کد خبر: ۱۲۵۸۵۵
تاریخ انتشار:

نكته هايى ازكوتاه ترين سوره قرآن مجيد

قرآن مجيد, كلام خدا و معجزه الهى است و دليلى است بر صدقِ نبوتِ پيامبر اكرم(ص) كه از فصاحتِ خاصى نيز برخوردار است; ضمن آن كه نظم شگفت آور آن, همگان را مبهوت و متحيّر ساخته است.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از شفقنا، محمد علوى مقدم در شماره ی 119 فصلنامه ی آینه ی پژوهش نوشت: از قرون اوليه هجرى درباره نظم قرآن و اسلوب شگفت آور آن كتاب هايى نوشته شده است و در آنها از وجوه اعجاز و اسرار و شگفتى هاى قرآن بحث شده, محسّنات و زيبايى هاى كلام خدا با ديگر سخنان عرب مقايسه شده است و برترى آياتِ قرآنى ثابت گشته است.
هدف اساسى دانشمندانى كه براى نكات قرآنى و اسرار زيبايى هاى آن كتاب بزرگ, كتاب نوشتند, سرّ بلاغت قرآن و اعجاز آن و تأثيرش در نفوس و اذهان بود.

فرّاء1 (متوفاى 207 ق) در كتاب معانى القرآن از هماهنگى الفاظ قرآن و نظم و ترتيب كلماتِ ربانى و اثر آنها در جان و روح شنونده, سخن گفت. كتاب معانى القرآن2 فرّاء3 تفسيرى است كه كلمات را از جنبه لغوى مورد بحث قرار داده, ليكن به تركيب و اعراب كلمات هم توجه داشته است و گهگاه از انواعِ فنونِ بديعى و زيبايى هاى لفظى و معنويِ كلمات هم غفلت نورزيده است.4

هدف اصلى ابوعُبيده مَعمَر مثّنى (متوفاى 209/210 ق) از نوشتن كتاب مجاز القرآن بيان فنون بديعى و زيبايى هاى اسلوب قرآنى بود, ليكن مجاز در نظر و به معناى تفسير است; زيرا او مرتب در كتابش مى نويسد: (مجازه كذا: اى تفسيره كذا).
جاحظ بصرى (متوفاى 255 ق) در كتاب نظم القرآن خود كه متأسّفانه در دست نيست و از ميان رفته و به دست ما نرسيده است, ليكن جاحظ خود در كتاب الحيوان (ج 3, چ 2, بيروت, ص 328) از آن اسم مى برد و مى نويسد: (در بحث از ايجاز), ابراز مى دارد: (وَلى كتاب جَمَعتُ فيه آياً من القرآن, لِتعرب بها ماين الايجازِ والحَذف وبين الزوائد والفضول والاستعارات, فاذا قرأتها رايَت فضلها فى الايجاز والجمع للمعانى الكثيره بالالفاظ القليلة… ).
ابن النديم هم در كتاب الفهرست (377 ق) در فصل كتاب تأليف شده در باب قرآن, از كتاب نظم القرآن جاحظ اسم برده است.5
جاحظ در كتاب نظم القرآن از وجوه اعجاز و اسرار شگفتى هاى قرآن بحث كرده است و زيبايى ها و محسنات كلام خدا را با كلام عرب مقايسه كرده, برترى آن را ثابت نموده, اعجاز قرآن را در نظم و اسلوب, شگفت آور دانسته است, كه با اسلوب و روش خاص كلام منظوم و منثور عرب مُباين است.6
ابن قُتَيبَه (متوفاى 276 ق) در كتاب تأويل مشكل القرآن نوشت: قرآن كتابى است كه معانى كثيره را در الفاظ قليله بيان كرده, بلاغت قرآن و اعجاز آن به تأليف و نظم و سلاست معانى و عذوبتِ الفاظ و تأثيرش در اذهان مربوط است.7
ابوالحن على بن عيسى الرّمانى (متوفاى 384 ق) در رساله معروفش (النُكَتُ فى اعجاز القرآن) نوشت: يكى از جهات اعجاز قرآن, بلاغت قرآن است و درجه اعلاى بلاغت, ويژه قرآن است. او اين كتاب را معجزه شمرده است و اعجاز را در تناسب و هماهنگى و تلاؤمِ الفاظ و كلمات دانسته است; در واقع قرآن به علت داشتن الفاظ شيوا و اسلوب استوار و نظم شگفت آور و تأثير آن در نفوس معجزه است.
(انَّ القرآنَ معجز بَالفاظِه واُسلوبه ونظمِ واَثرِهِ فى النفوس).8
رُمانى, بلاغت را در اين نمى داند كه گوينده بليغ مفهوم ذهنى خود را به كسى برساند و يا مفهوم و معنايى را به شنونده اى تفهيم كند, بلكه بلاغت را در رساندن معنى به قلبِ شنونده, آن هم در نيكوترين لفظ مى داند. و نمونه عالى ترين نوع بلاغت را هم در قرآن مجيد سراغ مى گيرد.
سخن رمانى چنين است: (وانّما البلاغه ايصالُ المعنى الى القلبِ فى اَحسَنِ صورةٍ من آللفظ فَاَعلاها طبقة فى الحسنِ بَلاغُه القرآن وَاعلى طبقاتِ البلاغة للقرآنِ خاصّة).9
در مجموعه ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن رساله (بيان اعجاز القرآن) هم وجود دارد كه خطابي10 (متوفاى 388 ق) كه از متكلمان قرن چهارم هجرى است, آن را نوشته است. او وجوه اعجاز قرآن را بازگفته, سرانجام عقيده اكثريت را پذيرفته است كه گفته اند11: (اعجاز قرآن در بلاغت آن است; آن هم بلاغت فائقه اى كه تبيين و تشريح آن براى ما كاملاً ميسر نيست; زيرا نظيره گويى بدان ناممكن است; زيرا آيات قرآنى هم از لحاظ الفاظ استوار است و محكم, و هم از جهت معنا دربردارنده مفاهيم عالى است; به عبارت ديگر اين كتاب آسمانى, زيبايى لفظى و حسن نظم و معانى عاليه را باهم دارد).
رساله سوم مجموعه مورد بحث (الرسالة الشافية فى الاعجاز) است و نويسنده آن عبدالقاهر جرجانى (متوفاى 472 ق) است كه در فرهنگ اسلامى به (امام بلاغت) معروف است. بايد دانست رساله مزبور غير از كتاب دلائل الاعجاز فى المعانى است. عبدالقاهر جرجانى در (الرسالة الشافية) درباره تأثير قرآن سخن گفته است و چند داستان را نقل نموده است: داستان ابن مُثيره كه سرانجام گفت: قرآن مجيد داراى جاذبه هاى فوق العاده اى است كه قلب هر انسانى را تسخير مى كند و دل ها را مسحور مى سازد و به جهت حلاوت و جاذبه اش در دل ها اثر مى كند; و به قول نويسندگان محترم تفسير نمونه, اين خود, يك اعتراف ضمنى است به اعجاز قرآن.12
خطابى بر آن است كه اين كتاب آسمانى, زيبايى لفظى و حسن نظم و معانيِ عاليه را با هم دارد: (واعلم ان ّ القرآنَ انّما صارَ مُعجزاً لانهُ جأَ بأفصحِ الالفاظِ فى أَحسنِ نُظومِ التأليف مُضنّماً أصّحَ المَعانى).13
باقلانى (متوفاى 403 ق) در كتاب اعجاز القرآن (ص 35) اعجاز قرآن را در نظم بديع و تركيبِ زيبا دانسته است. سخن او چنين است: (اِنَّه بديعُ النظمِ, عجيبُ التأليفِ مُتَناهٍ فى البَلاغةِ الى الحَّدِ الذى يُعلم عجزُ الخلق عنه). اين است كه مى گوييم: اين گفتار آسمانى, بالاترين مراتب سخن همراه با كمال است و از قلم صنع پروردگارى صادر شده و از لحاظ انتخاب الفاظ و حسن تنظيم و تركيب در حدّ اعجاز است.
(وَهذا هُوَ الاعجاز الذى تُقّصِرُ الافهام عن اِدراكه… ); يعنى اين همان اعجازى است كه فهم ها از درك آن عاجز شده است.
قاضى عبدالجبار معزلى (متوفاى 415 ق) قرآن را از آن جهت معحزه دانسته است كه در مرتبه اعلاى فصاحت است و فصاحت آن به جز فصاحتِ متداولِ معهود ميان اعراب مى باشد; يعنى قرآن از نظم خاصِّ خارج از نظم متداول معهود برخوردار است.14
ابن سَنانِ خَفاجى (متوفاى 466 ق) در كتاب سرّ الفصاحة نوشته است: (عباراتِ قرآنى و آياتِ كلام ربانى همه متلائم و هماهنگ و متناسب در مرتبه عُلياست و با اندك تأملى, تفاوتِ ميانِ گفتارِ خدايى و گفتار ديگران درك مى شود و نتيجه گيرى مى شود كه اعجاز قرآن در تناسب و هماهنگى و تلائم الفاظ و كلمات است).15
عبدالقاهر جرجانى (متوفاى 472 ق) علاوه بر دو كتاب اسرار البلاغة فى البيان و دلائل الاعجاز فى المعانى رساله اى هم در باب اعجاز القرآن به نام (الرساله الشافية) نوشته است كه در مجموعه (ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن) چاپ شده است. او مى نويسد: اعجاز قرآن از اين جهت نيست كه در قرآن استعاره و ديگر فنون بديعى و بيانى وجود دارد, بلكه بلاغت قرآن به تناسب الفاظ و تلائم معانى بستگى دارد. او درباره تأثير آيات قرآنى در نفوس و اذهان بحث كرده, نمونه هايى براى آن آورده است. وى آيات قرآنى را گفتارى آسمانى و فوق گفتار بشرى و معجزه مى داند.
ييحيى بن حمزه علوى (متوفاى 749 ق) در جلد سوم كتاب الطراز, وجوه گوناگون اعجاز قرآن را نوشته است و سرانجام وجهِ راجح و مذهب مختار را ضمن بيان سه ويژگى چنين بازگفته است16:
1. قرآن معجزه است; چون الفاظ آن فصاحت دارد و از تعقيد خالى است و بر زبان ثقيل نيست: (… وخفيفة على الاسِنَةِ تجرى عليها كانها السِلسال رِقّةً وصفاءً وعُذوبة وَحلاوة).
2. قرآن معجزه است; چون در معانى آن بلاغت است و مشتمل است بر انواع اوامر و نواهى و محاسن و مواعظ.
3. قرآن معجزه است; زيرا (جَودة النظم وحُسنُ السِياق) دارد.
جلال الدين سيوطى (متوفاى 911 ق) در كتاب الاتقان فى علوم القرآن اعتقاد دارد: آياتِ قرآنى هم از لحاظ لفظ در غايت استوارى است و هم از جهتِ تركيب در نهايت خوبى است و هم دربردارنده عالى ترين معانى است.
سخن سيوطى چنين است: (واذا تأملّتَ القرآنَ وَجَدتَ هذه الامور فى غايةِ الشرفِ والفضيلة حتى لاترى شيئاً من الالفاظ افصحَ ولا اَجزلَ ولا اَعذبَ من الفاظه ولاترى نظماً احسنَ تأليفاً واَشّدَ تلاؤماً وتشاكلاً من نظمِه; واما مَعاينه فكل ّ ذى لُب يشهد له بالتقدّم فى ابوابه والترقّى الى اَعلى درجاتِه).17
درباره كيفيت اعجاز قرآن, عقايد گوناگونى وجود دارد, و اعجاز قرآن به اين معناست كه كسى نتواند نظير آن را بياورد; همان طورى كه قاضى عبدالجبار در جلد شانزدهم المُغنى فى ابواب التوحيد والعدل (ص 214 ـ 225) گفت: اينكه مى گويند قرآن معجزه است, معنايش اين است كه براى ديگران دشوار, بلكه غير ممكن است كه از لحاظ فصاحت و بلاغت كلامى نظير آن را بياورند و اين عجز و ناتوانى تنها در آوردن كلامى چون قرآن نيست و در نظم و تأليف هم نيست, بلكه در كل و مجموع اينهاست.
در پاسخ به ادعاى اُميّة بن خَلَف جَمَحى هم گفته بود: (لو نَشاءُ لَعلنّا مثل هذا); يعنى اگر بخواهيم ما هم مى توانيم مثل قرآن آياتى بگوييم, قاضى عبدالجبار گفته است: صرفِ ادعا نمى تواند دليل بر انجام كارى باشد.18 به قول ابوهاشم جُبّائى, اگر كسى همچون آيات قرآن, نظير و يا نظايرى مى آورد, مسلماً از نظر مردم پنهان نمى ماند و همه جا بازگو مى شد و ما هم از آن آگاه مى شديم.19
بيشتر قرآن پژوهان كيفيت اعجاز قرآن را از جهت بلاغت آن دانسته اند; بدين معنى كه گفته اند: قرآن داراى آن چنان بلاغتى است كه ديگر گفتارها و كتاب ها, فاقد آن اند و به اصطلاح, بلاغت قرآن, بلاغت برتر است كه در ذهن شنونده اثر خاصى دارد; قرآن معجزه است; زيرا با فصيح ترين الفاظ با نظم تأليف, معانى بسيار عالى و باارزش را همچون توحيد و ديگر مسائل اخلاقى و نصايح سودمند بازگو كرده است. اين گروه افزوده اند: جمع ميان تمام اين چيزها از عهده انسان ها خارج است و بشر توانايى ندارد نظير آن, كلام و سخنى بگويد. برخى هم اعجاز عددى قرآن را مهم ترين قسم اعجاز مى دانند; زيرا اين قسم از اعجاز با اعداد و ارقام ارتباط پيدا مى كند و به هيچ وجه قابل تأويل و تفسير نيست. سر و كار انسان با اعداد و ارقام است كه براى انسان روشن مى شود و اين تناسب چيزى نيست كه ساخته دست بشر باشد; توضيح مطلب آنكه: مثلاً لفظ (دُنيا) در قرآن به همان اندازه به كار رفته و تكرار شده است كه لفظ (آخرت) و نيز كلمه (شياطين) به همان اندازه در قرآن آمده است كه لفظ (ملائكه) و لفظ (موت) به اندازه لفظ (حيات) استعمال شده است.
اين تناسب و برابرى كه از آن به اعجاز عددى تعبير شده است, چيزى تصادفى نيست. اين تناسب بسيار مهم است و مى توان گفت: اعجاز قرآن, از اين نظر از حيث فصاحت و بلاغت هم مهم تر است; زيرا اين قسم از اعجاز قابل توجيه, تفسير و تعبير نيست; عدد است و ارقام.
مسئله اعجاز عددى يا بهتر بگويم اين تناسب و برابرى, چيز تازه اى نيست كه پديده عصر ما باشد; زيرا جلال الدين سيوطى (متوفاى 911 ق) به اين گونه اعجاز اشاره مى كند و مى گويد20: (ليعلم بذلك اهلُ الحساب, انه صلى اللّه عليه وسلم صادقُ فى قوله: ان ّ القرآن ليس من عِنده; اذ لم يكن مِمّن خالَطَ الفلاسفه ولاتلقّى اهل الحساب واهل الهندسه).
او نتيجه مى گيرد: قرآن از جانب خداست و از قلمِ صُنعِ خداوندى است و نه از شخص رسول اللّه; زيرا پيامبر اكرم با حسابدانان و رياضى دانان تماس نداشته است تا بگوييم به وى كمك كرده اند.21
موضوع اعجاز عددى, چيزى است كه علما تنها از قديم بدان توجه داشته باشند; چه اينكه استاد عبدالرزاق نوفل ـ دانشمند معاصر مصرى ـ امروزه با دقت خاص و تفصيل بيتشرى بدان توجه كرده است و در اين باره سه جلد كتاب نوشته است و تحقيقات ارزنده اى انجام داده است; مثلاً گفته است: لفظ (ابليس) يازده بار در قرآن آمده است; مثل: (واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابي… ) (طه: 116).
جالب است كه يازده بار هم, امر به استعاذه صادر شده است; يا مثلاً در قرآن مجيد 154 بار لفظ كافر, كافرين, كافرون, كفّار و كَفَرة آمده است; همچون:
ـ (واللّه محيط بالكافرين) (بقره: 19);
ـ (والكافرون هم الظالمون) (بقره: 254);
ـ (اولئك همُ الكَفَرة الفجرةُ) (عبس: 42).
كلمه نار و مشتقات نار نيز 145 بار آمده است و كلمه (حريق) و مشتقات آن نيز نه بار آمده است كه در مجموع 154 بار تكرار شده اند كه با عدد (كافرين) برابر است.

سوره كوثر و بلاغت قرآنى
سوره سه آيه اى كوثر كه كوتاه ترينِ سور قرآن است, از چنان بلاغتى برخوردار است كه هر خواننده اى را به اعجاب و شگفتى وامى دارد, و به مقتضاى حال و مناسب مقام است; چه اينكه سخن بليغ آن است كه به مقتضاى حال باشد.
عبدالرحمن الاخضرى كه مطالب بلاغى را در قالب نظم بيان كرده است و احمد دمنهورى (متوفاى 1192 ق) كه منظومه او را شرح كرده است, در منظومه خود در تعريف بلاغت گفته است.
(وَجَعَلوا بَلاغة الكلامِ
طباقَه لمقتضى المَقام)22
و اگر به خوبى دقت كنيم, در مى يابيم سرتاسر آيات قرآنى سخن به مقتضاى حال است و مناسب مقام; و قرآن معانى و مفاهيم عاليه را در بهترين و زيباترين الفاظ بيان كرده است و ميان دو عنصر لفظ و معنى به خوبى رابطه برقرار كرده است و انتظام لفظى و اتّساق معنوى در آيات قرآنى به نحو اتم ّ و اكمل رعايت شده است.
اين سوره سه آيه اى و يك سطرى, بسيارى از فصحاء و بلغا را به اعجاب واداشته است; چه اينكه داراى نكات و لطايف بلاغى و بديعى شگفتى است; زيرا پس از آنكه عاص بن وائل پيامبر اكرم(ص) را (ابتَر) خواند و پيامبر دلگير و ناراحت شد, سوره كوثر, يعنى سيزدهمين سوره, در مكه نازل شد و با قاطعيت از كثرت اولاد و اتباع و اشياع پيامبر اكرم(ص) وعده و خبر داد; زيرا در آيه نخستين, جمله با حرف تحقيق (اِن ّ) آغاز شده است تا مضمون آيه در ذهن استوارتر و قطعى تر شود.
ضمير متكلّم (نا), در اين جا به قول امام فخر رازى,23 بر عظمت و بزرگى دلالت مى كند (انّا به معنى (ان ّ نا) است كه كلمه (نا) تارةً يرادبها الجمع وتارةً يرادبها العظمه مى باشد) و عظمتِ مُعطى, دال ّ بر عظمت عطيّه مى باشد; چه اينكه وقتى مُعطى بزرگ باشد, عطيه نيز بزرگ خواهد بود. نزول اين سوره در زمان غربت اسلام و ضعف مسلمين و بى كس و ياور بودن پيامبر(ص) در مكه نازل شده است.
نكته ديگر اينكه: در زبان عربى كلمات فراوانى است كه معناى آنها متبادر بخشش است, اما در اين جا از (اِعطاء) استفاده شده است; زيرا از لفظ (اِعطاء) فهميده مى شود: آنچه بخشيده شده است و به پيامبر(ص) داده شده, مبنى بر تفضّل محض است, نه بر حسب استحقاق; بلكه تفضّلى است نامتناهى و نامحدود.
به قول امام فخر رازى (لم يَقُل آتيناك) از فعل ايتاء مى باشد; زيرا گاه ممكن است (ايتاء) از روى تفضّل نباشد, ولى (إعطاء) بيشتر بر مبناى تفضل است; اين است كه از (إعطاء) استفاده شده است كه هم ثروت و مال را شامل شود و هم چيزهاى معنوى, همچون قرآن, فرزندان و پيروان را.
بنابراين مطالب بلاغى به شرح ذيل است:
1. (انا اعطيناك الكوثر) بر عطيه اى كثير از سوى معطى بزرگ دلالت مى كند.
2. (انّا) قطعيت و مسلم بودن آن را نشان مى دهد. با آن كه گوينده خداست, ولى به دليل اينكه خواسته است مضمون را استوارتر و قطعى تر و يقينى تر سازد, سخن را اينگونه آورده است.
3. ضمير (نا) مُشعر بر عظمت ربوبيت است. اين ضمير, بزرگيِ بخشنده را بهتر بيان مى كند.
4. (اَعطينا) به صيغه ماضى آمده است تا بر تحقق بيشترى دلالت كند.
5. به جاى لفظ كثير, كلمه (كوثر) آمده است. كلمه (كوثر) بر وزن (فَوعَل) صيغه مبالغه است: (وهُو الشىء الذى مِن شَأنِه الكِثرةُ). كوثر, الخير الكثير از ماده كَثُر مبالغه است و زيادى فوق العاده را مى رساند و بر كثرتى دلالت مى كند كه از اندازه بگذرد و بى حد, فراوان و بسيار باشد.
مفسران در تفسير (كوثر) اقوال گوناگونى نقل كرده اند, ولى يك مفهوم كه مى تواند شامل مصاديق گوناگون باشد, همان خير فراوان است; باتوجه به اينكه قرآن لفظ كوثر را با الف و لام ذكر كرده است تا (الكثره الكاملة) از آن استنباط شود.
(والكوثر: خير الكثير… وقيل هو النبوّة والكتاب وقيل هو الكثرةُ الاصحابِ والاشياعِ وقيل هو كثرةُ النسل والذريّة); با اين حال با قرينه (ابتر) كه به معناى (مقطوع النسل) مى باشد است, آمده است.
پاسخ مى دهيم: خواسته است بگويد: بدخواه تو مقطوع النسل است: (وقد ظهرت الكثرةُ فى نسله من وُلد فاطمه عليها السلام حتى لايُحصى عددُهم).24
قرآن گاه با آوردن يك كلمه, معانى فراوانى بيان مى كند, و كلمه در بيانِ معنى, اثر شگفتى دارد و نقش كلمه را در ايجاد معنى نمى توان انكار كرد; اين نقش در آيات قرآنى جلوه اى بارزتر دارد; مثلاً كلمه (قُوّة) در آيه (وَاَعِّدو لهُم ما استعطتُم مِن قوّةٍ ومن رِباطِ الخَيل… ) (انفال: 60), تمام سلاح هاى جنگى را در هر زمان و هر دوره اى شامل مى شود و جنبه كلى دارد و به مسلمانان فرمان مى دهد از هر نوع وسيله اى در برابر دشمنان استفاده كنند; به قول سيدقطب25 (كل قوة فى الارض) در كتاب فى ظلال القرآن, جلد هشتم, ذيل سوره مزبور, (قوّه) نيروهاى انسانى و نيز ايمان به خدا را هم دربر مى گيرد. و يا كلمه (ماعون) از ريشه (مَعن) است كه در آيه هفت سوره ماعون (ويمنعونَ الماعون) مفسران درباره آن معانى مختلفى ذكر كرده اند; همچون: زكوة, خمس, نكوكارى و وسايل موردنياز از قبيل ظرف هاى بزرگ.
و اينكه قرآن گفته است: (ويمنَعون الماعونَ), به قول طبرسى ذيل آيه مزبور, (الماعون: القليل القيمة ممّا فيه منفعة) و به قول مرحوم طباطبايى, ماعون به معناى هر عمل و هر چيزى است كه به شخص محتاج داده شود و حاجتى از حوايج زندگى او را برآورد.26
استعمال دقيق كلمات در قرآن مجيد درخور توجه است; مثلاً دو كلمه (يعلَمون) و (يشعُرون) كه معنايى نزديك به هم دارند, دقيقاً به كار رفته اند: آن جا كه امور عقلى سخن به ميان آمده, كلمه (يَعلَمون) به كار رفته است و جايى كه از امور عاطفى سخن گفته شده, از كلمه (يشعرون) استفاده شده است; مثلاً در آيه 13 سوره بقره (اَلا اِنَّهُم هم السُفَها وَلكن لايَعلَمون), اثبات سفاهت به عقل نياز دارد, ولى در آيه 155 بقره كه احساسات و عواطف در كار است, قرآن گفته است: (ولا تقولوا لِمَن يَقتلُ فى سبيلِ اللّهِ اموات بل احياءُ ولكن لاتشعرون), در اين جا از كلمه (يَشعرون) استفاده شده است.
بنا به نوشته طبرسى در تفسير مجمع البيان و محمدجواد نجفى در تفسير آسان (ج 18, ص 388) مصداق و نمونه كامل معناى (كوثر) ذريّه و فرزندان پيامبر اكرم(ص) است; زيرا ظاهر كلمه (ابتَر) كه در آيه سوم است: (ان ّ شانئك هو الابتر), به معنى كسى است كه مقطوع النسل است; پس مفهوم مخالف آنكه خدا در سومين آيه اين سوره گفته است: بدخواه و دشمن تو مقطوع النسل و ابتر است, اين است كه اى محمد(ص) نسل تو تا قيامت كثير و فراوان خواهد شد; چنانكه هم اكنون نيز به تحقق پيوسته و كثرت نسل آن بزرگوار به واسطه حضرت فاطمه(س) به حدى رسيده است كه به عينه مشاهده مى شود; و تقدير چنين بود كه نسل پيامبر از وجود مقدّس فاطمه باقى بماند.
در جمله (أعطيناكَ) چون عطيه متوقع از خداى بزرگ, در حكم چيز انجام شده است; با آنكه عطيه در آينده انجام خواهد شد و به علت اينكه وقوعش محقق است; لذا به فعل ماضى (اَعطَينا) بيان شده است و به جاى (اَعطينا الرسولَ) و يا (اَعطينا النّبى) از ضمير مفرد (ك) استفاده شده است تا خصوصيت زيادترى را برساند.
شيخ طنطاوى (متوفاى 1358 ق) در تفسير الجواهر نوشته است27 كوثر, كنايه از علم است و هذا حوضُ العلم والمعرفة والاسرار واينكه برخى مى گويند مراد از (كوثر) علم فراوان است, از باب تشبيه علم به آب است و اين تشبيهى است بسيار معقول و معمول; زيرا هر دو مايه حيات هستند; آب مايه حيات جسمانى است و علم مايه حيات روحانى. عالم را بحرالعلوم يا متبحر گويند.
در آيه دوم (فصّلِ لربّك والنحَر) اولاً (فاء) فاى تسبيب است; زيرا انعام كثير سبب قيام به شكر منعم مى شود و قيد (لِرَبّكَ) به ما مى فهماند روح نماز, خلوص نيت است; نماز كامل پيوستگى به پروردگار و بازنمودن مجارى روح از موانع نفسانى براى جريان فيض و رحمت الهى است; نماز بايد وسيله عروجِ روح مؤمن باشد; نماز بايد وسيله اى براى انجام ندادن زشتى و بدى باشد; اگر نماز كسى چنين نقشى نداشته باشد و اين نتيجه اخلاقى از آن برنيايد, بى فايده است. چرا قرآن مى گويد: (ان ّ الصلوءَ تنهى عن الفحشاء والمُنكَر… )؟ براى اينكه نمازگزار كار نادرست نكند; نماز بايد نمازگزار را به هدف برساند. اينكه نمازگزار در روز چند بار مى گويد: (اللّه اكبر), در واقع بايد به بزرگ تر بودن خدا توجه داشته باشد و باطناً بداند خداوندان زر و زور و تزوير, در برابر او چيزى نيستند و فراموش نكند كه اگر در راه خدا قدم گذارد و به خدا ايمان داشته باشد, قدرت صاحبانِ زر و زور, چيزى شمرده نمى شود.
نمازگزارى كه در روز چند بار مى گويد: (لا اله الاّ اللّه), يعنى خداى دروغين را نفى مى كند; خدايان غير حقيقى را نفى مى كند; پول و مقام را نفى مى كند; قدرت و موقعيت اجتماعى را نفى مى كند و… .
اين (لا اله الا اللّه) انقلابى ترين شعار اسلام است و در دل يك مسلمان راستين شور و شوق مى آفريند; تمام معبودهاى زمينى را نفى مى كند و به انسان ها مى گويد: مبادا معبودهاى دروغين را ستايش كنيد; به مسلمانان مى فهماند نبايد به ثروتمندان به خاطر ثروت شان تملق گفت; زيرا تملق گفتن به آنان, خود يك نوع شرك محسوب مى شود.
شرك مصداق هاى فراوان دارد. چاپلوسى ها, تملق گفتن ها و تعريف و تمجيدهاى بيجا همه, خود يك نوع شرك است; همه باعث آلودگى روح و فكر انسانى است. بى جهت نبود كه پيامبر(ص) مى گفت: (قولوا لا اله الا اللّه); يعنى بگوييد: جز (اللّه) خدايى نيست تا رستگار شويد; ضمناً در آيه (فَصَلِ لرِّبكَ وانحَر) هم به عبادت مالى ـ كه قربانى كردن شتر باشد ـ اشاره شده است و هم به عبادت معنوى كه نماز است. كلمه (رب ّ) هم مشعر بر تربيتِ روحى و جسمى پيامبر است, حال آنكه سياق عبارت اقتضاء مى كرد كه گفته شود: (فصّلِ لَنا) ولى گفته شده: (فَصَّلِ لِرَبّك) تا عنايت مخصوص خداوندى را نسبت به پيامبر اكرم(ص) و تربيت او برساند; ضمناً بدين طريق رعايت سجع هم كه از صنايع بديعى است, شده است; منتها سجع مطبوع و نه سجع متكلف و مصنوع. سجع از محسناتِ لفظيه است و به گفته ابن اثير: (السجع فى النثر كالقافية فى الشعر), ولى در مورد آيات قرآنى, به سبب حديثِ منعِ سجع كه از پيامبر اكرم(ص) صادر شده است, آنها را فاصله گويند;28 ولى بايد دانست كه پيامبر اكرم سجعى را كه به شيوه كهّان باشد, منع كرده است; يعنى حديث منع سجع, مشروط و معلّق است; ولى سجعى كه كلمات مسجع در جاى خود قرار گيرد و ذاتى و طبيعى باشد, پسنديده است. سجع گوى متكّلف, بليغ نيست.
عبدالقاهر جرجانى, امام بلاغت, سجع و جناس متكلف را مذمت مى كند. او اعتقاد دارد معنى نبايد فداى لفظ شود; الفاظ بايد پيرو معانى باشد: (لان ّ الالفاظ لاتُراد لانفسِها وانّما تراد لِتَجعل اَدلةً على المعانى).29
آيه (ان ّ شانئك هوَالابتر) اولاً مؤكد به حرف تأكيد است; يعنى به طور قطع و يقين دشمن بدخواه تو از هر خير و چيز خوبى منقطع خواهد بود.
(الشانِيُ), دشمن كينه توز و بداخلاق است و جمع آن (شُناء) مى باشد و (شانىء) از مبغض قوى تر است و كينه توزى در آن بيشتر است.
شَنأ يَشنَاُ وشَنِيَ شناً وشُنئَةً وشَناناً, يعنى نسبت به آن مرد كينه توزى كرد.
علت اينكه نام (عاص بن وائل) كه پيامبر را (اَبتَر) خوانده است, ذكر نشده و فقط صفت (شانىء) آمده است, از جمله شمول و عموميت مطلب است; زيرا خواسته است بگويد: هركس چنين باشد و با پيامبر اكرم(ص) دشمنى بورزد, مشمول اين آيه خواهد بود.
آنچه نوشته شد, اندكى از بسيار است كه از بيم اطناب دنباله سخن را به آينده موكول مى كنم و همين قدر مى گويم كه كلمات قرآنى طورى با يكديگر منسجم است و استوار كه امكان ندارد كلمه اى را به كلمه اى بدل كرد; زيرا (كلمةُ اللّه هى العُليا… ); و بايد گفت براى هر مضمون و يا هر مفهوم خاص, كلمه اى بهتر از آنچه در قرآن هست, نمى توان در قاموس لغات جست. (كتاب اُحكِمَت آياتهُ ثُمَ فُصِلّت مِن لَدُن حكيمٍ خبير).30

 

پی نوشت ها:
*. استاد دانشكده ادبيات مشهد.
1. براى مطالعه شرح حال فرّاء ر. ك به: وفيات الاعيان; ج 5, ص 225.
2. كتاب معانى القرآن فرّاء را نبايد با كتاب معانى القرآن زجاج مفسر و دانشمند قرن سوم هجرى اشتباه كرد. براى آگاهى بيشتر ر. ك به: مقدمه كتاب معانى القرآن واعرابه تأليف زجّاج كه عبدالجليل عبده شلبى آن را تحقيق كرده, به چاپ رسانده است.
3. بنا به اظهارنظر ابن خلكان به نقل نويسنده ريحانة الادب فى تراجم المروفين بالكنية واللَقَب ميرزا محمدعلى مدرس (ج 4, ص 134/136) فرّاء از فَرى به معناى قطع مشتق است و نه از فرو, به معناى پوستين; زيرا عالمى دقيق و موشكاف بوده و بدين جهت فرّاء ملقب شده است. كنايتى از موشكافى و غور در كلمه است.
4. ابوزكريا يحيى بن زياد فراء; معانى القرآن; ج 3, چاپ الهيئة المصرّية العّامة للكتاب, 1972 م, ص 16.
5. الفهرست; ص 57.
6. البيان والتبيين; ج 1, ص 383.
7. تأويل مشكل القرآن; ص 22.
8. استاد محمد خلف اللّه و دكتر محمد زغلول سلاّم سه رساله در اعجاز قرآن به نام هاى (النكت فى اعجاز القرآن للرُمانى), (بيان اعجاز القرآن للخطابى) و (الرساله الشافيه فى الاعجاز لعبد القاهر الجرجانى) را در قاهره به چاپ رساندند (نيز ر. ك به: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن للرُمانى والخطابى وعبدالقاهر جرجانى; ص 22).
9. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 75.
10. نام ابوسليمان حمد بن محمد ابراهيم الخطابى, (حَمد) بدون الف است, ولى برخى نام او را (احمد) نوشته اند و الفى به حمد افزوده اند.
11. سخن خطابى در صفحه 24 ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن چنين است: (و زعم آخرون ان ّ اعجازه من جهةِ البلاغة وهمُ الاكثرون من علمأِ اهلِ النظر).
12. تفسير نمونه; ج 25, ص 231.
13. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 27.
14. المُغنى فى ابواب التوحيد والعدل; 20 ج, ج 16, اعجاز القرآن; مصر, ص 318.
15. سرّ الفصاحة; ص 88.
16. الطراز المتضمّن لأسرارِ البَلاغه وعلوم حقائقُ الاعجاز; ج 3, ص 404.
17. الاتقان فى علوم القرآن; ج 2, ص 12 ـ 15.
18. قاضى عبدالجبار; اعجاز القرآن; ص 250 ـ 263.
19. همان, ص 273.
20. مُعتركُ فى اعجاز القرآن; 3 ج, ج 1, ص 22.
21. همان.
22. حاشيه شرح عقود الجمان; ص 28.
23. تفسير الكبير; ج 32, ص 121.
24. طبرسى; تفسير مجمع البيان; ج 2, ص 531 (چاپ سنگى).
25. سيد قطب; فى ظلال القرآن; الطبعة الخامسه, 8 ج, بيروت: 1967 م/1368 ق.
26. ر. ك به: محمدحسين طباطبايى; تفسير الميزان; ذيل آيه.
27. الجواهر فى التفسير القرآن الكريم; 26 ج, 13 مجلد, ج 25, ص 280 ـ 282.
28. ر. ك به: ابن اثير; المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر; ج 1, ص 271 ـ 279.
29. عبدالقاهر جرجانى; دلائل الاعجاز; ص 30.
30. هود: 1.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین