کد خبر: ۱۷۶۲۳۹
تاریخ انتشار:
هذامصارع عشاق/شب دوم ویژه نامه ‎محرم بولتن با مدد حضرت زهرا(س)

صوت؛ رهبرانقلاب: تا گودال قتلگاه.../ بينش و نگرش؛ بصيرت ديني در كتاب سلوك عاشورايي مرحوم تهرانی/ فیلم: روضه بازگشت سوزناک ذوالجناح از قتلگاه، از لسان مبارک حضرت علی (ع) در جنگ جمل/ مداحی، ارضی، سلحشور، کریمی...

دومین روز از محرم است و کربلا می رود تا درهای عشق را به سمت بهشت بگشاید. می رود تا پذیرای کاروانی از نور باشد؛ کاروانی به رنگ خورشید، کاروانی از تبار آسمان و از طایفه ی پیغمبر.کربلا می رود تا پذیرای حسین باشد؛ می رود، تا گوش جان بسپارد به صدای غریبی که دلش، آینه ی تمام نمای آیات خداوندی است.الهم اعوذ بک من الکرب و البلاء
بولتن نیوز/ گروه معارف - دومین روز از محرم است و کربلا می رود تا درهای عشق را به سمت بهشت بگشاید. می رود تا پذیرای کاروانی از نور باشد؛ کاروانی به رنگ خورشید، کاروانی از تبار آسمان و از طایفه ی پیغمبر.کربلا می رود تا پذیرای حسین باشد؛ می رود، تا گوش جان بسپارد به صدای غریبی که دلش، آینه ی تمام نمای آیات خداوندی است.الهم اعوذ بک من الکرب و البلاء



ورود به سرزمین کربلا



در کلام رهبر انقلاب

 

تا گودال قتلگاه...

مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ- مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ- فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه‌
كسى كه در راه ما می خواهد جانش را ببخشد و خود را آماده دیدار با خدا كند پس باید با من بیاید زیرا كه من با خواست خدا فردا صبح روانه خواهم شد.

شخصيت درخشان و بزرگوار امام حسين عليه‌السّلام دو وجهه دارد: يك وجهه، همان وجهه جهاد و شهادت و توفانى است كه در تاريخ به راه انداخته و همچنان هم اين توفان با همه بركاتى كه دارد، برپا خواهد بود؛ كه شما با آن آشنا هستيد. يك بعد ديگر، بعد معنوى و عرفانى است كه بخصوص در دعاى عرفه به شكل عجيبى نمايان است.

به قضيه عاشورا و كربلا برمى‌گرديم. مى‌بينيم اين‌جا هم با اين‌كه ميدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه اوّل تا لحظه آخرى كه نقل شده است كه حضرت صورت مباركش را روى خاكهاى گرم كربلا گذاشت و عرض كرد: "الهى رضاً بقضائك و تسليماً لأمرك”، با ذكر و تضرع و ياد و توسّل همراه است. از وقت خروج از مكه كه فرمود: "من كان فينا باذلاً مهجته موطناً على لقاءاللَّه نفسه فليرحل معنا”، با دعا و توسل و وعده لقاى الهى و همان روحيه دعاى عرفه شروع مى‌شود، تا گودال قتلگاه و "رضاً بقضائكِ” لحظه آخر. يعنى خود ماجراى عاشورا هم يك ماجراى عرفانى است. جنگ است، كشتن و كشته شدن است، حماسه است - و حماسه‌هاى عاشورا، فصل فوق‌العاده درخشانى است - اما وقتى شما به بافت اصلى اين حادثه حماسى نگاه مى‌كنيد، مى‌بينيد كه عرفان هست، معنويّت هست، تضرّع و روح دعاى عرفه هست. پس، آن وجه ديگر شخصيت امام حسين عليه‌السّلام هم بايد به عظمت اين وجه جهاد و شهادت و با همان اوج و عروج، مورد توجه قرار گيرد.

