مكتبهاى اخلاقى در فرهنگ تشيع، چهار مكتب هستند كه هر كدام شيوه خاصى دارند و در اين نوشتار دو مكتب را معرفى و نقد مىكنيم.
به گزارش شفقنا، دكتر سيد محمد ثقفى در 6 ماهنامه ی مکتب اسلام در شهریور 87 نوشت:
مكتب حديثى (دينى)
برخى از دينداران، اخلاق را از راه حكم و اراده خداوند قبول دارند. چون حضرتش را «خير محض» مىدانند كه به جز «خير» به بندگانش چيز ديگرى نمىخواهد و فيض الهى در عرصه تكوين و خلقت و در زمينه زندگى همواره نصيب انسان مىشود. و او اين خير و هدايت خود را از طريق «متون وحيانى» به انسان ابلاغ كرده و انبياى خود را به همين جهت فرستاده است.
عدهاى نيز معتقدند كه پارهاى از حقايق اخلاقى، فطرى هستند و انسان در صورت خداوند آفريده است (خليفةاللهى) و از جمله بر صورت اخلاقى خداوند. لذا مشهودات اخلاقى خودبهخود تصويرى اخلاقى از خداوند است.
امام محمد غزّالى (505 450 ه.ق) در ميان دانشمندان اسلامى در اين زمره قرار مىگيرد؛ تا اخلاق را كه تنها منجى انسان مىباشد، از زبان رسول اسلامصلى الله عليه وآله كه منبع اصلى معارف الهى است بيان نمايد.
او انتقاد شديدى از عالمان متعارف زمان قاضيان، فقيهان، واعظان مىكند و علوم اين جماعت را «فصل خصام در موقع هجوم اراذل و اوباش» مىنامد يا «جدلى كه براى پيروزى بر خصم و منكوبكردن او به كار مىرود» و يا «سجع مزخرفى» كه واعظان براى دست انداختن عوام، به كار مىبرند؛ تا لقمه حرامى به دست آورند و در زندگى دنيايى به سر ببرند. غزّالى بر اين اساس بر آن شد تا «علم آخرت» را كه سلف صالح به يادگار گذاشتهاند و خداوند آن را «حكمت، علم، فقه، ضياء، نور و هدايت» خوانده است، احيا كند؛ زيرا معتقد بود كه اينها در ميان خلق متروك شده و از ذهنها و انديشهها فراموش گرديده است. بدين جهت غزّالى به نوشتن كتاب «احياء علوم الدين» برمىخيزد و آن را در چهار فصل «عبادات، عادات، مهلكات و منجيات» به پايان مىآورد. و زيربناى «اخلاق اسلامى» را بر پايه احاديث پيامبر استحكام مىبخشد(1).
از آنجا كه امام محمد غزّالى از علماى سنّى شافعى بوده، تأليف كتاب به ويژه در باب عبادات، غث و ثمين را به هم مىآميزد و از اصول فاسد و از بدعتهاى فرقههاى باطل اهل تصوف نقل مىكند. به ويژه اخبار بىسند فراوان مشهور به دروغ و افترا به پيامبر و خدا را مىآورد. از اين رو ملا محسن فيض كاشانى بر آن مىشود كه لباس «تهذيب» بر «احياء» بپوشاند و از اين رو كتاب «احياءالعلوم» را تهذيب و آن را «محجّة البيضاء» نام مىنهد و با احتجاجات روشن به تنقيح كتاب غزّالى مىپردازد؛ و با تدوين اسرار و حِكَم اهلبيت و اخبار آل محمدصلى الله عليه وآله منبع اصلى و حقيقى معارف حقّه الهى، به تهذيب اخلاق ابناى زمان برمىخيزد و مىگويد: «جهالت همهجا را فرا گرفته و عالِم و عامى، خواص و عوام بدان مبتلا گشته است. شيطان بر همگان تسلط يافته و آنان را از صراط حق و نور الهى منحرف ساخته است. معروف، منكر و منكر، معروف گرديده است(2)».
در اين مكتب اخلاقى روشى كه به كار رفته روش نقلى است كه هيچگونه استدلالى به سبك و روش عقل فلسفى به كار نمىرود؛ بلكه همگى مسايل، مبتنى بر اصل ايمان و اعتقاد جزمى به فرمودههاى پيامبر و اهلبيت تدوين مىشود.
از آنجايى كه «ايمان» خود روش مستقلى است كه انگيزه مهمى را در آدمى ايجاد مىكند و بر خلاف عقل و استدلالات عقلانى كه تنها ذهن را قانع مىنمايند محرك بيشترى در رفتار و اعمال زندگى است. گروهى ترجيح دادهاند كه در تهذيب اخلاقىِ دينداران و پيروان اديان، اين روش را به كار گيرند و سخنان زيباى پيشوايان دينى را در باب فضايل و رذايل اخلاقى به مردم بياموزند كه خود «حكمتى عميق» و «هدايتى وثيق» است كه جهالت را برطرف مىسازد و در باب هدايت، به جاى ارايه طريق كه در مسلك نخستين (روش عقلى) مطرح بود، ايصال به مطلوب مىكرد.
