کد خبر: ۱۳۶۵۷۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:
من و چادرم؛ خاطره ها:

عاشقتونم شهدا

به گزارش وبلاگستان بولتن نیوز؛ نویسنده وبلاگ من و چادرم؛ خاطره ها نوشت:

قبل از عید بود. توی دفتر نشسته بودم، قرار بود بریم دیدار خانواده ی شهید.

نیلوفر(بچه ی خوب و چادری) همراه با یه دختر دیگه که بعدا فهمیدم اسمش سپیده است،اومدن داخل. قرار بود یه هفته قبل از عید برن جنوب.

نیلوفر گفت: زهرا میشه بگی چطوری باید نهایت استفاده رو از جنوب برد؟ از اون سوالا بود ها! هر دوشون اولین بار بود می خواستن برن.

گفتم: کار خاصی نمیخواد بکنین. فقط خودتون باشین. همین! شهدا خودشون کاری رو که بخوان، انجام می دن براتون!

بعد خاطره ی اولین سفر و چادری شدن و... رو براشون تعریف کردم.

سپیده دختری بود مث اوایل خودم! رفتیم خونه ی شهید که مادر شهید در آن تنها زندگی می کرد. همسرش فوت شده بود و تنها دخترش هم تهران زندگی می کرد. از ما خواهش کرد که یکیمون تو پذیرایی بهش کمک کنیم. از بین اون همه دختر چادری ناخودآگاه سپیده که مانتویی بود پاشد. دقیقا مث خودم که می رفتیم دیدار و همه چادر بودن و فقط من مانتویی! عجیب می شد عطر شهدا رو ازش استشمام کرد.

موقع خداحافظی بغلش کردم و عمیق نفس کشیدم و گفتم که کاملا باهات شهدا رو حس می کنم. و ازش خواستم که حتما دعام کنه....

بعد از عید تو مسجد دانشگاه با بچه ها نشسته بودیم و منتظر که اذان بدن. یه دختر خوشگل چادری اومد و بهم سلام داد. اول نشناختمش. خدای من سپیده بود! ماه شده بود! خیلی چادر و روسری قشنگش برازنده اش بود. خیلی خوشحال شدم از دیدنش. خودش هم خیلی راضی و خوشحال بود. فقط یه خرده فامیل اذیتش میکنن. خدا خودش کمکش کنه تا از پس این مرحله هم بربیاد. عاشق شهید زین الدین و لبخندش شده بود!

داشتم اینو برای زهرا (دوستم) میگفتم که گفت: نازنین(خواهرش) هم بعد از جنوب چادری شده! همزمان زینب با لیلا اومدن پیشمون. لیلا قبلا چادری شده بود اما زینب بعد از جنوب، چادری شده بود! زینب هم شیفته ی شهید آوینی شده بود! خیلی لذتبخش و باحال بود. هر سه ی اینها باهمدیگه همسفر بودن. حسابی لذت بردم و موندم این شهدا چیکار میکنن که بچه ها اینطور شیفته اشون میشن!؟ بچه هایی که وقتی دنیا اومدن، مدتها بوده که جنگ تموم شده و چیزی از اون رو ندیدن! عاشقشوووووووونم!!!!

ز.ش. ارسال با کامنت



شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
مرتضي ام
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۸
0
1
دو و چهار و چهار و سه و چهار...منزل خداست؟
الو سلام، اين منم، مزاحمي كه آشناست

هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است
ولي هنوز پشت خط، در انتظار يك صداست

شما كه گفته‌ايد پاسخ سلام واجب است
به ما كه مي‌رسد حساب بنده‌هايتان جداست؟

چرا صدايتان نمي‌رسد كمي بلندتر
صداي من چطور؟ خوب و واضح و رساست؟

اگر اجازه مي‌دهي برايتان دوباره درد دل كنم
شنيده‌ام كه گريه بر تمام دردها دواست

دلِ مرا به سوي خود بخوان كه تا سبك شوم
پناهگاه اين دل شكسته‌ام خانه‌ي شماست

خدا، مرا ببخش باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ مي‌زنم تا خدا، خداست
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین