کد خبر: ۱۲۷۴۴۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:
گپی با جواد محقق

بزرگترین آرزویی که به آن رسیدم، تاسیس جمهوری اسلامی بود

از شاهنامه فردوسی حکیم تا بوستان و گلستان سعدی و از خسرو و شیرین نظامی تا سیمرغ عطار، همه و همه تذکار این مهم است که ایرانیان خوش بیان با خوش ذوقی خود از یک سو و سازندهای معرفتی غنی از دیگر سو، توان آن را دارند که آدمیان را با فطرت گمشده خویش آشتی دهند...

گروه فرهنگی- ادب سرایی و شیوا قلمی ایرانیان، موهبتی از جانب حق تعالی به این مردمان می باشد که همواره کوشیده اند با تکیه بر آن، بنیان های ادبی، معرفتی و دینی و اخلاقی خویش را نشر دهند و در قالب هایی دلنشین آن را جهانگیر و جهانشمول سازند.

از شاهنامه فردوسی حکیم تا بوستان و گلستان سعدی و از خسرو و شیرین نظامی تا سیمرغ عطار، همه و همه تذکار این مهم است که ایرانیان خوش بیان با خوش ذوقی خود از یک سو و سازندهای معرفتی غنی از دیگر سو، توان آن را دارند که آدمیان را با فطرت گمشده خویش آشتی دهند.

انقلاب اسلامی ایران نیز که از مهم ترین پیام های آن، بازگشت به معنویت بود توانست استعدادهای نهفته فراوانی را به فعلیت برساند و نویسندگان فراوانی را در عرصه ادیات داستانی طرح سازد.  

به گزارش بولتن نیوز به نقل از پنجره، جواد محقق از اهالی سلیمالنفس اقلیم قلم است؛ شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و البته معلمی با کولهباری از تجربه و خاطره. محقق متولد 1333 در همدان است. نزدیک به چهل سال سابقه شاعری و نویسندگی دارد و بیش از سی سال تجربه معلمی. سیزده سال سردبیر ماهنامه رشد معلم و بعد از آن عضو تحریریه مجلات رشد آموزش، رشد نوجوان و رشد کودک بوده است. همکاری با بیش از هشتاد مجله و روزنامه، برگزاری ده‎‎ها شب شعر و کنگره علمی و فرهنگی و داوری در جشنواره‎‎های گوناگون شعر، داستان، کتاب و مطبوعات، عضویت در شورای شعر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، عضویت در هیئت مدیره انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و مدیریت دفتر شعر حوزه هنری برخی از مسئولیت‎‎های او بوده است. «قصه مرد بزرگ پاپتی»، «مثل من به انتظار»، «قدر استاد»، «معلمان خوب من»، «آن بهار مهربان»، «امین قافله وحی»، «دوغ و دروغ»، «باران بهانه بود»، «کلمات در خط مقدم» و «در کوچه‎‎های کرایوا» عناوین برخی از کتاب‎‎های او در حوزه‎‎های شعر، شعر کودک و نوجوان و داستان کودک و نوجواناند. 


متن ذیل نیز گفتگویی صمیمانه با جواد محقق است که از نظر می گذرد:

نام؟

جواد.

نام خانوادگی؟

محقق.

تحصیلات؟

دانشجوی انصرافی ادبیات.

شغل؟

دبیر بازنشسته آموزش و پرورش.

شغل پدر؟

مدرس حوزه علمیه در ایران و عراق.

همه مشاغلی که تا امروز داشتهاید؟

شغل اصلیام معلمی است؛ و شاید تنها معلمی باشم که در دبستان و راهنمایی و دبیرستان و هنرستان و تربیت معلم، آن هم در مدارس دخترانه و پسرانه و شبانه و روزانه و شهری و روستایی و داخل و خارج کشور تدریس کردهام! در کنار معلمی، همکاری با مطبوعات و نوشتن کتاب و سردبیری و مدیرمسئولی بیش از ده ماهنامه و فصلنامه هم بوده است و تدریس در کلاس‎‎های شعر و قصه و روزنامهنگاری و دبیری و داوری جشنواره‎‎های گوناگون کتاب و مطبوعات.

دورترین تصویر که از کودکی در ذهن دارید؟

شبی که زلزله آمد و مادرم من و برادر کوچکترم جلال را زیر بغل زده بود و سراسیمه از پله‎‎ها پایین میدوید که ما را به حیاط برساند تا زیر آوار نمانیم. فکر میکنم من پنج ساله بودم و برادر کوچکترم یک ساله.

شغل مورد علاقهتان در کودکی؟

در بازی‎‎های کودکی مغازهداری میکردم و بیشتر هم پارچهفروشی! و مشاغلی که با ترازو سر و کار داشتند. با کفه‎‎های قوطی واکس ترازو درست میکردم و چون یکی از کفه‎‎ها بزرگتر از دیگری بود، هیچوقت دو کفه ترازویم با هم تراز نمیشدند! در نوجوانی هم نجاری، که هنوز هم به آن علاقهمندم.

و به هیچکدام از این علاقه‎‎ها نرسیدید؟

چرا. عمویم بقالی یا به قول امروزی‎‎ها سوپری داشت. بسیاری از اوقات بیکاری در مغازهاش به او کمک میکردم و همیشه هم سعی میکردم پای ترازو بایستم و سنگهایش را جابهجا کنم. بزرگتر که شدم، نجاری را هم تجربه کردم و چندین کتابخانه هم برای خودم ساختم.

کمترین نمره دوران تحصیل؟

صفر گرفتم، در انضباط!

چهکار کرده بودید؟

به یکی از همکلاسی‎‎ها یک تقلب درشت رسانده بودم!

بهعنوان یک معلم اعتراف تکاندهندهای بود! اولین کتابی که خواندید؟

کتاب زیاد میخواندم. چیزی که یادم مانده باشد، کتاب «پرندگان» دافنه دوموریه است با ترجمه گیورکیس آقاسی.

اولین فیلمی که در سینما دیدید؟

اول یا دوم دبستان بودم که عموی دیگرم، من و پسرعموهایم را به سینما برد. یک کمدی ایرانی بود؛ احتمالا از فیلم‎‎های گروه متوسلانی. عمویم برایمان نوشابه هم خرید و تأکید کرد که به پدرتان نگویید. به محض اینکه به خانه رسیدیم، به پدرم گفتم «ما رفتیم سینما و عرق هم خوردیم!»

شاعــری سختتـــر است یــا داستاننویسی؟

داستاننویسی. من با داستاننویسی شروع کردم و یکی دوتا جایزه داستاننویسی هم دارم و تعدادی داستان چاپشده؛ البته با اسم مستعار. نوشتن و مخصوصا بازنویسی داستان خیلی وقت و حوصله میخواهد. بنابراین شعر را که با تنبلیهایم سازگارتر است، انتخاب کردم!

چطور شد که با داستاننویسی شروع کردید و شاعر شدید؟

من در جلسات داستان حوزه هنری، که آن روزها حوزه هنر و اندیشه اسلامی بود، شرکت میکردم. در دومین یا سومین جلسه، داستانی خواندم که شخصیت اصلیاش یک حیوان بود. آن روزها فضا فضای مستضعفی و پرولتر اسلامی و این چیزها بود و غالب دوستان هم در حال و هوای ادبیات روسیه به محتوای داستان گیر دادند و به من برخورد و رفتم اتاق بغلی که اتاق شعر بود و دیگر ماندیم روی دست شعر مملکت! البته من قبل از انقلاب هم گاهی شعر میگفتم و منتشر هم میکردم. سوءسابقهاش موجود بود!

معلمی چگونه پیش آمد؟

از بد حادثه پیش نیامد. انتخاب اول و آخرم معلمی بود. حتی دوره تحصیلیاش را هم انتخاب کردم. دوره کوتاهی در دبستان درس میدادم. دیدم حوصلهاش را ندارم. دوره دبیرستان را هم فکر میکردم که بچه‎‎ها دیگر شکل گرفتهاند و معلم نمیتواند چندان تأثیرگذار باشد. برای همین دوره راهنمایی را انتخاب کردم. کنکور ندادم و دانشگاه نرفتم چون فکر میکردم اگر لیسانس بگیرم، میفرستندم به دبیرستان. برای همین رفتم تربیت معلم که فوقدیپلم بگیرم تا دبیر دوره راهنمایی شوم.

چرا شعرهایتان را کمتر منتشر میکنید؟

لذتی که از خلق اثر میبرم، ارضایم میکند. این عادت را هم که دنبال ناشر بروم، ندارم. من جزء اولین بچه‎‎های گروه شعر حوزه هنری هستم اما تا الان، بعد از سی و چند سال، یک مجموعه شعر بزرگسال هم از من در حوزه چاپ نشده است؛ با اینکه چند سالی هم مسئول دفتر شعر حوزه بودم.

حستان وقتی میبینید یکی از شاگردانتان شاعر یا نویسنده شده است؟

شیرینی معلمی همین است که رشد و بالندگی بچه‎‎ها را ببینی و لذت ببری.

