شب از نیمه گذشت و میهمانی به آخر رسید و فرشته ای دیگر، پر پرواز گرفت و با میهمانش رفت تا آسمانها، تا خدا ... .
به گزارش بولتن نیوز،پنجم صفر سال 61 هجری قمری کاروان اسرای اهل بیت(ع) که داغ های روز عاشورا و
شهدای کربلا را در دل داشتند، با مصیبتی دیگر روبرو شدند و آن جان سپردن
«رقیه» دختر سه ساله امام حسین(ع) در کنار سر پدر بود.
فرشته ای سه ساله، خرابه را آب و جارو می کند. امشب خرابه میهمان دارد و تنها اوست که خبر آمدنش را می داند.
خرابه نشینان که زخم خوردگان دوران غربت اند، بی خبر از همه جا محو جنب وجوش فرشته اند و با تعجب از یکدیگر، علتش را می پرسند.
چه
شده و چه کسی قرار است به خلوت خرابه نشینان پا گذارد؟ چگونه است که تنهای
تنها، فرشته سه ساله صدای قدم هایش را شنیده؟ همان که پرسوخته ترین بوده و
در میان امواج متلاطم روزگار، آشفته ترین ساحل را تجربه کرده است.
اما او بی توجه به اطرافیان و نگاه پر از تعجبشان، سرگرم چیدن بساط میهمانی است و می داند که چه می کند.
فرشته،
دلش حال وهوای آسمان گرفته و می خواهد چنان به استقبال میهمانش برود تا
دیگر توان دل کندن از او را نداشته باشد و با یارش تا آسمانها پر باز کند.
این شاید آخرین فرصت پرواز برای پرشکسته ترین فرشته باشد و او باید قدر این فرصت گرانبها را بداند، که می داند.
در کنج خرابه، برای شستشوی رویش آبی می طلبد و هنگام رویت آب، می رود در دل خاطرات آن ظهر حزن انگیز.
عمو،
عطش، ... از آب دست می کشد و مخفیانه، نیم نگاهی به لباسش می کند! ای کاش
برای چنین میهمانی بزرگی، بهترین لباس ها را به همراه داشتم، اما ... اندکی
به فکر فرو می رود. آری، برای خوش آمدگویی چه زیباست با آنچه میهمان قبلا
برایش هدیه آورده خود را بیاراید اما نه، هدیه میهمانش مفقود شده، به غارت
رفته گوشواره اش ... .
گاهی آسمان دیدگانش ابری و بارانی می شود و گاهی حال وهوای لبانش سرشار از شادمانی.
می گرید از اینکه در کنج خرابه نمی تواند آنگونه که شایسته اوست پذیرای میهمانش باشد و می خندد چون می داند که امشب شب پرواز است.
خورشید
به غربی ترین نقطه رسیده و آسمان، غم غروبش را به دل خرابه نشینان جاری
نموده است. غروب خرابه، مرگ آور است و خراباتیان، زانو در بغل، آنچه بر
سرشان آمده را برای چندمین بار مرور می کنند.
اما فرشته، امشب
شادمان است و بی آنکه دست به دیوار شود و پر شکسته اش را بر شانه دیگران
بگذارد، به همه سرکشی می کند و به همه بشارت می دهد: به دلم برات شده ... .
شب
از نیمه گذشت و میهمانی به آخر رسید و فرشته ای دیگر، پر پرواز گرفت و با
میهمانش رفت تا آسمانها، تا خدا ... . آری، فرشته یک منتظر بود و آیین چشم
انتظاری را می دانست. او چنان در پی دلدارش، کوچه به کوچه، مجلس به مجلس و
خرابه به خرابه راه پیمود تا آنکه را که او در انتظارش بود، نه با پا که با
سر به دیدارش کشاند.