کد خبر: ۱۴۹۴۴۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:
گفتگو با محمود عبدالحسینی

صبح تا شب کلیک می‎کنندشب تا صبح دیلیت!

محمود عبدالحسینی عکاسی است با سابقه کار مطبوعاتی، نویسنده و هنرمندی که فعالیت‎‎های هنری خود را در آستانه انقلاب با عکاسی و روزنامه‎نگاری آغاز کرده و بخشی از مهم‎ترین عکس‎‎های سه دهه اخیر ـ به‎خصوص عکس‎‎هایی که در نیمه خرداد 68 و ایام رحلت و خاکسپاری معمار انقلاب، امام خمینی گرفته شده ـ حاصل ذوق و هنر اوست.
بولتن نیوز ، عبدالحسینی به سال 1337 در تهران به دنیا آمده و در دانشکده هنر و معماری عکاسی و گرافیک مطبوعاتی خوانده است. از سال 73 علاوه‎بر عکاسی در مراکز آموزش عالی از جمله دانشگاه هنر، دانشگاه شاهد و دانشگاه سوره تدریس می‎کند و در جشنواره‎‎ها و مسابقات هنری متعدد داور بوده است. عضو هیأت مدیره انجمن عکاسان تبلیغاتی و صنعتی، انجمن عکاسان بحران و انجمن عکاسان ملی ایران و رییس هیأت مدیره انجمن عکاسان مطبوعاتی است و کسب عنوان عکاس برگزیده هشت سال دفاع مقدس و حضور در بیش از 100 نمایشگاه گروهی و 15 نمایشگاه انفرادی را در کارنامه دارد.
 
 
نام؟
محمود.

نام خانوادگی؟
نوکر امام حسین: عبدالحسینی.
تحصیلات؟
یک کاری دادند دستم که شناسایی کنم در مقطع دکترا! به‎عبارت دیگر، دارای کارشناسی عکاسی‎ام و می‎روم برای دکترا!

شغل؟
نمی‎دانم عکاسی حرفه است، هنر است، صنعت است یا شغل است. اما عکاسی می‎کنم و تدریس.

مشاغلی که تا  امروز داشته‎اید؟
عکاسی و روزنامه‎نگاری. در نوجوانی آهنگری و کار در لوکس‎فروشی و دستفروشی گلاب، ‎شکر و بامیه.

دورترین تصویر که از کودکی در ذهن‎تان مانده؟
کلاس اول بودم. مدرسه‎مان دور بود و بین مدرسه و خانه، بیابان بود و همیشه دردسر داشتم.

شغل مورد علاقه در کودکی؟
افسری. قوم و خویشی داشتیم که نظامی شده بود و در دانشگاه افسری درس می‎خواند و فرنچ آبی می‎پوشید با شلوار سرمه‎ای و کلاه و شمشیر و قدش سه برابر من بود! هر وقت به خانه ما می‎آمد، فرنچش را می‎پوشیدم که تا پایم می‎رسید و شمشیرش را هم دست می‎گرفتم.

شغل پدر؟
خدا رحمتش کند، تکنیسین برق بود.

از پدرتان کتک هم می‎خوردید؟
خیلی مورد تفقد و مهر پدر قرار گرفتم! شب‎‎هایی که شیفت شب بود و صبح می‎آمد خانه که بخوابد، اگر با سر و صدای ما بیدار می‎شد، سردرد می‎گرفت و عصبانی می‎شد. دوم یا سوم دبستان بودم. آن‎وقت‎‎ها مثل الان نبود که همه چیز را فله‎ای بگیریم و دپو کنیم و مایحتاج‎مان را مقطعی و در حد نیاز تهیه می‎کردیم. مادرم یک گالن چهار لیتری داد دستم که بروم نفت بگیرم. بین من و برادرم دعوا شد که چرا من بروم و چرا تو نمی‎روی و گالن از دستم ر‎ها شد و افتاد در پله‎‎ها و تق‎تق‎کنان بیست تا پله را آمد پایین. پدرم از خواب پرید. بعد همه‎مان را که سه برادر و یک خواهر بودیم صدا کرد و قطاری خواباند و با کمربند زدمان!

آخرین بار که کسی را کتک زدید؟
خودم را زدم!

اولین‎بار که دوربین دست گرفتید؟
ما اصالتا محلاتی هستیم. کلاس چهارم دبستان بودم که تابستان رفتیم محلات و در خیابان اصلی شهر دوربین اتومات پلاستیکی‎ای را پشت ویترین یک عکاسی دیدم و خوشم آمد و پدرم برایم خرید به قیمت شش تومان. هنوز عکس‎‎هایی را که با آن دوربین از باغ و شهر گرفتم دارم.

اولین‎بار که عکس خودتان را ظاهر کردید؟
سال 58 بود. در حمام خانه، تاریکخانه درست کرده بودم و یک آگراندیسمان پرتابل و تشتک و... هم گرفته بودم.
چی شد که شغل‎تان عکاسی شد؟
علاقه به شغل نظامی کم‎کم و با آشنایی با دوستانی که انگیزه‎‎های سیاسی داشتند و مطالعه کتاب‎‎های دکتر شریعتی رنگ باخت و از رهگذر علاقه به کار‎های فنی، به عکاسی متمایل شدم. یکی از آشنایان که در لابراتوار فرهنگ و هنر کار می‎کرد و علاقه مرا دید، مقداری راش فیلم و جعبه نور برایم آورد. پسرعمویی هم داشتم که دوربین لوبیتل 120 با سه‎پایه و فلاش و دیگر تشکیلات داشت، اما خودش عکاسی بلد نبود. در نتیجه من با دوربین او عکس می‎گرفتم. سال 58 یک دوربین یاشیکا خریدم و یک سال بعد به زنیت تبدیلش کردم. دوربین همیشه همراهم بود و در شهر عکاسی می‎کردم و عکس‎‎ها را چاپ می‎کردم و روی مقوا می‎چسباندم و شرح عکس را زیرش می‎نوشتم و جلوی در مسجد می‎گذاشتم. دوستی که در مجله پیام انقلاب کار می‎کرد، کارهایم را دید و به‎کار برای مجله دعوتم کرد و از سال 59 رسما خبرنگار و عکاس مجله پیام انقلاب شدم. 
سخت‎ترین تجربه درد؟
یک روز صبح زود که می‎خواستم از خانه بیایم بیرون، دولا شدم کفشم را بپوشم، نتوانستم برخیزم و همان‎جا افتادم. همسرم فکر کرد سکته کرده‎ام! اما دیسک کمرم گرفته بود. سه ماه بستری بودم.

سخت‎ترین تجربه ترس؟
یادم نمی‎آید.
بزرگ‎ترین عیبی که دارید؟
صراحت لهجه. مداهنه بلد نیستم.
این‎که بیشتر حسن است تا عیب!
به استقلال و عدم ‎وابستگی‎ام پایبندم. چون خودم را وامدار کسی نکرده‎ام، راحت حرف می‎زنم و از این‎رو برخی نمی‎پسندند و دلخور می‎شوند. راستش حقیقت تلخ است. همیشه از خدا خواسته‎ام به‎همراه صراحت لهجه، صداقت هم داشته باشم.

عیبی که در شما نیست، اما معمولا به آن متهم می‎شوید؟
می‎گویند خودخواهم. به‎نظرم از همان که گفتم سرچشمه  می‎گیرد.

عکاسی دشوارتر است یا تدریس عکاسی؟
تدریس. در عکاسی تویی و سوژه. اما در هنگام تدریس مدام وجدانت تلنگر می‎زند که گزافه‎گویی نکن و چیز مفید بگو و بافندگی نکن!

تدریس عکاسی دشوارتر است یا داوری عکس؟
به‎نظرم داوری.

جشنواره‎‎های عکس موجب ترقی عکاسی شده‎اند یا تنزل؟
ترقی. البته جشنواره‎‎های واقعی. برخی جشنواره‎‎ها دکان دونبش نانوایی‎اند. یا برای جمع‎آوری آثار و قوی‎کردن آرشیو برگزارکننده‎‎ها برگزار می‎شوند، یا بودجه‎ای هست که باید هزینه شود و حرفی برای گفتن نیست. گپ و گفتی و جلسه‎ای برگزار می‎شود و چیزی عاید کسی نمی‎شود، مگر برگزار‎کنندگان.

مهم‎ترین کلید عکاسی؟
خودشناسی. شناخت خود، لوازم و هدف عکاسی. من روی مسأله شناخت خیلی نظر دارم. عکاس باید قبل از این‎که دست به دوربین ببرد، از خودش و موضوعش و مخاطبش شناخت داشته باشد و بداند چگونه باید بین این سه ارتباط برقرار کند. پیش‎تر گفته‎ام که حضور تکنولوژی دیجیتال باعث شده همه عکس‎بردار باشند و از صبح تا شب کلیک کنند و از شب تا صبح  دیلیت!

مزیت دوربین دیجیتال نسبت به دوربین آنالوگ؟
سرعت و راحتی. مثل مزیت ماشین فول‎اتومات است نسبت به ماشین گیربکسی. اصل، شناخت رانندگی و دانستن مقررات است، اما رانندگی با ماشین اتوماتیک سهل‎تر است. من در سال 68 با عکاسی دیجیتال آشنا شدم و در سال 77 اولین کارگاه یا به قول امروزی‎‎ها ورک‎شاپ و به قول امروزی‎تر‎‎ها مسترکلاس عکاسی دیجیتال را در حوزه هنری برگزار کردم و در آن دوربین دیجیتال و انواع نور و ‎مقوله کامپیوتر و تصویر روی مانیتور و کاغذ چاپ دیجیتال مورد بررسی قرار گرفت. اما اصل عکاسی در آنالوگ و دیجیتال تفاوتی ندارد. اما تکنولوژی دیجیتال برای عکاسی خبری بی‎نظیر است. ما باید مفتخر باشیم به این‎که چهار پنج ساعت بعد از زلزله بم، اولین عکس‎‎هایی که به جهان مخابره شد توسط دو عکاس ایرانی به نام حسن سربخشیان و عطا طاهرکناره گرفته شده بود. اما اگر از منظر شناخت و حضور به موقع و خوب دیدن نگاه کنیم، تفاوتی با هم ندارند. ضمن این‎که در عین پیشرفت‎‎های تکنولوژی عکاسی دیجیتال، هنوز عکاسی با دوربین آنالوگ جایگاه خودش را از دست نداده است. مثلا شرکت‎‎های کداک و فوجی و ایلفورد هنوز فیلم و اسلاید تولید می‎کنند. از نظر اشباع رنگ و کنتراست هم هنوز دوربین آنالوگ بهتر از دوربین دیجیتال است. در یک کلمه دیجیتال را باید شناخت و در حد خودش از آن استفاده کرد.

شیر، چای یا قهوه؟
هرسه‎وانه!

کوه، دریا یا کویر؟
کوه.

استقلال یا پرسپولیس؟
از فوتبال خوشم نمی‎آید.

جاودانگی یا تأثیرگذاری؟
تأثیرگذاری جاودانگی را هم به‎دنبال دارد.

تأثیرگذارترین شخص در زندگی هنری شما؟
استاد مسعود معصومی؛ اولین عکاس تحصیل‎کرده  ایرانی.

سه شیء که همیشه همراه‎تان است؟
دوربین، کیف پول و کلید خانه.

با چند انگشت تایپ می‎کنید؟
چهار انگشت.

به کی بیشتر تلفن می‎زنید؟
تا دو سال پیش که از نعمت مادر محروم نشده بودم، هر روز به مادرم تلفن می‎زدم.

چند وقت یک‎بار اسم‎تان را در موتور‎های جست‎وجو سرچ می‎کنید؟
از شش ماه پیش که عضو فیس‎بوک شدم، تقریبا هر روز.

با پول یارانه‎تان چه می‎کنید؟
می‎گذارمش توی خمره!

اگر سه‎هزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن چه‎کار می‎کنید؟
آدم واقع‎گرایی هستم. به اگر‎ها اعتقادی ندارم.

حالا اگر فرض کنیم واقعا سه‎هزار میلیارد تومان داشته باشید؟!
می‎روم دنبال انواع کارت. گرین‎کارت و بلوکارت و...
شخصیت تاریخی مورد علاقه؟
علی بن ابیطالب.

خواننده مورد علاقه؟
شجریان.

و از امروزی‎ترها؟
فرمان فتحعلیان.

نان مورد علاقه؟
بربری. از بربری نمی‎توانم بگذرم، حتی در مهمانی‎‎ها و مراسم خیلی رسمی!

بوی مورد علاقه؟
عطر گل سرخ.
صدای مورد علاقه؟
صدای جریان آب.

برخوردتان با آدم متملق؟
تند و صریح.
برخوردتان با آدم لاف‎زن؟
باز هم تند و صریح.

برخوردتان با آدمی که در برخورد اول شما را تو خطاب می‎کند؟
فریب می‎خورم!

کوتاه، درباره عمق میدان؟
تا انتها وضوح.

شاتر؟
لحظه.
فول‎فریم؟
تمام قد در برابر بزرگان می‎ایستم.

پاپاراتزی؟
نفرت‎انگیز است کسی را دنبال کردن برای در آوردن نان بیشتر.

ضدنور؟
نشان ندادن چهره واقعی بعضی‎ها.

قانون یک سوم؟
یک‎سوم از آنِ من، دو سوم از آنِ مردم.

تاریکخانه؟
زایش.
تله‎فوتو؟
نزدیک کردن دوری‎ها.
پیکسل؟
قدرت.

فتوشاپ؟
مزخرفِ دوست‎داشتنی!

عدسی؟
صبحِ زود!

شلوار کردی؟
آسایش همگانی!

فیس‎بوک؟
دوستان تازه‎یاب.

جماران؟
صلابت. یک دنیا خاطره.

بوی کاهگل؟
به قول خارجی‎‎ها نوستالژی!
شمارش معکوس؟
انا لله و انا الیه راجعون.

شیرین‎ترین عکسی که گرفتید؟
همین چند روز پیش از یک شیرینی عکس گرفتم!

و تلخ‎ترین عکس؟
14 خرداد، از پیکر بی‎جان امام.

ماجـــرای این عکس مشهـــور منتشرنشده؟
لحظه‎ای که تابوت رفت روی دست مردم و کفن امام باز شد. تمام کسانی که آن عکس را در دفترم دیده‎اند، از مهمانان خارجی تا برخی از مسئولین، گفته‎اند که تصویر مسیح را برای‎شان تداعی می‎کند. البته شاید به‎خاطر شباهتش با تابلوی میکل‎آنژ از حضرت مسیح است. وگرنه ما که به کشته شدن حضرت مسیح اعتقاد نداریم. در آن عکس حالت گردن، بدن، پا‎ها و پیکر امام، دقیقا مثل تابلوی مسیح میکل‎آنژ از کار در آمده است.
این عکس هیچ‎گاه منتشر نشد؟
خیر. آن‎روز‎ها فضای امنیتی‎ای ایجاد شد که می‎گفتند هرکس از آن لحظات عکسی گرفته، عکسش را  از او می‎گیرند. من هم از همه عکس‎‎ها یک سری 13در 18 چاپ کردم و به حاج احمد آقا دادم.

در آینده هم منتشر نخواهد شد؟
خیلی دلم می‎خواست حداقل در یک نمایشگاه می‎توانستم آن عکس را به شکل زیبایی که در‎شأن امام باشد چاپ کنم، اما این اتفاق نخواهد افتاد. حتی در نمایشگاه‎‎هایی هم که از عکس‎‎های آن روز‎ها برپا کرده‎ام، آن عکس را به نمایش نگذاشته‎ام.
عکس دیگری از همان صحنه، اما از زاویه‎ای دیگر، در اینترنت موجود است.
عکاس دیگری هم آن‎جا بود و از زاویه دیگری از آن صحنه عکس گرفت. عکس او به خارج از کشور هم رفت و در مجله تایم سال هم چاپ شد. اتفاقا من آن مجله را خریدم و چون می‎دانستم ممکن است کسانی تصور کنند این همان عکس من است و حرف و حدیثی پیش بیاید، برای کسانی که شک و شبهه‎ای دارند، عکس مجله تایم را کنار عکس خودم می‎گذارم تا ببینند این دو عکس کار یک عکاس نیست، چون از دو زاویه مجزا گرفته شده است.

حسرت بزرگ از نگرفتن یک عکس؟
خیلی بیشتر از یکی است. یکی‎ش پرتره شهید مهدی‎ زین‎الدین بود در عملیات خیبر. عراق پاتک کرده بود. من برای مصاحبه رفتم پیشش. برآشفته شد که الان چه وقت مصاحبه است. اصلا به ذهنم نرسید ازش عکس بگیرم و برگشتم. حسرتش همیشه در دلم است.

به دیوار منزل‎تان از عکس‎‎های خودتان چیزی آویخته‎اید؟
تا همین چند وقت پیش دیوار خانه‎مان خالی بود. استاد کاظم چلیپا که مهمان‎مان بود گفت این‎جا مگر حسینیه است؟ چرا هیچی به دیوار نیست؟! از آن به بعد اجبار بچه‎‎ها، چندتا عکس گل و یک عکس از کوه دماوند زدیم به دیوار.
اگر بخواهید از این آدم‎‎ها پرتره بگیرید، برای پس‎زمینه چهره‎شان از چه رنگی استفاده  می‎کنید:

 امام خمینی؟
سبز.

مقام معظم رهبری؟
آبی.

سیدمرتضی آوینی؟
سبزآبی. یا فیروزه‎ای.

علی معلم دامغانی؟
تلفیقی از خانواده رنگ‎‎های گرم. مثلا کرم یا قهوه‎ای.

محمدرضا  شجریان؟
اُکر.

ابراهیم حاتمی‎کیا؟
یک رنگ گرم، از ترکیب رنگ‎‎های نارنجی.

محمود احمدی‎نژاد؟
خاکستریِ کدر.

پاسخ‎تان به کسانی که می‎گویند موفقیت شما به‎خاطر خوش‎شانسی شماست؟
اعتقادی به شانس ندارم. عکس خوب حاصل خوب فکر کردن و خوب دیدن است. البته احتمالا منظورشان آن عکس خاص از پیکر امام باشد، باید بگویم پس‎زمینه آن خوش‎اقبالی را نمی‎دانند. نمی‎دانند که شب را در بهشت‎زهرا خوابیدم و فردا صبح به چه زحمتی خودم را کشیدم بالای دوتا کانتینر که توانستم آن عکس را بگیرم.

فتوژنیک‎ترین سیاستمدار؟
احمدی‎نژاد.

بازیگر؟
خسرو شکیبایی.
شاعر؟
علی معلم.
کوتاه، درباره کاوه گلستان؟
عکس مستند اجتماعی.
رضا برجی؟
رضا برجی فیلم‎ساز خوبی است، نه عکاس خوبی.
آقا رضا عکاس‎باشی؟
پایه‎گذار عکاسی در ایران.
اصغر بیچاره؟
عکاس خوب سینمای ایران که همه را بیچاره خودش کرده!

بهمن جلالی؟
عکاس با دغدغه.

نصرالله کسرائیان؟
زیبایی‎‎های ایران را با کتاب دماوندش به همه نشان داد.
نیکول فریدنی؟
آثار گرانبهایی از طبیعت ایران به‎جا گذاشت.

شما عکس‎‎های مونتاژی را عکس می‎دانید یا اثر گرافیکی؟
ما یک عکاسی داریم، یک عکاشی، که ترکیب نقاشی و عکس است و یک مونتاژ. مونتاژ در چهارچوب گرافیک باید ارزیابی ‎شود.
مهم‎ترین کلمه عالم؟
عشق.

غم‎انگیزترین نقطه تاریخ معاصر؟
سقوط خرمشهر.
باشکوه‎ترین نقطه تاریخ معاصر؟
فتح خرمشهر.

بارزترین صفت فرهنگ ایرانی؟
مهربانی؛ اگر چیزی ازش مانده باشد!
اگـــر بخواهید از بین عکاســان رییس‎جمهوری انتخاب کنید؟
هیچ هنرمندی به درد کار اجرایی نمی‎خورد. هنرمندان در منصب اجرا جز خراب کردن کاری نمی‎کنند.

دوست دارید چند سال عمر کنید؟
اگر به خودم باشد، تا روزی که سلامت باشم.

بزرگ‎ترین آرزویی که بهش رسیدید؟
زندگی را سهل و ساده گرفته‎ام و اهل آرزو‎های بزرگ نبوده‎ام. عکاسی را خیلی دوست ‎داشتم و فکر می‎کنم تا حدودی بهش رسیدم. از این آرزو‎های الکی هم داشتم. مثلا دوست داشتم روی صندلی‎‎های مجلس بنشینم که نشستم، یا دوست داشتم با بنز و اسکورت بیایند دنبالم که آمدند! هیچ‎کدام هم چیز دندان‎گیری نبودند. لذا ترجیح می‎دهم عکاس بمانم.

زیباترین دروغی که شنیدید؟
هاله‎ای از نور!

مهم‎ترین امضایی که کردید؟
دفتر بزرگ ثبت ازدواج.
اگر نابینا شوید چه‎کار می‎کنید؟
خیلی به این موضوع فکر می‎کنم. گاهی که نیمه شب بیدار می‎شوم و چراغ‎‎ها خاموش است، خدا را بابت نعمت بینایی شکر می‎کنم. شاید ترسناک‎ترین تجربه ترسم نیز همین باشد.

اگر جای حاج‎کاظم آژانس شیشه‎ای بودید چه می‎کردید؟
با حاج‎کاظم‎‎ها خیلی مأنوسم. همان کاری که حاج‎کاظم کرد.

اگر مجبور باشید جایی غیر از ایران زندگی کنید، کجا را انتخاب می‎کنید؟
کربلا یا نجف.

بهترین شهر ایران برای زندگی؟
برای من، تهران.

بهترین خیابان ایران؟
حافظ. برای این‎که نزدیک باشم به دوستان.
محمود عبدالحسینی در یک عبارت؟
کسی که دوست دارد خودش باشد

منبع:امید مهدی‎نژاد- پنجره

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۳۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۶
0
3
آقا موفق باشی. دمت گرم.
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین