نفوذ و تسلط بیبدیل تفکرات صهیونیستی بر تولیدات هالیوودی امری انکارناپذیر است؛ چنان که روزبهروز شاهد تلاش بیشتر سرمایهداران هالیوود برای خریداری سهام بهترین انیمیشنسازیها هستیم.
اصولاً هر امر فرهنگی وقتی وارد بازار میشود و تبدیل به بخشی از صنعت سرگرمی میگردد، طبیعتاً تابع اهداف تأمینکنندگان سرمایهی آن میشود و اهدافی را که این سرمایهگذاران تعیین میکنند دنبال خواهد کرد. این سازندگان تنها برای ساعات تماشای فیلم توسط کودکان برنامهریزی نمیکنند، بلکه با تولید لوازم جانبی، عروسکها، لباس و... که نشانی از شخصیتهای محبوب فیلمهایشان دارند، سعی در نفوذی عمیقتر و ماندگارتر در نسلهای آینده دارند.
در این نوشته سعی داریم پردههای تخیل و رؤیا را از مقابل این جهان به ظاهر کودکانه کنار بزنیم و اهدافی بلندمدتتر از سرگرمی را در این تصاویر متحرک جستوجو نماییم.وقتی میلیونها مادر با خیال راحت کودکان خود را برای ساعاتی طولانی در معرض محتوایی هدفمند قرار میدهند، باید دانست سرمایهگذاران این تولیدات رسانهای چه اهدافی را در ذهن کودکان ما جستوجو میکنند و برای این دانش، نیازمند بررسی پیشینهی شرکتهای سازندهی انیمیشن و سوابق ادارهکنندگان این غولهای صنعت سرگرمی هستیم.
ابتدا ممکن است این تحلیلها برای کسی که مخاطب این انیمیشنها نبوده است، تزریق معنا پنداشته شود، اما برای کودکان دیروز نسل ما، که بهترین سرگرمیشان تماشای فیلمهای ویدئویی این شرکتها بوده است، تکتک این برداشتها ملموس و قابل درک است.
بنابراین در ابتدای امر، به مطالعهی تاریخچهی مشهورترین کمپانی انیمیشنسازی هالیوود و بلکه مشهورترین آن در جهان، یعنی والت دیزنی، میپردازیم و پس از آن، سیری در شرکتهای بزرگ دیگر معاصر، که اکنون بیش از والت دیزنی مطرح هستند، خواهیم داشت. هرچند که این شرکتها نیز تحت کنترل همان سیاستهای والت دیزنی هستند، اما به دلیل انتقال بار اصلی تولید محتوای کارتونی جهان در دهههای اخیر به این کمپانیها، مطالعهی جداگانهی آنها خالی از لطف نخواهد بود.
والت دیزنی در 5 دسامبر سال 1901 در شیکاگو متولد شد. او از یک خانوادهی کشاورز بود. از کودکی به نقاشی و گرافیک روی آورد. در جنگ جهانی اول رانندهی آمبولانس بود. او پس از جنگ، به ساخت پیامهای بازرگانی تلویزیونی پرداخت.
در سال 1922 با کسی به نام اوب ایورکز، شرکتی به راه انداخت. در 1923 به هالیوود رفت و ساخت انیمیشن را شروع کرد. اولین محصول مهمش آفرینش چهرهای به نام میکیماوس بود که در 1930 بسیار مشهور شده بود. پس از موفقیت این موش باهوش، دیزنی به این فکر میافتد که با استفاده از شیوههای غیرسینمایی، از شخصیتهای فیلمهایش سود ببرد؛ ایدهای که بهترین وسیله برای ترویج مصرفگرایی بود و برای او و صاحبان سرمایه در هالیوود میتوانست سالیان درازی بالاترین سودها را تضمین کند. چنین بود که لباسها، عروسکها، اسباببازیها، لوازم جانبی و صفحههای موسیقی فیلمهای کارتونی والت دیزنی روانهی بازار شد و خریداری این کالاها نوعی هویت هوادارمآبانه برای علاقهمندانِ به این شخصیتهای کارتونی ایجاد نمود؛ هویتی که این مخاطبان شیفته با نوع مصرف نمادین خود، تعریف میکردند.
از طریق درآمد همین ایدهی هوشمندانه بود که والتر دیزنی در 1937 توانست به یکی از بزرگترین رؤیاهای خود رنگ حقیقت بزند و آن، تولید اولین فیلم بلند انیمیشن با عنوان «سفیدبرفی و هفت کوتوله» بود. فیلم به فروش بسیار بالایی دست مییابد و نقدهای مثبتی از آن میشود. «سفیدبرفی» بهترین لحظهی زندگی دیزنی را به او ارزانی داشت و سبب ارتقای هنر انیمیشن به سطح بالاتری از پیچیدگی شد. این فیلم کارتونی بلند جایزهی اسکار را برای والتر دیزنی به ارمغان آورد.
دفتر مرکزی و امکانات تولیدی آن در کالیفرنیا، در استودیوی والت دیزنی (بربنک) واقع شده است. شرکت دیزنی از سال 2002توسط «دیک کوک» یهودی اداره میشود. این رئیس جدید، به محض ورود، همکیشان یهودی خود را به بدنهی این سازمان رسانهای تزریق نمود و این امر میتواند ما را بیش از پیش به سیاستها و نگاه ایدئولوژیک محصولات این شرکت مشکوک کند.
والت دیزنی همواره تصویرگر رؤیاها خوانده شده است، اما سؤال اینجاست که آیا والت دیزنی حقیقتاً تصویرگر رؤیاهاست یا معمار رؤیاها؟ گویا این انیمیشنهای تخیلی والت دیزنی است که رؤیاهای کودکانهی ما و پس از ما، کودکان ما را شکل میدهد.
دختران، رؤیای سیندرلا را در هر لحظهی سخت زندگی به دنبال خود میکشند و پسرهای کوچک، خود را پیترپن میپندارند و هر یک در تخیل خود بالاترین سعادت را در صمیمیت جنسیای میبینند که همواره به عنوان پایانی شیرین و خوش در این انیمیشنها به آنها معرفی شده است.
آنها خود را به جای قهرمانانی میگذارند که از هر جهت آنها را به عنوان الگوی خود در زندگی پذیرفتهاند. غافل از اینکه هر یک از این شخصیتها، نماد گروهی، فرقهای یا تفکری از پیش طراحیشده هستند و چقدر دردناک است که نگارنده، به عنوان مخاطب پیشین همین کارتونها، قهرمانان رؤیاهای ساختهشدهی کودکی خود را، با کنار رفتن پردههای رؤیا، چنین پلید و مغرض مییابد!
آری این رؤیای کودکان نیست که در انیمیشنهای والت دیزنی مجسم میشود، بلکه خیال شوم سرمایهداران صهیونیست این غول رسانهای است که رؤیای کودکان را بازیچهی صنعت هدایت افکار قرار دادهاند. چنان که با کمی مطالعه درمییابیم دامبو، فیل دستوپاچلفتی کوچک که آن طور برای پرواز موفقیتآمیزش دعا میکردیم، نماد یهودیان راندهشدهای است که با تکیه بر همان نقاط ضعف خود، از محدودیتها فرصت میسازند و پرچم سیرک را، که بیشباهت به پرچم اسرائیل نیست، به اهتزاز درمیآورد و مادر مهربان دامبو عرقچینی به سر دارد که یادآور عرقچین یهودیان است.
جری و میکیماوس، موشهایی زرنگ و دوستداشتنی هستند که اگر ما بُعد نمادین آنها را در کودکی درنمییافتیم، یهودیانی که سالها با عنوان «موش کثیف» مورد خطاب قرار گرفتهاند، شرارت دوستداشتنی این موشها را به خوبی درک میکردند.
یهودیان، یعنی آنها که باید از این موشهای حقهباز، اما دوستداشتنی و باهوش الگو و اعتماد به نفس بگیرند، مسلماً این کار را کردهاند و تخریبی که قاعدتاً باید بر اساس این نمادپردازیها برای سایر ملل اتفاق میافتاد، قریب به یقین رخ داده است و والدین ما تنها با خیال خوش سرگرمی ما، کودکان خود را در معرض این رؤیاها قرار دادهاند تا به سادگی تحت هدایت این افکار قرار گیرند و آیندهی خود را به دست «تصویرگران رؤیا» بسپارند.
انیمیشنهایی مثل سفیدبرفی، زیبای خفته، دیو و دلبر، سیندرلا، پری دریایی و... در پی ساختن تصاویری رؤیایی و افسانهوار در ذهن کودکان هستند؛ دنیایی مملو از جدال واضح خیر و شر که شاید برای نسلهای گذشته جذابیت داشت، اما برای نسل فعلی چندان جذاب نخواهد بود.
میتوان گفت انیمیشنهای والت دیزنی، در یک نگاه طولی، از ابتدا تا کنون سیر نسبتاً مشخصی را طی کرده است. در ابتدای امر، انیمیشنهایی مثل سفیدبرفی، زیبای خفته، دیو و دلبر، سیندرلا، پری دریایی و... در پی ساختن تصاویری رؤیایی و افسانهوار در ذهن کودکان هستند؛ دنیایی مملو از جدال واضح خیر و شر که شاید برای نسلهای گذشته جذابیت داشت، اما برای نسل فعلی چندان جذاب نخواهد بود، زیرا کودکان فعلی علاقهی چندانی به شخصیتهای صرفاً سیاه و سپید ندارند، بلکه سبک کار کمپانیهای مشهور معاصر نشاندهندهی ذائقهی خاصی در مخاطب امروز است که دوست دارد شخصیتهای خاکستری اطراف خود را قهرمان انیمیشنهایش ببیند. البته چندان مشخص نیست که این ذائقهی مخاطب است که چنین محصولاتی را رقم زده است یا هدایت انیمیشنها و تقدسزدایی از آنها توسط کمپانیهای فعلی، پسند مخاطب را به این سو هدایت کرده است. مسلماً مشخص شدن این موضوع نیازمند تحقیقی عمیق و طولانی است.
انیمیشنهایی مثل سفیدبرفی، زیبای خفته، دیو و دلبر، سیندرلا، پری دریایی و... در پی ساختن تصاویری رؤیایی و افسانهوار در ذهن کودکان هستند؛ دنیایی مملو از جدال واضح خیر و شر که شاید برای نسلهای گذشته جذابیت داشت، اما برای نسل فعلی چندان جذاب نخواهد بود.
اما والت دیزنی با گذر زمان هم دست از افسانهها برنداشت، بلکه شخصیتهای افسانهای خود را تبدیل به شخصیتهایی ملموس کرد. بالاترین قدرت در داستانهای والت دیزنی، جادوست. انیمیشنهای این کمپانی همیشه مقهور جادو بودهاند؛ چه این قدرت در دست نیروهای خیر قرار بگیرد و چه در دست نیروهای شر.
به نظر میرسد عملیات اصلی والت دیزنی و جامعهی هدف آن عمدتاً کودکان آمریکایی و یهودی باشد و هدف، بیشتر تقویت خودیهاست تا تضعیف دیگران؛ چنان که در بسیاری از انیمیشنهای پیشین والت دیزنی شاهد حاکمان دوستداشتنی و ثروتمندی هستیم که بسیار مورد احترام و علاقهی مردم خود هستند.
در کارتونهای والت دیزنی، چندان نمیتوان به دنبال دغدغههای اجتماعی یا نگاه فلسفی به مقولهی انسان، آن طور که در مورد پیکسار خواهم گفت، بود. تنها میتوان رد اهداف شومی را در آن به وضوح دنبال کرد، زیرا حالا که تب والت دیزنی فروکش کرده است، همان مخاطبان کارتونهای این کمپانی مشاهده میکنند که این تصویرگران رؤیا چه شخصیت و آیندهای را برای آنان رقم زدهاند.
در حقیقت والت دیزنی از اعتماد والدینی که رؤیای کودکان خود را به آنها سپردهاند سوءاستفاده کرده و به وضوح ایدئولوژیهای خود را به شخصیتهای دوستداشتنی داستانهایش تحمیل کرده است.
یکی دیگر از مهمترین محتواهای کارتونهای والت دیزنی روابط عاشقانه و صمیمیت جنسی است؛ چیزی که کمتر از والت دیزنی در محصولات شرکت پیکسار و دریم ورکس دیده میشود یا حداقل از وضوح آن کاسته میشود و به صورت غیرمستقیم ارائه میگردد.
آری والت دیزنی معمار رؤیاهای کودکانی است که سالها شیرینی پایان داستانهای محبوبشان را با وصال دو معشوق، آغوش و بوسههای بیپروای قهرمانانشان لمس کردهاند.
استودیو پیکسار: فرزند خَلَف والت دیزنی
پیکسار یک شرکت انیمیشنساز آمریکایی، واقع در کالیفرنیاست که کار خود را مبنی بر انیمیشنسازی رایانهای، در سال 1986توسط استیو جابزو ادوین کتمول آغاز نمود.
پیکسار یک دهه بعد از تأسیس، با ساخت فیلمهای پیشرویی مانند «داستان اسباببازی»، که با مشارکت والت دیزنی ساخته شدند، معروف و موفق گردید. از آن زمان به بعد، این شرکت فیلمهای پویانمایی دیگری مانند «زندگی یک حشره»، «داستان اسباببازی2»، «شرکت هیولاها»، «در جستجوی نمو» و «شگفتانگیزها» را ساخته است که هر یک جایگاه جهانی خاصی را به خود اختصاص دادهاند.
هماکنون شرکت پیکسار زیرمجموعهی شرکت والت دیزنی است و سهام عمدهی آن توسط این شرکت خریداری شده است. بنابراین طبیعی است که این شرکت را پیرو سیاستهای والت دیزنی بدانیم؛ چنان که سیاستهای والت دیزنی در زیرمجموعهی هالیوود میگنجد، هرچند به نظر میرسد که پیکسار در خلاقیت و سناریونویسی گامی فراتر از والت دیزنی برداشته باشد.
شرکت پیکسار سناریوهای موفقی برای انیمیشنهای خود تولید کرده و این امر باعث شده است که هر یک از قهرمانان این داستانها تبدیل به الگوهایی خدشهناپذیر برای مخاطبان این فیلمها شوند.کدام یک از ماست که وودی ساده و باز مغرور را با دوستیها و اعمال متهورانهشان فراموش کند؟ اما موضوع اینجاست که چه حسی پیدا میکنیم اگر بدانیم والت دیزنی در جشن سالانهی همجنسگرایان، از وودی به عنوان یک نماد همجنسگرایی استفاده نموده است؟
گذشته از این، با یک نگاه اجمالی و یک برش عرضی به قهرمانپروری فیلمهای کارتونی پیکسار، رؤیای مدیریت و نجات جهان را در بین این قهرمانان به خوبی ملاحظه میکنیم؛ مورچهای به نام فلیک رهبر شجاع مورچههاست و از همنوعان خود در مقابل هجوم ملخها محافظت میکند. دو هیولا، یکی بسیار قدرتمند و ترسناک و دیگری مضحک و یکچشم ما را به یاد توصیفهایی میاندازند که از دجال و نمادهایی که از چشم لوسیفر وجود دارد. این دو صلح را به جهان برمیگردانند و بین جهان هیولاها ـکه با توجیه تأمین انرژی به آزار انسانها میپردازندـ و دنیای انسانهای ضعیف آشتی برقرار میکنند.
کدام یک از ماست که «وودی» ساده و «باز»مغرور را با دوستیها و اعمال متهورانهشان فراموش کند؟ اما موضوع اینجاست که چه حسی پیدا میکنیم اگر بدانیم والت دیزنی در جشن سالانهی همجنسگرایان، از وودی به عنوان یک نماد همجنسگرایی استفاده نموده است؟
ماهی کوچک تحقیرشدهای، که عنوان دلقکماهی را یدک میکشد، اقیانوسها را در پی ریشهاش، یعنی فرزندش، همراه یک ماهی فراموشکار میپیماید و تا سیدنی سفر میکند و تبدیل به یک قهرمان میشود.
خانوادهای به ظاهر معمولی، اما به شدت منسجم، با قدرتهای مرموز و شگفتانگیز خود، به جنگ جرموجنایت میروند و باز منادی ایدهی نجات جهان میشوند.
موش سرآشپزی به نام رمی نیز با وجود منفور بودن، دوستداشتنی است و رستورانی را از خطر ورشکستگی و آشپز دستوپاچلفتی آن را از خطر بیکاری نجات میدهد. آیا این همه پرداختن به موشهایی که در ظاهر منفور و در نهایت یک قهرماناند، عجیب نیست؟
دختر سرکشی به دلیل جنگیدنش با سنتهای جامعهی خود، با وجود تمام انحرافاتش، از جمله جادو کردن مادر، دلیر خوانده میشود. قهرمان خاص انیمیشن «دلیر» که ارتباط او با مادرش، نمایانگر تقابل مشهور سنت و مدرنیته است؛ به گونهای که به سبکی غیرکلیشهای و غافلگیرکننده به گرهگشایی از ماجرا میپردازد و زنانی قدرتمند و مردگونه را با عنوان شجاع به نمایش میگذارد و با محوریت قرار گرفتن قدرت در دست زنان به آشتی دادن دو نسل میپردازد.
البته پیکسار نسبت به والت دیزنی از دیدی فلسفیتر و آزاداندیشانهتر در فیلمهای خود استفاده میکند، مانند فیلم «والـای» که به نظر من بر اساس این فلسفه تولید شده است که انسانهای مصرفگرا به جایی میرسند که با ماشین تفاوت چندانی ندارند، در حالی که از باقیماندهی چیزهایی که همین انسانها در گذشته پشت سر نهادهاند و دور انداختهاند، ممکن است یک روبات عشق را دریابد. همچنین میتوان از جملهی این نگاههای فلسفی، به شیوهی زیبایی که ارتباط بین نسلها در فیلم «آپ» به نمایش درآمده است اشاره کرد. همچنین در این زمینه میتوان به ارتباط زیبای بین سنت و مدرنیته در فیلم «ماشینها» اشاره کرد. هرچند که این فیلمها نیز خالی از نمادپردازیهای خاص نیست، اما نگاه غیرکلیشهای در این تولیدات، ما را به مطالعهی طولی و عمیقتری در آثار این کمپانی دعوت میکند.
استودیو پیکسار نگاهی واقعبینانهتر از والت دیزنی نسبت به انسان و سرنوشتی که برای خود رقم میزند دارد. این شاید به دلیل منسوخ شدن اعتماد و علاقهی مخاطب به جادو باشد، زیرا به نظر میرسد والت دیزنی به حد کافی از ظرفیت قهرمانسازی با جادو استفاده کرده است. اکنون کودکان علاقهمندند آنچه را در دنیای اطراف خود میگذرد ببینند یا حتی آینده را تخیل کنند. میبینید که روند داستانسرایی در این دو کمپانی تا چه حد با یکدیگر متفاوت است.
استودیو پیکسار نگاهی واقعبینانهتر از والت دیزنی نسبت به انسان و سرنوشتی که برای خود رقم میزند دارد. این شاید به دلیل منسوخ شدن اعتماد و علاقهی مخاطب به جادو باشد، زیرا به نظر میرسد والت دیزنی به حد کافی از ظرفیت قهرمانسازی با جادو استفاده کرده است.
دریم ورکز؛ مدعی دیگر رؤیاهای کودکان
استودیوی دریم ورکس کمپانی انیمیشنسازی نسبتاً تازهتأسیس آمریکایی است. این استودیو در سال 1994 میلادی توسط استیون اسپیلبرگ، دیوید گفن و جفری کاتزنبرگ تأسیس شد. این استودیو اولین انیمیشن خود را به نام «مورچهای به نام زی» با موفقیت عرضه کرد و توانست با استفاده از سناریونویسیهای قوی و تکنولوژیهای بهروز، به سرعت جای خود را در جهان انیمیشن بیابد و به سومین کمپانی انیمیشنسازی پس از والت دیزنی و پیکسار تبدیل شود؛ به خصوص وقتی که به وسیلهی «شرک» توانست به اسکار دست یابد.
این شرکت زیرمجموعهی هالیوود است و تأسیسکنندگان آن، به خصوص کاتزنبرگ، تجربهی کار در والت دیزنی را با خود به همراه آوردهاند و قصد داشتند یک غول عظیم رسانهای از آن بسازند، اما تولیدات جانبی مانند آلبومهای موسیقی، بازیهای رایانهای و تولیدات تلویزیونی آن، موفقیتی کسب نکرد و در نهایت، آنها در مرز ورشکستگی، ناچار به واگذاری کمپانی به شرکت یونیورسال شدند. هماکنون این شرکت تنها در بخش انیمیشن دارای استقلال است.
از مشهورترین محصولات این کمپانی میتوان به این موارد اشاره کرد: مورچهای به نام زی، پاندای کونگفوکار، فرار مرغی، ماداگاسکار، والاس و گرومیت: نفرین خرگوش، شرک، داستان کوسه، هیولاها در برابر بیگانگان، الدورادو، مگامایند و گربهی چکمهپوش.
شرک، غول سبز مهربان، در قسمت اول خود آنچنان مخاطب را جذب کرد که هر چه در قسمتهای بعد از آن ارائه میشد مسلماً مورد پذیرش مخاطب قرار میگرفت؛ اما آنچه ما در قسمتهای بعدی این داستان از این الگو مشاهده میکنیم چیزی جز معاشقههای طولانی و پرداخت مستقیم و غیرمستقیم به مقولهی سکس نیست. این تصاویر به تدریج ذهن کودک را درگیر میکنند و برای او عواقب وخیمی مانند بلوغ زودرس به دنبال خواهند داشت.
در «فرار مرغی» ما شاهد مزرعهای محصور در سیمهای خاردار هستیم که بسیار تداعیکنندهی اردوهای کار اجباری است و گویا مهمترین هدف این کارتونِ خاطرهانگیز و دوستداشتنی، تداعی هولوکاست و فرار مرغی آن نشانهی حرکت یهودیان سرگردان و تحت ظلم قرارگرفته به سمت سرزمین موعود است. چقدر دردناک است که بدانیم شخصیت دوستداشتنی جینجر، نماد فردی یهودی است که با کلاهی عرقچینگونه، قوم خود را به سرزمین موعود با مراتعی سبز و خورشیدی درخشان هدایت میکند. همچنین ماداگاسکار دوستداشتنی قرار است تعریف تازهای از مسائلی چون آزادی، وطن و دوستی با پوششی از روابط و صحنههای غیراخلاقی ارائه نماید.
در کل انیمیشنهای دریم ورکس همگی روندی کلیشهای را دنبال میکنند و این به دلیل تکیهی محصولات این کمپانی به علایق شخصی اسپیلبرگ است. این انیمیشنها عموماً شخصمحور و قهرمانپرور هستند و از شخصیتهای ضعیف و معمولی قهرمان میسازند. این روند از سویی یادآور همان استراتژی یهودیپرور والت دیزنی است و از سویی دیگر، ما را به فکر میاندازد که این قهرمانپروریهای تکراری و افراطی چه تأثیری بر کودکان آمریکایی و چه تأثیری بر کودکان سایر ملل جهان خواهد داشت؛ چرا که تکرار هر امری موجب درونی شدن آن میگردد.
پروتاگونیستهای این داستانها با ضعفهای شخصیتی که ممکن است در هر کودکی وجود داشته باشد و باعث همذاتپنداری این کودکان با قهرمان داستان میشود، با تکیه بر تواناییهای فردی یا تبدیل محدودیتها به فرصت، تبدیل به قهرمانی میشوند که همه را تحت تأثیر قرار میدهند. این موضوع به دلیل اصل همذاتپنداری، کودک آمریکایی را ـکه تمام المانهای سبک زندگی ملت خود را در این فیلمها مییابدـ به این سو هدایت میکند که او هم با تمام ضعفهایش میتواند یک قهرمان باشد و نقشی که در ناخودآگاه این کودک حک میکند این است که «من یک قهرمان هستم.»
اما این موضوع در کودکان سایر ملل جهان مصداق نخواهد یافت؛چون به گونهای سبک زندگی و خلقیات آمریکایی در این فیلمها، به طور مثال در فیلم ماداگاسکار، جلوه مییابد که ابداً به همذاتپنداری کودکان ملل دیگر منجر نمیشود. المانهای فرهنگی چون هویتیابی با گروههای موسیقی، مقاومت هنجاری و اجتماعی اقلیتهای فرهنگی، شادباشی و خوشنوشی، رقص و آواز و پایکوبی، رکگویی، زندگی کردن افراد از جنس مخالف بدون هیچ نسبتی در قالب گروه دوستی در کنار یکدیگر و روابط آزاد، چیزی نیست که مثلاً کودک شرقی در اطراف خود بیابد. بنابراین این نمودهای فرهنگی، همراه با المانهای خاص وطنی آمریکا، مانند مجسمهی آزادی، کودکان ملل دیگر را از نظر هویتی از قهرمانان این داستانها دور میکند و باعث بروز این دیدگاه در ضمیر ناخودآگاه این کودکان میشود که «او یک قهرمان است.» کسی که کودک او را از هویت، فرهنگ و ملیت خود جدا مییابد و با نمادهای آمریکایی میشناسد. اگر بخواهیم این اثر را در کودکان سایر ملل جهان در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه «غربزدگی» خواهد بود.
قهرمان یعنی همه چیز!
آری برای یک کودک با باور منعطف و خام و شکلپذیری که اقتضای سن اوست، قهرمان داستان و انیمیشنهای خیالیاش میتواند مهمترین الگویی باشد که شخصیت آیندهی او را شکل میدهد. این شخصیتها به زیبایی در داستان کارتونها پرورش مییابند و از کودکان سراسر جهان چیزی را میسازند که صاحبان سرمایهی این شرکتها میطلبند.
این شخصیتها میتوانند ملاک تشخیص خوبی و بدی باشند، میتوانند کودکانی فعال یا منفعل بسازند یا اذهان آنها را برای شکلگیری نظامی جدید در جهان آماده کنند. فضاسازی این داستانها قادرند فرهنگ کشورهای تولیدکنندهی آنها را، مطابق با فرهنگ خود، جهانی کنند و به تحقق دهکدهی جهانی مک لوهان کمک نمایند.
نمیتوان انتظار داشت که والدین، کودکان خود را در معرض این هجمهی رسانهای قرار ندهند؛ چرا که در عصر ارتباطات، پیام و محتوا از هوا نیز سیالتر است و به هر ترتیب، به خانههای ما راه خواهند یافت، اما میتوان تلاش کرد با تولیدات بومی و قهرمانسازیهای مألوف، شخصیت کودکان را از این جنگ نابرابر نجات داد. مسلماً کودک ما نخواهد پذیرفت که از گرافیک و داستانهای جذاب این تولیدات چشم بپوشد، زیرا چنان سرگرمی شیرینی برایش به ارمغان میآورد که بارها و بارها این فیلمها را میبیند تا حدی که دیالوگهای آنها را از بر میشود. اما میتوان کاری کرد که کودک به جای هواداری از قهرمانان برساختهی غربی، شیفتهی شخصیتی شود که تعریف بومی ما را از قهرمان میسازد. در این مسیر، تکیه بر قهرمانهای تاریخی کاری است که والت دیزنی در قرن گذشته شروع کرد. ما نباید تنها به امیر ارسلان نامدار یا حسین فهمیده برای پرورش کودک خود تکیه کنیم، زیرا اکنون در جایگاهی نیستیم که از آنجا والت دیزنی آغاز به کار کرد؛ بلکه سلیقهی کودک ما اکنون طبق ذائقهی جهانی شکل گرفته و نیازمند شناخت آینده و قهرمانهایی است که رو به جلو باشند.
بنابراین بهتر است با قهرمانهای گذشته، برای کودکان خود زیربنای هویتی و با طراحی قهرمانهای جدید، برایشان شخصیتی آیندهساز بنا کنیم.(*)
منابع:
کریستوفر فینچ، هنر والت دیزنی، ترجمهی محسن غفرانی، دنیای تصویر، 1378.
سیری در زندگی و فیلمهای والت دیزنی، هفتهنامهی سینما.
*منبع: برهان