کد خبر: ۱۲۵۲۴۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
استاد ميرباقري در سلسله درس‌گفتارهاي انقلاب اسلامي:

انقلاب اسلامي پارادايم‌هاي علمي مرسوم را شكست/ به دوران زوال مدرنيته نزديك شده‌ايم

با همه گستردگي كه اين دو جبهه در طول تاريخ داشته و دارند، قرآن وقتي اين دو جريان را مورد بررسي قرار مي دهد، آنها را به يك چشم نمي بيند. قرآن يكي را به آب جاري زلال تشبيه مي كند و ديگري را به كف روي آب كه از بين رفتني است و دائمي نخواهد بود. يعني جريان باطل در برابر جريان حق، ماندگاري و پايايي ندارد...

گروه فرهنگي ـ در سومين جلسه از سلسله درس گفتارهاي «تمام شدگي مدرنيته و ناتمامي صيرورت انقلاب اسلامي»، جناب استاد حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري به ارائه بحث پرداختند.

به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، موضوعي كه استاد ميرباقري براي ارائه بحث انتخاب كرده بود، «تمام شدگي مدرنيته از منظر فلسفه تاريخ» بود.

انقلاب اسلامي پارادايم‌هاي علمي مرسوم را شكست

ايشان در ابتداي بحث خود گفتند: در دوران انقلاب اسلامي بسياري از پارادايم هاي رايج و مرسوم تفكر شكسته شده و پژوهش ها و تحقيق ها را مي توان در يك چارچوب جديد مورد ملاحظه قرار داد. اين موضوع موجب از بين رفتن از وضعيت تك صدايي كه در حال حاضر در جهان علم وجود دارد شده است. امروز ديگر دوگانه هايي چون دوگانه علم و ين، عدالت و آزادي و امثالهم كه توسط غرب مطرح مي شد، محلي از اعراب ندارد و بشريت دنبال آن است كه اين دو را با هم داشته باشد. بنابراين وظيفه نخبگان و پژوهشگران انقلاب اسلامي براي نظريه پردازي در اين باره، بيشتر شده است.

اين استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به اين موضوع كه اگر مي خواهيم براي كل جهان برنامه ريزي داشته باشيم چاره اي نداريم جز آنكه از واحدي به نام «فلسفه تاريخ» استفاده كنيم گفت: در فلسفه تاريخ، كليت تاريخ اجتماعي بشر مورد بحث قرار مي گيرد و از عوامل و دلايل دخيل در آن صحبت مي شود. تقريبا مهم ترين مكتبي كه در فلسفه تاريخ وجود داشت ماترياليسم تاريخي بود.

رئيس فرهنگستان علوم اسلامي قم با تاكيد بر اينكه محور بحث من، نگاه قرآني به موضوع فلسفه تاريخ است بيان داشت: در معرفت قرآني و اسلامي، حيات اجتماعي بشر و تكامل آن، برآمده از ماده و ديالكتيك بين ماده و طبيعت نيست. بلكه انسان آفريد خداوند است و تكامل انسان مانند تكامل كل جهان بر محور خداوند بوده است. نكته بعد اينكه در اين مسير پيش رو، «جبر الهي» بر رفتار انسان حاكم نيست. نه جبر تاريخي و نه جبر مادي. اينگونه نيست كه انسان بازيگر صحنه نباشد. بلكه «اراده» انسان تأثير زيادي بر پيدايش يا زوال تمدن ها دارد. البته يقينا تأثير اراده ها يكسان نيست و برخي كم و برخي زياد است. به همين علت انسان حتي در پذيرش توحيد هم مجبور نيست چنانچه قرآن هم بر اين موضوع اشاره دارد.

استاد ميرباقري در ادامه افزودند: بر همين اساس، دو نوع اراده انساني در حيات تاريخي- اجتماعي بشر وجود دارد. حيات اجتماعي كه بر مدار الوهيت حضرت حق و تسليم و بندگي در برابر اوست و ديگري، حيات اجتماعي كه از اين مدار پرستش خارج است و بر مدار نفس و خواسته هاي نفساني انسان مي چرخد كه گاهي در قرآن از آن تعبير به «استكبار» مي شود. هركدام از اين دو، تشكيل «جامعه» مي دهند. جامعه اي كه بر مبناي الوهيت خدا است و جامعه اي كه بر مبناي استكبار است. يعني يا بر مبناي پرستش است يا بر مبناي نفس. بنابراين تاريخ اجتماعي بشر دو مسير را طي مي كند: مسيري كه اراده هاي مبتني بر محور خداوند شكل يافته اند و مسيري كه بر محور نفس تشكيل شده است. هر دوي اين اراده ها نيز دست به تسخير دنيا و طبيعت مي زنند. در حقيقت تمدن هاي بشري نيز اينگونه شكل گرفته اند.

اراده هاي انساني، عامل ساخت جوامع

استاد حوزه و دانشگاه در ادامه با اشاره به اينكه از منظر قرآن چه عواملي در ساخت جوامع انساني دخيل است، گفت: از نظر قرآني و روايي، مهم ترين موضوع، «اراده هاي انساني» است. اين اراده ها خود حول محور اراده هاي شديدتر و برتر شكل مي گيرند. در جوامع الهي، انبياء محور جامعه هستند و در جوامع غير الهي هم اولياءالشيطان. اراده هايي كه در جوامع الهي وجود دارد، شديدترين اراده ها نسبت به آخرت است و جوامع غير الهي هم شديدترين اراده را نسبت به دنيا دارند. اين نكته نيز مهم است كه بدانيم جامعه يك حقيقت واقعي است نه يك امر توهمي و اعتباري. در جامعه روابط حقيقي بين افكار و سلائق شكل مي گيرد. در اين نگرش همانطور كه جامعه، حقيقتي فراتر از واقعيت افراد دارد، هركدام از اين دو جامعه نيز وحدت حقيقي در طول تاريخ دارند. يعني داراي پرستش مشترك هستند. پس اين دو قطب تاريخي، داراي حقيقت و واقعيت مشترك هستند. البته اين دو قطب موجود، اين طور نيست كه به صورت موازي با هم در حال حركت باشند بلكه تضاد و درگيري بين آنها وجود دارد. بنابراين بر اساس اين رويكرد، همواره بين اين دو قطب، جنگ وجود دارد. به اين دليل كه پرستش و شدت آنها در ميل به دنيا و عقبي با هم تفاوت دارد. اين جنگ به همه لايه هاي اجتماعي جوامع نيز كشيده مي شود. بنابراين اين درگيري، در همه ابعاد زندگي بشر است. حتي اين درگيري در لايه هاي باطني بشر نيز وجود دارد. به همين علت است كه پيامبر(ص) از موضوع «جهاد اكبر» كه جهاد نفس است در مقابل «جهاد اصغر» ياد مي كنند.

جبهه باطل رفتني است

رئيس فرهنگستان علوم اسلامي قم در بخش ديگري از سخنان خود به دو آيه مهم سوره نور كه به آيات جريان هدايت و ضلالت نظر دارند، اشاره كرده و ادامه دادند: با همه گستردگي كه اين دو جبهه در طول تاريخ داشته و دارند، قرآن وقتي اين دو جريان را مورد بررسي قرار مي دهد، آنها را به يك چشم نمي بيند. قرآن يكي را به آب جاري زلال تشبيه مي كند و ديگري را به كف روي آب كه از بين رفتني است و دائمي نخواهد بود. يعني جريان باطل در برابر جريان حق، ماندگاري و پايايي ندارد. بنابراين جبهه حق هيچ گاه توسط جبهه حق از بين نخواهد رفت چنانچه قرآن مي فرمايد: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ». از سويي ديگر از منظر قرآني، محور تكامل جوامع الهي از دورن جامعه نيست بلكه ناشي از امدادهاي الهي و ظهور غيب در عالم شهود است در حالي كه در جوامع نفساني، محور تكامل تاريخ، ابزار توليد است.

به دوران زوال مدرنيته نزديك شده‌ايم

استاد ميرباقري در بخش پاياني خود به نسبت ميان مدرنيته و انقلاب اسلامي پرداخت و گفت: با توجه به موضوعات گفته شده، بياييم به نسبت بين مدرنيته و انقلاب اسلامي نظر بيافكنيم. مي دانيم كه مدرنيته يك مساله ساده نيست. يك پديده پيچيده است كه همه ساحت هاي بشر را تحت تأثير قرار داده است. حتي حوزه خصوصي انسان را. پس يك پديده تمام عيار است كه براي همه دوران هاي زندگي انسان از كودكي تا پيري با نظام هايي كه طرح ريزي كرده است، برنامه دارد. لايه عميق تر مدرنيته، دانش مدرن، فلسفه مدرن و ايدئولوژي مدرن است. جانِ جانِ تجدد، «سكولاريسم» است كه خود بر محور اومانيسم شكل گرفته است. اومانيسم يعني اينكه انسان محور ارزش هاست و همه ارزش ها بر محور او است. هيچ ارزشي فراتر از انسان نيست. وقتي انسان خود محور ارزش شد، نيازمند نقشه راه است. اين نقشه راه توسط «راسيوناليسم» (عقل معاش) شكل مي گيرد نه دين و سير انبياء. «كلام جديد» نيز محصول همين دوران است كه در ارتباط با اين ايدئولوژي جديد غرب باشد. يعني مي خواهد دين را با تجدد سازگار كند. كاري كه در دوران اصلاحات مي خواستند در ايران انجام دهند.

تمدن جديد غرب براي تبليغ خود در جهان از طريق وجوه صنعتي و تكنولوژيكي و فناوري هاي جديد استفاده كرده و از اين طريق فرهنگ خود را به جوامع ديگر منتقل مي كند. نقطه اوج تمدن مدرنيته آن بود كه مي گفتند وجود خدا در زندگي بشر ناشي از جهل است. هر دو مكتب كمونيسم و ليبراليسم همين را به زبان هاي مختلف مي گفتند. بنابراين دين و دينداري تحقير مي شد. اما يكي از شاخص هاي مهمي كه مي توان براي پايان عمر مدرنيته مطرح كرد، همين است كه امروز اين شعار كاركرد خود را از دست داده است. به خصوص بعد از انقلاب اسلامي كه مذهبيون عالم، احساس عزت مي كنند. از نيمه قرن بيستم، شعار خدا زائيده جهالت بشر است كارآيي خود را از دست داد. بنابراين تمدن مدرنيته در حال زوال و انحطاط است هرچند كه ممكن است اين زوال، طول بكشد.

يادآور مي شود اين سلسله درس‌گفتارها كه به همت پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي جهاد دانشگاهي آغاز شده است، طي روزهاي آينده با حضور صاحبنظران ديگر ادامه خواهد يافت.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۸:۵۳ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۸
4
2
آقای عزیز به همین خیال باش
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۱۱ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۸
0
1
عزیز حلا چرا تو ناراحت شدی
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین