«ناصر نقويان هستم. طلبه بيسوادي از قم؛ که هماكنون در تهران زندگي ميكنم. سال 65 از بابل خودمان به قم آمدم. بين سالهاي 60 تا 65 در بابل بودم و تا سال 71- 72 هم در قم؛ و از آن به بعد هم در تهران روزگار ميگذرانم.» این معرفی خودمانی و متواضعانه حجتالاسلام ناصر نقویان است از خودش. روحانی خوشبیانی که خطابهها و گفتگوهایش، خاصه آنها که از پنجره تلویزیون دیده شدهاند، مورد استقبال خوب مردم علاقمند قرار گرفته است.
بولتن نیوز ، ناصر نقویان به سال 1343 در بابل به دنیا آمده است. تحصیلات حوزوی را در بابل آغاز کرده و در قم تا دوره خارج فقه و اصول ادامه داده و از محضر آیات عظام هاشمی شاهرودی و محقق داماد نیز استفادهها برده است. نقویان این روزها عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است.
نام؟
ناصر.
نام خانوادگی؟
نقویان.
تحصیلات؟
چیزهایی در زمان دبیرستان آموختم، کورهسوادی هم در حوزه اندوختم.
شغل؟
معلم دانشگاه شهید بهشتی.
شغل پدر؟
خدا رحمتشان کند؛ قبل از انقلاب کارگر ذوبآهن اصفهان بودند. بعدتر نجار شدند و این اواخر هم مدیر مسافرخانهای بودند در بابل.
شما اصفهان به دنیا آمدید؟
در بابل به دنیا آمدم. اما از پیش از مدرسه تا کلاس پنجم ابتدایی در اصفهان بودیم.
همه مشاغلی که تا امروز داشتهاید؟
بعد از دوره تحصیل در قم، آمدم تهران و از اوایل دهه 70 در دفتر نهاد رهبری دانشگاه علم و صنعت مشغول شدم، که در آن روزگار مرحوم حاجآقای قدوسی ادارهاش میکردند. سال 73 به دفتر نهاد رهبری در دانشگاه تهران رفتم و معاون نهاد شدم. مدتی مسئول نهاد رهبری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی بودم و بعدتر عضو هیئت علمی همان دانشگاه شدم. یک سالی هم به اشتباه مشاور فرهنگی وزیر وقت ارتباطات شدم که بحمدالله توبه کردم و هنوز هم توبه نشکستهام!
دورترین خاطره که از کودکی در ذهنتان مانده است؟
کودکی همهاش خاطره است. شاید یک تصویر واضح و برجسته در خاطرم نباشد. اما روزهایی که تازه از اصفهان برگشته بودیم و من و برادرم کاملا با لهجه اصفهانی با هم صحبت میکردیم، که برای همسالانمان و معلمهایمان جالب بود، خوب در ذهنم مانده است.
شغل مورد علاقهتان در کودکی؟
رشته تجربی خواندم که دکتر شوم. درسم هم بد نبود. اما:
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است.
تجربه کار در کودکی و نوجوانی؟
در اصفهان بهخاطر مشکلات معیشتی که داشتیم، مادرم مرا به قالیبافی تشویق کرد. یاد گرفتم و کار هم میکردم. در دوره راهنمایی و دبیرستان هم در بابل تابستانها با مرحوم پدربزرگم و بستگان دیگر کارهای کشاورزی میکردم. مدتی هم در نانوایی کار کردم.
اولین کتابی که خودتان برای خواندن انتخاب کردید؟
فکر میکنم «داستان راستان» شهید مطهری بود. البته پیشتر کتابهایی مثل «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی را هم خوانده بودم. بچه بودیم و حالیمان نبود چی به چی است دیگر!
فکر تحصیل در حوزه کی و چطور پیش آمد؟
من در خانوادهای روحانی متولد شدم. پدربزرگم، عمو و پسرعموی پدرم همه روحانی بودند. در خانواده مادری هم روحانی بسیار داشتیم. من نیز سال آخر دبیرستان همین تصمیم راگرفتم، اما خاطرم نیست جرقهاش کجا زده شد، خاطرم نیست. گفت:
من نه خود میروم، او مرا میکشد.
کوتاه، درباره قم؟
شهر علم و اجتهاد و گاهی هم جهاد.
تهران؟
کوره آزمایشهای سخت و سنگین.
بابل؟
شهر بهارنارنج.
منبر؟
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند!
میکروفن؟
از لوازم امروزی منبر.
اذان مؤذنزاده اردبیلی؟
نغمهای از نای ملکوت.
ربنای شجریان؟
یاد عهد شباب.
عبا؟
خرقهپوشی من از غایت دینداری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم!
دادگاه ویژه روحانیت؟
برای من که دو بار به آنجا احضار شدم یادآور این بیت خواجه است که:
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
قبح عقاب بلابیان؟
از همان واژههای لسان قم است و البته قانون هستی. اما گفت:
نصیب ماست بهشتای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند.
امتثال امر مولا؟
به قول حضرت امام: ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!
تکلیف مالایطاق؟
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
ماهواره؟
عکس ماهپارهها و اخبار درهم.
اینترنت؟
شمشیر دولبه.
مجسمه آزادی؟
همان «مجسمه» آزادی است!
صلواتشمار؟
زاهد برو که فرق من و تو زیاد نیست
تو قانعی به نان جو و ما به آب جو
شلهزرد؟
مناسب برای ایام بیکاری خانمجلسهایها!
خرمشهر؟
اینبار که رفتم، مردم شهر خیلی خرم نبودند...
پنجره فولاد؟
جایی که میشود دل را گره زد و باز نکرد.
سه چیز که همیشه همراهتان است؟
موبایل و تسبیح و یاد یار.
چند وقت یکبار اسم خودتان را در موتورهای جستوجو سرچ میکنید؟
گاهی که سر و صدایی میشود یا سخنرانی تنشزایی میکنم یا اتفاق خاص سیاسی یا علمیای میافتد.
با چند انگشت تایپ میکنید؟
با یک انگشت. البته اگر لازم شود با همهشان!
رؤیای معهود؟
آن خیال دستنیافتنی، که ای کاش روزی به دست بیاید.
چیست آن خیال؟
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم.
کابوس مرسوم؟
همان آیه که از لقاء رب میگوید. ترس از اینکه در روز ملاقات، با آلودگی این آینهای که روز اول صاف و شفاف بوده، چه کنیم:
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد کمعیار که کردم نثار دوست.
تفاوت زبان قم و زبان قوم؟
در لحظهای که مردم وقتی یک روحانی را بر صفحه تلویزیون میبینند کانال را عوض میکنند، این تفاوت کاملا پیداست.
نمرهتان به برنامههای مذهبی تلویزیون در کیفیت ترویج دین؟
حدودِ ده.
این نمره کم به محدودیتهای رسانه برمیگردد یا ناتوانیهای اهل رسانه در استفاده از آن؟
به دو چیز برمیگردد. یکی عدم توانایی کامل کسانی که در این ابزار سحرآمیز ظاهر میشوند و دوم بد استفاده کردن مسئولینی که بر اریکه رسانه تکیه زدهاند.
شما از آن دسته نیستید که قائل به محدودیت ذاتی رسانه در تبلیغ دین هستند؟
خیر. باری به رهبر معظم انقلاب هم عرض کردم که این ابزار عصای حضرت موساست. میتواند معجزه کند. اما فعلا بهعنوان چوبدستی از آن استفاده میشود!
از میان دستگاههای فرهنگی متولی ترویج دین به کدامیک نمره بهتری میدهید؟
حوزهها. مجموعه مبارکی که با وجود همه مشکلات، انسانهای نازنینی در گوشه و کنارش پیدا میشوند که با انگیزههای معنوی و درونی کار میکنند و خوب هم کار میکنند.
بهترین تصویر از روحانی، در سینمای ایران؟
از میان فیلمهایی که دیدهام، بخشی از فیلم زیر نور ماه، و لحظاتی از فیلم مارمولک. البته ایکاش فیلم مارمولک نام دیگری میداشت.
لباس روحانیت مصونیت یا محدودیت؟
محدودیتی است که باعث مصونیت میشود.
کاری بوده که بهخاطر ملبس بودن انجامش نداده باشید؟
فراوان. اگر ملبس نبودم مثلا میدویدم، میپریدم، سوار موتور میشدم، ورود ممنوع میرفتم، در محل دور زدن ممنوع دور میزدم و... !
اگر مجبور شوید با جماعتی که از آخوندها بدشان میآید همراه و همسفر شوید؟
زیاد اتفاق افتاده و اتفاقا کمکم علاقهمند هم شدهاند! هنر همین است. هنر انبیا هم همین بوده است. مردم که متقاضی آمدن انبیا نبودند. آنها خودشان را تحمیل میکردند و آرام آرام این تحمیل به تحبیب میکشید.
کلید تبدیل تحمیل به تحبیب؟
مهربانی. همانکه قرآن گفته است: لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک. که حافظ گویا همین آیه را ترجمه کرده است که میگوید:
صد ملک دل به نیمنظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند.
نظرتان درباره این گزاره که «مداحها جای وعاظ را گرفتهاند»؟
اگر واعظ واقعا واعظ باشد، هیچکس نمیتواند جای او را بگیرد.
«زی طلبگی» یعنی چه؟
یعنی زندگی مرحوم صفایی حائری
.
زندگی مرحوم صفایی حائری چگونه بود؟
زندگی سهل و ممتنع. در میان جمع بودن و دل در جای دیگر داشتن. آخوند باید جوری زندگی کند که وقتی مردم او را میبینند احساس کنند نسخه گمشدهشان را در واقعیت وجود او پیدا کردهاند. اینجا نمرهای که مردم میدهند مهم است. البته مردم واقعبین و حقیقتاندیش، نه اشخاص کوتهبین و بیبصیرت.
پاسختان به کسی که از شما میپرسد: «حاج آقا، به شما بنز نرسید؟!»
این چیزها مال اوایل بود. حالا که پیشانیسفید شدهایم از این چیزها نمیشنویم!
اگر سههزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آنچه میکنید؟
قرار نبود سؤالهای سخت بپرسید! با بخشی اندکی از آن مشکلات زندگی خودم را حل میکنم و بقیه را سعی میکنم برای حل مشکلات اجتماعی صرف کنم.
مهمترین کلید ارائه یک خطابه تأثیرگذار؟
تناسب با حال گوینده و تناسب با زبان قوم. و البته محتوایی گرهگشا.
مهمترین ویژگی یک آخوند خوب؟
ظاهر و باطنش یکی باشد، زبان مردم را بشناسد و دنبال راههای کاربردی برای رفع مشکلات مردم باشد.
بهترین دوست شاعرتان؟
جناب امیری اسفندقه.
بهترین دوست سینماگر؟
در میان سینماگران دوست به آن معنا ندارم، اما اخیرا با آقای کمال تبریزی گفتوگوهای حضوری و تلفنیای داشتهام.
بهترین دوست روحانی؟
از روز اول طلبگی با آقای دکتر گرجیان که الان در قم مشغول تدریس دروس عالیه هستند دوست و رفیق بودم. با حجتالاسلام آقای رنجبر هم 10سالی هست که رفیق گرمابه و گلستانیم.
بهترین دوست سیاستمدار؟
سعی میکنم با سیاستمدارها خیلی قاطی نشوم!
برخوردتان با آدم حراف؟
سکوت.
با آدم متملق؟
گاهی اخم. گاهی لبخند.
با آدم لافزن؟
تشر.
با آدمی که در برخورد اول شما را تو خطاب میکند؟
سعی میکنم با لبخندی ملیحانه رد شوم.
اهل گوش کردن موسیقی هم هستید؟
اگر چاپ نمیکنید، بله!
موسیقی مورد علاقهتان؟
موسیقی سنتی.
آخرین فیلمی که در سینما دیدید؟
رسوایی را که با رسوایی دیدم!
نظرتان دربارهاش چه بود؟
اثر هنریای درش ندیدم. یک فیلم معمولی بود بر اساس سبک و سیاق فیلمهای آنطرف انقلاب، منتها در لباسی از اینطرفِ انقلاب!
از کدام شاعر بیشتر شعر حفظید؟
خیلی شعر حفظ نیستم، اما به حافظ علاقه بسیاری دارم.
در سخنرانیها از شعر در مقام استدلال استفاده میکنید یا در مقام مثال؟
بیشتر مثال است و البته گهگاهی هم استدلال.
از میان شاعران معاصر به کدامیک بیشتر علاقه دارید؟
سهراب، بهخصوص در چهار کتاب آخرش. اشعار آقای ابتهاج را هم خیلی میپسندم و در منبرها و گفتوگوها استفاده میکنم.
قشنگترین لطیفهای که با سوژه یک آخوند شنیدهاید؟
آخوندی با الاغش میرفت. راهزنان حمله کردند و وقتی دیدند آخوند است، با تهدید قمه و خنجر وادارش کردند شراب بنوشد. همین که آمد بنوشد، الاغش تکانی خورد و شراب ریخت. آخوند به الاغ گفت: خیلی خری. یک پیاله شراب حلال هم آمدیم بخوریم، تو حرامش کردی!
شیر، چای یا قهوه؟
گفت چای که در خانه خودمان هم هست. قهوه هم برای رمانتیک شدن بدک نیست! شیر هم اگر محلی باشد.
کوه، دریا یا کویر؟
هرچیز بهجای خویش.
استقلال یا پرسپولیس؟
تیم ملی.
جاودانگی یا تأثیرگذاری؟
این دو ملازمند و از هم انفکاک ندارند. کسی که جاودانه میشود، حتما تأثیرگذار بوده و کسی که تأثیرگذار باشد از اقبال جاودانگی برخوردار میشود.
تأثیرگذارترین شخصیت در زندگی شما؟
بعد از استادم آیتالله محمدی، که درس را در بابل خدمت ایشان شروع کردم، مرحوم صفایی حائری و منش خاصش، آیتالله جوادی آملی و ظرافتهای بیانیاش و البته شخصیت بینظیر و بیبدیل امام روحالله.
نظرتان درباره مرحوم آیتالله بهجت؟
نازنینی که آبروی حوزه بود.
مرحوم آقامجتبی تهرانی؟
مرد نیک.
مرحوم حاجاسماعیل دولابی؟
خدا به او حکمتهایی داده بود.
مرحوم فلسفی؟
زبان گویای دین در روزگار غربت.
مرحوم کافی؟
شعلهای از آتشهای نهفته در دل عاشقان امام زمان.
آیتالله فاطمینیا؟
لطیفی که میتواند گمشدهها را به راه بیاورد.
آیتالله امجد؟
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید.
امام خمینی؟
فراتر از همه.
مهمترین کلمه عالم؟
الهی... !
بارزترین صفت فرهنگ ایرانی؟
سردرگمی.
اگر ممنوعالمنبر شوید چهکار میکنید؟
سعی میکنم لااقل ممنوعالقلم نشوم!
اگر بخواهید بین منبر و رسانه یکی را انتخاب کنید؟
رسانه هم منبر است؛ منبری چند میلیونی. اما اگر مجبور به انتخاب شوم منبر را انتخاب میکنم. نفس به نفس و به قول امروزیها فیس تو فیس بودن اثر دیگری دارد.
اگر بدانید 24 ساعت بیشتر زنده نیستید چه میکنید؟
میگویم الهی، الهی، الهی، تا تمام شود.
سیاسیترین بخش زندگیتان؟
هر روز بعد از انقلاب. امام فرمود مردم ایران بعد از انقلاب همه سیاسیاند و هر لحظه دیانتشان با سیاست گره خورده است. و اتفاقا آنها که میگویند سیاسی نیستند و فحش و بد و بیراه به سیاسیون میدهند، از همه سیاسیترند!
اگر پاککن جادویی داشتید کدام بخش از زندگیتان را پاک میکردید؟
همهاش را…
نه طراوتی نه برگی نه گلی نه سایه دارم
متحیرم که دهقان به چهکار کشت ما را.
مهمترین کار نکرده؟
کارهای خوب!
دوست دارید چند سال عمر کنید؟
طولش برایم مهم نیست. کاش عمق و عرضی داشته باشد.
دوست دارید مدفنتان کجا باشد؟
هرکجا که مزاحمتی برای کسی فراهم نکند.
بزرگترین واقعیتی که به آن رسیدید؟
اینکه فهمیدم ته دل این مردم با دین و روحانیت اصیل گره خورده است.
مهمترین چیزی که از دست دادید؟
مسلمانان، مرا وقتی دلی بود...
اگر مجبور شوید در کشوری غیر از ایران زندگی کنید، کجا را انتخاب میکنید؟
هرکجا که بشود مختصر دینی حفظ کرد.
بهترین شهر برای زندگی؟
مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم.
زیباترین نقطه ایران؟
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان.
بهترین خیابان تهران؟
خیابان شهید ناطق نوری.
یک پرسش بیجواب؟
چرا چنین شد؟!
ناصر نقویان در یک عبارت؟
آیین تقوی ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه.
حرف آخر؟
اگر حرفی برای گفتن داشته باشی، هیچوقت حرف آخر نداری!
منبع:هفته نامه پنجره
مگه جای شما رو تنگ کرده یا روزی شما رو خورده ؟؟
با خودت مشکل داری یا با دینت ؟
اصلا با خودت چند چندی؟
بنده که از منبر های شما خیلی لذت میبرم و دعا گوی شما هستم .البته شما به لطف الهی زبان گویا و برنده داری و امیدوارم همیشه به انتقاد های سازنده و نقد کردن بپردازید .
در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید.
محدودیتی است که باعث مصونیت میشود
آدم ميمونه روحاني كه بايد بلندگوي اسلام باشه اين حرفها رو بگه ....؟؟؟؟؟!!!!!
از این یه جواب خیلی خوشم اومد مصداقش هم ع.د مربی تیم پ است.