محمود عبدالحسینی عکاسی است با سابقه کار مطبوعاتی، نویسنده و هنرمندی که فعالیتهای هنری خود را در آستانه انقلاب با عکاسی و روزنامهنگاری آغاز کرده و بخشی از مهمترین عکسهای سه دهه اخیر ـ بهخصوص عکسهایی که در نیمه خرداد 68 و ایام رحلت و خاکسپاری معمار انقلاب، امام خمینی گرفته شده ـ حاصل ذوق و هنر اوست.
بولتن نیوز ، عبدالحسینی به سال 1337 در تهران به دنیا آمده و در دانشکده هنر و معماری عکاسی و گرافیک مطبوعاتی خوانده است. از سال 73 علاوهبر عکاسی در مراکز آموزش عالی از جمله دانشگاه هنر، دانشگاه شاهد و دانشگاه سوره تدریس میکند و در جشنوارهها و مسابقات هنری متعدد داور بوده است. عضو هیأت مدیره انجمن عکاسان تبلیغاتی و صنعتی، انجمن عکاسان بحران و انجمن عکاسان ملی ایران و رییس هیأت مدیره انجمن عکاسان مطبوعاتی است و کسب عنوان عکاس برگزیده هشت سال دفاع مقدس و حضور در بیش از 100 نمایشگاه گروهی و 15 نمایشگاه انفرادی را در کارنامه دارد.
نام؟
محمود.
نام خانوادگی؟
نوکر امام حسین: عبدالحسینی.
تحصیلات؟
یک کاری دادند دستم که شناسایی کنم در مقطع دکترا! بهعبارت دیگر، دارای کارشناسی عکاسیام و میروم برای دکترا!
شغل؟
نمیدانم عکاسی حرفه است، هنر است، صنعت است یا شغل است. اما عکاسی میکنم و تدریس.
مشاغلی که تا امروز داشتهاید؟
عکاسی و روزنامهنگاری. در نوجوانی آهنگری و کار در لوکسفروشی و دستفروشی گلاب، شکر و بامیه.
دورترین تصویر که از کودکی در ذهنتان مانده؟
کلاس اول بودم. مدرسهمان دور بود و بین مدرسه و خانه، بیابان بود و همیشه دردسر داشتم.
شغل مورد علاقه در کودکی؟
افسری. قوم و خویشی داشتیم که نظامی شده بود و در دانشگاه افسری درس میخواند و فرنچ آبی میپوشید با شلوار سرمهای و کلاه و شمشیر و قدش سه برابر من بود! هر وقت به خانه ما میآمد، فرنچش را میپوشیدم که تا پایم میرسید و شمشیرش را هم دست میگرفتم.
شغل پدر؟
خدا رحمتش کند، تکنیسین برق بود.
از پدرتان کتک هم میخوردید؟
خیلی مورد تفقد و مهر پدر قرار گرفتم! شبهایی که شیفت شب بود و صبح میآمد خانه که بخوابد، اگر با سر و صدای ما بیدار میشد، سردرد میگرفت و عصبانی میشد. دوم یا سوم دبستان بودم. آنوقتها مثل الان نبود که همه چیز را فلهای بگیریم و دپو کنیم و مایحتاجمان را مقطعی و در حد نیاز تهیه میکردیم. مادرم یک گالن چهار لیتری داد دستم که بروم نفت بگیرم. بین من و برادرم دعوا شد که چرا من بروم و چرا تو نمیروی و گالن از دستم رها شد و افتاد در پلهها و تقتقکنان بیست تا پله را آمد پایین. پدرم از خواب پرید. بعد همهمان را که سه برادر و یک خواهر بودیم صدا کرد و قطاری خواباند و با کمربند زدمان!
آخرین بار که کسی را کتک زدید؟
خودم را زدم!
اولینبار که دوربین دست گرفتید؟
ما اصالتا محلاتی هستیم. کلاس چهارم دبستان بودم که تابستان رفتیم محلات و در خیابان اصلی شهر دوربین اتومات پلاستیکیای را پشت ویترین یک عکاسی دیدم و خوشم آمد و پدرم برایم خرید به قیمت شش تومان. هنوز عکسهایی را که با آن دوربین از باغ و شهر گرفتم دارم.
اولینبار که عکس خودتان را ظاهر کردید؟
سال 58 بود. در حمام خانه، تاریکخانه درست کرده بودم و یک آگراندیسمان پرتابل و تشتک و... هم گرفته بودم.
چی شد که شغلتان عکاسی شد؟
علاقه به شغل نظامی کمکم و با آشنایی با دوستانی که انگیزههای سیاسی داشتند و مطالعه کتابهای دکتر شریعتی رنگ باخت و از رهگذر علاقه به کارهای فنی، به عکاسی متمایل شدم. یکی از آشنایان که در لابراتوار فرهنگ و هنر کار میکرد و علاقه مرا دید، مقداری راش فیلم و جعبه نور برایم آورد. پسرعمویی هم داشتم که دوربین لوبیتل 120 با سهپایه و فلاش و دیگر تشکیلات داشت، اما خودش عکاسی بلد نبود. در نتیجه من با دوربین او عکس میگرفتم. سال 58 یک دوربین یاشیکا خریدم و یک سال بعد به زنیت تبدیلش کردم. دوربین همیشه همراهم بود و در شهر عکاسی میکردم و عکسها را چاپ میکردم و روی مقوا میچسباندم و شرح عکس را زیرش مینوشتم و جلوی در مسجد میگذاشتم. دوستی که در مجله پیام انقلاب کار میکرد، کارهایم را دید و بهکار برای مجله دعوتم کرد و از سال 59 رسما خبرنگار و عکاس مجله پیام انقلاب شدم.
سختترین تجربه درد؟
یک روز صبح زود که میخواستم از خانه بیایم بیرون، دولا شدم کفشم را بپوشم، نتوانستم برخیزم و همانجا افتادم. همسرم فکر کرد سکته کردهام! اما دیسک کمرم گرفته بود. سه ماه بستری بودم.
سختترین تجربه ترس؟
یادم نمیآید.
بزرگترین عیبی که دارید؟
صراحت لهجه. مداهنه بلد نیستم.
اینکه بیشتر حسن است تا عیب!
به استقلال و عدم وابستگیام پایبندم. چون خودم را وامدار کسی نکردهام، راحت حرف میزنم و از اینرو برخی نمیپسندند و دلخور میشوند. راستش حقیقت تلخ است. همیشه از خدا خواستهام بههمراه صراحت لهجه، صداقت هم داشته باشم.
عیبی که در شما نیست، اما معمولا به آن متهم میشوید؟
میگویند خودخواهم. بهنظرم از همان که گفتم سرچشمه میگیرد.
عکاسی دشوارتر است یا تدریس عکاسی؟
تدریس. در عکاسی تویی و سوژه. اما در هنگام تدریس مدام وجدانت تلنگر میزند که گزافهگویی نکن و چیز مفید بگو و بافندگی نکن!
تدریس عکاسی دشوارتر است یا داوری عکس؟
بهنظرم داوری.
جشنوارههای عکس موجب ترقی عکاسی شدهاند یا تنزل؟
ترقی. البته جشنوارههای واقعی. برخی جشنوارهها دکان دونبش نانواییاند. یا برای جمعآوری آثار و قویکردن آرشیو برگزارکنندهها برگزار میشوند، یا بودجهای هست که باید هزینه شود و حرفی برای گفتن نیست. گپ و گفتی و جلسهای برگزار میشود و چیزی عاید کسی نمیشود، مگر برگزارکنندگان.
مهمترین کلید عکاسی؟
خودشناسی. شناخت خود، لوازم و هدف عکاسی. من روی مسأله شناخت خیلی نظر دارم. عکاس باید قبل از اینکه دست به دوربین ببرد، از خودش و موضوعش و مخاطبش شناخت داشته باشد و بداند چگونه باید بین این سه ارتباط برقرار کند. پیشتر گفتهام که حضور تکنولوژی دیجیتال باعث شده همه عکسبردار باشند و از صبح تا شب کلیک کنند و از شب تا صبح دیلیت!
مزیت دوربین دیجیتال نسبت به دوربین آنالوگ؟
سرعت و راحتی. مثل مزیت ماشین فولاتومات است نسبت به ماشین گیربکسی. اصل، شناخت رانندگی و دانستن مقررات است، اما رانندگی با ماشین اتوماتیک سهلتر است. من در سال 68 با عکاسی دیجیتال آشنا شدم و در سال 77 اولین کارگاه یا به قول امروزیها ورکشاپ و به قول امروزیترها مسترکلاس عکاسی دیجیتال را در حوزه هنری برگزار کردم و در آن دوربین دیجیتال و انواع نور و مقوله کامپیوتر و تصویر روی مانیتور و کاغذ چاپ دیجیتال مورد بررسی قرار گرفت. اما اصل عکاسی در آنالوگ و دیجیتال تفاوتی ندارد. اما تکنولوژی دیجیتال برای عکاسی خبری بینظیر است. ما باید مفتخر باشیم به اینکه چهار پنج ساعت بعد از زلزله بم، اولین عکسهایی که به جهان مخابره شد توسط دو عکاس ایرانی به نام حسن سربخشیان و عطا طاهرکناره گرفته شده بود. اما اگر از منظر شناخت و حضور به موقع و خوب دیدن نگاه کنیم، تفاوتی با هم ندارند. ضمن اینکه در عین پیشرفتهای تکنولوژی عکاسی دیجیتال، هنوز عکاسی با دوربین آنالوگ جایگاه خودش را از دست نداده است. مثلا شرکتهای کداک و فوجی و ایلفورد هنوز فیلم و اسلاید تولید میکنند. از نظر اشباع رنگ و کنتراست هم هنوز دوربین آنالوگ بهتر از دوربین دیجیتال است. در یک کلمه دیجیتال را باید شناخت و در حد خودش از آن استفاده کرد.
شیر، چای یا قهوه؟
هرسهوانه!
کوه، دریا یا کویر؟
کوه.
استقلال یا پرسپولیس؟
از فوتبال خوشم نمیآید.
جاودانگی یا تأثیرگذاری؟
تأثیرگذاری جاودانگی را هم بهدنبال دارد.
تأثیرگذارترین شخص در زندگی هنری شما؟
استاد مسعود معصومی؛ اولین عکاس تحصیلکرده ایرانی.
سه شیء که همیشه همراهتان است؟
دوربین، کیف پول و کلید خانه.
با چند انگشت تایپ میکنید؟
چهار انگشت.
به کی بیشتر تلفن میزنید؟
تا دو سال پیش که از نعمت مادر محروم نشده بودم، هر روز به مادرم تلفن میزدم.
چند وقت یکبار اسمتان را در موتورهای جستوجو سرچ میکنید؟
از شش ماه پیش که عضو فیسبوک شدم، تقریبا هر روز.
با پول یارانهتان چه میکنید؟
میگذارمش توی خمره!
اگر سههزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن چهکار میکنید؟
آدم واقعگرایی هستم. به اگرها اعتقادی ندارم.
حالا اگر فرض کنیم واقعا سههزار میلیارد تومان داشته باشید؟!
میروم دنبال انواع کارت. گرینکارت و بلوکارت و...
شخصیت تاریخی مورد علاقه؟
علی بن ابیطالب.
خواننده مورد علاقه؟
شجریان.
و از امروزیترها؟
فرمان فتحعلیان.
نان مورد علاقه؟
بربری. از بربری نمیتوانم بگذرم، حتی در مهمانیها و مراسم خیلی رسمی!
بوی مورد علاقه؟
عطر گل سرخ.
صدای مورد علاقه؟
صدای جریان آب.
برخوردتان با آدم متملق؟
تند و صریح.
برخوردتان با آدم لافزن؟
باز هم تند و صریح.
برخوردتان با آدمی که در برخورد اول شما را تو خطاب میکند؟
فریب میخورم!
کوتاه، درباره عمق میدان؟
تا انتها وضوح.
شاتر؟
لحظه.
فولفریم؟
تمام قد در برابر بزرگان میایستم.
پاپاراتزی؟
نفرتانگیز است کسی را دنبال کردن برای در آوردن نان بیشتر.
ضدنور؟
نشان ندادن چهره واقعی بعضیها.
قانون یک سوم؟
یکسوم از آنِ من، دو سوم از آنِ مردم.
تاریکخانه؟
زایش.
تلهفوتو؟
نزدیک کردن دوریها.
پیکسل؟
قدرت.
فتوشاپ؟
مزخرفِ دوستداشتنی!
عدسی؟
صبحِ زود!
شلوار کردی؟
آسایش همگانی!
فیسبوک؟
دوستان تازهیاب.
جماران؟
صلابت. یک دنیا خاطره.
بوی کاهگل؟
به قول خارجیها نوستالژی!
شمارش معکوس؟
انا لله و انا الیه راجعون.
شیرینترین عکسی که گرفتید؟
همین چند روز پیش از یک شیرینی عکس گرفتم!
و تلخترین عکس؟
14 خرداد، از پیکر بیجان امام.
ماجـــرای این عکس مشهـــور منتشرنشده؟
لحظهای که تابوت رفت روی دست مردم و کفن امام باز شد. تمام کسانی که آن عکس را در دفترم دیدهاند، از مهمانان خارجی تا برخی از مسئولین، گفتهاند که تصویر مسیح را برایشان تداعی میکند. البته شاید بهخاطر شباهتش با تابلوی میکلآنژ از حضرت مسیح است. وگرنه ما که به کشته شدن حضرت مسیح اعتقاد نداریم. در آن عکس حالت گردن، بدن، پاها و پیکر امام، دقیقا مثل تابلوی مسیح میکلآنژ از کار در آمده است.
این عکس هیچگاه منتشر نشد؟
خیر. آنروزها فضای امنیتیای ایجاد شد که میگفتند هرکس از آن لحظات عکسی گرفته، عکسش را از او میگیرند. من هم از همه عکسها یک سری 13در 18 چاپ کردم و به حاج احمد آقا دادم.
در آینده هم منتشر نخواهد شد؟
خیلی دلم میخواست حداقل در یک نمایشگاه میتوانستم آن عکس را به شکل زیبایی که درشأن امام باشد چاپ کنم، اما این اتفاق نخواهد افتاد. حتی در نمایشگاههایی هم که از عکسهای آن روزها برپا کردهام، آن عکس را به نمایش نگذاشتهام.
عکس دیگری از همان صحنه، اما از زاویهای دیگر، در اینترنت موجود است.
عکاس دیگری هم آنجا بود و از زاویه دیگری از آن صحنه عکس گرفت. عکس او به خارج از کشور هم رفت و در مجله تایم سال هم چاپ شد. اتفاقا من آن مجله را خریدم و چون میدانستم ممکن است کسانی تصور کنند این همان عکس من است و حرف و حدیثی پیش بیاید، برای کسانی که شک و شبههای دارند، عکس مجله تایم را کنار عکس خودم میگذارم تا ببینند این دو عکس کار یک عکاس نیست، چون از دو زاویه مجزا گرفته شده است.
حسرت بزرگ از نگرفتن یک عکس؟
خیلی بیشتر از یکی است. یکیش پرتره شهید مهدی زینالدین بود در عملیات خیبر. عراق پاتک کرده بود. من برای مصاحبه رفتم پیشش. برآشفته شد که الان چه وقت مصاحبه است. اصلا به ذهنم نرسید ازش عکس بگیرم و برگشتم. حسرتش همیشه در دلم است.
به دیوار منزلتان از عکسهای خودتان چیزی آویختهاید؟
تا همین چند وقت پیش دیوار خانهمان خالی بود. استاد کاظم چلیپا که مهمانمان بود گفت اینجا مگر حسینیه است؟ چرا هیچی به دیوار نیست؟! از آن به بعد اجبار بچهها، چندتا عکس گل و یک عکس از کوه دماوند زدیم به دیوار.
اگر بخواهید از این آدمها پرتره بگیرید، برای پسزمینه چهرهشان از چه رنگی استفاده میکنید:
امام خمینی؟
سبز.
مقام معظم رهبری؟
آبی.
سیدمرتضی آوینی؟
سبزآبی. یا فیروزهای.
علی معلم دامغانی؟
تلفیقی از خانواده رنگهای گرم. مثلا کرم یا قهوهای.
محمدرضا شجریان؟
اُکر.
ابراهیم حاتمیکیا؟
یک رنگ گرم، از ترکیب رنگهای نارنجی.
محمود احمدینژاد؟
خاکستریِ کدر.
پاسختان به کسانی که میگویند موفقیت شما بهخاطر خوششانسی شماست؟
اعتقادی به شانس ندارم. عکس خوب حاصل خوب فکر کردن و خوب دیدن است. البته احتمالا منظورشان آن عکس خاص از پیکر امام باشد، باید بگویم پسزمینه آن خوشاقبالی را نمیدانند. نمیدانند که شب را در بهشتزهرا خوابیدم و فردا صبح به چه زحمتی خودم را کشیدم بالای دوتا کانتینر که توانستم آن عکس را بگیرم.
فتوژنیکترین سیاستمدار؟
احمدینژاد.
بازیگر؟
خسرو شکیبایی.
شاعر؟
علی معلم.
کوتاه، درباره کاوه گلستان؟
عکس مستند اجتماعی.
رضا برجی؟
رضا برجی فیلمساز خوبی است، نه عکاس خوبی.
آقا رضا عکاسباشی؟
پایهگذار عکاسی در ایران.
اصغر بیچاره؟
عکاس خوب سینمای ایران که همه را بیچاره خودش کرده!
بهمن جلالی؟
عکاس با دغدغه.
نصرالله کسرائیان؟
زیباییهای ایران را با کتاب دماوندش به همه نشان داد.
نیکول فریدنی؟
آثار گرانبهایی از طبیعت ایران بهجا گذاشت.
شما عکسهای مونتاژی را عکس میدانید یا اثر گرافیکی؟
ما یک عکاسی داریم، یک عکاشی، که ترکیب نقاشی و عکس است و یک مونتاژ. مونتاژ در چهارچوب گرافیک باید ارزیابی شود.
مهمترین کلمه عالم؟
عشق.
غمانگیزترین نقطه تاریخ معاصر؟
سقوط خرمشهر.
باشکوهترین نقطه تاریخ معاصر؟
فتح خرمشهر.
بارزترین صفت فرهنگ ایرانی؟
مهربانی؛ اگر چیزی ازش مانده باشد!
اگـــر بخواهید از بین عکاســان رییسجمهوری انتخاب کنید؟
هیچ هنرمندی به درد کار اجرایی نمیخورد. هنرمندان در منصب اجرا جز خراب کردن کاری نمیکنند.
دوست دارید چند سال عمر کنید؟
اگر به خودم باشد، تا روزی که سلامت باشم.
بزرگترین آرزویی که بهش رسیدید؟
زندگی را سهل و ساده گرفتهام و اهل آرزوهای بزرگ نبودهام. عکاسی را خیلی دوست داشتم و فکر میکنم تا حدودی بهش رسیدم. از این آرزوهای الکی هم داشتم. مثلا دوست داشتم روی صندلیهای مجلس بنشینم که نشستم، یا دوست داشتم با بنز و اسکورت بیایند دنبالم که آمدند! هیچکدام هم چیز دندانگیری نبودند. لذا ترجیح میدهم عکاس بمانم.
زیباترین دروغی که شنیدید؟
هالهای از نور!
مهمترین امضایی که کردید؟
دفتر بزرگ ثبت ازدواج.
اگر نابینا شوید چهکار میکنید؟
خیلی به این موضوع فکر میکنم. گاهی که نیمه شب بیدار میشوم و چراغها خاموش است، خدا را بابت نعمت بینایی شکر میکنم. شاید ترسناکترین تجربه ترسم نیز همین باشد.
اگر جای حاجکاظم آژانس شیشهای بودید چه میکردید؟
با حاجکاظمها خیلی مأنوسم. همان کاری که حاجکاظم کرد.
اگر مجبور باشید جایی غیر از ایران زندگی کنید، کجا را انتخاب میکنید؟
کربلا یا نجف.
بهترین شهر ایران برای زندگی؟
برای من، تهران.
بهترین خیابان ایران؟
حافظ. برای اینکه نزدیک باشم به دوستان.
محمود عبدالحسینی در یک عبارت؟
کسی که دوست دارد خودش باشد
منبع:امید مهدینژاد- پنجره