مكتب واسطه (تلفيق از دو مكتب)
اين مكتب كه در تدوين اخلاق اسلامى به وجود آمده است تلاش دارد تا ميان دو مكتب يادشده يعنى روش عقلى و روش نقلى به نوعى هماهنگى و همسازى به وجود آورد؛ و حكمتهاى عقلانى و «اخلاق فلسفى» را با كلمات دُرربار حديثى به هم آميزد و حكمت يونانى را با حكمت ايمانى جمع كند و از هر دو منبع عقل و دين (حديث) تركيبى مفيد ارايه دهد.
گرچه عالمانى از گروه اخلاقنويسان، در نقد روش اول، داد سخن مىدهند؛ اما خود نيز در لابهلاى مباحث خود، از استدلال عقلانى بهره مىگيرند و كتابشان خالى از رنگ اخلاق فلسفى نمىباشد و در جاىجاى فصول كتاب به ويژه در تبيين مفاهيم اخلاق، از حكمت يونانى استفاده مىكنند.
خواننده محترم اگر نيمنگاهى به كتاب وزين «شرح حديث جنود عقل و جهل» و «چهل حديث» امام خمينى بياندازد، به زودى بر صحت اين نكته اذعان و اين سخن نگارنده را تأييد مىكند.
از اينجهت به جرأت مىتوان اين گروه از حكماى مسلمان را، از اصحاب مكتب سوم به شمار آورد كه همراه با ملا مهدى نراقى در «جامع السعادات» كه نماد مكتب واسطه است بر تعداد طرفداران اين مكتب افزودند. يقيناً ملا مهدى نراقى از نخبگان عالمان شيعى است كه در عرصه فقه و فلسفه اخلاق، نقش مؤثرى داشته و توانسته است در بحبوحه تهاجم فرهنگ تصوف و مكتب اخبارىگرى، بر عقلانيت و نگرش فلسفى به ويژه در زمينه اخلاق، مكتبى به وجود آورد و جلوى افراطكارىهاى دو مكتب يادشده را بگيرد و مدرسهاى بر اساس تلفيق عقلانيت و احاديث امامان ايجاد نمايد.
عصر علامه نراقى
وقوع جنگهاى متمادى ميان دولت ايران و عثمانى و ايران و افغانى اگرچه ابعاد سياسى داشته است، اما اين جنگها در واقع زير عنوان مذهبى «جنگ شيعه و سنى» رخ داده است و سبب اضطراب افكار و ضعف روح معنوى جامعه گرديده است كه طبيعت هر كشور جنگزده چنين است.
از آنجا كه در چنين شرايطى رجال دينى كمتر با زندگى واقعى و نيروهاى حاكم ارتباط برقرار مىكنند، طبيعتاً چنين وضعى ايجاب مىنمايد كه در جامعه روح افراطى زهدگرايى و يأس از ايجاد هرگونه اصلاح، حاكم باشد. قطعاً چنين زمينهاى، خاستگاه گرايش به تصوف است كه با گرايش به فلسفه اشراقى، هرگونه فعاليت مثبت اجتماعى را تحقير كرده و روح يأس و دنياگريزى را ترويج مىكند. به علاوه اينكه اصولاً نظام سلطنت صفوى ابتدا بر نوعى تصوف، درويشگرى و قلندربازى استوار بوده است و درويشان با قيافههاى تهوعآور، عرصه را بر هر گونه استفاده مباح از لذتهاى زندگى تنگ مىكردند.
از طرف ديگر و در نقطه مقابل آن، مكتب اخبارىگرى كه هر گونه حركت عقلانى و تفكر فلسفى را انكار مىكرد به تفسير تعبّدى شريعت پرداخته و هر گونه انديشه عقلانى و نظريهپردازى را، با جمود به ظواهر الفاظ احاديث، محكوم مىكرد. اين مكتب در اين مورد آنچنان به غلوّ و افراط مىپرداخت كه تمامى احاديث را مقطوعالصدور فرض كرده و هر گونه تفسير و فهم قرآن مجيد را بدون رجوع به اخبار وارده، ممنوع مىدانست و آن را «بدعت» مىشمرد.
اين جريان با هرگونه عقلانيت «علم اصول فقه» كه به نوعى فلسفه علم فقه است به ادعاى اينكه مبانى علم اصول بر اصول عقلى استوار است و نه اخبار، نيز مخالفت مىكرد و عقل را در هيچ موردى قابل اعتماد نمىدانست و اجتهاد و تقليد را منكر مىشد.
در اين شرايط سرانجام با قيام عالمانه علامه وحيد بهبهانى، اين نهضت جمودگرايى و ظاهرگرايى كه نوعى حسگرايى را ترويج مىكرد شكست خورده و عقب نشينى كرد(3).
در چنين عصر بحرانىيى است كه فاضل نراقى، مكتب سومى را در باب تحرير فلسفه اخلاق اسلامى باز مىكند و كتاب جامعى در تلفيق دو مكتب عقلانى و حديثى تأليف مىكند. او خود در مقدمه كتابش به اين ديدگاه اشاره كرده و صراحتاً اين مطلب را يادآورى مىكند و مىنويسد:
«گذشتگانِ حكيمان در نشر و تدوين حكمت، بذل مساعدت مىكردند و آنچه به ذهنشان مىرسيد، در تجميع و تبيين آن سهلانگارى نداشتند و با تيزهوشى و انديشههاى والا از ژرفا آن را درك مىكردند. وقتى كه شريعت نبوىصلى الله عليه وآله آمد مردم را بر تهذيب اخلاق و تحسين آن فراخواند و دقايق و تفصيل حقايق فضايل اخلاقى و عرفان و ديگر اصحاب ملل و اديان رنگ باخت و ناچيز شد.
اما از آنجا كه فرمودههاى پيامبر در موارد گوناگون پخش بودند و قابل دسترس عامه نبود كه همگان از آنها بهره بگيرند، من (مؤلف) در اين كتاب «جامع السعادات» تلاش كردم كه گفتههاى شريعت حقّه را با چكيده سخنان اهل عرفان و حكمت جمعآورم تا طالبان را رغبت آيد و دلهاى مشتاقان را خوشحال و مسرور گرداند(4)».
در اين كتاب چنانكه خود مؤلف مىگويد، اصول و محتويات اخلاق دينى، با گفتههاى اخلاق فلسفى گرد آمده است؛ زيرا مكتب اخلاقى فلسفى مبتنى بر نظريه ارسطويى «اعتدال» (حد وسط) و دو طرف نقيض آن (افراط و تفريط) تقريباً نظريهاى است كه منطبق با اخلاق اسلامى نيز مىباشد و در جاىجاى آيات قرآن «اعتدال» در زندگى و اخلاق، توصيه مىشود و بر آن تأكيد شده است. همچنين در وصاياى لقمان حكيم كه بازگويى نظريه اخلاقى اسلام است، نظريه «اعتدال» سايه خود را بر همه موارد احكام اخلاقى گسترانيده است؛ تا آنجا كه مثل معروف «خَيْرُ الأمورِ أوْسَطُها» زبانزد خاص و عام گرديده است.
به همين جهت عالمان اسلامى (و شيعى) تلاش كردهاند كه مكتب اخلاقى اسلام را با نظريه ارسطويى «اعتدال» تطابق دهند و مجموع آنها را نظريه اخلاقى اسلام (عقلانى دينى) معرفى نمايند. و اين محور اساسى است كه در همه نوشتههاى اخلاقى عالمان مسلمان از ابن مسكويه، خواجه نصير، ملا مهدى نراقى گرفته تا انديشمندان امروزى، مورد بحث قرار گرفته است.
امام خمينىقدس سره در آغاز كتاب خود (مقاله دوم) دقيقاً گفتههاى حكيمان يونانى را در انطباق با احاديث اسلامى در تفسير قوه عقل و نيروهاى آن بازگو مىكند و از «عقل كلى» و «عقل جزيى»، «نيروى نورانى مجرّد» و... سخن به ميان مىآورد(5).
حتى امام محمد غزّالى بزرگ منتقد فلسفه و روش عقلانى يونانى نيز فلسفه را با فلسفه نقد كرده و در فصلهاى اول كتاب «كيمياى سعادت» همان روش انطباقى را در باب «شناخت حقيقت نفس و دل» بازگو مىكند(6).
معراج السعادة(اثر ملا احمد نراقى)
پسر ملا مهدى نراقى، ملا احمد نراقى كه معاصر با فتحعلىشاه قاجار است به همين سبك و سياق به دستور شاه قاجار دست به ترجمه كتاب پدرش «جامعالسعادات» مىزند كه بر مبناى حكمت يونانىِ نظريه اعتدال (حد وسط) و طرفين افراط و تفريط تحرير يافته است.
از اين رو مىتوان گفت كتاب «معراج السعادة» نيز دقيقاً در ادامه همان مكتب تلفيقى تأليف يافته و همان عقلانيت فلسفى را با اضافه كردن شواهد زياد از اشعار فارسى تداوم داده است كه خود در باب اخلاق، آيتى است كه از اين پدر و پسر به رشته تحرير در آمده است(7).
پي نوشت ها:
1) محمد غزّالى: احياء علومالدين، ج 1، ص 2، دارالمعرفة، بيروت، بىتا.
2) ملا محسن فيض، محجّة البيضا، ج 1ص 2، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ سوم، 1415 هجرى.
3) مقدمه علامه محمدرضا مظفر بر «جامعالسعادات»، صفحه ه، و، ز.
4) ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 2، مكتبة محمّدى، قم، بىتا.
5) آيةاللَّه خمينى، شرح جنود عقل و جهل: ص 24 21.
6) اما محمد غزّالى، كيمياى سعادت، ج 1، ص 36 9.
7) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 6، چاپ هفتم، انتشارات دهقان، بىتا.
انتهای پیام
http://shafaqna.com/persian