حال نكته‌اى كه مى‌خواهم عرض كنم، اين جاست. شايد بشود قاطعاً گفت كه همين معنويّت و عرفان و توسّل و فناء فى‌اللَّه و محو در معشوق و نديدن خود در مقابل اراده ذات مقدّس ربوبى است كه ماجراى عاشورا را هم اين طور باعظمت و پُرشكوه و ماندگار كرده است. به عبارت ديگر، اين جانبِ اوّل - يعنى جانب جهاد و شهادت - آفريده و مخلوق آن جانبِ دوم است؛ يعنى همان روح عرفانى و معنوى. خيليها مؤمنند و مى‌روند مجاهدت مى‌كنند، به شهادت هم مى‌رسند - شهادت است، هيچ چيزى كم ندارد - اما يك شهادت هم هست كه بيش از روح ايمان، از يك دل سوزان، از يك روح مشتعل و بى‌تاب در راه خدا و در محبّت پروردگار و غرقه در ذات و صفات الهى، سرچشمه مى‌گيرد. اين‌گونه مجاهدتى، طعم ديگرى پيدا مى‌كند. اين، حال ديگرى مى‌بخشد. اين، اثر ديگرى در تكوين مى‌گذارد. (۱۳۷۶/۰۹/۱۳)

ورود امام حسین(ع) به سرزمين كربلا

بدانكه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آنست كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند كربلا مي‌نامندش، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت:

اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلآءِ

پس فرمود كه اين موضوع كرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خيام ما است، و اين زمين جاي ريختن خون ما است. و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاي ما، جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اينها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نيز با اصحابش در طرف ديگر نزول كردند و چون روز ديگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابوالفرج نقل كرده پيش از آنكه ابن زياد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ايالت ري داده و والي ري نموده بود چون خبر به ابن زياد رسيد كه امام حسين عليه السلام به عراق تشريف آورده پيكي به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اولا برو به جنگ حسين و او را بكش و از پس آن به جانب ري سفر كن. عمر سعد به نزد ابن زياد آمده گفت اي امير از اين مطلب عفو نما گفت ترا معفو مي‌دارم و ايالت ري از تو باز مي‌گيرم عمر سعد مردد شد مابين جنگ با امام حسين عليه السلام و دست برداشتن از ملك ري لاجرم گفت مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تاملي كنم پس شب را مهلت گرفته و در امر خود فكر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيدالشهداء عليه السلام را به تمناي ملك ري اختيار كرد، روز ديگر به نزد ابن زياد رفت و قتل امام عليه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زياد با لشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السلام روانه كرد.

سبط ابن الجوزي نيز فريب به همين مضمون را نقل كرده، پس از آن محمد بن سيرين نقل كرده كه مي‌گفت معجزه‌اي از اميرالمومنين عليه السلام در اين باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهي كه عمر سعد را در ايام جوانيش ملاقات مي كرد به او فرموده بود واي بر تو يابن سعد چگونه خواهي بود در روزي كه مردد شوي مابين جنت و نار و تو اختيار جهنم كني.

و بالجمله چون عمر سعد وارد كربلا شد عروه بن قيس احمسي را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد كه براي چه به اينجا آمده‌اي و چه اراده داري، چون عروه از كساني بود كه نامه براي آن حضرت نوشته بود حيا مي‌كرد به سوي آن حضرت برود و چون سخن گويد، گفت مرا معفو دار و اين رسالت را به ديگري واگذار، پس ابن سعد بهر يك از رؤساي لشكر كه مي گفت باين علت ابا مي‌كردند زيرا كه اكثر آنها از كساني بودند كه نامه براي آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبيده بودند پس كثير بن عبدالله كه ملعوني شجاع و بي‌باك و بي‌حيائي فتاك بود برخاست و گفت كه من براي اين رسالت حاضرم و اگر خواهي ناگهاني او را به قتل در آورم عمر سعد گفت اين را نمي‌خواهم وليكن برو به نزد او و بپرس كه براي چه باين ديار آمده. پس آن لعين متوجه لشكرگاه آن حضرت شد. ابوثمامة صائدي را چون نظر بر آن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوي شما مي‌آيد بدترين اهل زمين و خونريزترين مردم است اين بگفت و به سوي كثير شتافت و گفت اگر به نزد حسين عليه السلام خواهي شد شمشير خود را بگذار و طريق خدمت حضرت را پيش دار گفت لاوالله هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم وار نه طريق مراجعت گيرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشير ترا نگه مي دارم تا آنكه رسالت خود را بيان كني و برگردي گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشيرم گذاري گفت به من بگو آنچه داري تا به حضرت عرض كنم و من نمي‌گذارم كه چون تو مرد فاجر و فتاكي با اين حال به خدمت آن سرور روي، پس لختي با هم بد گفتند و آن خبيث به سوي عمر سعد برگشت و حكايت حال را نقل كرد، عمر قره بن قيس حنظلي را براي رسالت روانه كرد. چون قره نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه اين مرد را مي‌شناسيد؟ حبيب من مظاهر عرض كرد بله مرديست از قبيله حنظله و با ما خويش است و مردي است موسوم به حسن راي و من گمان نمي‌كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت و سلام كرد و تبليغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدينجا براي آنست كه اهل ديار شما نامه‌هاي بسيار به من نوشتند و به مبالغه بسيار مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمي‌گردم و مي‌‌روم پس حبيب رو كرد به قره و گفت واي بر تو اي قره از اين امام به حق روي مي‌گرداني و به سوي ظالمان مي‌روي بيا ياري كن اين امام را كه به بركت پدران او هدايت يافته‌اي، آن بي‌سعادت گفت پيام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر مي‌كنم تا ببينم چه صلاح است. پس برگشت به سوي پسر سعد و جواب امام را نقل كرد، عمر گفت اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه‌اي بابن زياد نوشت و حقيقت حال را در آن درج كرده براي ابن زياد فرستاد. حسان بن فائد عبسي گفت كه من در نزد پسر زياد حاضر بودم كه اين نامه بدو رسيد چون نامه را باز كرد و خواند گفت:

يِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ

الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه

يعني الحال كه چنگالهاي ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود برآمده و حال آنكه ملجاء و مناصي از براي رهائي او نيست. پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم، پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براي يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم راي خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيدالله نوشته بود به حضرت عرض نكرد. زيرا كه مي‌دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضي نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه نامة ديگري نوشت براي عمر سعد كه يابن سعد حايل شو ميا حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را برايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بنعفان تقي زكي و آب در روزي كه او را محصور كردند. پس چون اين نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه موكل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزي كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براي او روانه مي‌كرد، تا آنكه به روايت سيد تا ششم محرم بيست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد. و موافق بعضي از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سي هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زياد براي پسر سعد نوشت كه عذري از براي تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشي و آنچه واقع مي‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهي.

پس چون حضرت آمدن لشكر را براي مقاتله با او ديد به سوي ابن سعد پيامي فرستاد كه من با تو مطلبي دارم و مي‌خواهم ترا ببينم، پس شبانگاه يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوي بسيار با هم نمودند پس عمر به سوي لشكر خويش برگشت و نامه به عبيدالله بن زياد نوشت كه اي امير خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسين خاموش كرد و امر امت را اصلاح فرمود، اينك حسين (عليه السلام) با من عهد كرده كه برگردد به سوي مكاني كه آمده يا برود در يكي از سرحدات منزل كند و حكم او مثل يكي از ساير مسلمانان باشد در خير و شر يا آنكه برود در نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند. و البته در اين مطلب رضايت تو و صلاحيت امت است.

مؤلف گويد: اهل سير و تواريخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام حسين عليه السلام نقل كرده‌اند كه گفت من با امام حسين عليه السلام بودم از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق واز او مفارقت نكردم تا وقتي كه به درجه شهادت رسيد، و هر فرمايشي كه در هر جا فرمود اگرچه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مي‌گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه گذارد، نفرمود.

فقير گويد: پس ظاهر آنست كه اين كلمه را عمر سعد از پيش خود در نامه درج كرده تا شايد اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مايل نبود.

و بالجمله چون نامه به عبيدالله رسيد و خواند گفت اين نامه شخص ناصح مهرباني است با قوم خود و بايد قبول كرد. شمر ملعون برخاست و گفت اي امير آيا اين مطلب را از حسين قبول مي‌كني؟ به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پي كار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را ديگر نتواني كرد، لكن الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رايت در باب او قرار گيرد از پيش مي‌رود. پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو برآيد پس آنچه خواهي از عقوبت يا عفو در اين باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه مي كنم و بايد ابن سعد آن را بر حسين و اصحابش عرض نمايد اگر قبول اطاعت من نمودند، ايشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ايشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسين اباء نمايد تو امير لشكر مي‌باش و گردن عمر را بزن و سرش را براي من روانه كن.

پس نامه نوشته به اين مضمون:

اي پسر سعد من ترا نفرستادم كه با حسين رفق و مدارا كني و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمائي و نگفتم سلامت و بقاي او را متمني و مترجي باشي و نخواستم گناه او را عذرخواه گردي و ازبراي او به نزد من شفاعت كني، نگران باش اگر حسين و اصحاب او در مقام اطاعت و انقياد حكم من مي‌باشند پس ايشان را به سلامت براي من روانه نما؛ و اگر اباء وامتناع نمايند با لشكر خود ايشان را احاطه كن و با ايشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مثله كن همانا ايشان مستحق اين امر مي‌باشند و چون حسين كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او سركش و ستمكار است و من دانسته‌ام كه سم ستوران مردگان را زيان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم اين حكم بايد انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودي جزاي شنونده و پذيرنده به تو مي‌دهم و اگر نه از عطا محرومي و از امارات لشكر معزول و شمر بر آنها امير است و منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.
 
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی


اشعار و نوحه هایی در مدح و رثای حرّ بن یزید ریاحی


حرّ ریاحیِ حسینم، یار امام عالمینم 
شد عشق ثارالله دینَم 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم 

گشته نصیبم این سعادت، در موج خون کنم عبادت 
سعادتم گشته شهادت 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم 

با آن همه جرم و خطایم مشمول این لطف و عطایم 
که کشته ی خون خدایم 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم 

من خاک اکبر حسینم هدیه به اصغر حسینم 
خجل ز مادر حسینم 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم 


لب تشنه ی جام بلایم سیراب کوثر ولایم 
آزاد مرد کربلایم 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم 

آمده ام با عشق و احساس تا در حضور سید الناس 
بوسه زنم بر دست عباس 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم 

اگر چه من نامه سیاهم حسین بخشیده گناهم 
فرزند زهرا داده راهم 
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

سرشک خجلت

عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم 
گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم 
من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم 
تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم 
به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما 
دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم 
نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت 
ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم 
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان 
فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم 
گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم 
قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم 
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد 
زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم 
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی 
به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم 
بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست 
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم 
چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم 
که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم

علی اکبر لطیفیان

آبرو

آه، در پناه توأم رو سیاه توأم 
عذر خواه توأم پشیمانم حسین 

آه، رَه به کویم بده شست و شویم بده 
آب رویم بخر پشیمانم حسین

آه، پیش خَیرُ البَشر نام جُرمم مَبَر 
آبرویم بِخر پشیمانم حسین 

آه، به حَقّ مادرت آمده در برت 
چاکر اکبرت پشیمانم حسین

عذرخواه

آمدم بر درگهت با روسیاهی 
تا کنم از محضر تو عذرخواهی 
کن نگاهی، کن نگاهی، کن نگاهی 


من دل اطفال مظلومت شکستم 
تو نبَستی گر چه من راه تو بستم 
گیر دستم، گیر دستم، گیردستم 


توتیای دیدة من خاک پایت 
دِِه اجازه تا کنم جانم فدایت 
کو عطایت، کو عطایت، کو عطایت


سلوك عاشورايي  

"بينش و نگرش؛ بصيرت ديني" در كتاب سلوك عاشورايي آيت الله مجتبي تهراني منزل نهم(بخش دوم)

 
امام حسین(ع)؛ انسان ضدّ غرور(2)
 

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.  «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».[1]

مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیه‏السلام) بود که عرض کردم صحیفه‏ای است که در این صحیفه درس‏هایی است برای ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضایل انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی. بالأخره عرض کردم حسین(علیه‏السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود.

در جلسه گذشته این مسأله را بیان کردم که امام حسین(علیه‏السلام) به حسب ظاهر قیامی که کرد برای این بود که حکومتی مادّی و شیطانی را براندازد تا به‏جای آن حکومتی الهی و رحمانی بر مسلمین حکومت کند. لذا عرض کردم ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومتی داریم مادّی و بر محور هواهای نفسانی و حکومتی داریم الهی و بر محور خداخواهی؛ یکی محورش خودخواهی است و دیگری خداخواهی. حکومتی که بر محور خودخواهی و جنبه‏های نفسانی است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرم‏هایی را که برای حدوث و بقای خود از آن استفاده می‏کنند، معمولاً سه چیز است؛ تطمیع و تهدید و تحمیق. بالاخره در آخر بحث جلسه گذشته به عنوان شاهد مطلب عرض کردم که گروه یزیدیان از همین سه عامل استفاده می‏کردند که اوّلین مرحله آن مسأله عبیدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق.

عبدالله بن‏عمر و بهره‏گیری از اهرم‏های شیطانی
این تقریباً اشاره‏ای بود به جلسه گذشته؛ امّا برای تأیید این مطلب من این بحث را ادامه می‏دهم. جلسه گذشته عرض کردم بعد از مرگ معاویه، یزید نامه‏ای نوشت به ولید بن‏عتبه و در آن نامه سه نفر را اسم برد و گفت از این سه نفر بیعت بگیر. اوّل هم امام حسین(علیه‏السلام) را نام برد که داشت: «خُذ بِالحُسَین»؛ یعنی حسین را بگیر؛ بعد هم عبدالله بن‏عمر و سوم عبد الله بن‏زبیر بود. حالا می‏خواهم بروم سراغ عبدالله بن‏عمر؛ عبد الله بن‏عمر، قبل از آنکه امام حسین برای عمره از مدینه به سمت مکّه برود، او برای عمره مستحب به مکه رفته بود. امام حسین بعد از او وارد مکّه شد. او عمره‏اش را انجام داده بود و ‏میخواست برگردد مدینه که خبردار شد امام حسین به مکّه آمده است. رفت خدمت امام حسین؛ حالا خوب دقت کنید! رفت آنجا و ظاهراً امام حسین را نصیحت کرد! نصیحت کرد و نصیحتش این بود که به امام حسین گفت بیا با یزید بیعت کن! یعنی پیشنهاد صلح و بیعت را به حضرت داد و بعد هم از عواقب خطرناک مخالفت و جنگ با یزید برحذر داشت.

من به نقل از خوارزمی نقل می‏کنم که می‏گوید عبدالله بن‏عمر رو کرد به امام حسین و این جملات را گفت: «یا أبا عبدالله، چون مردم با این مرد یعنی یزید بیعت کرده‏اند و درهم و دینار در دست او است، قهراً مردم به او روی می‏آورند و با آن سابقه دشمنی که خاندان او با شما دارند، می‏ترسم در صورت مخالفت کشته شوی و گروهی از مسلمان‏ها قربانی این راه شوند». حالا عجیب است که خودش به امام حسین می‏گوید: «من از رسول خدا شنیدم که می‏فرمود حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند به ذلت و خواری مبتلا خواهند شد؛ لذا پیشنهاد من به شما این است که مانند همه مردم بیعت و صلح کنید و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسید»!

تهدید، تطمیع و تحمیق در کلام عبدالله بن‏عمر
عبد الله بن‏عمر به مدینه برگشت و وقتی رسید آنجا، یک نامه نوشت به یزید و با او بیعت کرد. این را بدانید که او از طرفداران و حامیان یزید بود. وقتی در کلمات او با دقّت نگاه می‏کنید، می‏بینید او همان عینک مادّیت و هواخواهی و خودخواهی به چشمش بوده است. چون قیام امام حسین را با یک دید مادّی بررسی کرد و هر سه اهرمی را که گفتم به کار گرفت؛ اوّل پول را مطرح کرد و گفت درهم و دینار دست یزید است؛ این همان «تطمیع» بود که گفتم. دوم «تهدید» کرد که کشته می‏شوی. سوم هم از می‏خواست از «تحمیق» استفاده کند که گفت مردم را به کشتن نده. چون تحمیق یعنی از باورهای دینی مردم سوءاستفاده کردن. پس او هر سه اهرم را به‏کار گرفت. لذا اگر کسی این تاریخی که نسبت به قیام امام حسین‏(علیه‏السلام) است را خوب نگاه کند و این دو مورد را با هم مقایسه کند، متوجه می‏شود که مسأله چه بوده است؛ مسأله، مقابله بین خودخواهی و خداخواهی بود.

تبیین معنای «تحمیق»
حالا من مطلب را ادامه بدهم. وقتی امام حسین‏(علیه‏السلام) به شهادت رسید، بعد از اینکه خبر به مدینه رسید، مردم مدینه فهمیدند و شورش کردند و استاندار یزید را از شهر بیرون کردند. به نظرم عثمان بن‏محمد بود که او را از مدینه بیرون کردند و بلوایی شد. همین عبدالله بن‏عمر، همین بچه‏ها و عشیره و غلام‏هایش را جمع کرد و با اینها صحبت کرد. در یک بخشی از این صحبت‏هایش می‏گوید: «ما با این مرد، یعنی یزید بیعت کردیم و من بالاتر از این غَدر[2] و پیمان‏شکنی نمی‏دانم که عدّه‏ای با کسی بیعت کنند، آن‏گاه به جنگ با او برخیزند. از این رو اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت یزید برداشته و از مخالفان او حمایت کرده، رابطه من با او قطع خواهد شد». این از همان سنخ حرفی است که عبیدالله بن‏زیاد به مُسلم گفت؛ او به مُسلم گفت تو مخالفت با امیرالمؤمنین کردی و مرتد شدی. این همان تحمیقی است که من می‏گویم. یعنی از باورهای دینی مردم برای دنیای خودشان استفاده کردند.

دنیا سپر دین یا دین سپر دنیا؟!
حالا می‏خواهم یک مطلبی را به‏طور کلّی بگویم. من این را مقدّمتاً بگویم که مردمی که به حسب ظاهر می‏گویند متدیّن و متشرّع و مسلمان هستیم، اینها به دو دسته تقسیم می‏شوند؛ یک دسته از اینها کسانی هستند که به ظاهر مدّعی‏اند. مثلاً همین عبدالله بن‏عمر است که پسر خلیفه بوده است. اینها ظواهر شرع را نشان می‏دادند. اینها کسانی هستند که دین و اسلام را سپر قرار می‏دهند برای حفظ دنیایشان. برای حفظ دنیایش، دین را سپر قرار می‏دهد و می‏رود پشت دین؛ یعنی می‏خواهد از این حربه برای حفظ دنیایش استفاده کند. حالا فرقی هم نمی‏کند؛ چه برای حفظ مالَش باشد، چه ریاستش باشد؛ وقتی می‏بیند دنیایش به خطر افتاده، «وا اسلامایش» در می‏آید! اینها همان حقّه‏بازهایی هستند که فقط می‏خواهند مردم را فریب بدهند و تحمیق کنند. برای حفظ مقامش، برای حفظ مالش و به‏طور کلّی برای حفظ دنیایش اسلام را سپر قرار می‏دهد. امّا دسته دوم کسانی هستند که خودشان را سپر می‏کنند برای حفظ اسلام. یعنی درست عکس آن دسته اوّل عمل می‏کنند.

من یک روایتی از علی‏(علیه‏السلام) می‏خوانم؛ دقت کنید. حضرت می‏فرماید: «المُؤمِنُ مَن وَقَى دِينَهُ بِدُنيَاهُ»؛ مؤمن آن کسی است که حفظ کند دینش را به سبب دنیا؛ یعنی دنیا را فدای دین کند. «وَ الفَاجِرُ مَن وَقَى دُنيَاهُ بِدِينِه».[3] فاجر آن کسی است که بخواهد حفظ کند دنیایش را به سبب دین؛ این همان چیزی است که من گفتم. تقسیم‏بندی از خودم نیست، از علی(علیه‏السلام) است. یک عدّه هستند که اینها اسلام و دین را سپر دنیایشان می‏کنند و یک عدّه هم برعکسند؛ این کسانی که می‏خواهند حکومتی بر طبق هواهای نفسانی‏شان، یعنی خودخواهی‏شان داشته باشند، این‏ها همین کسانی هستند که دین را سپر دنیای خود می‏کنند. لذا از باورهای دینی مردم می‏خواهند سوءاستفاده کنند. این معنای «تحمیق» است. معنای تطمیع و تهدید روشن بود، امّا تحمیق یک مقدار پیچیدگی داشت که می‏خواهم آن پیچیدگی را باز کنم تا گره‏ای در بحث نباشد. تحمیق یعنی فریب دادن مردم و از باورهای مذهبی مردم به نفع دنیایشان استفاده کردن.

شما نگاه کنید در تاریخ کربلا؛ من گفتم حسین(علیه‏السلام) ظاهر حرکتش این بود که قصد براندازی یک رژیم را داشت و می‏خواست به‏ جای آن یک رژیم دیگر بیاورد. امّا در این حرکت از هیچ‏کدام از این اهرم‏ها استفاده نکرد؛ بلکه اتّفاقاً عکس آن بود. حالا گام به گام با هم ـ‏إن‏شاءالله‏ـ جلو می‏رویم.

پاسخ به شُبهه تطمیع در حرکت امام حسین(علیه‏السلام)
فقط من می‏خواهم یک دفعِ دَخل کنم. در یک مورد ما می‏بینیم که امام حسین(علیه‏السلام) مسائل دنیایی را مطرح می‏کند. در یک مورد، این را در تاریخ می‏نویسند که امام حسین(علیه‏السلام) در کربلا به عمرسعد پیغام فرستاد که من می‏خواهم با تو حرف بزنم؛ امشب به میانه اردوگاه من و خودت بیا تا با هم ملاقات کنیم. «أَرْسَلَ الْحُسَيْنُ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أُكَلِّمَكَ فَالْقَنِي اللَّيْلَةَ بَيْنَ عَسْكَرِي وَ عَسْكَرِكَ فَخَرَجَ إِلَيْهِ ابْنُ سَعْدٍ فِي عِشْرِينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ فِي مِثْلِ ذَلِكَ»؛ عمر سعد با بیست سوار آمد، حسین(علیه‏السلام) هم مثل او با بیست سوار آمد. این دو نفر با همدیگر ملاقات کردند. «فَلَمَّا الْتَقَيَا أَمَرَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ»؛ حضرت رو کردند به آن بیست نفری که با ایشان آمده بودند، گفتند شما کناره بگیرید؛ «وَ بَقِيَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ الْأَكْبَرُ»؛ فقط برداراش ابوالفضل و علی‏اکبر(علیهما‏السلام) در کنار حضرت باقی ماندند. «وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِيَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ»؛ عمرسعد هم همین کار را کرد و به اصحابش گفت شما بروید کنار و با او هم فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش باقی ماندند.

حالا حرف‏ها را گوش کنید: «فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُكَ أَ تُقَاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ»؛ حضرت فرمود وای بر تو ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی او است نمی‏ترسی؟ آیا می‏خواهی با من بجنگی، در حالی که می‏دانی من فرزند پیغمبر خدا هستم؟ «ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ كُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى»؛ اینها را رهایشان کن و با من باش؛ چون من تو را به خدا نزدیک‏ می‏کنم. «فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ يُهْدَمَ دَارِي»؛ عمرسعد به امام حسین گفت یا أباعبدالله، می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند. «فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أَبْنِيهَا لَكَ»؛ حسین(علیه‏السلام) رو کرد به او و فرمود اگر خانه‏ات را خراب کردند، من آن را برای تو می‏سازم. «فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَيْعَتِي»؛ عمرسعد گفت می‏ترسم املاکم را از من بگیرند؛ «فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْكَ خَيْراً مِنْهَا مِنْ مَالِي بِالْحِجَازِ»؛ حسین(علیه‏السلام) به او فرمود من از املاکم را در حجاز، املاکی بهتر از آنچه در اینجا داری به تو می‏دهم. «ثُمَّ سَكَتَ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَى شَيْ‏ءٍ»؛ تمام شد، عمرسعد دیگر جوابی نداشت که بدهد. حضرت محکومش کرد. در روایت دارد امام حسین(علیه‏السلام) برگشت. «فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَكَ ذَبَحَكَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِكَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً».[4] حضرت نفرینش کرد که تو را در بسترت بکشند و از گندم عراق جز اندکی نخوری.

خوب دقت کنید، من که اینها را خواندم، علّت داشت؛ جهتش این است که یک‏وقت یک فرد بی‏اطلاعی نیاید بگوید که نه، امام حسین هم «تطمیع» کرد! نخیر، این‏طور نبود؛ بلکه امام حسین(علیه‏السلام) خواست عمرسعد را خلع سلاح کند؛ حضرت می‏خواست او را قطع عذر کند؛ حضرت به دنبال این بود که حجّت را بر او تمام کند. مسأله این بود؛ نمی‏خواست او را تطمیع کند. نمی‏خواست بگوید به تو پول می‏دهم بیا طرفدار من شو و پشت سر من بگو زنده‏باد. امام حسین(علیه‏السلام) دنبال این چیزها نبود؛ اینها اهل این کارها نبودند که بخواهند برای خودشان از راه تطمیع و تهدید و تحمیق حامی درست کنند؛ اصلاً و ابداً دنبال این حرف‏ها نبود امام حسین(علیه‏السلام).

رجال الهی از ابزارهای شیطانی استفاده نمی‏کنند
خواستم جواب این شُبهه را داده باشم. من دقیقاً همین‏طور گام به گام پیش می‏روم. این رجال الهی که دنبال این هستند که حکومت الهی را بر جامعه مسلمین حاکم کنند، اینها هیچ‏گاه از این وسایل و ابزار و اهرم‏های کسانی که خودخواهند و بر طبق هواهای نفسانی‏شان عمل می‏کنند و به دنبال حکومت و استمرار آن هستند، هیچ‏گاه از این ابزارها استفاده نمی‏کنند. این رجال الهی از این ابزارهای شیطانی استفاده نمی‏کنند؛ بلکه قضیه عکس است. حالا هم به عنوان شاهد این مطلب، در توسّلم همین نکته را عرض می‏کنم.
شما این را شنیده‏اید دیگر، که روز عاشورا امام حسین(علیه‏السلام) ایستاده بود و اصحاب یکی‏ یکی می‏رفتند و شهید می‏ شدند. در این میان دارد «جُوْن» غلام حضرت است که آمد و اجازه خواست که به میدان برود؛ حسین(علیه‏السلام) چه جواب داد؟! حالا می‏رویم سراغ کار، فرمود: «أنتَ فِي إذنٍ مِنِّي»؛ یعنی تو مرخصی و  من به تو اجازه دادم که از این مهلکه بروی. یعنی حضرت نه تنها تطمیعش نکرد، بلکه درست عکس آن عمل کرد و فرمود دنیایت را برای ما به خطر نینداز؛ تو در خوشی با ما بودی، حالا خودت را به بلای ما مبتلا نکن. این رجل الهی است. نه فقط فریب نمی‏دهد، بلکه اصلاً عکس عمل می‏کند و می‏فرماید خودت را مبتلا به بلای ما نکن؛ برو. می‏خواستم مقایسه را مطرح کنم.

یا حسین، به خدا دست از تو بر نمی‏دارم...
حالا التماس دعا می‏خواهم بروم در توسّلم. می‏دانی جُوْن چه کار کرد؟ «فَوَقَعَ جُوْن عَلَی قَدَمَی أبی عَبدالله»؛ خودش را انداخت رو دو پای حسین(علیه‏السلام) و گفت: در خوشی با شما باشم، در ناخوشی شما را تنها بگذارم؟! کجا بروم؟! «وَ اللهِ أنَّ حَسَبِی لَلَئِیمٌ»؛ قبول دارم که من از نظر شخصیت خانوادگی، شخصیتی ندارم. «وَ لَونِی لَأَسوَدُ»؛ چهره‏ام هم سیاه است؛ بدبو هم هستم. امّا بیا منّت بگذار بر من به بهشت؛ بگذار من هم بهشتی شوم.... یا حسین ما هم رو سیاهیم؛ امشب به این جلسه ما هم یک نظری کن....

بعد رو کرد به حسین(علیه‏السلام) گفت: «لَا وَ اللهِ لَا أُفَارِقُكُم حَتَّى يَختَلِطَ هَذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمَائِكُم».[5] به خدا دست از تو برنمی‏دارم، تا این خون سیاهم را با خون‏های شما مخلوط کنم...

نوشته‏اند: «فَأَذِنَ لَهُ الحُسَینُ»؛ حسین‏(علیه‏السلام) به او اجازه داد و جُوْن رفت... فقط آخر کار را ببین که حسین‏(علیه‏السلام) چگونه می‏آید و چگونه لطف می‏کند. جُوْن اصحاب را دیده بود که وقتی شهید می‏شوند، در آخرین لحظات حضرت را صدا می‏زنند و می‏گویند «یا أباعبدالله»؛ امّا مگر او این اجازه را به خودش می‏داد که یک چنین حرفی بزند و مولایش را صدا کند. امّا یک‏وقت متوجه شد، دید صورتی بر صورتش قرار گرفته و کسی سرش را به دامن گرفته است. چشم‏هایش را باز کرد؛ وقتی چهره نورانی حسین‏(علیه‏السلام) را دید، «فَتَبَسَّمَ الجُوْنُ»... شروع کرد به خندیدن...
 
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 57
[2]. غَدر: نیرنگ و فریب
[3]. غررالحكم          90
[4]. بحارالأنوار     44     387
[5]. بحارالأنوار     45     22   

روضه

حاج منصور ارضي روضه ورود كاروان امام حسين عليه السلام به كربلا، شب دوم محرم 90



حاج مهدي سلحشور؛عمریه که تو سینه غم دارم




منبر/ فیلم: گریه علی (ع) بر امام حسین (ع) در جمل ... (ع) و روضه بازگشت سوزناک ذوالجناح از قتلگاه، از لسان مبارک حضرت علی (ع) در جنگ جمل، با نوای

آیت الله جوادی آملی



التماس دعا

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین