به گزارش بولتن نیوز، داستان فيلم داستان زن و شوهري به نام «امير» و «شيرين» است. (بهرام رادان، مهناز افشار) زن و شوهري كه ده سال از عمر ازدواج آنها ميگذرد و حالا بعد از اين همه سال به اين نتيجه رسيدهاند كه ايران جاي زندگي نيست و بايد به خارج از كشور مهاجرت كنند. اما مشكل آنها كمبود پول و منابع مالي كافي است. در اين ميان استاد قديم امير يعني «كامران» (مهران مديري) كه در دبي زندگي ميكند - و در فيلم اينطور نشان داده ميشود كه به زن امير چشم دارد- به آنها پيشنهاد ميدهد كه شيرين براي مدتي به دبي بيايد و از طريق دوستان خودش در دبي پيگير كارهاي مهاجرتشان شود. اما رفتن شيرين همان و شروع آن داستان هميشگي سينماي ايران هم همان: «سوءظن» و «خيانت». امير و شيرين كه تا پيش از اين براي همديگر از اصطلاحاتي چون «عشق من» استفاده ميكردند حالا با شنيدن قيل و قالهاي ديگران به يكديگر مظنون شده و همين يعني فروپاشي يك عشق شيشهاي ده ساله و البته شروع يك عشق جديد. عشق مثلثي داستان از آنجا شروع ميشود كه دوست دختر سابق امير يعني «نازلي» (هديه تهراني) كه در ماجراي حوادث بعد از انتخابات براي نجات دوست پسر عكاس هلنديش از زندان ايران، به ناچار به كشور برگشته، در جلوي بازداشتگاه امير را ميبيند. حالا بايد «دايي داستان» (آتيلا پسياني) هم وارد ماجرا شود و به جاي آنكه كاري كند كه امير و شيرين به هم نزديك شوند، با فضاسازي و ساخت فضاي مناسب، باعث نزديكي نازلي به امير ميشود. در اين ميان «آيدا»، خواهر امير كه او هم گرفتار عشق ديگري به نام «ماني» شده است به علت شركت در آشوبهاي بعد از انتخابات بازداشت ميشود. مابقي داستان هم به نظرم احتياجي به گفتن ندارد. نازلي به همراه دوست هلنديش ميرود و حالا امير بيچاره مجبور است عليرغم ميل باطني خود مجددا با شيرين زندگی و مابقي خزعبلات...
در پل چوبي همه چيز امر «مباح» است. اين فيلم مبلّغ و مروّج به تمام معناي «اباحهگري» است. جز امير و شيرين كه معلوم است با يكديگر زن و شوهرند مابقي روابط هيچ اصالتي ندارند. معلوم نيست آن گروه از دوستان امير كه براي تعطيلات عيد نوروز به ويلاي دايي امير آمدهاند چه نستبي با هم دارند! زن و شوهرند؟ همكارند؟ دوست پسر و دوست دخترند؟... معلوم نيست. اما روابط آنها با يكديگر كاملا عادي و بدون هرگونه قيد و بندي است. مانند يك زن و شوهر. تنها نكتهاي كه در فيلم از رابطهي اين افراد با هم گفته ميشود اين است كه همهي آنها در دانشگاه با هم در يك كلاس بودند. كلاسي كه خود به آن لقب «كلاس افسانهاي» دادهاند. و خب معلوم است كه مراد از كلاس افسانهاي يعني چه! كلاسي كه حتي استاد آن نيز صرفا دنبال لذات دنيوي و مسائل جنسي است. در اين فضا حتي آيدا و ماني هم عليرغم مخالفت پدر آيدا با ازدواج با ماني، باز هم با يكديگر در يك خانه زندگي ميكنند!
تنها رابطهي منطقي كه وجود دارد و عرض شد، رابطهي امير و
شيرين است كه با هم ازدواج كردهاند. هر چند بعد از رسيدن فيلم به نيمهي خود
معلوم ميشود كه آن هم پوشالي بوده و امير دل در گرو كس ديگري دارد. جالب آنكه
چند روز بعد از آنكه شيرين به دبي ميرود و امير هم از طريق دوست خود خبرهايي از
ارتباط او با كامران ميشنود، فورا دنبال عشق دوران نوجواني خود، يعني «نازلي» رفته
و با او ارتباط برقرار ميكند. واژهي «عشق» هم در اين فيلم چيزي در مايههاي «كشك»
است. حتي «عشق» هم در پل چوبي مباح است. همانگونه كه امير در تعريف واژهي عشق ميگويد:
«عشق يعني اينكه حالت خوب باشه». و اين تنزّل تعريف عشق به «عشق يعني اينكه حالت
خوب باشه» يعني مبناي «اباحهگري جنسي» و بي قيد و بند بودن ارتباطات عاطفي و
احساسي. يعني اگر زماني در ارتباط با همسرت، حالت خوب نبود، بيخيال او شو و دنبال
كسي باش كه با او حالت خوب ميشود.
وقتي اين گروه قديمي دوستان مجددا دور هم جمع ميشوند، بيشترين حرفي كه ميان آنها رد و بدل ميشود حرف مهاجرت و ماجراي دوستاني است كه حالا ديگر از كشور رفتهاند و زندگي خوب و خوشي در خارج از كشور دارند. حتي مثلا استاد اين جمع كه معمولا بايد نقش هدايتكنندگي در فيلم را داشته باشد اين بار بر خلاف هميشه در نقش يك چشمچران و هوسران فراري از ايران به تصوير كشيده شده كه اتفاقا او، بچههاي اين جمع را بيشتر تشويق ميكند كه از ايران بروند. در جايي از فيلم حتي جناب استاد پا را از اين فراتر ميگذارد و در بيان اينكه چرا بايد از ايران رفت، ميگويد: «رفتن دليل نميخواد، موندن دليل ميخواد». و بعد در جايي ديگر ميگويد: «نوستالژي يعني كشك... خاك يعني كشك...».
اما پل چوبي براي آنكه در حد يك داستان تراژيك معمولي و تكراري باقي نماند نيم نگاهي به حوادث سياسي كشور هم دارد. امير كه يك معمار ساختمان است در پروژهاي كار ميكند كه مسوول آن پروژه، سرهنگ نيروي انتظامي است. نقش اين كاركتر را «فرهاد اصلاني» بازي ميكند. نقش پيش از اين اصلاني را مردم هنوز به ياد دارند. او در سريال مختارنامه نقش يكي از كليديترين كاركترها را بازي ميكرد: «عبدالله ابن زياد»! و حالا اين جناب ابن زياد در نقش بعدي خود، كاركتر سرهنگ نيروي انتظامي را بازي ميكند. سرهنگي كه مثل هميشه با شخصيتي خشن، تندخو، عصبي، بدبين، با فيزيك بدني چاق و شكم برآمده و ماشين مدل بالاي شاسي بلند به نمايش كشيده ميشود. يعني نسخهي آپديت شدهي همان نقش قبلي او! و حالا اين جناب سرهنگ يا به قول امير، «سردار»، از سربازان نيروي انتظامي براي كار بر سر ساختمان به جاي كارگر استفاده ميكند! و بعد در نمايي نشان داده ميشود كه همين سربازان به ظاهر كارگر را به خط كردهاند. چرا؟ براي آنكه بالاجبار در انتخابات شركت كرده و رأي بدهند! و بعدتر در نمايي ديگر نشان داده ميشود كه كارگران ساختمان در اعتراض به نتايج انتخابات از ادامه دادن كار بر سر ساختمان جناب سرهنگ منصرف ميشوند و مهندس ساختمان نيز ميگويد: «براي اين آدمها ديگه كار نميكنم».
در سكانسي ديگري از فيلم كه امير دنبال خواهر خود، آيدا كه زنداني شده ميگردد نزد همين جناب سرهنگ ميرود. در همين حين يكي از مأمورين نيروي انتظامي از جناب سرهنگ سؤال ميپرسد كه «قربان! با اينها (اشاره به بازداشتشدگان) چي كار كنم؟» و سرهنگ جواب ميدهد: «ورشون دار و ببر شاپور...» و منظور كارگردان از اين «شاپور» را همهي مردم حاضر در سالن سينما ميفهمند كه يعني چه!
در سكانسي ديگر نيز كه نازلي به ديدار دوست پسر عكاس هلندي
خودش كه در جريان حوادث انتخابات بازداشت شده بود رفته، با بغض و ناراحتي ميگويد
«ميشل پوست و استخوون شده بود»! گر چه گفتهاند كه دروغگو كمحافظه است و در
سكانسهاي پاياني فيلم كه ميشل توسط امير آزاد شده است ميبينيم كه اتفاقا كاركتر
ميشل، جواني قرص و محكم و خوش بر و رو است. و من در آنجا ياد دروغهاي حضرات بوقي
اپوزيسيون افتادم كه فلاني و بهمان –مثلا تاجزاده و نوريزاد- آن قدر در زندان
سختي كشيدهاند كه عينهو «ني قليون» شدهاند و بعد وقتي عكسهاي آنان منتشر شد
ديديم كه از قضا دقيقا عكس آن چيزي است كه ادعا كرده بودند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
مطمئنم آن کلاس افسانه ای در دانشگاه آزاد بوده !
حالم یهم خورد از فیلمش و کارگردان و نویسنده ش
این آخریا هم که هیس تابوشکن بود. و بس.
نمیدونم چرا اصرار دارین صورت مسالرو پاک کنید؟!!!!!!!!!!!!!!!