بعد از فتنهي 88 و نمايان شدن ضعفهاي غيرقابل اغماض اصلاحطلبان که باعث ميشد به فتنهگران و منافقان سواري بدهند، عملاً اصلاحطلبي از صحنههاي اساسي سياسي منزوي شد. اصولگرايان جريان برتر و حاکم مقتدر بر کشور بودند. مادامي که اصلاحطلبان رقيبي جدي براي اصولگرايان به شمار ميآمدند، اصولگرايان اختلافهاي درونحزبي را کنار گذاشته بودند و عليه حزب مقابل متحد بودند. ولي وقتي اصلاحطلبي به کنار رفت...
گروه سیاسی: من با اينکه در مؤسسهي آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) تحصيل ميکنم و به يک معنا شاگرد باواسطهي مصباح هستم، ولي ارتباط خاصي با ايشان ندارم و مثل خيليهاي ديگر، او را فقط در سخنرانيها و همايشها و جلسات عمومي اخلاق و غيره از دور زيارت کردهام (البته دو سه بار در آسانسور مؤسسه به صورت اتفاقي به ايشان برخوردم که عظمت و ابهت آسمانيشان با وجود آرامش درياييشان، تحمّل اينهمه نزديکي را برايم خيلي سخت کرده بود). آشنايي من با افکار و انديشههاي ايشان بيشتر از طريق مطالعهي کتابها و آثار علميشان است.
دين و مذهب چيز خوبي است حتي از نگاه دشمنان بيدين و سکولار؛ اما فقط تا زماني که سرش پايين و مشغول امور عبادي شخصي مردم باشد؛ ولي وقتي سرش را بلند کرد و در مسائل اجتماعي و سياسي دخالت کرد، خطرناک است و بايد انقلاب اسلامي را سرکوب کرد.
مرجع تقليد هم چيز خوبي است حتي از نگاه دشمنان ضد فقه و ضد شريعت؛ اما فقط تا زماني که سرش پايين و مشغول استنباط و اِفتا دربارهي احکام شرعي فردي باشد؛ ولي وقتي سرش را بلند کرد و در مسائل اجتماعي و سياسي دخالت کرد، خطرناک است و بايد امام خميني را تبعيد کرد.
عالم و علامه هم چيز خوبي است حتي از نگاه دشمنان ضد معرفت ديني؛ اما فقط تا زماني که سرش پايين باشد و به تحقيق و پژوهش و تربيت نفوس مستعد سرگرم باشد. دستش را هم ميبوسيم؛ ولي وقتي سرش را بلند کرد و دربارهي مسائل اجتماعي و سياسي اظهار نظر کرد، خطرناک است و بايد بهشتي و مصباح را تخريب کرد.
اگر دشمن با دين سياسي و مرجعيت و روحانيت آگاه و دغدغهمند نسبت به مسائل روز دشمني ميکند، طبيعي و منطقي است؛ اما چرا گاهي خوديها دچار سوء تفاهم و بيبصيرتي ميشوند؟!
ميگويند: مصباح را با بهشتي مقايسه نکنيد!
به عقيدهي من مصباح از بهشتي فراتر است. بهشتي ابرمرد بود؛ به تنهايي يک ملت بود؛ مصباح هم ابرمرد است و يکتنه بار طباطبايي و مطهري را به دوش ميکشد. بررسي آثار علمي بهشتي و مصباح، و مطالعهي انديشهها و ديدگاههاي اين دو عالم آگاه، نشان از اين برتري دارد.
من در اين يادداشت ميخواهم وظيفهي خود را نسبت به زدودن گردوخاک سوء تفاهم و مظلوميت از چهرهي اين گوهر درخشان انجام بدهم تا فردا که حسرت قدرنشناسي از ديگران بلند شد، من کمتر حسرت بخورم.
يکي از کارهاي ارزشمند علامه مصباح، تأسيس يک مرکز علمي فرهنگي بسيار قدرتمند است. البته اين مرکز، ابتدا در قالب بخش آموزشی مؤسسهي «در راه حق»، سپس در قالب «بنياد فرهنگي باقرالعلوم (ع)» و در نهايت در قالب «مؤسسهي آموزشيـپژوهشي امام خميني (ره)» شکل يافت. آگاهان بهخوبي ميدانند که مؤسسهي آموزشيـپژوهشي امام خميني (ره) مهمترين مرکز نشر معارف اسلامي در کل دنيا است. علت اين تمايز، نه تنها گستردگي برنامهها و فعاليتها، که بهروز بودن و توجه ويژه به بُعد اجتماعي و سياسي اسلام است؛ همان چيزي که ملتهاي اسلامي از فقدان آن رنج ميبرند. اگر حوزهي علميهي قم بهسانِ نگيني در برِ حلقهي مراکز علمي اسلامي در کل دنيا است، مؤسسهي امام خميني (ره) مرکز و درخشانترين نقطهي اين نگين است. تأسيس اين مرکز (در قالب مؤسسهي در راه حق) به زمان امام راحل برميگردد. وقتي آقاي مصباح گزارشي از برنامهها و فعاليتهاي خود به امام ارائه ميکند، امام ميفرمايد: «اينجا را توسعه دهيد، من تا زنده هستم، خودم بودجهي آن را ميپردازم».1 بعد از امام خميني (ره)، حمايتهاي معنوي و مادي امام خامنهاي نيز از اين مجموعهي بينظير ادامه داشته است. اين را همه ميدانند.
امام خامنهاي دربارهي اين مرکز ميفرمايند: «اين مؤسسهي خوب، جامع، و کامل، ميتواند از لحاظ تلاش پيگير، خستگي ناپذير، خالصانه، و عالمانه الگويي براي حوزه باشد.»2
وقتي ما به آرمان بلند نهفته در وراي تأسيس اين مرکز مينگريم، با يک بينش عميق و کارآمد با افقي دوردست و وسعتي جهاني مواجه ميشويم. نگاهي ژرف به معارف الهي با در نظر گرفتن نياز و شرايط اجتماعي و سياسي روز. مؤسسهي امام خميني (ره) يک پشتوانهي محکم فلسفي براي انقلاب اسلامي است و برنامههاي بنيادين جامعهي اسلامي در آنجا تئوريزه ميشوند. مؤسسهي امام خميني (ره) حرکتهاي بنيادين علمي و معرفتي ديني بسيار خوبي داشته است که البته اين همه، آغاز راه است.
همين نگرش عميق و متناسب با نياز روز به معارف اسلامي، از مصباح، يک شخصيت کمنظير ساخته است.
شايد اوج معرفت و آگاهي سياسي مصباح را بتوان در اعتقاد به ولايت فقيه مشاهده کرد. تبيين قدرتمند ولايت فقيه و پاسخ به شبهات بهويژه در عصر اصلاحات توسط او همان اندازه که دل دوستان انقلاب را آرام کرد، دل پرکينهي دشمنان و غرضورزان را آشفته و پريشان کرد.
او نهتنها در مقام نظر مدافع نظريهي وزين ولايت فقيه بود، بلکه در مقام تشخيص مصداق و اطاعت از ولي فقيه هم نمونه بود و هست.
انديشهي اسلامي کردن علوم انساني (حقوق، اقتصاد، سياست، روانشناسي و جامعهشناسي، و...) ريشه در انديشهي مصباح و مؤسسهي امام خميني دارد. اگر کسي اندکي با دورههاي طرح ولايت که در تابستانها براي دانشجويان برگزار ميشود و متون آموزشي آن آشنايي داشته باشد، ميتواند به بخشي از افق اهداف و برنامههاي مؤسسهي امام خميني اطلاع پيدا کند.
براي شناخت شخصيت ممتاز علامه مصباح، کافي است بيانات امام خامنهاي را دربارهي ايشان مرور کنيم:
«بنده نزديك به چهل سال است كه جناب آقاى مصباح را مىشناسم و به ايشان به عنوان يك فقيه، فيلسوف، متفكر و صاحبنظر در مسايل اساسى اسلام ارادت قلبى دارم. اگر خداى متعال به نسل كنونى ما، اين توفيق را نداد كه از شخصيتهايى مانند علامه طباطبايى و شهيد مطهرى استفاده كند، اما به لطف خدا اين شخصيت عزيز و عظيمالقدر، خلأ آن عزيزان را در زمان ما پر كرده است.3
«مجموعهاى از متفکران، علما، و سابقهدارها در امر دين... عقبهي تئوريک نظام هستند و آن را تشکيل مىدهند... الآن ما در حوزهي قم علمايى داريم، بزرگانى داريم، صاحبنظرانى داريم، انديشهپردازان يا تئوريسينها و ايدئولوگهايى داريم، ما شخصيت علمىِ فکرىِ روشنفکرىِ برجستهاى مثل آقاى مصباح يزدى را در قم داريم.4
«بنده هم به سهم خودم قدر آقاي مصباح را ميدانم. واقعاً ميدانم كه ايشان در كشور و براي اسلام چه وزنهاي هستند و حقاً و انصافاً ما امروز نظير ايشان را ـحالا به اين تعبير بگوييمـ خيلي نادر نظير آقاي مصباح ممكن است وجود داشته باشد؛ با اين وزانت علمي و عمق علمي و احاطه و وسعت و با اين آگاهي و بينش و صفا. اين سه جهت در ايشان جمع است؛ هم علم، هم بصيرت به معناي حقيقي كلمه و هم صفا. اين سه تا با هم در وجود ايشان خيلي ارزشمند است.»5
«از برجستگان رجال علمى و چهرههاى موجه عالم تشيع؛ از برکات ماندگار حوزهى علميهى قم و از چهرههاى موصوف و معروف به علم و عمل و جدّ و ابتکار مىباشيد، داراي احاطه و نکتهدان.»
«آيت الله مصباح يک فقيه، متکلم، فيلسوف، مفسر و زمانشناس بصير است. از همهي اينها مهمتر جزء شخصيتهاي برجستهاي است که هيچگاه در تقدم نظام بر خود ترديد نداشته و در اين راه بدون لحاظ داشتن موقعيت علمي خود به دل خطر رفته و گاهي يک تنه با خناسانِ مسلط مصاف داده است.»
«از دههي 1330 تا کنون که او را ميشناختم. همواره بر مدار حق بوده است.»
علما و بزرگان ديگر هم تأييدات فراواني نسبت به مصباح داشتهاند که نقل آنها در اينجا ضرورت ندارد.
شبهه: امام فرمود: ملاک حال فعلي افراد است. يعني ممکن است کسي در مقطعي از تاريخ مورد تأييد باشد، ولي اين تأييد يک ضمانت ابدي براي او ايجاد نميکند. در هر زمان، بايد حال فعلي او را در نظر گرفت. برخي با دستآويز کردن اين سخن حق، ميگويند: تأييدات امام خامنهاي دربارهي مصباح، مربوط به گذشته است. تاريخ انقضايش گذشته است. با تأييد ديروز نميتوان وضعيت امروز کسي را بررسي کرد. اين روزها هم که تأييدي از جانب رهبري دربارهي مصباح صورت نگرفته است.
پاسخ: با دقت در تاريخ تأييدات رهبري دربارهي مصباح، بهروز بودن تأييدات ايشان روشن ميشود (برخي از بيانات مربوط به دو سه سال پيش است). علاوه بر آن، همهي تأييدات با همديگر مساوي نيستند و مدت انقضايشان برابر نيست. يک وقت رهبري از يک نمايندهي ولي فقيه در يک ارگان، يا از يک وزير، يا حتي از يک رئيس جمهور بعد از سپري شدن تاريخ خدمتش، تشکر و قدرداني ميکند و سخناني در مدح و تعريف او ميگويد، اين گونه تأييدها ناظر به گذشته هستند و دربارهي آينده نميتوان از آنها استفاده يا سوء استفاده کرد. اما برخي از تأييدها نشان از ريشهاي عميق و پايهاي مستحکم براي فرد تأييد شده در موضوع مورد تأييد دارد. چنين تأييدهايي را نميتوان با شک و شبههي سطحي ناديده گرفت. انصافاً عبارتهايي از قبيل: «شخصيت عزيز و عظيمالقدر، فقيه، فيلسوف، متفکر و صاحبنظر در مسائل اساسي اسلام، داراي حرف رسا و منطق قوي و مستحکم، متکلم، مفسر، زمانشناس بصير، بصير به معناي حقيقي کلمه، همواره بر مدار حق، خيلي نادر بودن نظير ايشان، وزنهاي براي اسلام و کشور، برجستهي رجال علمي و چهرهي موجه عالم تشيع، برکت ماندگار حوزهي علميهي قم، چهرهي موصوف و معروف به علم و عمل و جد و ابتکار، احاطهي علمي و نکتهداني، و...» ميتوانند تاريخ انقضاي دو سه ساله داشته باشند؟! آيا چنين پنداري، به معناي عدم اعتدال و توازن در کلام رهبري نيست؟! سبحانه و تعالي عما يصفون.
شخصيت وظيفهشناس، شجاع، و انقلابي مصباح
علامه مصباح در طول عمر خود همواره سرباز فداکار ولايت بوده است. مدال بهترين مدافع اسلام انقلابي برازندهي او است. اسلام انقلابي؛ اسلام کارآمد و مشکلگشا؛ اسلامي که در همهي عرصهها، اعم از فردي و اجتماعي و سياسي، محور برنامهريزي و حرکت باشد؛ نه اسلامي که نه با شرق کاري داشته باشد و نه با غرب؛ و در برابر حق و ناحق اجتماعي و سياسي خنثي باشد و بيتفاوت.
يکي از عرصههاي فعاليت شديد مصباح، دورهي اصلاحات بود. دورهاي که بسياري از کجفکران و دگرانديشان از نردبان دولت سهلانگار آقاي خاتمي بالا رفتند و باورهاي ديني و انقلابي مردم را با باران تيرهاي مسموم خود نشانه رفتند. در آن دوره، واقعاً مصباحي جز مصباح نبود. او بود که به جنگ اهل تسامح و تساهل و تکثرگرايي ديني و نسبيت معرفت و ديگر کجراهههاي عقيدتي رفت. اگر مصباح نبود، خدا ميداند از کانال «گفتگوي تمدنها»ي خاتمي، چه چرکها و آلودگيهايي بر روي باورهاي متعالي و فرهنگ ديني زيباي ملت ما مينشست. مصباح بود که با مناظرههاي خود، روشنفکرنمايان مغالطهگر را به جاي خود نشاند.
دربارهي مصباح شبهاتي کم و بيش مطرح است که جا دارد اشارهاي هم به آنها داشته باشيم:
شبهه: بعضيها که خود را فدايي ولايت ميدانند، وقتي فرمايشهاي رهبري را دربارهي مصباح ميبينند، دست به تأويل جملات آقا ميزنند و آن را به گونهاي که با نظر خودشان همخواني داشته باشد تفسير ميکنند. مثلاً وقتي ميبينند آقا مصباح را بصير ميخواند، ميگويند: منظور آقا، بصيرت ديني است نه بصيرت سياسي.
پاسخ: تفکيک بصيرت ديني از بصيرت سياسي، ريشه در سکولاريسم و جدايي دين از سياست دارد. با لحاظ عينيّت سياست و ديانت، بصيرت سياسي بدون بصيرت ديني و بصيرت ديني بدون بصيرت سياسي امکانپذير نخواهد بود. شايد گويندگان اين سخن بگويند منظور ما از بصيرت ديني منهاي بصيرت سياسي، اين است که مصباح در مسائل ديني که ارتباط مستقيم با سياست ندارد بصيرت دارد ولي در مسائل مرتبط با سياست از بصيرت کامل برخوردار نيست. يا اينکه در مسائل کلان ديني و سياسي در مقام تئوريپردازي بصيرت دارد ولي در مقام تشخيص مصداق در متن جامعه، بصيرت ندارد.
بايد عرض کنيم که شما هر منظوري که ميخواهيد داشته باشيد و هر معنايي که دوست داريد از واژههاي بصير و بصيرت بفهميد بفهميد. جعل اصطلاح براي همه آزاد است؛ ولي درست نيست که فهم خود و اصطلاح جعلي خود را به سخنان آقا تحميل کنيد. آقا مصباح را «زمانشناس بصير» و داراي «بصيرت به معناي واقعي کلمه» ميخواند. آيا معناي واقعي کلمهي بصيرت همان چيزي است که شما ميفهميد؟!
آيا فکري را که به مسائل بنيادين اسلامي و تقويت پايههاي حکومت ديني تا بدانجا ميانديشد که مرکز فعاليت او، ميشود مهمترين مرکز علمي اسلامي در دنيا، ميشود به بيبصيرتي متهم کرد؟! شايد ما معناي بينش و بصيرت سياسي را درست نميدانيم. اگر بصير سياسي يعني کسي که غرق است در مسائل سياسي، و اخبار و اطلاعات سياسي با تمام جزئياتش قبل از هرکسي به دست او ميرسد؛ کسي که پرونده و آمار تمام مسائل ريز و درشت سياسي داخلي و خارجي را روي ميز دارد؛ کسي که ضربان نبض همهي سياستمداران را در دست دارد و نقاط ضعف و قوت همه را در مشت خود دارد؛ اگر بصير يعني چنين کسي، بايد اعتراف کنيم که مصباح بصير نيست. زيرا معلوم نيست او حتي نام همهي وزراي دولت را بلد باشد و آنها را بشناسد!
اما بصيرت لايهاي عميقتر هم دارد که بسياري از محاسبات در اين لايه، شايد با محاسبات عادي جور درنيايد. براي توضيح اين لايه از بصيرت ميتوان برخي از کارهاي امام خميني (ره) را مثال زد؛ وقتي که برخلاف توصيه و حتي اصرار سياستمداران و مردان بصيرت، امر ميکند که مردم در وضعيت حکومت نظامي، به خيابانها بريزند. يا وقتي قطعنامه صلح با رژيم بعثي عراق را نميپذيرد و در مقابل اصرار مردان سياست و بصيرت(!) مجبور به پذيرش آن ميشود و اين کار را نوشيدن جام زهر مينامد، و موارد ديگر.
کساني که بصيرت سياسي را در داشتن بينش سطحي منحصر ميدانند، با اعلام نام آيت الله بهجت به عنوان مرجع تقليد مخالفت ميکردند و دليلشان اين بود که ايشان بصيرت و بينش سياسي ندارند! غافل از اينکه مؤمن با نور خدا ميبيند «المؤمنُ يَنظُرُ بِنورِ اللهِ».
گذشته از اينکه بر فرض مصباح درگير همهي مسائل روزمره سياسي و اجتماعي نيست و از همهي جزئيات امور پيرامون به سانِ يک روزنامهنگار مطلع نيست، ولي در حلقهي ياران خود منابع اطلاعاتي آگاه و اميني دارد که اين خلأ را ميتوانند بهخوبي پرکنند. افراد آگاهي مثل آقاتهراني، نبويان و ديگران. امام خامنهاي دربارهي شاگردان مصباح ميفرمايد:
«خوشبختانه يکى از موفقيتهاى آقاى مصباح يزدى در قم اين است که ايشان برخلاف خيلى از فضلاى ما که فضلشان در خودشان منحصر مانده، فضلش در شاگردانِ خوب سرريز شده است.»
شبهه: اگر مصباح بصيرت سياسي داشت، پس چرا از احمدينژاد حمايت کرد. اکنون ننگ خرابي منتخب مصباح، دامن او را هم لکهدار ميکند. اين يعني بيبصيرتي.
پاسخ: يکي از چهرههاي فلسفهي تحليلي، ويتگنشتاين است. او در برههاي از عمر خود نظرات خاصي داشت که بعد از گذشت چند سال، نظراتش به کلي عوض شد و يک تغيير موضع 180 درجهاي داد. بعد از او هروقت سخن از ويتگِنِشتاين است، ميپرسند: کدام ويتگنشتاين؟ ويتگنشتاين متقدم يا ويتگنشتاين متأخر؟ قصهي احمدينژاد هم همين است. وقتي سخن از احمدينژاد است، بايد بپرسيم: کدام احمدينژاد؟ احمدينژاد متقدم يا متأخر؟
حمايت مصباح از احمدينژاد متقدم يکي از برگهاي زرين بصيرت سياسي او است؛ که البته اين افتخار مخصوص او نيست؛ خيليهاي ديگر از احمدينژاد حمايت کردند و اين حمايتها باعث شد او با بيشترين رأي در تاريخ انتخابات ايران به رياست جمهوري برسد. اما از وقتي کژيها و اشتباهات او شروع شد، مصباح جزء اولين کساني بود که از احمدينژاد متأخر انتقاد کرد.
برخي خطا و انحراف احمدينژاد متأخر را نشانهي بيبصيرتي مصباح ميدانند. اولاً اگر انحراف يک منتخب از راه درستي که آغاز کرده بود، نشانهي بيبصيرتي انتخاب کننده باشد، چرا فقط مصباح مقصر است؟! مگر تنها حامي احمدينژاد مصباح بود؟! از کي تا حالا همه گوش به فرمان مصباح شده بودند تا به منتخب او رأي بدهند؟! هرکس خربزه خورده، پاي لرزش هم بايد بنشيند. درست نيست که عدهاي خربزه را بخورند ولي لرزش را فقط براي مصباح بگذارند.
علاوه بر آن، مگر مصباح گفته بود که احمدينژاد معصوم است و تا آخر راه مردانه پاي تعهدات خود خواهد ماند؟! سرنوشت انسان به دست خود او است و عاقبتبهخيري هيچ کسي تضمين نشده است. يکي از فرمانداران اميرالمؤمنين که خيلي هم مورد توجه و عنايت او بود، زياد بن ابيه بود که بعداً تبديل شد به دشمن خونخوار شيعيان که آنان را قتل عام ميکرد. عبيدالله بن زياد فرزند او است. آيا بايد اميرالمؤمنين را به خاطر انتخاب زياد سرزنش و به بيبصيرتي متهم کرد؟!
حمايت مصباح از شخص احمدينژاد نبود. او از شعارها و سخنها و به اصطلاح از گفتمان احمدينژاد حمايت کرد. احمدينژاد هرچهقدر هم که خراب شود، گردي به دامن گفتمان شکوهمندش نمينشيند؛ چون گفتمانش مال خودش نبود، او گفتمان انقلاب را از امام گرفته بود. اکنون هم مصباح از احمدينژاد متقدم حمايت ميکند؛ اما نه از شخص او، که از گفتمان او؛ گفتماني که اينک در مردي ديگر تجلي کرده است.
اگر گفتمان انقلاب را ميخواهيم بشناسيم، بايد به کارها و برنامههاي احمدينژاد متقدم مراجعه کنيم. گفتماني که مردم عاشقش بودند؛ گفتماني که به ايران عزت و اقتدار داد؛ ما را به خودباوري رساند و دشمن را در برابر عظمت ايران به زانو درآورد. اي کاش احمدينژاد عوض نميشد! اي کاش!
شبهه: يکي از اشتباهات مصباح اين بود که جريان انحرافي مشايي را بيخود بزرگ کرد تا جايي که داشت خطري سر راه نظام به شمار ميرفت.
پاسخ: خطر مشايي و جريان انحرافيش واقعاً بزرگ بود. اين مصباح و شاگردانش بودند که با روشنگريهاي بهموقع توانستند اين خطر را خنثي کنند. برخورد با هر دشمني در سطح اجتماعي، باعث ميشود او معروف و شناخته شود. اين درست نيست که به دليل ترس از بزرگ شدن دشمن، با او کنار بياييم. لابد مقابله با امثال سروش و مهاجراني هم اشتباه بود؛ چون باعث بزرگ شدن آنها شد؟!
شبهه: مصباح با مسائل سياسي به صورت سياه و سفيد برخورد ميکند. يعني يا صفر، يا صد، هيچ عددي بين صفر و صد باقي نميگذارد. گاه به بعضي مسائل چنان روح مقدس و معنوي ميدهد که گويا کاري مقدستر از آن در عالم وجود ندارد. مثلاً حمايت از احمدينژاد را چنان تکليف و وظيفهي الهي قلمداد ميکرد که مردم تصور ميکردند اگر به کس ديگري رأي بدهند معصيت کبيره مرتکب شدهاند؛ درحالي که رأي دادن به هريک از نامزدهاي تأييد صلاحيت شده به حکم شرع و قانون جايز است.
پاسخ: اين اشکال به طور کلي وارد است ولي نه به شخص مصباح، بلکه به برخي طرفداران و کساني که چنين برداشت غلطي از حرفهاي او دارند. براي توضيح مسأله بايد به اين نکته توجه کرد که اولياي الهي از چنان روح تعبد و بندگي بالايي برخوردارند که کوچکترين کارشان را با رضا و مشيت الهي تنظيم ميکنند و تا به حجت قطعي نرسند، به کاري اقدام نميکنند. و هرگاه در کاري احساس تکليف کردند، آن را مثل يک واجب بزرگ انجام ميدهند. حتي کارهايي که ممکن است در نظر ديگران ارتباط خاصي با بندگي و معنويت نداشته باشد. وقتي از اين زاويه به مصباح و حمايتها و انتقادهايش نگاه کنيم، حساسيت مسأله را درمييابيم و نيز درمييابيم که اين حساسيت بالا، به معناي صفر يا صد نيست. برخي طرفداران مصباح چنان ميانگارند که هرکس مخالف نظر مصباح عمل کرد، در دين و ديانت او بايد شک کرد، درحالي که خود مصباح نسبت به شديدترين مخالفانش چنين نگاهي ندارد.
اين سخن مصباح که «در زير آسمان کسي را شايستهتر از لنکراني سراغ ندارم» را نيز با همين معيار و مبنا باید سنجيد.
شبهه: در مبارزات انقلابي قبل از پيروزي انقلاب و نيز در زمان جنگ تحميلي، مصباح کجا بود؟ چرا او در جبهههاي جنگ حضور نداشته است؟
پاسخ: پاسخ اين بخش را از زندگينامهي مصباح در پايگاه اينترنتي آثار ايشان ميخوانيم:
«وى در مقابله با رژيم معدوم پهلوى نيز حضورى فعّال داشت كه از آن جمله، همكارى با شهيد دكتر بهشتى، شهيد باهنر و حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجانى است و در اين بين، در انتشار دو نشريه با نامهاى «بعثت» و «انتقام» نقش داشت كه تمام امور انتشاراتى اثر دوم نيز به عهدهي معظّمله بود.»
ايشان در مصاحبهاي ميگويد:
«حضور در جبههها و نيز کميتهي امداد دو موضوعي هستند که همواره به حضور افراد در آنها غبطه ميخورم. هرچند شرايط زندگيام طوري نبود که بتوانم وارد آنها شوم و فعاليت کنم.»
من نميدانم مصباح در زمان جنگ به چه کارهايي مشغول بود که از حضور در جبههي جنگ مهمتر بود. اين را بايد از خودشان يا از افراد مطلع پرسيد؛ ولي اين را ميدانم که براي رزمنده و بسيجي و جبههاي بودن، حضور فيزيکي در جبهه و جنگ ضرورت ندارد. خود امام هم هرگز در جبهه حاضر نشد و تفنگ به دست نگرفت ولي امام و مقتداي رزمندگان بود. مهم اين است که فکر و دل انسان با رزمندگان باشد و در راه پيروزي اسلام و انقلاب فعاليت کند. فعاليت علمي که پايههاي فکري و ايدئولوژيکي انقلاب را محکم ميکند، از قتال و نبرد مسلحانه با دشمن کمتر نيست. مداد العلماء افضل من دماء الشهداء.
شبهه: مصباح در فتنهي 88 موضع روشن و فعالي نداشت. بعد از 9 دي بود که وارد ميدان شد و عرض اندامي کرد.
پاسخ: اين ديگر از آن حرفها است. مصباح در فتنهي 88 خود و شاگردانش فدايي رهبري و نظام بودند. روشنگريهايش در فرونشاندن آتش فتنه سهم بهسزايي داشت. نقش او در اين حماسه چنان پررنگ بود که حوزهي علميهي قم توسط مديريت وقت، نشان «عمار ياسر» را به او اهدا کرد.
شبهه: مصباح با تشکيل جبههي پايداري، باعث ايجاد تفرقه در بين اصولگرايان شد.
پاسخ: بعد از فتنهي 88 و نمايان شدن ضعفهاي غيرقابل اغماض اصلاحطلبان که باعث ميشد به فتنهگران و منافقان سواري بدهند، عملاً اصلاحطلبي از صحنههاي اساسي سياسي منزوي شد. اصولگرايان جريان برتر و حاکم مقتدر بر کشور بودند. مادامي که اصلاحطلبان رقيبي جدي براي اصولگرايان به شمار ميآمدند، اصولگرايان اختلافهاي درونحزبي را کنار گذاشته بودند و عليه حزب مقابل متحد بودند. ولي وقتي اصلاحطلبي به کنار رفت، طبيعي است که اختلافها بروز پيدا کند. بروز اين اختلافها نشانهي ضعف و سستي نيست؛ بلکه لازمهي رشد و ارتقا است. برخي از اصولگرايان از تمايلات اصلاحطلبي خالي نبودند، در مقابل، برخي ديگر حاضر نبودند ذرهاي از آرمانهاي بلند اصولگرايي خود کوتاه بيايند. گروهي هم بينابين بودند که نه تمايلات اصلاحطلبي داشتند و نه در دفاع از ارزشهاي اصولگرايي به سفتي و سختي دستهي ديگر بودند. اين اختلافها باعث شد که دستهاي که پايبندي جديتري به آرمانهايش داشت و ذرهاي تسامح را روا نميدانست، براي پاسداشت اصول و ارزشها و باورهايش جبههاي در درون اصولگرايان و نه در برابر آن، تشکيل بدهد که جبههي پايداري نام گرفت. من خودم را عضو اين جبهه نميدانم و نميخواهم قضاوتي دربارهي آن بکنم؛ اما ميدانم که تشکيل چنين جبههاي به معناي ايجاد تفرقه در بين اصولگرايان نيست. همانطور که بازيکنهاي تيم ملي ايران که هرکدام از تيمي خاص برگزيده شدهاند، در مسابقات جام جهاني، کنار هم قرار ميگيرند و بيتوجه به تيم خاص خود، در قالب يک تيم متحد بازي ميکنند؛ اما در خارج از تيم ملي به تيم خاص خود برميگردند و در آنجا بازي ميکنند.
شبهه: اگر مصباح بصيرت سياسي دارد، پس چرا هر هفته يک اصلح عوض ميکند؟!
پاسخ: اگر چنين شبههاي را يک بچه دبيرستاني مطرح کند، شايد بتوان آن را جدي و از روي ناآگاهي قلمداد کرد؛ ولي متأسفانه برخي افراد که ادعاي بصيرت و بينش بلند سياسي دارند، چنين حرفهاي سخيفي را در نوشتههايشان تکرار ميکنند. همين مسأله باعث ميشود که در انصاف و منطقشان شک کني. در هر صورت پاسخ اين است که وقتي از شما بپرسند از يک تا هزار، کدام عدد بزرگتر است، پاسخ ميدهي: هزار. بعد دوباره ميپرسند: از يک تا صد کدام عدد بزرگتر است؟ پاسخ ميدهي: صد. تفاوت اين دو سؤال و جواب بسيار ساده و قابل فهم است. اگر کسي به شما بگويد: چرا هي جواب عوض ميکني، شما به او شک نميکني؟!
شبهه: يا اينکه ميگويند: ما آقا داريم، آقابالاسر نميخواهيم. تا وقتي که آقايي مثل امام خامنهاي داريم، آقابالاسري مثل مصباح نميخواهيم.
پاسخ: نميدانم چرا اين حرف مرا ياد حرف کساني مياندازد که گفتند: کتاب خدا براي ما کافي است و با وجود پذيرش رسالت پيامبر (ص) از پذيرش امامت اميرالمؤمنين سرباززدند. اگر دست اميرالمؤمنين را خود رسول الله بالا برد و مردم را به ولايت او دلالت کرد، آدرس مکتب مصباح را هم خود رهبري به ما داده است. مصباح که به کسي تکليف و او را به کاري مجبور نکرده است. او مصباح است و مصباح کاري جز روشنگري ندارد.
اصلاً مگر «آقا»يي هم داريم که «بالاسر» نباشد؟! نکند شما «آقا» را «بالاسر» نميدانيد؟! و اگر روزي احساس «بالاسر»ي کنيد، «آقا» را هم کنار ميگذاريد؟!
نکتهي پاياني:
اين نوشته در مقام معرفي عظمت و بزرگي علامه مصباح يزدي و دفاع از جايگاه رفيع او در برابر تخريبهايي است که بعضاً با غرض و مرض و بعضاً با نيت پاک ولي با روشي ناشيانه دربارهي او انجام ميشود. نوشتههاي من هرگز به اين معنا نيست که مصباح نقدناپذير است و بالاي حرف و انتخاب او حرف و انتخابي نيست. به قول يک وبنگار، نبايد با سادهانگاري مسأئل سياسي، با کنار هم گذاشتن «تمجيد و ستايش رهبري از علامه مصباح» و «حمايت آقاي مصباح از آقاي الف» سريع به اين نتيجه برسيم که «نامزد اصلح و مورد نظر رهبري آقاي الف است».
کساني که اهل تشخيصند و خودشان مستقيم نامزدها را ميشناسند، شناخت بيواسطهي خودشان ميتواند حجت شرعي باشد براي انتخاب اصلح؛ اما کساني که مثل من با بينش شخصي خود حداکثر ميتوانند عدم صلاحيت «روحاني» و «عارف» و «غرضي» را تشخيص بدهند(!)، حمايتهاي بزرگان ميتواند کمک بسيار خوبي در رسيدن به حجت شرعي باشد. البته براي رسيدن به حجت شرعي فاکتورهاي ديگري هم ميتواند کمک کند که در يادداشتهاي آينده بيان خواهم کرد انشاءالله.
حسن ختام اين نوشتار فرمايشي است از حضرت امام خامنهاي:
«تنها به علم و ارادهي خودتان تکيه نکنيد، طوفانها زياد است و اين طوفانها گاهي اوقات سخت ميشود و در اين طوفانها نميتوانيد خود را حفظ کنيد و بايد در اين اوقات خودتان را به کسي و يا جايي وصل کنيد که شما را حفظ کنند.»6
منبع: وبلاگ شخصی حجت الاسلام حامد شاد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخچهي مؤسسهي آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) از سايت تبيان
2. ديدار با مدير و اعضاي هيأت علمي مؤسسهي امام خميني (ره) 1389/8/3
3. بيانات در تاريخ 1378/6/13
4. ديدار با مسؤولان دفتر تبليغات اسلامى حوزهي علميهي قم 1384/6/28
5. ديدار رهبري در منزل علامه 1389/11/20
6. به نقل از آيت الله صديقي
antivahhabi.blogfa.com
نه این که از اول منحرف بوده
اما در زمان پیامبر نباید منافقین افشا می شدند
در مثال جای مناقشه نیست
گیر نده
منظور رو متوجه شدی یا نه؟
خوبه والا
هاشمي قبل از فتنه يا بعد از فتنه 88؟
اون زماني كه حضرت آقا ازش تعريف مي كردن بچه هاش برعليه نظام با بهايي و منافق و سلطنت طلب دست به يكي نكرده بودن باباجونشونم ازشون حمايت نمي كرد ....
به جالش كشيدن بزرگان به وسيله عام به نظربنده كار عالمانه نيست.
بهتراست هرصنفي بوسيله متخصين همان صنف موردانتقادقرارگيرد.
متاسفانه باب شده است.
اگرهركس به انچه علم داردعمل......كندبسياري ازمشكلا حل ميشود
من لله توفيق
antivahhabi.blogfa.com
یادم می آید آن روزها هنوز از خاطر ملت محو نشده است. علماء بزرگواری بودند که با توجه به کهولت سن و حتی مقام بسیار والا و بالای علمی و فقهی در کنار رزمندگان حاضر شده و خود نقطه امید و دلگرمی برای رزمندگان بودند . شخص مقام معظم رهبری بارها تا خط مقدم پیش رفتند و ........