وی
ادامه داد: «رجوی دستور میداد که زنان مسئول اعضای مرد سازمان را تحقیر
کنند و به همین دلیل مردان نیز به جای اینکه چهره واقعی رجوی را ببینند،
تصویر زنان خشنی را میدیدند که به صورت تحقیرآمیزی از آنها کار میکشند.
همین
موضوع سبب شده بود که موارد زیادی بوجود بیاید که طی آن مردهای سازمان به
اعضای زن آسیب برسانند، در یکی از همین موارد وقتی به اتفاق برخی دیگر از
اعضای زن سازمان برای نشستی به قرارگاه پارسیان در نزدیکی بغداد رفته
بودیم، یکی از زنان برای استفاده از سرویس بهداشتی به محوطه آسایشگاه رفت
که در همین زمان یکی از مردان سازمان به وی حمله کرده و با کاتر صورتش را
تکه پاره کرد!»
این زن جداشده افزود: «رجوی در بین زنان و هم بین مردان و
کلاً بین افراد تا میتوانست تخم کینه و کدورت میپاشید و همه را از هم
متنفر میکرد بعد هم دلش خوش بود که وقتی افراد از هم متنفر باشند همه
عشقها و عاطفهها مال رجوی میشود.»
در طی بیش از بیش از دو دهه،
تشکیلات رجوی و قرارگاه اشرف به دلیل انقلاب ایدئولوژیک هرگز نیازهای جنسی و
عاطفی نفرات، تأمین و ارضا نشده است که عوارض روحی، روانی و جسمانی زیادی
را برای افراد ایجاد کرده و موجب بروز رفتارهای ناهنجار مثل همجنسبازی و
خودارضایی ـ که موضوعی بسیار رایج در میان زنان سازمان است ـ شده است.
خانم
ابراهیمی اضافه کرد: «ارتباطات همجنسگرایانه در میان زنان فرقه باعث شده
بود که مستمراً زنان را از قرارگاهی به قرارگاه دیگر منتقل کنند و با تغییر
در محل پست هر نفر از ادامه ملاقات دو نفر که با هم رابطه برقرار کرده
بودند جلوگیری کنند.
شاید کسی باور نکند ولی در بین زنان کسی حق نداشت
که لباس راحتی که یقهاش باز باشد و یا آستینش خیلی کوتاه باشد بپوشد گویی
که ما در مقر مردها بودیم و به همان اندازه سختگیری میشد.»
وی ادامه
داد: «اگر چهرههای زنان در اشرف را میدیدید همگی پر از غم و خسته و خیلی
اوقات عصبی و خشن و تند بودند و این از عوارض مشکلات هورمونی بود که حاصل
سرکوب امیال جنسی افراد بود.»
ابراهیمی ادامه داد: «مشکلات اعصاب و روان
در مواردی باعث شده بود که افراد به خودشان آسیب بزنند و به عنوان نمونه
یکی از دخترانی که من میشناختم که شرایط بسیار سختی را تحمل میکرد، دختری
22ساله بود و به دلیل اینکه من راننده تردد زنان در داخل اشرف بودم وی را
زیاد میدیدم.
یک بار با من صحبت کرد و گفت دوست دارد شب که میخوابد
دیگر صبح بیدار نشود و بمیرد و راحت شود و مستمراً آرزوی مرگ میکرد، من هم
مقداری دلداریاش دادم ولی از آنجا که همه از هم میترسیدیم من هم خیلی
نمیتوانستم به او اعتماد کنم چون میترسیدم در نشستها اعتراف کند که با
من محفل زده است برای همین خیلی راه نمیدادم همه حرفهایش را بزند، ولی به
من گفت کاش یک گلوله از غیب بیاید و کارم را تمام کند.
یادم هست که
دقیقاً ۳ روز بعد ایشان با گلوله به خودش شلیک کرد ولی خوشبختانه ایشان
زنده ماند وقتی که از وی پرسیدم این چه کاری بود که کرد؟ گفت: «مرگ یک بار و
شیون یک بار»، آن دختر ادامه داد که دارم زجرکش میشوم خواستم زجرکش نشوم و
یکجا تمام شود!»