پاسختان به کسی که شاعر دولتیتان میخواند؟

بهعنوان یک معلم، حقوقبگیر دولت که هستم؛ پس نگرانی از این بابت ندارم! اگر دولت، دولت مردم و برآمده از آراء مردم باشد، افتخار میکنم که شاعر دولتی باشم. مشکل گویندگان این حرف‎‎‎ها آن است که ما از نظام خودمان دفاع میکنیم. اگر از دولت‎‎های خارجی مواجب میگرفتیم و هرشب در یکی از سفارتخانه‎‎های بیگانه شام میخوردیم، حتما روشنفکر بودیم!

پاسختان به کسی که بهخاطر مسئولیت‎‎های متعدد فرهنگی سرزنشتان میکند؟

اگر کسی کارهای مختلفی از عهدهاش بر بیاید و انجام بدهد، جای تحسین دارد نه سرزنش. آنها باید خودشان را متهم کنند که توانش را نداشتهاند؛ یا داشتهاند و نشان ندادهاند؛ یا توقعاتشان بالا بوده و یا کارهایی را که به آن‎‎ها ارجاع شده است خوب انجام ندادهاند تا تکرار شود. در ضمن با همین مسئولیت‎‎های به قول شما ـ یا ایشان ـ متعدد، هنوز دغدغه رساندن اجاره سر ماه اذیتم میکند!

شعر گفتن سختتر است یا داوری شعر؟

داوری شعر. شعر گفتن بر اساس طبع و غریزه خداداد اتفاق میافتد. داوری اما قضاوتی است که گاهی دنیا و آخرت آدم را بر باد میدهد!

یک تجربه تلخ دست بردن بالایی‎‎ها در نتیجه داوری؟

درشتترین و آخرینش انتخاب ناشران نمونه سال بود که من هم جزء داورانش بودم. یازده دوازده نفر داور بودیم که کار را با دقت فراوان به انجام رساندیم. ولی در نهایت لیستی که آقای دری اعلام کرد، ربطی به فهرستی که داوران داده بودند، نداشت.

از سرگذشت عالمان شاعر چه خبر؟

از این تحقیق پانزده ساله، که چند درصدش به تناوب در مطبوعات دهه شصت منتشر شد، چهار پنج جلدی آماده است ولی بهدلیل وقفه چندسالهای که سفر و اقامت در خارج از کشور ایجاد کرد و بعد هم تداوم یافت، هنوز به سامان نهایی نرسیده است. البته چون خیلی‎‎ها سراغش را میگیرند، امسال تصمیم گرفتم بهصورت استان به استان تنظیمش کنم و تدوین نهایی بماند برای بعد از اتمام استانها.

حستان درباره تخته سیاه؟

حس و حالش از وایتبرد بهتر است.

ردیف آخر نیمکت‎‎های کلاس؟

من خودم بهدلیل قد بلندم همیشه آخر کلاس مینشستم و به همین دلیل فرصت بیشتری برای گوش نکردن به حرف معلم‎‎ها و خواندن کتاب در کشوی میز داشتم! در دوران معلمی هم در اکثر کلاس‎‎ها این لذت را از بچه‎‎ها دریغ نمیکردم. همان اول سال اعلام میکردم هرکس نمیخواهد یا حوصله ندارد به درس من گوش کند یا میخواهد درس زنگ بعدش را مرور کند یا کتاب و مجله بخواند، برود ردیف آخر بنشیند. البته خواندن مجله فکاهی و مجله ورزشی ممنوع بود.

آقا اجازه بریم آب بخوریم؟

گاهی شیطنت میکردم و یک بطری کوچک آب در کیفم میگذاشتم و میبردم سر کلاس و اگر کسی اجازه میخواست برود آب بخورد، میگفتم این بطری آب! البته وقتی اجازه میگرفتند که دستشویی بروند، دیگر کاری نمیشد کرد!

مجسمه آزادی؟

اطلاعات این مجسمه در کتاب‎‎های درسی آمریکا چند غلط فاحش داشت که به رسانه‎‎ها هم کشیده شد. در ضمن به قول ـ احتمالا ـ برنارد شاو، وقتی کسی میمیرد، مجسمهاش را برپا میکنند!

اگر سههزار میلیارد تومان پول داشته باشید، با آنچه میکنید؟

احتمالا برمیدارم میروم کنار همان آقا، که طریقه خرج کردنش را بپرسم!

سه شیء که همیشه همراهتان هست؟

خودکار، کاغذ، عینک.

سختترین تجربه ترس؟

ده پانزده سال پیش موقع بازدید از دیوار چین از همراهان جا ماندم و گم شدم. دوربین و ضبط صوت و پاسپورت و دلار همراهم بود و یک کلمه هم چینی نمیدانستم. با مکافات سوار ماشینی شدم که میگفتند به پکن میرود. ماشین راه افتاد و در جاده‎‎های پرپیچ و خم جنگلی میرفت و من نه میتوانستم از کسی چیزی بپرسم و نه جرأت پیاده شدن داشتم. آدم اگر در ایران بین شصت میلیون نفر گم شود، پیدا شدنش محتمل است اما گم شدن در بین یک میلیارد و چندصد میلیون آدمِ یک شکل، آن هم در جنگل و مناطق روستایی، واقعا ترسناک بود! بیشتر از اینکه از جانم بترسم، از این میترسیدم که هیچ اثری از من پیدا نشود.

آخرش چی شد؟

بعد از چند بار مردن و زنده شدن، رسیدیم به پکن.

بزرگترین عیبی که دارید؟

یکی از هزار و یک عیبم این است که در برابر حرف‎‎های غیرمنطقی به خصوص از زبان بالادستی‎‎ها و آنها که پست و سمتی دارند، قدرت تحمل ندارم و زود جوش میآورم.

اهل خرید برای خانه هستید؟

گاهی به ضرورت بله، اما اصولا اهل خرید چیزی نیستم؛ جز کتاب و مجله.

با پول یارانهتان چه میکنید؟

نمیدانم! علاقه و ارتباط زیادی با پول ندارم. از ابتدای زندگیام هیچگاه آرزو نکردهام که آدم پولداری باشم؛ اگرچه دعا کردهام که بینیاز باشم. سی و سه سال کارمند بودم و لااقل باید سالی دوازده بار یعنی جمعا چهارصد بار برای گرفتن حقوق به بانک مراجعه میکردم اما در این سی و سه سال شاید بیست بار هم بانک نرفتهام. کار من در همین حد بوده است که چک‎‎ها را امضا کنم و بقیه زحمات گردن خانواده بود. البته شنیدهام خانم با پول یارانه چندتا کارخانه خریده است!

شیر، چای یا قهوه؟

چای زیاد میخورم اما اگر نباشد هم اذیت نمیشوم.

کوه، دریا یا کویر؟

هرسه، به اضافه دشت.

استقلال یا پرسپولیس؟

فقط تیم ملی!

پاسختان به کسی که از شما میخواهد برای سنگ قبر عزیز درگذشتهاش شعری بگویید؟

بارها اتفاق افتاده به خصوص در سال‎‎های جنگ و برای سنگ قبور شهدا. یکی از مشکلات هم زمانی بود که اصرار داشتند اسم فرزندشان در شعر بیاید و اسم هیچجور در وزن جا نمیگرفت!

یک توصیه به شاعر جوانی که در حال بالیدن است؟

فهم اینکه شاعری هنری است بیشتر جوششی و کمتر کوششی؛ و اینکه بر اساس نظریه‎‎های ادبی به خصوص نظریه‎‎های از فرنگ آمده با شعر درگیر نشوند.

کوتاه درباره مهدی اخوان ثالث؟

شاخه معقول و معتدل شعر امروز؛ البته در شعرهای نیماییاش.

علی معلم؟

چهره بیمثل و مانند شعر انقلاب که البته مثل بعضی‎‎های دیگر در فراز و فرود مسئولیت‎‎های کاری و اداری با تمام توان علمی و ادبیاش به صحنه نمیآید.

عبدالکریم سروش؟

رودی روشن که به باتلاقی رسید و مردابی شد.

رضا امیرخانی؟

طلوعی برای تماشا و شاخهای برای بالیدن. آشتیدهنده نسلی از بچه‎‎های متدین انقلاب با ادبیات داستانی.

قیصر امینپور؟

دوستی قدیمی و رفیقی صمیمی که سی سال از آمد و رفت و همصحبتیاش لذت بردم.

رسول ملاقلیپور؟

از شیرینترین و دلچسبترین آدم‎‎هایی که به عمرم دیدم.

سیدحسن حسینی؟

اولین کسی بود که در نخستین جلسه حضورم در حوزه هنر و اندیشه اسلامی با او آشنا شدم و بعدها تا آخر عمرِ نهچندان بلندش، رفت و آمد خانوادگی داشتیم.

مصطفی مستور؟

از توانمندترین قصهنویسان امروز با شناختی درخور از ادبیات دینی، بدون تظاهر.

یوسفعلی میرشکاک؟

جانِ جنونمدارِ پرشور و شر شعر انقلاب. نویسنده توانمندی که به گردن بسیاری از شاعران و نویسندگان انقلاب حق دارد.

حامد محقق؟

فرزندی خلف که به پدر ناخلفش تأسی کرده و شاعر شده!

جواد محقق نیشابوری؟

سال 1364 در یکی از شب‎‎های بمباران تهران در تاریکی غلیظ آسانسوری وامانده میان زمین و آسمان که ما را از طبقه نهم ساختمانی به طبقه دوم میبرد و بهخاطر قطع برق وسط راه متوقف شده بود، یکی خودش را معرفی کرد و گفت جواد محقق است! اول فکر کردم بازی درمیآورد. بعد هم کمی ترسیدم و فکر ترور و این حرف‎‎ها افتادم و خودم را جمع و جور کردم و آماده دفاع شدم! چند دقیقه بعد برق آمد و آسانسور راه افتاد و دیدم اشتباه کردهام و با جواد محقق نیشابوری آشنا شدم.

بزرگترین آرزویی که به آن رسیدید؟

تأسیس جمهوری اسلامی. در حوزه شخصی هم دیدن بخش‎‎هایی از کره زمین که از کتاب‎‎های جغرافی میشناختم.

بزرگترین آرزویی که به آن نرسیدید؟

اینکه انسانی باشم در تراز توقعات دین و میهنم.

غمانگیزترین نقطه تاریخ؟

تاریخ مجموعه نقاط غمانگیز است.

باشکوهترین نقطه تاریخ؟

در تاریخ معاصر، بازگشت امام و آزادی خرمشهر و در این سالها، بیداری اسلامی در منطقه.

اگر پاککن جادویی داشتید، کدام بخش زندگیتان را پاک میکردید؟

از هیچکدام از دوره‎‎های زندگیام در مجموع ناراضی نیستم. همه دوره‎‎های زندگی در جای خودشان درست و لازم و لذتبخشند. مشکل خیلی از ما این است که در هر دورهای یا حسرت دوره گذشته را میخوریم یا آرزوی دوره بعدی را داریم. من کودکی خوبی داشتم، سرشار از بازی و آموختن. برای همین در نوجوانی حسرت کودکی را نداشتم. جوانیام را هم یک ایرانگردی تکنفره بلندمدت با سفر به تمام شهرهای ایران و تجربههایش شکل داد. خلاصه از هر دوره استفاده خودش را کردم.

چرا برخلاف بسیاری از هنرمندان نسل انقلاب، فرزندان شما هم به چیزهایی که باور داشتید و دارید، باور دارند؟

در خانواده سعی کردیم به چیزی که حرفش را میزنیم، عمل کنیم و حرف چیزی را که به آن عمل نمیکنیم، نزنیم. تلاش هم داشتم که لقمه حرام به خانه نبرم. اگر چنین باشد که شما میگویید، شاید محصول همین باشد؛ و البته حاصل لطف خداوند.

اگر مجبور شوید در کشوری غیر از ایران زندگی کنید، کدام کشور را انتخاب میکنید؟

به ترتیب هند، تاجیکستان و افغانستان.

بهترین شهر ایران برای زندگی؟

اصفهان، مشهد و تهران.

بهترین خیابان تهران؟

بلوار کشاورز برای پیادهروی؛ و از پل حافظ تا چهارراه حسنآباد برای تماشای تازه‎‎های نجاری و مخصوصا قفسه‎‎های کتاب.

به مجموعه مدیریت فرهنگی کشور از بیست چه نمرهای میدهید؟

با تکماده میفرستمشان بروند دنبال کارشان که بیشتر از این وقت کلاس را نگیرند!

از طایفه هنرمندان انقلاب عملکرد هنرمندان کدام رشته را موفقتر میدانید؟

همه بچه‎‎های انقلاب برای تأسیس هنر و ادبیات انقلاب تلاش کردهاند اما هنرمندان سینما و تجسمی تولید محسوس بیشتری داشتهاند. شعر البته زودتر به میدان آمد و دیرتر هم پایید و چهره‎‎های قابل تأملی پرورش داد.

سه کتاب برای تنهایی؟

همه کتاب‎‎های آسمانی ادیان الهی و کتاب‎‎های مقدس ادیان غیرآسمانی. اگر از سهتا خیلی بیشتر است، خلاصهشان کنید که همه را ببرم!

حرف آخر؟

والسلام

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۱/۱۴
0
0
خدا انشاء الله توان خدمت گذاری بیشتر به این نظام اسلامی را روزی شما نماید از آرزوی قشنگتان خیلی لذت بردم یک صلوات نثارتان
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین