زمانی که من دبیرستانی بودم وقتی غذا می خوردیم و از سر سفره پا می شدیم چندین ظرف و سفره و چیزای دیگه رو با هم بر می داشتم تا هم ی بار برای جمع و جور کردن سفره تردد کنم هم اینکه تنبلیم میشد مادرم ی شب بهم تذکر داد اینکار رو نکن ظرفا رو میندازی اما من قبول نکردم و طبق معمول همه سفره رو یکجا جمع کردم نرسیده به کابینت ظرفا از دستم اوفتاد و شکست در همان لحظه پشت گردنم سوخت..نگو مامان بانو در حال تعقیب من با این منظره که مواجه شد ..ی پس گردنی جانانه بر پس کله ما نواخت..این ادم ها هم اگه تو جوونی از کسی پس گردنی خورده بودن امروز از این کارا نمی کردن..البته شاید هم خورده باشن چون من که با اون ضربه آدم نشدم بلکه تا به امروز که 11 یا 12 سال میگذره حرفه ای تر شدم!!!!!!