بولتن نیوز ، يكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير
قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت
اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما
اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده
ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!
شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد :
اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش
طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در
شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و
صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :
به آسمان رود و كار آفتاب كند .
پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!
بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن
همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى
اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان
راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :
به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از بيدار شدن و شب را به صبح
رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم
با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد
سراغ خانه آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان
مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .
وقتى به در
خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از
پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :
به آسمان رود و كار آفتاب كند
فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين
طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع
خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت
بپوشانيد .
مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر
پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و
علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى مخصوص به خود قرار
گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟
گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .
هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى
برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست .
آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان
من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و
باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده
مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى
از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى
عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد .
چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟
راجه گفت : من
چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ،
يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان
هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به
شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش
خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه
السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع
دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و
دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ،
ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ
است .
طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟
راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است .
راجه سجده شكر كرد و خواند :
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com