{و اما بعد}
چند سالی از حضورم تو حوزه گذشت
تو یکی از جلسات حاج آقا مجتبی که اتفاقا
فاطمیه هم بود، یکی از دوستان دوران دبیرستانم رو دیدم که کنار حاج آقا
مجتبی ست و قدم به قدم با حاج آقا .
بعدا وقتی دیدمش به شوخی میگفتم تو هم شدی بادیگارد حاج آقا !
امروز بعد از منبر دیدمش
بعد از سلام و احوالپرسی ، ازش پرسیدم :
علی جون ! خاطره ی ناب از حاج آقا چی داری ؟!
گفت : تمام لحظات کنار حاج آقا بودن ، لحظات نابی بود
چه سایه ای از سرمون رفت و یه کم درد و دل و …
گفتم : داداش ! نپیچون مارو ! خندید و گفت :
روز اول دهه ی محرم که آخرین دهه ی محرم حاج آقا شد ، وقتی آقا با اون وضع
کسالت اومدن برای منبر ، گفتم : آقا ! بخدا مردم همین که بدونن شما هستین
کلی خوشحالن . دیگه این همه زحمت اونم با این حال ؟ آقا مجتبی نگاهی به من
کردند و با اون صدایی که دیگه کم رمق شده بود گفتند : اومدم چایی روضه رو بخورم …
پی نوشت : این چای روضه هم عجب داستانی داره …
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com