کد خبر: ۱۷۷۲۷۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:
هذامصارع عشاق/شب هشتم ویژه نامه بولتن در ماه محرم با مدد حضرت زهرا(س)

تلخ ترین لحظه دنیا از زبان اباعبدالله(ع)/ روضه خوانی رهبرانقلاب برای حضرت علی اکبر/ فضیلت های حضرت علی اکبر/ فیلم: مقتل خوانی آیت الله جوادی آملی/ شعر و پوستر در وصف علی اکبر(ع)/ فیلم: کلیپ زیبای زائر کوی حسین با نوای مطیعی، عباسی/ سلوک عاشورایی در کلام مرحوم آیت الله تهرانی/ صوت: روضه و سینه زنی کریمی در شب هشتم محرم 92/ مداحی حدادیان، خلج، هلالی، قربانی...

شب هشتم محرم الحرام است و اندک اندک به روز اشک و آه، روز دهم نزدیک می شویم. بزرگان هیئات مذهبی امشب را به جوانان احتصاص داده ند. خون خدا تکه های جگر گوشه اش را از زمین نینوا جمع می کند... شبي كه پير و جوان، زن و مرد جوانان بني‌هاشم را به ياري اباعبدالله فرا خواهند خواند؛ ناله های اربابمان به آسمان بلند می شود... ولدی ولدی ... جوانان بني‌هاشم بياييد...
بولتن نیوز/ گروه معارف - شب هشتم محرم الحرام است و اندک اندک به روز اشک و آه، روز دهم نزدیک می شویم. بزرگان هیئات مذهبی امشب را به جوانان احتصاص داده ند.  خون خدا تکه های جگر گوشه اش را از زمین نینوا جمع می کند... شبي كه پير و جوان، زن و مرد جوانان بني‌هاشم را به ياري اباعبدالله فرا خواهند خواند؛  ناله های اربابمان به آسمان بلند می شود... ولدی ولدی ... جوانان بني‌هاشم بياييد...

***

زيارت علي اكبر عليه السلام

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَوَّلَ قَتیل مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلیل مِنْ سُلالَهِ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ

صَلَّى اللّهُ عَلَیْکَ وَعَلى اَبیکَ اِذْ قالَ فیکَ: قَتَلَ اللّهُ قَوْماًقَتَلُوکَ یا بُنَیَّ

 ما اَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمنِ وَعَلَى انْتِهاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ

 عَلىالدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا


شبيه‏ترين افراد به پيامبر (ص)

على اكبر نخستين نفر از بنى هشام بود كه به ميدان جنگ رفت، او 19 سال يا 18 سال يا 25 يا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مايوسانه به اكبرش كرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان كرد و گفت:

«اللهم كن انت الشهيد عليهم، فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشفقنا الى نبيك نظرنا اليه‏». (1)

على اكبر به ميدان آمد و با دشمن مى‏جنگيد رجز مى‏خواند:

انا على بن الحسين بن على نحن و بيت الله اولى بالنبى تالله لا يحكم فينا ابن الدعى اضرب بالسيف احامى عن ابى

ضرب غلام هاشمى علوى

ضربات خورد كننده‏اى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را كشت، تشنگى بر آنحضرت چيره شد، نزد پدر برگشت و عرض كرد:

«يا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى‏».

امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: «محبوب دلم صبر كن بزودى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».

امام زبان جوانش را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.

على اكبر در حالى كه دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى ميدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله كرد، و از چپ و راست بر آنها يورش برد و جماعتى را كشت در اين هنگام تيرى به گلويش رسيد كه گلويش را پاره كرد، آنحضرت در خون خود مى‏غلطيد، همچنان تحمل مى‏كرد تا اينكه روحش به گلوگاه نزديك شد صدا بلند كرد:

يا ابتاه عليك منى السلام هذا جدى رسول الله يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.

: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اكنون اين جد من رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: به سوى ما شتاب كن‏».

«قد سقانى بكاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا».

:«مرا از جام خود سيراب كرد كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)

در روايت ديگر آمد: وقتى كه ضربات على اكبر، دشمن را تار و مار كرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد كه اگر اين جوان با اين وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نيزه خود در كمين آنحضرت قرار گرفت و او كه گرماگرم جنگ بود، مره چنان نيزه بر او زد كه آن بزرگوار به زمين افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسيافهم: «با شمشيرهاى خود، بدن او را پاره پاره كردند».

در روايت ديگر آمده: هنگامى كه مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مركب بنشيند، خم شد و سرش را روى يال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.

«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا».

«دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند»

آنگاه وقتى كه روحش به گلوگاه رسيد صدا زد:

«يا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى ...».

و سپس صدائى از گلويش برخاست و جان سپرد. (3)

امام حسين عليه السلام با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك، يا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاك حرمه الرسول‏».

: «خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى‏باك گشته‏اند؟».

اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود:

در اين حال زينب عليها السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مى‏زد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون طپيده آن جوان افكند.

حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه بازگردانيد. (4)

و در نقل ديگر آمده: امام خون پاك اكبر را مى‏گرفت و به طرف آسمان مى‏ريخت و از آن هيچ قطره‏اى به زمين نمى‏ريخت و فرمود:

يعز على جدك و ابيك ان تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك‏».

: «بر جد و پدر تو سخت است كه آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى كنى، ولى به داد تو نرسند».

امام صورت اشك آلود خود را روى چهره خون آلود على اكبرش گذاشت، و بقدرى بلند گريه كرد كه تا آن روز كسى اين گونه صداى گريه بلند را از او نشينده بود. (5)

سپس امام، پيكر خون آلود اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود:

يا بنى لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقى ابوك فريدا وحيدا».

:«پسرم، از غم و اندوه دنيا راحت‏شدى ولى پدرت غريب و تنها باقى ماند». (6)

آنگاه امام حسين عليه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:

«تعالوا احملوا اخاكم‏».

: «جوانان بنى هاشم! بيائيد و برادرتان را به سوى خيمه‏ها ببريد».

جوانان آمدند و جنازه على اكبر را برداشته تا جلو خيمه كه پيش روى آن جنگ مى‏كردند بر زمين نهادند.

حميد بن مسلم نقل مى‏كند زنى از خيمه‏هاى حسين عليه السلام بيرون آمد صدا مى‏زد: واى بچه‏ام، واى كشته‏ام، واى از كمى ياور، واى از غريبى ...

امام حسين عليه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خيمه‏اش بازگردانيد، پرسيدم: اين زن چه كسى بود؟ گفتند: اين زن زينب عليها السلام دختر امير مؤمنان على عليه السلام بود، امام حسين عليه السلام از گريه او به گريه افتاد و فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون‏» (7)

--------------------------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشتها:

1- و در بعضى از عبارات در آغاز اين فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء ...».

2- اعيان الشيعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسين مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.

3- كبريت الاحمر ط اسلاميه: ص 185.

4- ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 110، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.

5- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مى‏گويد:اما اينكه مادر على اكبر در كربلا بود يا نبود، چيزى در اين باره نيافتم (همان مدرك: ص 165).

6- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

7- تاريخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

***
اعتراف معاویه به شایستگی علی اکبر (ع)

نويسنده: سيد محمد ناظم زاده قمي

حضرت علی اکبر (ع) فرزند حسین بن علی بن ابیطالب(ع) و لیلی بنت ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی ، در اوایل خلافت عثمان بن عفان، يازدهم شعبان سال 33 هجری قمری در مدينه به دنیا آمد و در سن 28 سالگی در کربلا به شهادت رسید.

از نظر وجاهت وزيبايي، ملاحت و دلربايي، شبيه‌ترين مردم به رسول خدا(ص) بود. همچنین دارای صورت و سيرتى جذاب و طبع بلند، منظره مليح، داراى ادب و تربيت بى‌نظير، و پيوسته با خضوع و خشوع و با صلابت و بزرگوار بود. 

علی اکبر همچنین دارای صدای خوشی بود به گونه ای که گاهي كه اباعبداللّه الحسین(ع) براي صوت قرآن جدّ عزيزش دلتنگ مي‏شد، به علي مي‏فرمود: "علي جان! برايم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهره برم."

او در ويژگى‌هاى معنوى و فضايل علمى و اخلاقي، رشد جسمى و اجتماعى و کمالات روحى و مناقب نفسانى و سجاياى ملکوتى در ميان تمام بنى هاشم و ياران پدر بزرگوارش امام حسين بن علی(ع) کم نظير بود. اين روحيه قوي و صفات شايسته، چنان ابهت و عظمت به علي اكبر داده بود كه افزون بردوستان، دشمنان اهل بیت نيز به برتري‏هايش اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف مي‏كردند.

روزی معاویه از اطرافيانش پرسيد: "چه كسي در اين زمان براي خلافت مسلمانان برديگران برتري دارد و براي حكمراني بر مردم از ديگران سزاوارتر است؟" اطرافیان متملق به ستايش خليفه پرداختند و او را لايق اين منصب معرفي كردند. ولی معاويه گفت: "نه چنين نيست، اولي الناس بهذا الامرعلي بن الحسين بن علي، جدّه رسول اللّه و فيه شجاعة بني‏هاشم و سخاه بني اميه و رهو ثقيف؛ شايسته‏ترين افراد براي امر حكومت، علي اكبر فرزند حسين است كه جدّش رسول خدا است و شجاعت بني‏هاشم، سخاوت بني اميه و زيبايي قبيله ثقيف را در خود جمع كرده است."

شجاعت و دلاورى على اكبر و رزم آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر كربلا به ویژه در روز عاشورا تجلى كرد. از ميان خاندان هاشمي، نخستين كسي كه در كارزار كربلا به ميدان شتافت، علي اكبر بود. همچنین زمانی که امام حسین بن علی(ع) از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، و خوابی به او دست داد و پس از بیدارى «انا لله و انا الیه راجعون» گفت و خداوند را حمد کرد، وقتی على اكبرسبب این حمد و استرجاع را پرسید، حضرت فرمود: "در خواب دیدم سوارى مى‏گوید این كاروان به سوى مرگ مى‏رود." علی اکبر پرسید: "مگر ما بر حق نیستیم؟" امام فرمود: "چرا." علی اکبر عرض کرد: "فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقین؛ پس باكى از مرگ در راه حق نداریم!"

در پایان خوب است راجع به اینکه آيا حضرت على اکبر(ع) داراى خانواده و فرزندانى بوده است يا نه، مطلبی گفته شود که با توجه به زیارت نامه های حضرت به نظر می رسد که ایشان نیز دارای عهد و عیال بوده اند.

زیارت نامه ایشان عبارت است از: "صلى الله عليک و على عترتک و اهل بيتک و آبائک و ابنائک." همچنين سفارش امام صادق (ع) به ابو حمزه ثمالى که فرمود: "چون به قبر حضرت رسيدي، ضع خدک على القبر! و قل: صلى الله عليک يا ابا الحسن! " که با توجه به این فراز، ایشان فرزندى به نام "حسن" داشته است.

به علاوه طبق برخى روايات، نظير روايت "احمد بن نصر بزنطي"، حضرت على اکبر(ع)، ام ولد (کنیز) داشته است و از او صاحب فرزند بوده است.

گرچه برخى از علماى انساب تصريح کرده‌اند که از آن بزرگوار اولادى نمانده و نسل امام حسين (ع) تنها از طريق امام چهارم حضرت سجاد(ع) ادامه پيدا کرده است. 

***

مقتل/ به ميدان رفتن حضرت على‏اكبر(ع)

نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا يك نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر،از خاندان امام حسين،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به ميدان برود.مى‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏مان را انجام بدهيم،وقتى ما كشته شديم خودتان مى‏دانيد.اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد.

آخرين فرد از اصحاب ابا عبد الله كه شهيد شد،يكمرتبه ولوله‏اى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد.همه از جا حركت كردند.نوشته‏اند:«فجعل يودع بعضهم بعضا»شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خدا حافظى كردن،دست‏به گردن يكديگر انداختن،صورت يكديگر را بوسيدن.

از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبيه‏ترين فرد به پيغمبر بوده است.سخن كه مى‏گفت گويى پيغمبر است كه سخن مى‏گويد.آنقدر شبيه بود كه خود ابا عبد الله فرمود:خدايا خودت مى‏دانى كه وقتى ما مشتاق ديدار پيغمبر مى‏شديم،به اين جوان نگاه مى‏كرديم.

آيينه تمام نماى پيغمبر بود.اين جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسيارى از اصحاب،مخصوصا جوانان،روايت‏شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏آمدند،حضرت به نحوى تعلل مى‏كرد(مثل داستان قاسم كه مكرر شنيده‏ايد)ولى وقتى كه على اكبر مى‏آيد و اجازه ميدان مى‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى‏اندازند.جوان روانه ميدان شد.

نوشته‏اند ابا عبد الله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر اليه نظر ائس‏» (1) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مى‏كند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد،چند قدمى هم پشت‏سر او رفت.اينجا بود كه گفت:خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‏تر است.جمله‏اى هم به عمر سعد گفت،فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد:«يابن سعد قطع الله رحمك‏» (2) خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى.بعد از همين دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت.

پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شركت كرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى كه روى آن پارچه‏اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.يك وقت‏به پسر گفتند:آيا سرى را كه اينجاست مى‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت،ديد سر پدرش است.بى اختيار از جا حركت كرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق كنيد.

اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت.مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد.بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت:پدر جان‏«العطش‏»!تشنگى دارد مرا مى‏كشد،سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است،اگر جرعه‏اى آب به كام من برسد نيرو مى‏گيرم و باز حمله مى‏كنم.اين سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏زند،مى‏گويد:پسر جان!ببين دهان من از دهان تو خشكتر است،ولى من به تو وعده مى‏دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد.اين جوان مى‏رود به ميدان و باز مبارزه مى‏كند.

مردى است ‏به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است،مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است.البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است.مى‏گويد:كنار مردى بودم.

وقتى على اكبر حمله مى‏كرد،همه از جلوى او فرار مى‏كردند.او ناراحت ‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مى‏خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت.گفت:خير.على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهايش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ كند.

در اينجا فرياد كشيد:«يا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏بينم و شربت آب مى‏نوشم.اسب، جناب على اكبر را در ميان لشكر دشمن برد،اسبى كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم.اينجاست كه جمله عجيبى نوشته‏اند:«فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» (4) .

و لا حول و لا قوة الا بالله

---------------------------------------------------------------------------
پى‏نوشت‏ها:

1 و 2) اللهوف،ص 47.

3) بحار الانوار،ج 45/ص 44.

4) مقتل الحسين مقرم،ص 324.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 345
نويسنده: شهيد مطهرى

***

روضه حضرت على اكبر(س)  

ما بچه‏هايمان را دوست داريم.آيا حسين بن على عليه السلام بچه‏هاى خود را دوست نداشت؟!مسلما او بيشتر دوست داشت.ابراهيم خليل اين طور نبود كه كمتر از ما اسماعيلش را دوست داشته باشد،خيلى بيشتر دوست داشت‏به اين دليل كه از ما انسانتر بود و اين عواطف،عواطف انسانى است.

او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانى او هم بيشتر بود.حسين بن على عليه السلام هم بيشتر از ما فرزندان خود را دوست مى‏داشت اما در عين حال او خدا را از همه كس و همه چيز بيشتر دوست مى‏داشت،در مقابل خداوند و در راه خدا هيچ كس را به حساب نمى‏آورد.

نوشته‏اند ايامى كه ابا عبد الله عليه السلام به طرف كربلا مى‏آمد،همه خانواده‏اش همراهش بودند.واقعا براى ما قابل تصور نيست.وقتى انسان مسافرتى مى‏رود و بچه كوچكى همراه دارد،يك مسؤوليت طبيعى در مقابل او احساس مى‏كند و دائما نگران است كه چطور مى‏شود؟

نوشته‏اند همين طور كه حركت مى‏كردند،ابا عبد الله عليه السلام خوابشان گرفت و همان طور سواره سر روى قاشه اسب(به اصطلاح خراسانيها)[يا]قربوس زين گذاشت.طولى نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود:«انا لله و انا اليه راجعون‏» (1) .تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه‏«استرجاع‏»را به زبان آورد،همه به يكديگر گفتند اين جمله براى چه بود؟آيا خبر تازه‏اى است؟فرزند عزيزش، همان كسى كه ابا عبد الله عليه السلام او را بسيار دوست مى‏داشت و اين را اظهار مى‏كرد،و علاوه بر همه مشخصاتى كه فرزند را براى پدر محبوب مى‏كند،خصوصيتى باعث محبوبيت‏بيشتر او مى‏شد و آن شباهت كاملى بود كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داشت-حال چقدر انسان ناراحت مى‏شود كه چنين فرزندى در معرض خطر قرار گيرد!-يعنى على اكبر جلو مى‏آيد و عرض مى‏كند:«يا ابتا لم استرجعت؟»چرا«انا لله و انا اليه راجعون‏»گفتى؟

فرمود:در عالم خواب صداى هاتفى به گوشم رسيد كه گفت:«القوم يسيرون و الموت تسير بهم‏»اين قافله دارد حركت مى‏كند ولى مرگ است كه اين قافله را حركت مى‏دهد.اين طور از صداى هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است،ما داريم به سوى سرنوشت قطعى مرگ مى‏رويم.[على اكبر سخنى مى‏گويد]درست نظير همان حرفى كه اسماعيل عليه السلام به ابراهيم عليه السلام مى‏گويد (2) .

گفت: پدرجان!«اولسنا على الحق؟»مگر نه اين است كه ما بر حقيم؟چرا فرزند عزيزم.وقتى مطلب از اين قرار است،ما به سوى هر سرنوشتى كه مى‏رويم برويم،به سوى سرنوشت مرگ يا حيات تفاوتى نمى‏كند.اساس اين است كه ما روى جاده حق قدم مى‏زنيم يا نمى‏زنيم.ابا عبد الله عليه السلام به وجد آمد،مسرور شد و شكفت.اين امر را انسان از اين دعايش مى‏فهمد كه فرمود:من قادر نيستم پاداشى را كه شايسته پسرى چون تو باشد بدهم.از خدا مى‏خواهم:خدايا!تو آن پاداشى را كه شايسته اين فرزند ست‏به جاى من بده(جزاك الله عنى خير الجزاء).

به چنين فرزندى،چقدر پدر مى‏خواهد در موقع مناسبى خدمتى بكند،پاداشى بدهد؟حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشوراست.همين جوان در جلوى همين پدر به ميدان رفته است و شهامتها و شجاعتها كرده است،مردها افكنده است،ضربتها زده و ضربتها خورده است.

در حالى كه دهانش خشك و زبانش مثل چوب خشك شده است،از ميدان بر مى‏گردد.در چنين شرايطى-و من نمى‏دانم،شايد آن جمله‏اى كه آن روز پدر به او گفت‏يادش بود-مى‏آيد از پدر تمنايى مى‏كند:«يا ابه!العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى فهل الى شربة من الماء سبيل؟»پدرجان!عطش و تشنگى دارد مرا مى‏كشد،سنگينى اين اسلحه مرا سخت‏به زحمت انداخته است،آيا ممكن است‏شربت آبى به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم؟جوابى كه حسين عليه السلام به چنين فرزند رشيدى مى‏دهد اين است:فرزند عزيزم!اميدوارم هر چه!227 زودتر به فيض شهادت نايل شوى و از دست جدت سيراب گردى.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

پى‏نوشت‏ها:
--------------------------------------------------------------------
1) بقره/156.

2) وقتى ابراهيم عليه السلام به اسماعيل عليه السلام مى‏گويد:فرزندم!مكرر در عالم رؤيا مى‏بينم و اين طور مى‏فهمم كه ديگر رؤياى عادى نيست‏بلكه يك وحى است و من از طرف خدا مامورم سر تو را ببرم(ابراهيم به فلسفه اين مطلب آگاه نيست ولى يقين كرده است كه امر خداست)،اين فرزند چه مى‏گويد؟آيا مثلا گفت:بابا!خواب است،اگر خواب مردن كسى را ببينيد عمرش زياد مى‏شود،ان شاء الله عمر من زياد مى‏شود؟نه،گفت: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين (صافات/102)پدر!همينكه اين مطلب از ناحيه خدا رسيده و وحى و امر خداست كافى است، ديگر سؤال ندارد.

وقتى ابراهيم مى‏خواهد سر اسماعيل را ببرد،به او وحى مى‏شود. فلما اسلما و تله للجبين.و ناديناه ان يا ابراهيم.قد صدقت الرؤيا (صافات/103-105)ابراهيم!ما نمى‏خواستيم كه سر فرزندت را ببرى.

هدف ما آن نبود.در آن كار فايده‏اى نبود.هدف اين بود كه معلوم شود شما پدر و پسر در مقابل امر خدا چقدر تسليم هستيد،تا كجا حاضريد امر خدا را اطاعت كنيد.اين تسليم و اطاعت را هر دو نشان داديد:پدر تا سر حد قربانى دادن،و پسر تا سر حد قربانى شدن.ما بيشتر از اين نمى‏خواستيم.سر فرزندت را نبر.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 225
نويسنده: شهيد مطهرى

پى‏نوشتها:

1- و در بعضى از عبارات در آغاز اين فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء ...».

2- اعيان الشيعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسين مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.

3- كبريت الاحمر ط اسلاميه: ص 185.

4- ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 110، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.

5- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مى‏گويد:اما اينكه مادر على اكبر در كربلا بود يا نبود، چيزى در اين باره نيافتم (همان مدرك: ص 165).

6- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

7- تاريخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

***

تلخ‌ترین لحظه دنیا از زبان اباعبدالله(ع)

هفتم محرم امروز بنا به سنت معمول روضه خوانی اختصاص به ذکر مصائب شهادت شیرخواره کربلا حضرت علی اصغر(ع) دارد که امام حسین(ع) در پیش‌گویی شهادت فرزندش فرمود: شقاوت پیشه ای از لشکریان دشمن، گلوی فرزند شیرخوارم را با تیر می درد و خونش بر روی دستانم جاری می شود، در آن هنگام دست به آسمان بلند کرده از خداوند طلب صبر و بردباری می نمایم و به ثواب مصیبت او دل می بندم...»
ویژه نامه حسینیه مشرق به نقل از مهر،  هر یک از روزهای دهه اول محرم به یک عنوان که غالبا نام شهدای کربلا است، مشهور گردیده و ستایشگران اهل بیت(ع) با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه، عزای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)را اقامه می نمایند. بنا بر سنت روضه خوانی معمول روز هفتم روز ذکر مصائب حضرت علی اصغر(ع) است؛ آن شیرخواره کربلا که امام حسین(ع) در سخنرانی شب عاشورا در جمع اصحاب خویش نسبت به مصائبی که فردا در انتظارشان خواهد بود خبر داد و فرمود که حتی علی اصغر شیرخوار نیز کشته خواهد شد. 
 
در این مجلس بود که قاسم بن حسن(ع) برخاست و گفت: «آیا من هم کشته خواهم شد». پس امام(ع) از باب دلسوزی به او فرمود: «ای پسر برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» گفت: «یا عم احلی من العسل؛ ای عمو مرگ در نزدم شیرین تر از عسل است.» امام(ع) فرمود: «عمو به فدای تو باد؛ بله به خدا قسم مرگ شیرین است. آری تو نیز کشته خواهی شد آن هم پس از رنجی سخت، و پسرم عبدالله[رضیع] نیز کشته خواهد شد.» 
 
قاسم گفت: «ای عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند که عبدالله شیرخوار هم شهید می شود؟» امام(ع) فرمود: «عمو به فدایت؛ عبدالله زمانی کشته خواهد شد که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه ها آمده آب یا شیر طلب کنم و چیزی نیابم، فرزندم عبدالله را طلب می کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آورند قبل از آنکه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه ای از لشکریان دشمن، گلوی فرزند شیرخوارم را با تیر می درد و خونش بر روی دستانم جاری می شود، در آن هنگام دست به آسمان بلند کرده از خداوند طلب صبر و بردباری می نمایم و به ثواب مصیبت او دل می بندم، در این حال نیزه های دشمن مرا به سوی خود خواهد خواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه خواهد کشید و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخ ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع خواهد شد.» 
 
یاران امام(ع) همگی با شنیدن این سخنان گریستند و بانگ شیون و زاری از خیمه ها بلند شد. 
 
شهادت علی اصغر(ع) به روایت تاریخ 
 
روایات مختلفی درباره چگونگی شهادت علی اصغر(ع) در منابع تاریخی نقل شده است. اما آنچه که مشهور است روایتی است که ابن جوزی از هشام بن محمد کلبی نقل کرده است، در این روایت آمده: «چون ابا عبدالله الحسین(ع) دید که سپاه کوفه در ریختن خونش اصرار می ­ورزند، قرآن را گرفت و آن را باز کرد و روی سر نهاد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد برآورد: "بین من و شما کتاب خدا و جدّم محمد(ص) رسول خدا قضاوت کند، ای قوم! برای چه خون مرا حلال می شمارید؟" 
 
در این حال امام حسین(ع) نظر کرد و طفلی از اطفالش را دید که از تشنگی می گرید، او را روی دست گرفته و گفت: "ای جماعت! اگر به من رحم نمی کنید پس به این کودک شیر خوار رحم کنید. در این هنگام مردی از میان سپاه کوفه (حرملة بن کامل اسدی) تیری بر گلویش زد و آن کودک را به شهادت رساند. امام حسین(ع) با مشاهده این واقعه گریست و فرمود:"اللّهمّ احکم بیننا و بین قومٍ دعونا لینصرونا فقتلونا؛ پروردگارا میان ما و این مردمی که ما را دعوت کردند که یاریمان کنند؛ اما ما را کشتند تو خود داوری فرما...» 
 
سپس امام(ع) دست خود را زیر گلوی علی اصغر(ع) گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی آسمان پاشید نقل شده از آن خون قطره ای به زمین بازنگشت. آنگاه فرمود: "هوّن علیّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ چون خدا می بیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت."آنگاه امام(ع) جسم بی جان علی اصغر(ع) را به خیمه برد و پس از دفن او، به میدان بازگشت و بر سپاه دشمن حمله برده، بر میسره و میمنه سپاه آنان می تاخت.


***

در کلام رهبر انقلاب

روضه حضرت علی اکبر در کلام رهبر انقلاب 




يك منظره ديگر، منظره ميدان رفتن على اكبر عليه‌السّلام است كه يكى از آن مناظر بسيار پُرماجرا و عجيب است. واقعاً عجيب است؛ از همه طرف عجيب است. از جهت خود امام حسين، عجيب است؛ از جهت اين جوان - على اكبر - عجيب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زينب كبرى، عجيب است. راوى مى‌گويد اين جوان پيش پدر آمد. اوّلاً على اكبر را هجده ساله تا بيست و پنجساله نوشته‌اند؛ يعنى حداقل هجده سال و حداكثر بيست و پنج سال. مى‌گويد: «خرج على بن‌الحسين»؛ على بن‌الحسين براى جنگيدن، از خيمه‌گاه امام حسين خارج شد. باز در اين‌جا راوى مى‌گويد: «و كان من اشبه النّاس خلقاً»؛ اين جوان، جزو زيباترين جوانان عالم بود؛ زيبا، رشيد، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت كه برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‌بن الحسن»، حضرت اوّل اذن نمى‌داد، و بعد مقدارى التماس كرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «على‌بن‌الحسين» كه آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود كه برو. «ثمّ نظر اليه نظر يائس منه»؛ نگاه نوميدانه‌اى به اين جوان كرد كه به ميدان مى‌رود و ديگر برنخواهد گشت. «وارخى عليه‌السّلام عينه و بكى»؛ چشمش را رها كرد و بنا كرد به اشك ريختن.

يكى از خصوصيّات عاطفى دنياى اسلام همين است؛ اشك‌ريختن در حوادث و پديده‌هاى عاطفى. شما در قضايا زياد مى‌بينيد كه حضرت گريه كرد. اين گريه، گريه جزع نيست؛ اين همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام اين عاطفه را در فرد رشد مى‌دهد. حضرت بنا كرد به گريه‌كردن. بعد اين جمله را فرمود كه همه شنيده‌ايد: «اللّهم اشهد»؛ خدايا خودت گواه باش. «فقد برز اليهم غلام»؛ جوانى به سمت اينها براى جنگ رفته است كه » اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولك».
 
يك نكته در اين‌جا هست كه من به شما عرض كنم. ببينيد؛ امام حسين در دوران كودكى، محبوب پيامبر بود؛ خود او هم پيامبر را بى‌نهايت دوست مى‌داشت. حضرت شش، هفت ساله بود كه پيامبر از دنيا رفت. چهره پيامبر، به صورت خاطره بى‌زوالى در ذهن امام حسين مانده است و عشق به پيامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على‌اكبر را به امام حسين مى‌دهد. وقتى اين جوان كمى بزرگ مى‌شود، يا به حدّ بلوغ مى‌رسد، حضرت مى‌بيند كه چهره، درست چهره پيامبر است؛ همان قيافه‌اى كه اين قدر به او علاقه داشت و اين قدر عاشق او بود، حالا اين به جدّ خودش شبيه شده است. حرف مى‌زند، صدا شبيه صداى پيامبر است. حرف زدن، شبيه حرف زدن پيامبر است. اخلاق، شبيه اخلاق پيامبر است؛ همان بزرگوارى، همان كرم و همان شرف.

بعد اين‌گونه مى‌فرمايد: «كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك نظرنا اليه»؛ هر وقت كه دلمان براى پيامبر تنگ مى‌شد، به اين جوان نگاه مى‌كرديم؛ اما اين جوان هم به ميدان رفت. «فصاح و قال يابن سعد قطع اللَّه رحمك كما قطعت رحمى». بعد نقل مى‌كند كه حضرت به ميدان رفت و جنگ بسيار شجاعانه‌اى كرد و عدّه زيادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‌ام. دوباره به طرف ميدان رفت. وقتى كه اظهار عطش كرد، حضرت به او فرمودند: عزيزم! يك مقدار ديگر بجنگ؛ طولى نخواهد كشيد كه از دست جدّت پيامبر سيراب خواهى شد. وقتى امام حسين اين جمله را به على‌اكبر فرمود، على‌اكبر در آن لحظه آخر، صدايش بلند شد و عرض كرد: «يا ابتا عليك السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّى رسول‌اللَّه يقرئك السّلام»؛ اين جدم پيامبر است كه به تو سلام مى‌فرستد. «و يقول عجل القدوم علينا»؛ مى‌گويد بيا به سمت ما.

***

روضه حضرت علي اكبر عليه السلام توسط آيت الله مجتبي تهراني

حسین(علیه ‏السلام) ظاهراً از قصر بنی‏ مقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر(سلام‏ الله‏ علیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر می‏آمد. سوار مرکب بودند که یک‏وقت دید امام حسین شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علی ‏اکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» را جایی می‏گویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آن‏وقت اینجا امام حسین(علیه‏السلام) هر دو را با هم می‏گوید.

حضرت در جواب به پسرش می‏فرماید: «يَا بُنَيَّ إِنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِي فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إِلَيْهِمْ»؛ یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا می‏دهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد می‏فرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِيَتْ إِلَيْنَا»؛ من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب،  معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که به‏خاطر شهادت در راه خدا است.

«استفهام اقراریِ» علی ‏اکبر از حسین(علیه ‏السلام)
اینجا حضرت علی ‏اکبر عرض می‏کند: «يَا أَبَتِ لَا أَرَاكَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال می‏کند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم. این استفهام حضرت علی‏ اکبر، استفهام اقراری است. می‏ خواهد از امام حسین اقرار بگیرد! می‏ گوید پدر جان، نه اینکه نمی‏دانم؛ می‏دانم راهی که داریم می‏رویم راه حق است؛ امّا می‏خواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا می‏گوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما می‏رویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علی‏اکبر می‏گوید: «إِذاً مَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.

اگر در راه حقّیم، از مرگ باکی نداریم!
آن‏قدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(علیه ‏السلام) علی‏اکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاكَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ».[9]. می‏گوید دیگر ما غصّه‏ای نداریم. در راه حق می‏رویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(علیه‏السلام) هم می‏خواست امّت اسلامی را این‏طور تربیت کند. لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق می‏گذارد؛ جانش را هم می‏گذارد

توسّل به علیّ اکبر(علیه ‏السلام)
اما اینها فقط حرف نبود؛ عمل بود. می‏نویسند روز عاشورا، بعد از آنکه اصحاب رفتند و شهید شدند، از بنی‏هاشم اوّلین کسی که آمد اجازه میدان گرفت، علی‏اکبر بود. حسین(علیه‏السلام) برای اذن میدان دادن به اصحاب، تعلّل می‏کرد؛ راجع به قاسم و حتّی ابوالفضل این‏طور نبود که حضرت بلافاصله اجازه بدهد. امّا علی‏اکبر تا گفت اجازه می‏خواهم، حسین معطّل نکرد؛ گفت بله پسرم؛ برو. حتّی در بعضی از مقاتل نوشته‏اند که خودِ پدر آمد این جوان را برای جنگ آراسته کرد؛ یعنی زره به تنش کرد، کلاه‏خود به سرش گذاشت، شمشیر به کمرش بست و خلاصه همه کارهایش را خودش کرد.

در یکی از مقاتل دیده‏ام همین که علی آماده شد که به میدان برود، حسین(علیه‏ السلام) خطاب کرد به بی‏بی‏ها و گفت بیایید با علی خداحافظی کنید... عجیب است این مرد! حسین(علیه‏ السلام) واقعاً در ابنای بشر از این جهت نظیر ندارد. بی‏بی‏ها بیرون آمدند و با این صحنه روبرو شدند که علی‏اکبر می‏خواهد به میدان برود. می‏نویسند: «إجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهُ کَالحَلقَة»؛ تمام این بی‏بی‏ها دور علی را مثل حلقه گرفتند و راه را بستند که علی به میدان نرود. هر کدام چیزی می‏گوید؛ یکی می‏گوید: «یَا عَلیّ إرحَم غُربَتَنَا»؛ به تنهایی ما رحم کن و نرو...
من نمی‏دانم چگونه علی از این حلقه بیرون آمد و رفت؛ امّا می‏نویسند وقتی علی رفت، آنجا بود که حسین(علیه ‏السلام) دست‏هایش را برد زیر محاسنش، سرش را برد به سمت آسمان؛ می‏ گوید ای خدا، می‏خواهم با تو معامله کنم؛ «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِك».[10]ثُمَّ نَظَرَ إلَيهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنه»؛ خداحافظی امام حسین با علی‏اکبر، با یک نگاه بود؛ یعنی یک نگاه به قد و بالای علی کرد؛ یک نظر مأیوسانه‏ای کرد؛ یعنی برو که از تو قطع امید کردم... طولی نکشید که علی برگشت: «يَا أبَتِ العَطَشُ قَد قَتَلَنِي وَ ثِقلُ الحَدِيدِ قَد أجهَدَنِي».[11] می‏گوید بابا، تشنگی دارد مرا می‏کُشد... اینجا ببینید به حسین(علیه‏السلام) چه می‏گذرد... خدایا، تو گواه باش! جوانی که شبیه‏ترین این خلق به پیغمبر اکرم است را به سوی این قوم فرستادم؛ کسی که هر وقت ما آروزی دیدار پیغمبر را داشتیم، به چهره او نگاه می‏کردیم... بعد می ‏نویسند »
-------------------------------------
[8]. سوره مبارکه انبیاء، آیه 30
[9]. بحارالأنوار     44     379
[10]. بحارالأنوار     45     42 
[11]. اللهوف          112

***

شعر

شعر سیدعلی محمد نقیب برای حضرت علی اکبر(ع)

پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده 
 *تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده* 

 *طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است* 
 *قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده ...* 

 آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته... 
 قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده 

 مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده 
 کوچه، سیلی، میخ در معنا شده 

 واژه های بر زبانم کمتر از حد تواند 
 برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده 

***

روضه شاعرانه ی مرحوم سید حسن حسینی برای باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام

و حنجره‌اي براي فرداي رسالت صيقل مي‌خورد ستاره‌ها يك يك ـ سرخ ـ سوسو زدند و با سه شعله گلوگاه راه شيري شكافت و آرام آرام از کارگاه پلکی روشن تراش، سرنوشت مجهول آسمان آفتابی شد. 

کتاب گنجشک و جبرییل 

***

حمید رضا برقعی

...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان 
مثل تیری که رها می شود از دست کمان 

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود 
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود 

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود 
مست می آمد و رخساره برافروخته بود 

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته 
بر تنش دست یدالله حمایل بسته 

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد 
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد 

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را 
آمده باز هم از جا بکند خیبر را 

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را 
معنی جمله در پوست نگنجیدن را 

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید 
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید 

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد 
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد 

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه 
گفت:لاحول ولاقوه الابالله 

مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون 
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون 

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است 
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است 

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی 
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی 

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد 
به تماشای نبرد تو خداوند آمد 

با همان حکم که قرآن خدا جان من است 
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است 

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست 
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست 

آه آیینه در آیینه عجب تصویری 
داری از دست خودت جام بلا می گیری 

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای 
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای 

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد 
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد 

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا 
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا* 

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید 
با فغان پسرم وا پسرم می آید 

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری 
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟! 

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است 
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟! 

مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای 
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟! 

من تو را در همه کرب و بلا می بینم 
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم 

ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی 
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی 

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم 
باید انگار تو را بین عبا بگذارم 

باید انگار تو را بین عبایم ببرم 
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...

***

فیلم/کلیپ زیبای "زائر کوی حسین"

کلیپ زیبای زائر کوی حسین با نوای میثم مطیعی و امیر عباسی که به سبک سرود "ای شهید" شهرام ناظری خوانده شده است.


روضه حضرت علي اكبر عليه السلام توسط آيت الله جوادي آملي



روزشمار کربلا... چهارشنبه هشتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.

ملاقات امام(ع) با عمرسعد: حضرت فرمود:« ای پسر سعد! ایا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید.»

عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید:« اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد.»

سخن امام حسین(ع) با یارانش: ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.

***

سلوك عاشورايي 

 "بينش و نگرش؛ بصيرت ديني" در كتاب سلوك عاشورايي آيت الله مجتبي تهراني منزل نهم(بخش هشتم)

امام حسین(ع)؛ انسان ضدّ غرور(8)
  

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين

"الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا”.[1]
 
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه‏السلام) بود که صحیفه‏ای بود که درس‏هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر در بر داشت. بالأخره تعبیری که نسبت به حضرت کردم این بود که امام حسین(علیه‏السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود.

«اصلاح امّت» برای «بقای اسلام»
من در این جلسه می‏خواهم وارد مطلب اساسی دیگری شوم؛ من در سال‏های گذشته گفتم که هدف از قیام و حرکت و اساسِ کار حضرت «بقای اسلام» بود. این را در گذشته و اخیراً ضمن صحبت‏هایم بحث کردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسید. از طرف دیگر، حسین(علیه‏السلام) حرکت خود را تحت عنوان «اصلاح امّت» معرفی فرمود. یعنی اینکه از مدینه به سوی مکّه آمد و از مکّه به سوی عراق، این حرکت را برای اصلاح امّت انجام داد و هدف اساسیِ این حرکت اصلاحی «بقای اسلام» بود. لذا من عرض کردم که حضرت، مصلحی غیور بود.

این مسأله در وصیّت‏نامه امام حسین است که صحبت و خطبه نیست؛ بلکه سند است. سندی است که در تاریخ ثبت است که حضرت به برادرش محمّد بن‏حنفیّه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ»؛  بعد در ادامه می‏نویسد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»؛ که سال گذشته من فقط روی این جمله از وصیّت‏نامه بحث کردم. بعد بلافاصله می‏فرماید: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».[2]

اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه یا امّت که امام حسین(علیه‏السلام) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داریم؛ یکی «اصلاح ظاهری» است و دیگری «اصلاح باطنی» است. اصلاح ظاهری به این معنا است که آداب ظاهری شرع رعایت شود؛ بنابر این اگر امام حسین بخواهد امّت را اصلاح کند از نظر ظاهری، باید امّت اسلامی را به آداب اسلامی مؤدّب کند. لذا حضرت در این وصیّت‏نامه‏شان بلافاصله بعد از آنکه می‏فرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»، می‏نویسند: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر». یعنی خیلی زیبا منظور خود از اصلاح را بیان می‏فرمایند.
اینجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهری» است؛ یعنی می‏فرمایند من می‏خواهم کاری کنم که این مردمی که مدّعی اسلامند، اینها از نظر روش رفتاری‏شان به احکام الهی و دستورات اسلامی در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طریقی می‏توان به این اصلاحِ ظاهری رسید؟ با «امر به معروف و نهی از منکر». بنابر این اگر بخواهیم این امّت اسلامی را از نظر ظاهر اصلاح کنیم باید کاری کنیم که اینها روش رفتاری‏شان به گونه‏ای باشد که به احکام اسلام عمل کنند.

اصلاحِ روش و اصلاحِ بینش
بنابر این، ما دو گونه اصلاح داریم، یک اصلاح ظاهری داریم و یک اصلاح باطنی داریم که اصلاح درون است نه بیرون. اصلاح ظاهری مربوط به «روش» است، امّا اصلاح باطنی مربوط به «بینش» است. بینش مهم‏تر از روش است. باطن را اصلاح کردن، یعنی اصلاحِ بینش به‏طوری که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. تشخیص دقیق حق از باطل با اصلاح بینش ممکن است. امّا امام حسین در وصیّت‏نامه‏اش می‏فرماید می‏خواهم امّت را اصلاح کنم، بعد بلافاصله می‏رود سراغ اصلاحِ ظاهری؛ چرا اصلاحِ ظاهری را مقدّم می‏دارد؟ البته این‏طور نیست که حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بینش نباشند؛ بلکه مسأله چیز دیگری است که عرض می‏کنم.

تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمی‏شود
من اخیراً بحثی را در باب تربیت مطرح کردم و آن این بود که تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمی‏شود. این مسأله از آن چیزهایی است که برای اهلش و از نظر آنهایی که در علم تربیت وارد هستند، تقریباً مُسلّم است. من جملاتی را از امام(رضوان‏الله‏تعالی‏علیه) برای شما می‏خوانم؛ عین عبارات ایشان را می‏خوانم. البته ایشان هم این مطلب را از جدّ بزرگوارش امام حسین(علیه‏السلام) گرفته است. ایشان می‏فرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی‏شود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان مؤدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ‏یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود»؛ این برای فضائل انسانی بود؛ در ادامه بُعد معنوی را مطرح می‏فرماید: «و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود»؛ آن بُعد انسانی بود، این بعد الهی بود.

حالا فرض کن کسی ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اینجا می‏فرماید: «و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود». دیگر صریح می‏گوید که این حرف‏ها از روی نفهمی و بی‏شعوری است. لذا می‏فرماید: «از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهری احتیاج نباشد؛ و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». یعنی هم بُعد معنوی را مطرح می‏کند، هم انسانیّت را.

اصلاح ظاهری در حرکت امام حسین(علیه‏السلام)
بنابر این، مسأله این است؛ این را بدانید که راه رسیدن به «بینش درونی» منحصر است به اینکه «روش بیرونی» را اصلاح کنید. امام حسین این را می‏دانست؛ لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح کردنِ بحثِ «اصلاح امّت» می‏گوید می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم؛ یعنی اصلاحِ ظاهری را مطرح می‏فرماید. چون تا ظاهر مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطن هیچ‏گاه به معارف اسلامی نخواهد رسید. تا زمانی که «روش» اصلاح نشود، «بینش» در درون حاصل نمی‏شود تا فرد یا جامعه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. لذا امام حسین می‏گوید می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی اوّل می‏آیم سراغ اصلاحِ ظاهریِ این امّت تا مؤدّب به آداب اسلامی شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطنی و درونی آنها. این راه‏گشا است.

اگر انسان بخواهد از نظر درون «بینش» پیدا کند، به این معنا که جهلش از بین برود و مغرور نشود، باید ابتدا بیرون و «روش» را اصلاح کند. ریشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخه‏های جهل است؛ جهل مرکّب هم هست. ریشه غرورها جهل است و امام حسین نه خود مغرور شد و نه دیگران را مغرور کرد؛ یعنی این‏طور نبود که بر اثر بی‏خبری فریب بخورد، بلکه انسانی ضدّ غرور بود. حضرت می‏خواست آنهایی را که بر اثر جهلشان فریب خورده‏اند، جهل اینها را برطرف کند تا غرورشان از بین برود و فریب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسی را فریب بدهند؛ فریب دادن هم متوقّف بر نفهمی او است.

«جهل» موجب مرگ و «بینش» موجب حیات امّت است
امام حسین دنبال این بود که امّت اسلامی را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امّت را می‏خواست اصلاح کند. البته برای اصلاح باطن، از راه ظاهر باید وارد شویم. گام اوّل این است تا راه برای گام دوم باز شود. به تعبیر دیگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امّت و جامعه است؛ و «بینش» است که به فرد حیات می‏دهد و به اجتماع و امّت حیات می‏دهد. امام حسین می‏خواست این امّت مُرده را زنده کند.

من یکی دو روایت از علی(علیه‏السلام) می‏خوانم که خیلی گویا است. حضرت می‏فرماید: «الجَاهِلُ مَيِّتٌ بَينَ الأَحيَاءِ».[3] انسانِ جاهل، مُرده‏ای است بین زنده‏ها. در تعبیر دیگر می‏فرماید: «الجَاهِلُ مَيِّتٌ وَ إن كَانَ حَيّاً».[4] دیگر بهتر از این؟! می‏فرماید انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسین هَمّش اصلاح امّت بود، امّا در دو رابطه؛ هم ظاهری، هم باطنی. اما راه رسیدن به اصلاح باطنی، اصلاح ظاهری بود. تا امّت مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطنش اصلاح نمی‏شود. تا این روش اصلاح نشود، بینش صحیح حاصل نمی‏شود که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و از آن نفهمی و جهالت بیرون بیاید.
در ذیل آیه شریفه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»،[5]مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْيَاهَا»؛ یعنی اگر تو بتوانی یک نفر را از گمراهی و نفهمی و بی‏شعوری نجات دهی و به او شعور بدهی، مثل این است که زنده‏اش کرده باشی. از آن طرف هم: «وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا».[6] یعنی اگر کسی امری را بر دیگری مُشتبه کند و موجب شود که او اشتباه کند، مثل این است که او را کشته باشد. بنابر این «موت و حیات» در این آیه به معنی «جهل و بینش» است. ما چند روایت داریم که هم‏سو هستند که گاهی هم تعبیر به تأویل می‏شود. یک روایت از سماعه بن‏مهران است که این آیه را نزد امام صادق(علیه‏السلام) می‏خواند و عرض می‏کند منظور از این آیه چیست؟ حضرت در جواب می‏فرماید: «

در این مضمون چند روایت داریم؛ آنهایی که اهل تحقیق هستند، مراجعه کنند. از امام باقر(علیه‏السلام) داریم، دوباره روایتی از امام صادق(علیه‏السلام) هم هست؛ این روایات چه می‏خواهند بگویند؟ می‏گویند زندگی و حیاتِ شخص به بینش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقّل بده، به او تفکر بده؛ آنجا است که زنده‏اش کرده‏ای. نباید راه تفکّرش را ببندی. اگر هم می‏خواهی به او تعقّل و بینش اسلامی بدهی تا بتواند حق را از باطل تشخیص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاری دادن است. پس اوّل به او روش اسلامی بده، تا بتواند به بینش اسلامی دست پیدا کند.

اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(علیه ‏السلام)
حالا می‏آییم سراغ امام حسین(علیه‏ السلام)؛ چون بحثمان درباره امام حسین بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من می‏خواهم اصلاح کنم؛ لذا اوّل اصلاحِ طاهری را شروع کرد که روشِ رفتاری دادن به جامعه بود. اما بینش دادنش چه‏طور بود؟ به زیارت اربعین امام حسین(علیه‏السلام) مراجعه کنید که از امام صادق(علیه‏السلام) روایت شده است. ابتدا می‏فرماید: «السَّلَامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِه»؛ بعد خطاب به خدا می‏کند: «وَ أَعْطَيْتَهُ مَوَارِيثَ الْأَنْبِيَاءِ »؛ میراث تمام پیامبران را به حسین عطا کردی. «وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ»؛ به او از جانشینان پیغمبر، حجّت خود بر خلقِ دنیا را عطا کردی. «فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ»؛ او هم بر خلق‏ اتمام حجّت کرد و با اندرز و نصیحت و عطوفت و مهربانی از امّت رفع عذر کرد.

بعد می‏فرماید: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ»؛ یعنی حسین(علیه ‏السلام) پایِ انجام مأموریت الهی‏اش ایستاد، تا آنجا که خون مقدّسش را در راه تو به خاک ریخت. چرا؟ «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ این همان هدف دوم، یعنی اصلاح بینش‏ها است. امام صادق(علیه‏السلام) می‏فرماید حسین(علیه‏السلام) قیام کرد و شهید شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهی نجات دهد و به آنها بینش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد می‏فرماید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا». این همان بحث بنده است. کسانی که اهل تحقیق هستند، بروند این روایات و ادعیه را فحص کنند تا بفهمند که قضیه چیست. می‏دانید مردمی که مغرور دنیا شده بودند، چه کار کردند؟ «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِي هَوَا».[7] یعنی آخرتشان را به یک متاع ناچیز دنیا فروختند.

شعور تحمیلی نیست!
بنابر این، حرکت اصلاحی و امر به معروف و نهی از منکر امام حسین(علیه‏السلام) مقدمه بود برای اینکه به امّت شعور بدهد. حضرت می‏گوید خودت باید بفهمی، نه اینکه من به تو تحمیل کنم. اصلاً شعور تحمیلی نیست. ما همه شعور داریم، عقل داریم، فکر داریم، امّا این را باید به کار بیندازیم تا خودمان حق را از باطل تشخیص بدهیم. می‏دانید که آب مایه حیات است؛ «مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَیٍّ».[8] امّا همین آب را اگر یک جایی بریزی که چند وقت بماند، گندآب می‏شود. شعور هم این‏طور است؛ یعنی تحمیلی نیست. باید مثل قنات‏هایی که تنقیه می‏کنند، موانع را از سر راهش برطرف کنی و شرایط را برایش مساعد کنی تا خودش بجوشد.

حسین(علیه ‏السلام) به دنبال نجات فریب‏خورده‏ها
امام حسین(علیه‏السلام) این چنین شخصیتی بود. شما خیال می‏کنید کار کوچکی بود که حضرت می‏خواست انجام دهد؟ نه‏خیر، امام حسین مصلح غیور و انسان ضدّ غرور بود. می‏خواست اینهایی را که فریب خورده دستگاه بنی‏امیّه هستند، این فریب خورده‏ها را نه آنهایی که مغرض بودند، می‏خواست اینها را آگاه و بیدارشان کند تا خودشان حق را از باطل تشخیص دهند. این را بدانید که انسان یک چنین موجودی است که اگر واقعاً حق را از باطل تشخیص دهد و موانعی بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق می‏دود و همه دنیا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد کرد. انسان یک چنین موجودی است؛ یعنی حق‏طلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان این چنین است. بحث موانع، بحث دیگری است؛ گاهی مانع بر سر راه او است که نمی‏تواند حق را تشخیص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حق‏طلب است و اگر حق را تشخیص دهد، جانش را هم فدای حق می‏کند. عمده این است.
 --------------------------------------
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51
[2]. بحارالأنوار     44     329
[3]. غررالحكم          75
[4]. غررالحكم          75
[5]. سوره مبارکه مائده، آیه 32
[6]. بحارالأنوار     2     16 
[7]. بحارالأنوار     98     331
[8]. سوره مبارکه انبیاء، آیه 30

***

صوت

روضه/ مداحی/ سینه زنی/ شور

روضه شب هشتم محرم شب علی اکبر علیه السلام



روضه خوانی محمود کریمی در شب هشتم محرم 92



شور خوانی محمود کریمی در شب هشتم محرم 92



روضه سعید حدادیان شب هشتم محرم 1389

  

التماس دعا

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
فرهاد از تبریز
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۱
0
5
اجرکم عند الله __التماس دعا
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین