به گزارش بولتن نيوز،میگوید از کودکی به این فکر میکرده که روزی کاری کند که ماندگار شود و
آرزو میکند ماهعسل چنین شود. مانند اذان موذنزاده اردبیلی که هرگز از
یاد نخواهد رفت. شاید او هنوز کاملا به آرزویش نرسیده باشد اما چه از
طرفداران علیخانی باشیم چه از منتقدانش؛ میپذیریم که او ماهعسل را دیدنی
کرده است. این برنامه سال ۸۶ در شبکه سه متولد شد. علی زاهدی و احسان
علیخانی تهیه آن را برعهده داشتند. علیخانی سال ۸۸، ۹۰ و امسال ماهعسل را
تهیه و اجرا کرده و بیش از هر چیز میکوشد این برنامه جایی باشد برای روایت
یک قصه دیدنی و شنیدنی. علاقه او به روایت قصه به نوجوانیاش برمیگردد که
کتاب قصههای مجید از داستانهای مورد علاقهاش بوده است. او بعدها به سبک
سالینجر در روایت داستان، علاقهمند میشود، چرا که معتقد است این
نویسنده با کلمات تصویر میسازد.
علیخانی با نگاهی که به اینگونه روایت در تلویزیون دارد، زمان زیادی به
پیش تولید برنامههایش اختصاص میدهد، هر چند او به گفته خودش خوشخواب و
کمکار است اما تا امروز تلاش کرده ماهعسل دیدنی و تاثیرگذار باشد.
در پایان یک دوره دیگر از برنامه ماهعسل، فکر میکنید این برنامه به جایی رسیده که برند و نشان تلویزیون باشد؟ اصولا این برنامه الان در چه جایگاهی قرار دارد؟
ماهعسل جایگاهی دارد که بعد از هر برنامه مردم در واکنشهایشان اشاره میکنند که این برنامه ماهعسلی بود یا ماهعسلی نبود. یعنی معیار، میزان، تراز و شاخص نقد و ارزیابی این برنامه خود برنامه است. مخاطب قصه هر برنامه را در چارچوب تعاریفی که از برنامه ماهعسل بهعنوان یک نشان دریافت کرده است، بررسی میکند و نظر میدهد. این یعنی مخاطب یک فرم یا شاکلهای را در ذهن خود از برنامهای به نام ماهعسل طراحی کرده و هر اتفاقی را که در برنامه رخ میدهد با همین فرم یا شاکله میسنجد و نمره میدهد.
پس الان ماهعسل از نظر شما یک برند است؟!
قطعا.
سالهای اول شما بودید که به دنبال موضوعات میرفتید ولی به نظر میرسد حالا سوژهها سراغ شما میآیند!
الان یکی از بزرگترین مشکلات ما همین است. مردم توقعات عجیبی از برنامه دارند؛ یکی توقع دارد حکم اعدام را تغییر بدهیم، دیگری میخواهد ماهعسل او را صاحب خانه کند، یکی اصرار دارد برایش از فلان ارگان یا نهاد سهمیه بگیریم، زندانی آزاد کنیم و...
خب چون چشمههایی از این اتفاقات را در برنامه نشان دادهاید!
بله، این توقعات از نظر من بد نیست. از یک زوایه خیلی خوب است چون نشان میدهد برنامه ماهعسل برای مردم حکم مامن یا پناهگاه را دارد. اما ناراحت کننده هم است چون من در برنامهسازی رسانهای توان دارم، ولی حل کردنمشکلات و مسائل مردم در نهادها و سازمانها کار من نیست و شاید اصلا مرا به آن نهاد یا سازمان راه ندهند چه رسد به اینکه بخواهم در آنجا گرهی را باز کنم!
جالب است آنقدر مردم با برنامه ارتباط برقرار کردهاند و برنامه را متعلق به خودشان میدانند که گاهی لحنشان تحمیلی است و مثلا میگویند من باید به این برنامه بیایم یا باید از فلانی دعوت کنید در برنامه حضور پیدا کند! در برنامه هم گفتم که تمام بخشهای سازمان صدا و سیما درگیر برنامه ماهعسل شدهاند. از روابط عمومی گرفته تا بخشهای فنی و مراکز استانها. کسانی که دوست دارند در برنامه ما حضور داشته باشند، با هر شمارهای که از سازمان صدا و سیما به دست میآورند چه نودال باشد چه واحد خبر، تماس میگیرند و میپرسند چطور میتوانند به ماهعسل بیایند!
فکر نمیکنید به مرور زمان موضوعاتتان به ناچار دارد به تکرار میرسد؟ مثلا بارها به اعتیاد پرداختهاید یا…
ما امسال فقط یک مورد اعتیاد داشتیم و یک مورد هم کارتن خوابی.
کارتنخوابی هم ماحصل اعتیاد است!
بله، ولی این دو موضوع کاملا با هم فرق دارند. ممکن است معتادی داشته باشیم که خانهاش دست کمی از قصر نداشته باشد. نمیشود گفت چون ثروتمند است معتاد محسوب نمیشود. اما در مورد به تکرار رسیدن با شما موافقم چون کاملا طبیعی است. وضع ما از یک مستندساز یا سازنده سریال هم سختتر است، چون آنها از یک موضوع فیلم میسازند و در چند قسمت به مخاطب ارائه میکنند؛ اما ما در ماهعسل یک قصه را شروع میکنیم و همانجا به اتمام میرسانیم. همین الان که با شما حرف میزنم بیش از ۲۰۰ قسمت برنامه ماهعسل را تهیه و اجرا کردهام! مگر میشود به تکرار نرسیم مگر چندتا موضوع در دنیا وجود دارد؟ از این تعداد محدود، برخی مناسب طرح در رسانه نیستند، برخی دیگر را به لحاظ شرع و عرف نمیتوان مطرح کرد و برخی به لحاظ قانونی امکان طرح ندارد. من برنامهساز باید قواعد شرعی، عرفی و قانونی را راعایت کنم، چون در رسانه ملی کار میکنم. البته تعداد موضوعات غیرقابل طرح زیاد نیست اما مگر ما چندتا موضوع داریم؟ اگر قرار باشد بشماریم بیشتر از پنجاه موضوع داریم یا خیلی جزئی حساب بکنیم تعدادشان از صدتا بیشتر میشود؟ بعید میدانم. به نظرم در این برنامه نباید به موضوع کاری داشت؛ موضوع یعنی دفاعمقدس، امانتداری، اعتیاد و... که شامل زیرمجموعههای بسیاری میشود. به نظرم باید به قصهها توجه کرد. ما در تقریبا هفت برنامه به موضوع دفاعمقدس پرداختیم که یکی از آنها درباره سه اسیر ایرانی بود که از زندان عراقیها فرار کرده بودند، یکی قصه جانبازی بود که فقط گردنش تکان میخورد و دیگری درباره شهیدی است که جنازه دیگری به جایش دفن میشود و... اینها همه در زیر عنوان دفاع مقدس جا میگیرد اما تکراری نیست چون قصههای متنوعی دارد. هر کدام از این قصهها رنگ، فرم و تنوع خاص خودشان را دارند. از سال ۹۰ بود که برای من قصه خوب در انتخاب موضوع و مهمانان اهمیت پیدا کرد. حتی اگر مهمان من فوقالعاده نباشد یا ویژگی و امتیاز منحصر به فردی هم نداشته باشد، اهمیتی ندارد. مهم این است که قصهای جذاب داشته باشد.
چرا قصه؟
برای اینکه میتوان با قصه بر بخشی از ذهن و حافظه مخاطب تاثیر گذاشت که ماندگار شود؛ مانند خاطرات دوران کودکی که بخش خاصی از آنها باقی میماند. ما خیلی از خاطرات دوران کودکی خود را فراموش کردهایم، مخصوصا اتفاقات جبری و تحمیلی را اما قصههای جذابی که برایمان رخ داده یا شنیدهایم همیشه به یادمان میماند. حداقل در مورد من این طوری است، یعنی برای من قصهها و داستانهای دوران کودکی بهتر از هر چیز در ذهنم مانده است، از داستانهایی که در کتابهای قصه خواندهام تا قصههای قرآنی و داستان زندگی بزرگان. اگر تمام قصه با جزئیاتش در ذهنم نمانده باشد حتما پیام اصلی در ذهنم حک شده است. همان پیام را اگر در بزرگترین بیلبورد شهر هم نصب میکردند، اینقدر در ذهن من ماندگار نمیشد که با قصه شد.
و قصههای برنامه شما قصههایی هستند که قهرمانهای واقعی دارند.
به همین دلیل من در برنامه سال نود چیزی شبیه به صحنه تئاتر ایجاد کرده بودم. یک پرده در مقابل دوربین تلویزیون باز میشد، قصه را میدیدیم، من میرفتم و پرده بسته میشد. امسال پردهای که قصه ما در آن رخ میدهد شبیه به یک دنیا شده است. ما وارد دنیای مهمانان برنامه میشویم، داستان آنها را میشنویم، و بعد از قصه آنها خارج میشویم، دنیا میچرخد و برنامه تمام میشود.
دکور برنامه به جز این وجه، فرم معنوی دارد و به خاطر فرم گنبدگونه، آرکها و استفاده از خط به عنوان طرح و نقش، شبیه به مسجد شده است.
دکورمان را پیمان قانع طراحی کرده است. خیلی قبل از شروع برنامه امسال ما با هم صحبت کردیم و من از او خواستم در طراحی دکور امسال هم به معنای معنوی صحنه تئاتر را داشته باشیم یعنی جایی که من بتوانم وارد آن بشوم، روبهروی مهمان برنامه بنشینم، داستان مهمانها را بشنوم و از آن فضا خارج شوم. پیمان عزیز براساس این فرم کلی چند طرح به ما ارائه کرد که در نهایت طرحی که دیدید انتخاب شد. سعی کردیم فضای برنامه، فرم و بیرنگی دکور، چیدمان نماها و تصاویر و ریتمش گهوارهای باشد و آرامش بدهد.
حسن دکور امسال این است که ایده به شکل پختهتری به اجرا رسیده است.
شاید به این دلیل که ما بزرگتر شدهایم، مهمانانمان را جامعتر میبینیم، قصه را در اتمسفر دنیای آدمها طرح میکنیم، پختهتر شدهایم و میتوانیم داستان آدمها را کلیتر و با وجوه متعدد ببینیم.
نقطه ضعف دکور هم این است که مدام بچهها را زمین میزند!
بله خیلی زیاد. حتما دیدهاید که یکی از این بچهها بارها با صورت زمین خورد اما باز بلند شد و حتی یک بار هم گریه نکرد!
قاعده ورود و خروج را در تیتراژ هم مد نظر داشتهاید؟
فرزاد فرزین برای اولین بار تیتراژ برنامه ماهعسل را خوانده، ولی مهدی یرایی امسال سومین باری است که با ما همکاری میکند. من برای تیتراژ خیلی زیاد فکر کردم. از ما توقع داشتند که یک پدیده را در ماهعسل معرفی کنیم، اما من هر چه گشتم واقعا پدیدهای در موسیقی پیدا نکردم که معرفی کنم. من دوست خواننده زیاد دارم و کارهای زیادی در این زمینه ساختهام، اما پدیده ندیدم.
دوستان شما خودشان پیشنهاد نمیدادند که تیتراژ ماهعسل را بخوانند؟
چرا. البته من نمیخواستم در این باره حرفی بزنم اما دیدم خود فرزاد فرزین در مصاحبههایش این را مطرح کرده است. یکی از کسانی که دوست داشت تیتراژ ماهعسل را بخواند فرزاد بود. خوشبختانه ماهعسل آنقدر شناخته شده که هنرمندان برای خواندن تیتراژ اعلام آمادگی کردند و چند نفر شعر تیتراژ را خواندند. بعد از این که کارها به دستمان رسید، احساس کردم فرزاد کار تازهای ارائه کرده است. با مهدی هم گپ و گفتی داشتیم تا کمی فضای تیتراژ پایانی را تغییر بدهد. تیتراژ ابتدایی کمی ریتم دارد، حس و حال شروع را ایجاد میکند و دعوتی است برای دیدن برنامه و تیتراژ پایانی فضای اختتام دارد و بهدلیل نزدیکی به اذان مغرب ریتم مناجات گونهای دارد.
این که تهیهکننده و مجری ماهعسل یک نفر است، برای این برنامه یک شانس محسوب میشود چون منجر به یکدستی اجزای مختلف برنامه میشود. همین طور است؟
این مساله مثل تیغ دولبه است. یکی بودن تهیهکننده و مجری هم میتواند بسیار خوب باشد و هم بسیار بد. معمولا کم پیش میآید که تهیهکننده و مجری یک برنامه به هم شبیه باشند، حرف هم را بفهمند و در یک مسیر و در کنار هم قرار بگیرند. این اتفاق کم رخ میدهد اما وقتی رخ میدهد نتیجه بسیار مطلوبی دارد. بعد از ۱۲ سال همکاری با سازمان صدا و سیما که بخش اعظم آن در زمینه تهیهکنندگی بوده به اینجا رسیدهام که اگر اجرای برنامهای را برعهده دارم باید ذهنم در مورد تهیه آن به آرامش رسیده باشد؛ یعنی همه چیز سر جای خودش قرار بگیرد تا من با خیال راحت اجرا کنم. با این طرز فکر اگر تهیه و اجرا با هم هماهنگ نشود برایم خیلی سخت است. از طرف دیگر اجرای برنامهای که تهیهاش برعهده خودم باشد، بسیار دشوار است. خیلی سادهتر است که من در خانه بنشینم، تحقیقات و مطالعاتم را انجام بدهم، کمی قبل از شروع برنامه کت و شلوارم را بپوشم، در استودیو حاضر شوم و برنامه را اجرا کنم. اما من از صبح تا زمان برنامه باید برای همه چیز بدوم و بجنگم و تازه شاداب و سرحال روبهروی مهمانان بنشینم و برنامه را اجرا کنم. چون مخاطب از این ماجراها خبر ندارد و قرار هم نیست خبر داشته باشد. شرایط من این طوری است چون نمیدانم واقعا میتوانم با یک تهیهکننده کنار بیایم یا نه. اصلا بگذارید صادقانه بگویم همین الان به این نتیجه رسیدم که شاید هیچ تهیهکنندهای حاضر نباشد مرا تحمل کند!
به نظرم بیشتر دوست دارید استقلال عمل داشته باشید و نمیخواهید یک نفر بالا سر کارتان باشد.
نه. این مساله خیلی برای من اهمیتی ندارد و اصلا چیز عجیبی نیست. اما وقتی خودم تهیهکننده هستم با افراد پشت صحنه کاملا هماهنگ میشوم و همه آنها مورد قبول من هستند. مثلا مهدی مظلومی را بهعنوان کارگردان تلویزیونی دعوت به همکاری میکنم که سریالهای زیادی ساخته، قصه را میشناسد و با قاببندی آشناست. ما یک گروه داریم که همه با هم بزرگ شدهایم. خیلیها از اولین روز این برنامه یعنی از وقتی که متولد شد کنار ما بودند مثل فضلالله شریعتپناهی یا حتی آقای زینالعابدین مدیر شبکه که امسال همراه ما بودهاند با هم حرف زدهایم، مشورت کردهایم و همراهی داشتهایم. یک اتفاق خوب هم امسال رخ داد که برای من خیلی جالب است. در بحثها و اختلافنظرهایی که داشتیم یا من آقای زینالعابدین را قانع کردهام یا ایشان مرا. یعنی با یکدیگر دیالوگ برقرار کردیم.
اگر قانع نمیشدید چه اتفاقی میافتاد؟
نمیدانم تازگیها چه اتفاقی برایم افتاده، احساس میکنم بزرگتر شدهام، احساس میکنم عاقلتر شدهام. میتوانم در یک اختلاف نظر یا قانع کنم یا قانع بشوم.
حقیقت این است که واقعا تغییر کردهاید!تغییرات را میتوان هم در اجرای شما دید و هم بعد از اجرا. تصور میکردم بعد از یک برنامه زنده و پر اضطراب، حتما بسیار خسته و عصبی باشید اما برخوردتان توام با آرامش بوده است!
خدا را شکر میکنم که هنوز کمی استرس دارم چون خونسردی از این بیشتر آفت برنامه میشد. از این بابت خدا را شکر میکنم که در ذهنم کمی در زمینه تولید استرس دارم مثلا به عنوان تهیهکننده ناگهان حواسم به نور برنامه پرت میشود، نگران برق استودیو میشوم، ذهنم به سمت پشت صحنه و خیلی چیزهای دیگر میرود. نمیخواهم بگویم اینها در اجرای من تاثیرگذار هستند بلکه اینها خواست خداست برای اینکه من کمی منظمتر بشوم چون اگر این نگرانیها را از من بگیرند و بیش از این رهایم بکنند معلوم نیست چه چیزی در بیاید.
یک اتفاقی را تجربه کردهام که همیشه دوست داشتم جایی آن را بگویم. یک بار قرار بود آیتمی را در برنامه نوروزی شبکه دو پخش کنیم. آقای بخشیزاده مدیر شبکه با آیتم مورد نظر من مخالفت کرد و توضیح داد چرا مخالف است و بهنظرم تعامل خیلی خوبی بود چون توضیحات ایشان مرا قانع کرد. همین اتفاق را در ماهعسل با آقای زینالعابدین تجربه کردم. روز شنبه برای مدیران شبکهها روز بسیار شلوغی است اما در یک روز شنبه ما چهارساعت با هم حرف زدیم، مستندها، ولهها، تیتراژها را با هم دیدیدم و بحث میکردیم. حالا میتوانم به یقین بگویم هر جایی دیالوگی رخ بدهد حسن ختام خوبی را شاهد خواهیم بود. این چیزها باعث میشود به این نتیجه برسم که شاید قوه عقلانیت من بلوغ پیدا کرده که میتوانم قانع بشوم یا قانع کنم و قبلا نمیتوانستم.
این رشد نتیجه همراهی با مهمانان برنامه نبوده است؟
اعتراف میکنم وقتی اجراهای قبلی و برنامههای اول ماهعسل را میبینم حالم از خودم بد میشود. شاید هر کسی شهامت اعتراف نداشته باشد اما من این شهامت را هم به دست آوردهام که بگویم وقتی برنامههای هفت هشت سال پیش را تماشا میکنم یک کودک هیجانی و احساساتی را میبینم و واقعا از دست خودم حرص میخورم. عادت هم دارم که برنامهام را حتما بعد از پخش ببینم مثل بچهای که اگر مادرش را نبوسد خوابش نمیبرد من هم اگر برنامهای که هر شب پخش میشود را همان شب نبینم، نمیتوانم بخوابم. یک بار همین امسال برنامه را دیدم و نقصهایش را یادداشت کردم و نیمههای شب بود که با کارگردان نورپرداز، تصویربردار، صدابردار و دیگران تماس گرفتم همه به دفتر آمدند و نشستیم یکبار دیگر برنامه را دیدیم تا نقصهایی را که یادداشت کرده بودند با هم ببینیم.
نگران بازتابها هستید؟
اصلا. مدتی است چشم سوم رسانهای خودم را پیدا کردهام. میتوانم نه جای مخاطب باشم و نه جای خودم بلکه از زاویه دیگری برنامهام را ببینم و وقتی نگاه میکنم همان آدمی هستم که از اجرای شش هفت سال پیش خودش بدش میآید. فردی بسیار سختگیر! معمولا آدمها اشتباهات خودشان را نمیبینند یا دوست ندارند ببینند اما من میتوانم در جایگاه یک منتقد با انصاف بنشینم، از خودم غلط بگیرم و بهخودم نمره بدهم. اینکه نور چطور بوده، زاویه دوربین خوببوده، خود من چطور اجرا کردهام، آیتمها به موقع بودند، قصه آن طوری که مد نطر ما بوده در آمده یا...
شما که قاضی خودتان هستید چرا در مقابل قضاوت دیگران واکنشی ندارید؟
حرف من خوشایند کسی باشد یا نباشد این است که برنامه ماهعسل بشدت دیده میشود. نمیدانم ۲۰ میلیون برنامه را میبینند یا ۳۰ میلیون اما بعید میدانم کمتر از این باشد. سایتی هست که هر شب با اشاره به جزئیات از ماهعسل انتقاد میکند. یعنی هر شب تمام برنامه را میبیند نه بخشی از آن را. این از نظر من کاملا طبیعی است اگر بعد از ده سال کار در رسانه یاد نگرفته باشم که به سلایق دیگران احترام بگذارم باید رسانه را رها کنم و بروم. رسانه یعنی مخاطبی از برنامهای خوشش میآید و میرود در زمره طرفداران دیگری حالش به هم میخورد! من به هر دو نفر حق میدهم و به نظر هر دو نفر احترام میگذارم اما همانطور که در برنامه هم گفتهام نقد خیلی خوب است اما به شرط اینکه به معنای واقعی نقد یعنی تمیز دادن سره از ناسره باشد. اما خیلیها هستند که بخشی از برنامه را دیدهاند و درباره همان نقد دارند نه قبلش را دیدهاند و نه بعدش را.
به این افراد حق نمیدهید؟
این کار اشتباه است. برنامه ما که نعوذبالله به پای قرآن نمیرسد من میتوانم از قرآن آیهای بخوانم که به تنهایی بوی کفر بدهد، باید قبل و بعدش را بخوانیم تا بفهمیم چه معنایی داشته است. برای رسیدن برنامه به شکل مطلوب لازم است یک جایی با مهمان برنامه برخورد کنم. جالب است کسانی که به من انتقاد میکنند همانهایی هستند که با اجراها و گفتوگوهای خنثی مشکل دارند. باید خروجی را دید. لطفا از نگاه کردن به من، دکور و تصویر رد شوید و لحظات مهمان برنامه را ببینید. همیشه گفتهام حاضرم به قیمت ضدقهرمان شدن خودم، قهرمان خارج شدن مهمانم را تماشا کنم. اصلا هم برایم اهمیتی ندارد چه میگویند چون من برای روند گفتوگویم تحلیل دارم و میدانم دارم چه میکنم.
قصه ماهعسل دو تا قهرمان دارد، قهرمانی که مهمان برنامه است و قهرمانی که راوی برنامه است. در هر قسمت از برنامه با قهرمانی که راوی است یعنی احسان علیخانی به قصه اصلی میرسیم؛ پس مهم است که راوی چه میکند!
بله تحلیل شما کاملا درست است. تلاش من همین است که بتوانم قصه را به بهترین شکل از مهمان برنامه به مخاطب منتقل کنم.
نوع روایت و پیوندی که بین مخاطب و مهمانان ایجاد میکنید دو وجه دارد، از یک طرف این حسن را دارد که خنثی و منفعل نباشد، صریح حرف بزند و در انتقال احساس بین مخاطب و مهمانها نقش داشته باشد. از طرف دیگر بسیار مستعد است تا تلقی توهین و بیاحترامی به مهمان برنامه ایجاد شود. چقدر برای این کار طرح و برنامه دارید؟ مثلا به نظر میرسد از ابتدای برنامهای که عمار و خواهرش مهمان شما بودند تصمیم گرفته بودید که آخر برنامه عمار را ببوسید!
نه اصلا اینطور نیست. زمانی به این نتیجه رسیدم که تعریف کرد وقتی بچه بود فروشنده اجازه نمیداد وارد مغازه شود و چیزی را که خریده بود برایش پرت میکرد. وقتی از ترس و تمسخر مردم گفت مطمئن شدم که میخواهم او را ببوسم و گفتم که از طرف خودم و همه آنهایی که ناراحتش کردهاند این کار را میکنم. من دوست دارم گفتوگوهایم پویا باشد، امکان ندارد قبل از شروع برنامه با مهمانم حرف بزنم، فقط از قبل موضوع را میدانم و مستندی را که همکارانم ساختهاند میبینم اما به هیچ عنوان قبل از برنامه با مهمان روبهرو نمیشوم. بعد از کلی تجربه، آزمون و خطا و فکر کردن به این شیوه رسیدهام که شاید خوشایند منتقدان و خیلیهای دیگر هم نباشد. اگر بعد از این گفتوگو ما دوباره بخواهیم مصاحبه کنیم امکان ندارد همه چیز همین طور در بیاید، نه احساسمان، نه سوتیهایمان نه حاضرجوابیها و نه هیچ چیز دیگر. امسال به صورت میانگین روزی سه تا مهمان داشتهام آن هم از نقاط مختلف کشور که تقریبا یک سوم از آنها تا بهحال تهران نیامده بودند چه رسد به اینکه در یک استودیوی تلویزیونی حاضر شده باشند. با این حال هم امسال و هم ماهعسل قبل مهمانهایی داشتیم که موقع پخش آگهی فهمیدند برنامه خیلی وقت پیش شروع شده است! همه تلاش من این است که مهمان در برنامه احساس راحتی کند. با همکاری پیمان قانعی صحنه طوری طراحی شده که مهمان برنامه هیچ چیز جز من نبیند. او فقط مرا میبیند، سیاهی پشت سرم را و نورهایی که در فاصله ۲۵ متری ما قرار دارد. در عوض من در مقابلم همه همکارانم و عوامل پشت صحنه را میبینم. چون مهمانهای ما از مردم عادی هستند تجربه حضور در تلویزیون و نشستن مقابل دوربین آن هم در یک برنامه زنده را ندارند. برای من مهم است که مهمانم احساس راحتی کند. فکر کند نشستهایم دور هم و گپ میزنیم. میخواهم احساس صمیمیت کند و حرفی بزند که شاید گفتنش سخت باشد. من مهمانهای زیادی داشتم که دوستانم میگفتند نمیتوانی در برنامه زنده از او حرف و قصه جذاب بگیری اما وقتی برنامه شروع شد آنقدر صمیمانه حرف زد که قصهاش به بهترین قصه بدل شد. مثلا مهمانی داشتیم که بیمار بود و نا امید. مادرش فقط به عنوان همراه در برنامه حضور داشت اما وقتی گفتوگوی ما شروع شد مادر چیزی گفت که احساس کردم یک دره به سمت قصهای زیبا باز شد. آرام آرام روی سخنم را به سمت مادر برگرداندم و مسیر برنامه عوض شد. بعد از آن دیگر به جای اینکه دختر قهرمان قصه ما باشد پای حرفهای مادر نشستیم و قصه ما از نگاه او روایت شد.
امسال از تقابل در روایت قصهها بهره گرفتهاید. به نظر میرسد برگ برنده شما امسال همین بوده است.
روز اول هم در برنامه گفتم که ماه رمضان یک تناقض بزرگ است؛ رمضان ماه ضیافت الهی است، همه مهمان خدا هستیم اما نباید چیزی بخوریم. این تناقض بزرگی است که در پس آن چیز مهمی نهفته است. همه دنیا همین است. آدمهای جذاب جمع اضداد هستند. اگر بخواهیم سطحی نگاه کنیم این تضادها تناقض به نظر میرسند در حالی که تضادها به اندازه خودشان نشانه تکامل هستند. از آنجا که من هم مثل عده اندکی معتقدم هر وقت خواستیم پیامی به مردم بدهیم، خراب کردهایم، به این نتیجه رسیدهام که باید چیزی را صریح، صادقانه و درست نه درشت به مردم عرضه کنیم و آنها خودشان دست به انتخاب خواهند زد. این کار را خیلی خوب بلدند. در ماهعسل قصههارا روایت میکنیم و برداشت آزاد است. مردم هر طور دوست دارند میتوانند برداشت کنند. مشکل خیلی از برنامههای ما این است که دوست داریم صفر تا صد را در یک برنامه بگوییم و نتیجهگیری هم داشته باشیم.
جذابیت برنامه ناشی از تقابل است. اما همین مساله باعث میشود به یکی از مهمانها توهین شود انگار خواستهاید در حقش بدجنسی کنید.
اگر قرار باشد به همه اتفاقات این طور نگاه کنید در هر چیزی دچار مشکل میشوید. دنیا پر از این تناقضهاست.
بله ولی شما آنها را در کنار هم به مقایسه میگذارید مانند خانمی که بارها جراحی پلاستیک کرده بود یا پسری که پدرش باعث شده بود معتاد شود! انگار داشتند در برنامه رنج میکشیدند!
فکر میکنید ما میتوانستیم یک خانم بسیار با شخصیت را مجبور کنیم به برنامه ما بیاید؟! حسن ما این است که چنین آدمهایی را پیدا میکنیم. آن خانم آمد برای عرضه تجربهاش و ممنونیم که آمد. قاعده دنیا بر پایه تناقضهاست. مردم دوست دارند انتخاب کنند. سرنوشت بسیاری از ما بر اساس استعدادها و تواناییهایمان رقم نمیخورد بلکه به خاطر انتخابهایمان رقم میخورد. تمام جذابیت برنامه ما این است که دو منظر از یک ماجرا را نشان میدهیم. وقتی به یک موضوع میپردازیم باید هر دو وجه آن را به نمایش بگذاریم. هم مثبت و هم منفی، هم آغاز و هم پایانش را. اگر به هر دو وجه توجه نداشته باشیم ماهعسل تبدیل به گفتوگویی میشود که مجری باید مدام پیامها را به مخاطب برساند و این یعنی تبدیل شدن به سمبل و نماد شعار!
اگر قرار است یک برنامه بر مخاطبش تاثیر بگذارد باید خطر کند و راه دیگری نیست. چرا درام جذاب است؟ چون اوج و فرود دارد، همه چیز در نوسان است و قهرمان دارد. مثلا زندگی کارمندی خیلی شرافت دارد ولی آیا جذابیت هم دارد؟ ندارد! اما کسی که فراز و فرودی را در زندگیاش تجربه کرده، قهرمان زندگی خودش شده، داستان جذابی برای گفتن دارد البته ممکن است ۵ درصد هم با عینک خاصی بگویند وای دلی شکست. خوشبختانه در برنامه ما این اتفاق نیفتاده چون من شعارم این است که اگر یک نفر ناراضی از ماهعسل برود من دیگر این برنامه را اجرا نخواهم کرد. اما فرض کنید دلی هم بلرزد، یک نفر غمگین میشود ولی میلیونها نفر از داستانش تاثیر میگیرند. یا مثلا عدهای میگویند برنامه خیلی تلخ است. اما واقعیت این است که تقریبا اکثر موضوعات عمیق دنیا تلخ است.
برایم خیلی راحت است که دو شب مانده به ماه رمضان ظرف سه ساعت، برنامهای بسازم که ظرف یک ماه بهترین بازیگر، بهترین کارگردان، بهترین خواننده، بهترین ورزشکاران و چهرههای سیاسی اجتماعی، فرهنگی مهمان تلویزیون باشند. فقط ظرف سه ساعت! در حالی که برای ماهعسل در یک شب چند مهمان دارم که هر کدام از یک گوشه کشور میآیند! چون ماهعسل مال مردم است. یک برنامهای راهانداختهام و در آن خیر دیدهام، مردم هم دوست داشتند. اگر قرار باشد روزی ماهعسل طور دیگری باشد من دیگر با آن کاری نخواهم داشت. ممکن است برنامهای مثل پشت صحنه را بسازم، برنامه تحویل سال را با مختصات زمانی نوروز بسازم اما ماهعسل جای مردم است و اگر هم چهرهای سر از این برنامه در بیاورد باید به برنامه و ساختارش ربط داشته باشد.
حتما برخی حرف و حدیثها درباره استودیوی برنامه را شنیدهاید. چرا در یکی از استودیوهای تلویزیون کار نکردید؟
برای اینکه باید زمین را میکندیم تا موتور را زیر آن نصب کنیم و دکور بچرخد. برای این کار هم سه مهندس شهربازی آمدند تا نتیجه این شد که میبینید. برای اولین بار در تلویزیون شما در نماهای مدیوم و بسته تصاویری ناواضح در دور دست میبینید. از جایی که من به سمت دوربین حرکت میکنم تا آنجایی که میایستم و برنامه را آغاز میکنم ۶۰ متر فاصله است. روزهای اول خیلیها فکر میکردند تکنیک کروماکی است. در حالی که ما یک پلاتوی کامل ساختهایم که عمق میدان دارد. میخواستیم دکور به صورت محو در پلاتوی اول برنامه پشت سر من دیده شود. فاصله پسزمینه تا مهمانها ۲۵ متر است که باعث میشود نورها ناواضح دیده شود. دوربینی که نمای دور برنامه ما را میگیرد، ۳۵ تا ۴۰ متر با دکور فاصله دارد. تلویزیون استودیویی به این بزرگی ندارد که بتوان همه این ایدهها را در آن پیاده کرد.
ارتباط شما با مهمانان برنامه ادامه پیدا میکند؟
حتما دید که ما مهمانانی از سالهای قبل داشتیم.
منظورم ارتباط شخص شما با مهمانان است!
اگر بگویم با هم دوستیم، رفت و آمد داریم و... اغراق کردهام. اما از حال هم بیخبر نیستیم. اصلا اسم برخی از مهمانهای ما در تیتراژ برنامه هست. حرف من این است که تمام رونق ماهعسل به مهمانهای ما یعنی به خود مردم است. این روزها میتوانم خدا را شاکر باشم که ماهعسل یک گونه جدید از برنامه تلویزیونی بهوجود آورده است که مبتنی بر حضور خود مردم در تلویزیون و روایت قصههای آنهاست. ماهعسل چیزی جز مردم ندارد. اگر زنده باشم و سعادت و لیاقت تهیه ماهعسل را داشته باشم، دوست ندارم هرگز جز مردم عادی که در طول سال هیچ جا دیده نمیشوند کس دیگری روی صندلی این برنامه بنشیند. در ماهعسل یک نان خشکی قهرمان میشود، باربر بازار فرصت پیدا میکند که نشان دهد قهرمان زندگی خودش است. ۵۰۰ کیلو بار را بلند میکند اما حاضر نیست زورگیری کند و خیلیهای دیگر... خوش به حال هر کدام از ما مخاطبان که بتوانیم در زندگی خودمان قهرمان باشیم. زندگی ما بدون قهرمانی هیچ جذابیتی ندارد؛ هیچ جذابیتی!
آذر مهاجر - علی رستگار / جامجم
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
ًًًًً لباسهاي جلف و زشت از ابهت و زيبايى او ميكاهد ،
ً رفتارهاي سخىف ازاو يك چهره لمپن خواهد ساخت ،
ً هم نشيني در اجتماع با زنهاي بد ظاهر اثر سو رواني و تبليغي بر جوانان جامعه خواهد گذاشت ،
ً در صحنه هاي علني اجتماع مثل خيابانها و فرودگاه و هواپيما و ،،،،، رقتارهاي ناهنجار با ادمهاي ناهنجار اثر تخريبي به همراه خواهد داشت،