کد خبر: ۱۳۱۰۰۳
تاریخ انتشار:
در گفتگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین‌ اعرافی عنوان شد:

نگاه شورای نگهبانی به فقه، محرّک و سبک‏ساز نیست

در فقه ما روابط معاملاتی و اقتصادی، در باب عقود آمده است، روابط خانوادگی تا حدّی در كتاب نکاح آمده است. اما روابط عام اجتماعی به‏طور مبسوط و منسجم، در جايي بحث نشده است. دیدگاه تفریطی این است که فقه، نقش شورای نگهبانی دارد و قانون نمی‏گذارد؛ بلكه کناری نشسته و به‏عنوان یک ناظر بیرونی نگاه مي‏كند. شما زندگی‏تان را به آن عرضه می‏کنید و او حکم به جواز یا منع می‏دهد. این نگاه، یک فقه محرّک و سبک‏ساز نیست و قطعاً غلط است.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از 598، "دیدگاه تفریطی این است که فقه، نقش شورای نگهبانی دارد و قانون نمی‏گذارد؛ بلكه کناری نشسته و به‏عنوان یک ناظر بیرونی نگاه مي‏كند. شما زندگی‏تان را به آن عرضه می‏کنید و او حکم به جواز یا منع می‏دهد. (چه به‏نحو الزامی و چه به‏نحو ترجیحی). این نگاه، یک فقه محرّک و سبک‏ساز نیست و قطعاً غلط است"

مطالب فوق بخشی از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین‌ علیرضا اعرافی در گفتگو با نشریه خانه ظلاب جوان [خط] است وی در این گفتگو تفصیلاً به موضوع سبک زندگی، موانع و راهکارهای آن پرداخته است که متن کامل گفتگو با این اندیشمند دینی در ادامه می آید.

حضرت‏عالی را به ‏عنوان مدرّس درس خارج «فقه ‏التّربیه» می شناسیم. ابتدا بفرمایید که مباحث تربیتی چه اشتراکات و افتراقاتی با اخلاق یا اخلاق کاربردی دارد؟


ابتدا باید یک مقایسه بین فقه و اخلاق داشته باشیم و سپس، مقایسه‏ای دیگر بین تربیت و اخلاق. این دو مقایسه، یک‏مقدار فضای بحث را روشن می‏کند. البته در مورد رابطه بین فقه و اخلاق، بحث گسترده و مفصّلی وجود دارد كه تاحدّی در جلد اوّل كتاب «فقه تربیتی»، بدان پرداخته‏ایم. یک فرق اساسی بین فقه و اخلاق، این است که در اخلاق، ویژگی‏ها و صفات روحی که مطرح می‏شود که در دو طبقه فضایل و رذایل، قرار میگیرد؛ يعني اخلاق، مستقیماً به داوری در باب صفات و احوال روحی می¬پردازد. یک بخش مهم اخلاق این است که کیفیّات نفسانی (صفات و احوال ما) را از لحاظ حُسن و قبح، بررسی و طبقه بندی و درجه‏بندی می¬کند. در حالی‏که فقه، به‏طور مستقیم به این قضیه نمیپردازد.

یک بخش دیگر اخلاق هم رفتارهای اختیاری انسان است که در این حوزه، تعاملاتی با فقه برقرار می‏شود؛ یعنی موضوعي است که هر دو به آن می پردازند. حال زاویه دید اخلاق در رفتارهای اختیاری، حُسن و قبح است، ولی زاویه دید فقه، احکام خمسه است. این، تاحدّی مرز این‏دو را از یکدیگر جدا می‏کند. به این ترتیب که موضوع اين‏دو واحد است، اما در محمولات‏شان با یکدیگر متفاوت‏اند؛ محمول اخلاق، حُسن و قبح است و محمول فقه، احکام خمسه است.

اما باید به این نکته توجّه شود که تربیت، دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح عامّ که هم تربيت و هم اخلاق را در برمی‏گیرد. لذا وقتی ما اخلاق و تربیت را در مقابل هم قرار مي‏دهيم، قاعدتاً تربیت را به معنای دوّم و خاص، به کار می‏بریم. تفاوت معنای دوّم تربیت با اخلاق، این است که در اخلاق، بیشتر خودسازی مطرح است. اما در تربیت، دیگرسازی مدّنظر قرار دارد؛ يعني نگاه تربيت به پرورش دیگران است: دیگران را در جامعه و خانواده و محیط‏های دیگر، چگونه تربیت و رشد بدهیم؟ البته تفاوت‏های دیگری هم هست، ولی این نکته خیلی مهم است.

چون بحث سبک زندگی مطرح است، بفرماييد هر کدام از اين دو چه تأثیری در زندگي دارند؟ آيا اگر یک استاد اخلاق، دستورات اخلاقی بدهد، در واقع دارد كار تربیتي می‏کند؟

وقتی عالِم اخلاق دارد اوصاف یا رفتارها را تحلیل و تبیین می‏کند، در حیطه علم اخلاق است. اما وقتی می‏خواهد این‏ها را به دیگری منتقل کند، یا دیگری را براساس این‏ها پردازش کند، در حوزه تربیت وارد می‏شود. پس دانش اخلاق که  نظام اخلاقی را با استدلال، تحلیل و تبیین می‏کند و سامان می‏دهد، دست‏مایه‏ای برای این می‏شود که دیگران را به آن متخلّق کنیم. بنابراین، اگر اخلاق، دست‏مایه شد برای این‏که خودمان را متخلّق کنیم، کار خودسازی است. ولی اگر دست‏مایه شد برای این‏که دیگران را بپرورانیم، کار مربّی‏گری و تربیتی می‏شود.

تربيت فقط در شخصيت و روح و درون افراد تأثير مي‏گذارد، يا اين‏كه مستقيماً در رفتار او هم مؤثّر است؟ یعنی آیا حالات دروني فرد را جهت‏دهي مي‏كند و رفتار را در صحنه عمل به خود مكلّف وامی‏گذارد، يا اين‏كه در حوزه رفتار هم وارد مي‏شود؟

شما به دو نکته توجّه کردید؛ نكته اوّل اين است که تربیت با همه ساحت‏های شخصیت سروکار دارد. چرا كه شخصیت انسان، بُعد اعتقادی و معرفتی دارد كه براي آن، تربیت اعتقادی داریم. بُعد علم و دانش دارد كه در ساحت تربیت تعلیمی و آموزشی می‏گنجد. بُعد سوّم شخصیت انسان، گرایش‏ها و تمایلات اوست که حیطه ویژگی‏های روحی و اخلاقی می‏شود و تربیت اخلاقی را می‏طلبد. بُعد چهارم شخصيت انسان، بُعد اجتماعی است كه با تربیت اجتماعی سروکار دارد. بُعد دیگر، بُعد اقتصادی است كه تربیت اقتصادی می‏خواهد. بُعد دیگر، مهارت‏ها و اشتغال انسان است كه در ساحت تربیت شغلی و مهارتی درمي‏آید.

گاهی اين ساحت‏ها براساس این‏که ما چگونه این ابعاد شخصیت را چینش کنیم، تا 10-12 مورد هم گفته مي‏شود. هركدام از اين ساحت‏های گوناگون، علاوه بر تربيت، در تیرس اخلاق هم هست. لذا ما یک‏سری اصول و شاخص‏ها و اهداف کلان داریم که فراساحتی است؛ اعمّ از تربیت و اخلاق. اخلاق می‏گوید من با نگاه حُسن و قبح، به اين ابعاد نظر دارم و تربیت هم به‏دنبال این است که اين خوب یا بد را در هريك از ابعاد شخصیت، چگونه در دیگران محقّق کنیم.

نکته دوّم این است که آیا تربیت، تغییر درون را دنبال می‏کند، یا تغییر رفتار را هم در نظر دارد؟ در این‏جا باید توجّه کنیم که اگر شخصیت را با یک برش کلّی تقسیم کنیم، دو لایه دارد: لایه آشکار و لایه پنهان. لایه پنهان، تقسیم می‏شود به «بینش‏ها»، «گرایش‏ها» و «اراده و تصميم». این‏ها حدّاقل سه بخش مهم لایه پنهان هستند. لایه آشکار هم شامل «رفتارها»ی ما می‏شود؛ يعني آن‏چه که از اعضاء و جوارح ما صادر می‏شود.

اين لايه پنهان و لايه آشكار، در تعامل مستقیم با هم هستند؛ از یک‏طرف معلوم است که لایه آشکار، مبتنی بر لایه پایه و بنیاد است که همان شناخت و معرفت و کشش‏های روحی و اراده و عزم ماست. لایه پنهان، علّت است و لایه آشکار، معلول است. از طرف دیگر، رفتارهای ما با این‏که برآمده از درون ما هستند، اما در درون هم مؤثّرند؛ یعنی رفتارهای ما یک بازتاب معکوس به درون دارند. لذا هر دو دانش اخلاق و تربیت، همه این لایه‏ها را هدف‏گیری می‏کنند و باید هم چنین کنند.

هماهنگی سه حوزه تربیت و اخلاق و رفتار، چه‏طور است؟ چگونه اين سه با هم در درون شخصيت يك فرد، پياده مي‏شوند؟ در تزاحمات و تعارضات، كدام مقدّم مي‏شوند؟
 
بحث مهمّی در «روان‏شناسی» مطرح است كه «تربیت» هم توجّه دارد و اسلام هم کاملاً مدّنظر دارد و آن، هماهنگی و منظومه‏وار بودن و انسجام لایه‏های مختلف شخصیتی است. این، همان چیزی است که در نقطه مقابل «نفاق» قرار مي‏گيرد. یعنی عدم انسجام این لایه‏ها، یک‏نوع مرض روحی است و طبعاً شخصیت متکامل انسان کامل، کسی است که این لایه‏ها در او، توازن و تناسب داشته باشد. یعنی «نظام باوری» و «نظام روحی و اخلاقی» و «نظام رفتاری» او با هم هماهنگ باشند.

ما وقتی به تعلیم و تربیت اسلامی مراجعه می‏کنیم، می‏بینیم که هم برروی نظام باورها و هم برروی نظام خُلقیات و هم برروی نظام رفتاری، تكيه کرده است. بنابراین اصل هماهنگی این پاره‏سیستم‏ها و لایه‏های مختلف، اصل مهمّی است.
 
خط: است یا این‏که از بخش‏های دیگر دين مانند تربیت و اخلاق هم بايد کمک گرفت تا این انسجام کامل شود؟

فقه ما علی‏الاصول یک نظام واره است که این لایه‏های مختلف را تا حدّ زیادی هدف‏گیری کرده است. منتهی فقه مطلوب با فقه موجود، متفاوت است. لذا پیشنهاد دارم که چند باب جدید در فقه، پایه‏ریزی شود؛

یک‏ بخش از نیاز رفتاری ما، فعّالیت‏های ما در مسائل تربیتی به‏معنای خاص است؛ يعني تربیت خانواده و جامعه و دیگران. این مقوله، یک کتاب فقهی مستقل می‏خواهد و جایش خالی است. البته به‏صورت پراکنده در جاهای مختلف فقه آمده است. مثلاً در مکاسب محرّمه و احیاناً در اجتهاد و تقلید و نکاح و یا امر به معروف و نهی از منکر، مواردي داریم که به مسائل تربیتی می‏پردازد. یعنی وظایفی که ما در قبال دیگران برعهده داریم. اما این‏ها از هم گسیخته است و استطراداً در جایی از ابواب فقه مطرح می‏شود. در حالی‏که ظرفیت دارد که مانند کتاب صلاه و طهاره و قضا، یک کتاب هم به نام «تعلیم و تربیت» داشته باشیم. ما هم 10-12 سال است که اين مسائل را بحث مي‏كنيم و دو سه جلد آن چاپ شده است.

یک حوزه بسیار مهم دیگر، «فقه روابط عامّ اجتماعی» است. این هم یک کتاب جدید فقهی است. در فقه ما روابط معاملاتی و اقتصادی، در همان مباحث عقود آمده است، روابط خانوادگی تا حدّی در كتاب نکاح آمده است. اما روابط عام اجتماعی به‏طور مبسوط و منسجم، در جايي بحث نشده است. اسلام براي روابط بين دو انسان یا دو مسلمان یا دو گروه، چه معیارهایی دارد؟ البته این مباحث در روایات ما سابقه دارد. مثلاً «کتاب عشره» حجّ را ببینید، بيش از صد باب در آن‏جا آمده است كه الان بسیاری از آن مسائل در فقه ما جای ندارد. این مسائل در دو فهرست واجبات و مستحبّات از یک‏طرف، و محرّمات و مکروهات از طرف دیگر، به‏عنوان مسائل رفتاری مورد بحث فقه است. هرچند كه بخشی از اين مسائل مثل غیبت و کذب، در مکاسب محرّمه يا برخي ابواب فقهي ديگر آمده است، ولی دامنه آن‏ها خیلی وسیع است و یک بخش مهم از سبک زندگی در این‏جا مطرح شده است؛ یعنی آن‏چه که انسان‏ها باید در روابط اجتماعی‏شان رعایت کنند.

سوّمين كتاب فقهي كه بايد تأسیس شود، «فقه صفات یا ملکات» است. هرچند كه این صفات و ملکات، کار اخلاق است و کار فقه نیست، ولي فقه با یک واسطه می‏تواند به این موارد هم بپردازد. به اين ترتيب كه این صفات روحی را می‏شود تحصیل کرد، و می‏شود زدود یا اصلاح کرد. پس فعل اختیاری انسان می‏تواند به این‏ها تعلّق بگیرد. موضوع فقه هم، فعل اختیاری است؛ اعمّ از این‏که فعل آشکار یا پنهان باشد. لذا افعال جوانحی و اصلاح صفات روحي هم یک مقوله فقهی است.

چهارمين كتاب، «فقه مدیریت و سازمان» است كه برای این هم، جای مناسبی در فقه باز نشده است.

علاوه بر اين، 4-5 باب دیگر هست. این را می‏خواهم عرض کنم كه ظرفیت فقه ما، فراتر از فقه موجود است و کاملاً در توان منابع و متون ما و براساس همین شیوه اجتهادی عمیق حوزه هست که این خلاءها را پر کند و این نظام رفتاری بشر را کامل کند.

غیر از تغییراتی كه در موضوعات فقه باید رخ دهد و موضوعاتي اضافه شود، آيا در روش‏ها و ساختارهاي فقه هم باید تحوّلی صورت گیرد؟ مثلاً همین بحث انسجام در مباحث، بحثی نیست که در یک باب خاص مطرح شده باشد و مي‏تواند به‏عنوان یک تکامل روشی، در همه‏جا حضور داشته باشد.

ما معتقدیم که كلّ فقه، روي هم رفته یک نظام‏واره است. البته فقه، به‏جای کلام و اعتقادات نمی‏نشیند. اما هم کلّ فقه يك نظام دارد، و هم پاره نظام‏هایی درون فقه داریم که آن‏ها هم داراي انسجام هستند. منتهی استخراج و تبیین این نظام‏ها، کاری است که کمتر انجام شده است. شهید صدر، یک‏مقدار در اقتصاد اين را انجام داده‏اند و تقریباً ادامه پیدا نکرده است. یعنی کسی، کار اساسی درباره این نظام‏وارگی انجام نداده است. براي تبيين نظام‏وارگي، نیاز است که کلّ فقه، به‏خوبی شناخته شود و تحلیل شود. همچنین لازم است رابطه‏اش با فلسفه و نگاه‏های بنیادین اسلام مشخّص گردد.

فرموديد كه مباحث تربيتي، به روح رفتاري مرتبط مي‏شود. آيا با اين نگاه مي‏توان تمام ابواب فقه را بازخواني كرد و آثار تربيتي را در آن اشراب نمود؟

معنای فقه تربیتی این است که یک کتاب است در عرض سایر کتب فقه. يعني فقه تربیت، به رفتارهایی مي‏پردازد که در مقام تعلیم و تربیت صادر می‏شود. اما نکته دیگری وجود دارد که کلّ دین و منابع و متون دینی و اولیاء دین، آمده‏اند تا دیگران را اصلاح و هدایت کنند. بنابراین، کلّ دین یک کارکرد کلان تربیتی دارد. با این نگاه، ما باید یک تحلیل تربیتی از همه دین داشته باشیم. این دیگر فقه تربیتی نیست؛ بلكه یک تحلیل تربیتی از کلّ قرآن و دین است. به این معنا، دیگر نگاه تربیتی، نگاهی در کنار و در عرض سایر ابواب فقه نیست. ما حتماً باید این‏دو را از یکدیگر جدا کنیم.

فقه اگر بخواهد رویکردی فعّال در مباحث سبک زندگی و تغییر زندگی داشته باشد، علاوه بر مباحث واجب و حرام - که مشخّص است چگونه مكلّف را تحت تأثير قرار مي‏دهد - در مباحث مکروهات و مستحبّات و خصوصاً آداب - که بسیار تأثیرگذار در سبک زندگی است – چه‏طور می‏تواند رویکردی فعّال داشته باشد؟

یک تصوّر غلط، کمابیش رواج دارد که مستحبّات و مکروهات و آداب را می‏گویند «اخلاقی» است و خیلی هم مهم شمرده نمی‏شود. این تصوّر اصلاً درست نیست. فقه، احکام «خمسه» دارد. این‏طور نیست که هر چه در محدوده مستحبّ و مکروه برود، در اخلاق می‏گنجد. ما «تسامح در ادلّه سنن» را قبول نداریم. تفاوت فقه و اخلاق را اشاره کردم که چه هست. بنده عقیده دارم که اخلاق از مبادی فقه است. محمول اخلاق، حُسن و قبح است. حال اگر عقل، داوری روشن و مورد اعتبار در این‏زمینه داشته باشد، مقدّمه صدور حکم در فقه می‏شود. اگر هم داوری‏های ظنّی و غیرمعتبر داشته باشد که حکمش اعتبار ندارد. لذا اخلاق و فقه در حوزه رفتارها، در عرض هم نیستند. بلكه اخلاق از مبادی فقه است.

نكته ديگر اين است كه همه احکام خمسه، جزو فقه است. اين شمول، از چند لحاظ است: یکی این‏که فقه مطلوب، هم رفتارهای درونی و هم رفتارهای بیرونی را - مادام که اختیاری باشد - مدّ نظر دارد. دوّم این‏که فقه مطلوب، در عرض اخلاق نیست؛ بلکه در طول آن است. سوّم این‏که هیچ رفتاری نيست که فقه در تعیین حکم آن، وارد نشود. با این پیش‏فرض‏هاست که ابواب جدید فقهی را پیشنهاد دادیم.

مستحبّات و مکروهات و آداب، در سبک زندگی اسلامی اهمیت دارند. البته اهمیت درجه دوّم. فقه باید به آن بپردازد و استخراج و تبیین کند. ما هم در ارشاد و هدایت دیگران، باید ترویج کنیم و البته الزامی در آن نیست. لذا سبک زندگی اسلامی، یک سطح الزامی دارد و یک سطح غیرالزامی. هردوی آن‏ها را هم فقه تعیین می‏کند. اخلاق هم اگر سخنی می‏گوید، باید به‏عنوان پایه قرار گیرد و براساس آن، حرف نهایی در فقه زده شود.

البته خود مستحبّات و مكروهات، درجات دارند و نقش‏شان هم در زندگی سعادت‏آمیز انسان، بسیار بالاست و نمی‏شود آن را دست‏کم گرفت. ولی بالاخره هیچ‏وقت نمی‏توان روی آن الزام آورد. مگر در شرایطی با عناوین ثانویه یا حکم ولایی و حکومتی.

 یک نگاه وجود دارد و گاه به‏نظر می‏رسد که متداول است که فقه، مثل ناظری نشسته است و ما رفتارهای خودمان را انجام مي‏دهيم و بعد از آن، فقه داوری می‏کند. در اين نگاه، فقه وارد نظام‏سازي و حركت‏هاي اجتماعي نمي‏شود. آيا اين نگاه به فقه درست است؟

در مورد فقه، سه دیدگاه وجود دارد که دیدگاه افراطی و تفریطی را می‏گویم و بعد از آن، ديدگاه مياني که شاید مقبول‏تر باشد را عرض می‏کنم. دیدگاه تفریطی این است که فقه، نقش شورای نگهبانی دارد و قانون نمی‏گذارد؛ بلكه کناری نشسته و به‏عنوان یک ناظر بیرونی نگاه مي‏كند. مثل دستگاهی كه منصوب شده است و شما زندگی‏تان را به آن عرضه می‏کنید و او حکم به جواز یا منع می‏دهد. چه به‏نحو الزامی و چه به‏نحو ترجیحی. این نگاه، یک فقه محرّک و سبک‏ساز نیست و قطعاً غلط است. زیرا مثلاً عبادات، یک‏بخش از سبک زندگی است و فقه برای عبادات، نظام دارد. در خیلی از ابواب دیگر هم همین‏طور است؛ یعنی اصلاً خودش روش و شیوه و جهت می‏دهد و حتّي تحریک می‏کند. صِرف تحریک کلّی هم نیست. حتّی وارد شیوه‏ها و روش‏ها برای زندگی می‏شود. اين، نگاه تفریطی به فقه است.

اما نگاه افراطي این است که کسی بگوید فقه، جای هرنوع اندیشه‏ورزی بشر و استکشاف علمی در روش‏ها و شیوه‏ها را می‏گیرد. در حالي‏كه این‏طور نیست. مثلاً در فقه، یک حکم کلّی دارد که اگر کسی مریض شد، برو معالجه‏اش کن. اما روش آن را نگفته و يا خيلي كم گفته است. این‏جا باید خود بشر براساس كلّيات، شيوه‏ها را استخراج كند. بنابراین فقه، هیچ‏وقت نمی‏تواند جای چیزهای دیگر را بگیرد. ولی به‏مثابه یک ناظر کنار نشسته هم نیست که رفتارهایمان را به او عرضه کنیم و جواب بدهد. خودش خیلی حرف دارد. این نگاه افراطی هم درست نیست.

معلوم شد كه نگاه درست، این است كه فقه در حیطه‏های بسیاری به‏طور خاص و معیّن وارد شده است. آن‏جا حتّي جهت و روش هم دارد و همه‏چیز را به‏صورت دقیق گفته است. یک جاهایی هم جهت‏گیری‏های کلّی را می‏گوید و خود بشر باید در تجربیات خویش، شيوه‏ها را پیدا کند.

آيا فقه می‏تواند نگاه سبك‏ساز داشته باشد؟

بله، مي‏تواند. عزم فقه در نظارت بیرونی، اين است كه نقشه‏ای برای زندگی طرّاحی کند. در این‏جا ما یک نظارت عمومی داریم که همان امر به معروف و نهی از منکر است. یک نظارت کارشناسانه هم داریم که مرجع تقلید است. یک نظارت ولایی هم داریم که ولی فقیه در حوزه اجتماعی و عمومی است.

يك نكته ديگر هم در پايان عرض كنم؛ بخشی از سبک زندگی، از فقه و اخلاق استخراج می‏شود. مخصوصاً فقه با این شمولی که عرض کردم. اما بخش ديگر سبک زندگی، باید در شعاع فقه پيگيري شود؛ به اين ترتيب كه باید کارشناسان مدل‏سازی کنند. مثلاً اين‏كه شهرسازی باید چه‏طور باشد؟ پخت و پز، چه‏طور باشد؟ این‏ها در رتبه سبک درجه دو است که باید در پرتو موازین فقهی و با توجّه به نیازهای بشر طرّاحی شود.

بر اين اساس، بخشی از سبک‏هاي غربی زندگی که رواج دارد، منافات با آن نوع اوّل سبک زندگی دارد و یک بخش هم منافات با نوع دوّم دارد. لذا ما هر دو نوع سبك‏سازي را نياز داريم كه یکی، مستقیم از دین گرفته می‏شود و دیگری باید در شعاع دین طرّاحی شود.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین