کد خبر: ۱۱۹۴۵۴
تاریخ انتشار:
لشکر 25 کربلای

روایت جانسوز سرباز 15ساله خمینی از عملیات کربلای پنج+تصاویر

به گزارش گروه خاکریز سایبری بولتن نیوز؛ نویسنده "وبلاگ لشکر 25 کربلا" نوشت:

به بهانه بیست و ششمین سالروز پرواز ملکوتی شهدای عملیات کربلای پنج

حاج ناصر علی نژاد

درحین رفتن به عملیات، زمانی که منتظر دستور فرماندهی بودیم، حس عجیبی همه را در بر گرفته بود. همه بر روی باند پرواز به آسمان و سیر الی الله آماده بودند و ثانیه شماری می کردند تا پر بگشایند. آن لحظه ها کاملاً ارتباط  عاشق و معشوق ملموس بود.

دی ماه، یادآور عملیاتی غرورآفرین و بیادماندنی می باشد و این شب ها هم شب های عشق بازی کسانی است که عهدی محکم با امامشان بسته بودند. دلتنگی به سراغ خیلی از بچه های جنگ آمده و آنها همانند پرنده ای سرگردان و حیران به این طرف و آن طرف می روند، خیلی ها عقده های دلشان را با ارسال پیامک های  یادآوری عملیات کربلای پنج با ذکر نام شهدای همرزم شان گشوده و خیلی ها هم گوشه ای نشسته و یاد آن روزها را زنده می کنند و اشک می ریزند. 19دی 1365 با رمز مقدس یازهرا(س) یکی از بزرگترین عملیات های دوران دفاع مقدس با نام مبارک کربلای پنج رقم خورد. مطالب زیر روایت جانسوزی از زبان حاج ناصر علی نژاد بسیجی 15 ساله عملیات کربلای پنج از دسته1 گروهان1 گردان حمزه سیدالشهداء2 از لشکر ویژه 25 کربلا می باشد. جائی که محل عروج و سیر خیلی از بچه های عاشق بود، دسته ای که بخش اعظم نیروهای آن را نسبت های  فامیلی و محلی تشکیل می داد. فرماندهی این گردان پرافتخار به عهده سردار ولی الله نانواکناری و شهید سرافراز روحانی خوش صورت و سیرت محمدعلی ملک از طلبه های مبارز گرگان، فرماندهی گردان حمزه سیدالشهداء2 را عهده دار بود که در مرحله شناسائی به فیض عظیم شهادت نائل آمد و از ادامه عملیات باز ماند.

*****

        خوش آن ایام کاندر دل نوائی داشتیم           باکفن پوشان جبهه ماجرائی داشتیم

        سنگرخوب و قشنگی داشتیم                     روی دوش خود تفنگی داشتیم

        سرزمین نینوا یادش گرامی                         کربلای پنج ها یادش گرامی

                                              اگر چه دیگر از آن نیست نامی!!!

گردان می رفت تا برای حضور در این عملیات سرنوشت ساز مهیا بشود. شب ها و روزهای عجیبی را پشت سر می گذاشتیم، هر کس در حال و هوای خودش سیر می کرد. این حس، حس غریبی بود. هیچ کس به فکر خودش نبود و هر کس در پی کسب توفیق و طلب حلالیت برای خودش بود.

اکثر شب ها شاهد نماز شب های جانسوز بچه ها بودم. صدای ناله های شبانه و الهی العفو گفتن های رزمندگان خصوصاً شهید بزرگوار محسن علی نژاد هنوز در گوشم مانده است.

رفتنی ها در همان چادرهای خاکی هفت تپه که عقبه لشکر 25 کربلا بود مشخص شدند و به تعبیر بچه های جنگ، نوربالای عجیبی می زدند.

شهید کرمعلی حسینی، برادر یک شهید و یک جانباز 70 درصد از اهالی روستای إزباران فریدونکنار، شهیدمحسن علی نژاد، شهیدحسن سیفی، شهیدمحمد محمدیان، شهدائی بودند که از دسته یک پر گشودند و به سماواتیان پیوستند.

شلمچه میدان عشق بازی سربازان امام گشته بود. شلمچه ای که از شب نوزدهم شاهد حماسه آفرینی های رزمندگان در دو مرحله بود، با خود عهد بسته بود، مرحله سوم این عملیات را میزبان گردان حمزه سیدالشهداء 2 بشود. شلمچه قتلگاه شده بود. در طول مسیر، آتش تهیه سنگین دشمن بی رحمانه برسر رزمندگان می ریخت و وجب به وجب منطقه با انواع و اقسام گلوله های تانک، خمپاره اندازها، خمسه خمسه و بمب های خوشه ای و راکت های هواپیماها شخم زده می شد و ذکر آیه شریفه «و جعلنا من بین أیدیهم سداً و من خلفهم سداً و اغشیناهم فهم لایبصرون» ورد لب رزمندگان بود و آتش را برای آنها گلستان کرده بود.


شهید محسن علی نژاد/شهید حسن سیفی/حاج ناصر علی نژاد

هر رزمنده ای با خود نجوا می کرد و ذکری می گفت، باورت نمی شد که اینان به مسلخ می روند، گوئی که هر یک برای بزمی عاشقانه از نوع الهی و مهمانی با شکوهی دعوت شده اند.

همه وجود آنان سرشار از نفرت و انزجار از دشمن و بمبی از انرژی و روحیه برای مقابله با دشمن تا بن دندان مسلح بود. دشمنی که از ترس رزمندگان اسلام شب  شلمچه را با منورهای خوشه ای و نورافکن های روشن تانک ها، همچون روز روشن کرده بود که به زیبائی بزم بسیجیان افزوده بود.

واقعاً جنگ جنگی نابرابر بود؛ جنگ جنگی فوق باور بود؛ تیرهای وحشی و سرکش؛    موشک و خمپاره و ترکش؛ آن طرف، نصف جهان با تانک های آتشین در راه؛ این طرف، ایرانیان تنهای تنها؛ این طرف، تنها سلاح جنگ، ایمان بود؛ مرزهای خاک و خون خورده، مهدِ شیران و دلیران بود...

درحین رفتن به عملیات، زمانی که منتظر دستور فرماندهی بودیم، حس عجیبی همه را در بر گرفته بود. همه بر روی باند پرواز به آسمان و سیر الی الله آماده بودند و ثانیه شماری می کردند تا پر بگشایند. آن لحظه ها کاملاً ارتباط  عاشق و معشوق ملموس بود. بوی خلوص و یکرنگی فضا را معطر کرده بود؛ نجواهای عارفانه و عاشقانه رزمندگان این انتظار را "أهلا من العسل" کرده بود. بوی عشق و بوی خون دو کالای مورد معامله در صحرای تفتیده شلمچه همه جا  را فرا گرفته بود. انگار کربلا دوباره تکرار شده بود...



بسیجی 14 ساله، می دید عزیزش تکه پاره می شود. بی سر، بی دست و پا... بعضی ها از شدت آتش ناشی از انفجار تلی از خاکستر می شدند؛ نه تنها ناامید نمی شد بلکه ثابت قدم تر و عزمش جزمتر می شد.

الله اکبر! خیلی از آن صحنه هائی را که خلق شد امروز جامعه قدرت پذیرش آن را ندارد و شاید روایات جنگ را غلو و یا افسانه و داستان سرائی بداند ولی اینها که دیده اند و گفته اند، تنها صحنه هایی را بازگو کردند که برای کسانی که نبوده و ندیده اند قابل هضم و جذم باشد.

بخش اعظم و غیرقابل درک حماسه ی سربازان روح الله در دل رزمنده هایی نهفته است که خیلی ها از درد روزهای تنهایی و فراغ در گوشه ای دق کرده اند و آسمانی شدند.

 بسیجی هجده ساله ای را دیدم که دستش از ناحیه آرنج ترکش خورده بود، با چفیه دستانش را محکم بستم و به او گفتم: خونریزی دستت زیاد و جراحت ات سنگین است برگرد به عقب، از من اسرار و از او سرباز زدن و می گفت: من تا اینجا نیامدم که برگردم، من آمدم که تا آخر بمانم. خون دستانش از زیر بادگیر طوسی اش هنوز مرا شرمنده نگه می دارد. او با رجز مولایش قمر منیر بنی هاشم "والله إن قطعتموا یمینی، إنی اُحامی أبداً عن دینی" ماند و همچو مولایش حسین(ع) با اصابت ترکش خمپاره به نیمی از سرش در عملیات جانسوز کربلای پنج به شهادت رسید.


حاج ناصر علی نژاد/شهید محمد محمدیان/ برادر سید حسن طاهری

عزیزی را همراهی می کردم، پدر دو فرزند بود. یک پسر و یک  دختر؛ خیلی عاطفی و لطیف بود. "شهید محمد محمدیان المشیری" زمانی که در خط اول ساعاتی اندک به عنوان کمک آرپیچی زن در معیت اش بودم به جنازه های دشمن که در کنار ما افتاده بودند از نگاه ترحم می نگریست و برایشان دلسوزی  می کرد و می گفت: خانواده هایشان چشم انتظارند، چشم انتظاری را دوست ندارم. آنها گول صدام را خورده اند و در صف کفر قرار گرفته اند. راضی نیستم خانواده ی من هم، چنین سختی ای را تحمل کنند و چشم انتظارم باشند. هجم آتش خیلی  سنگین بود، دشمن از ترس لوله های ضد هوائی خود را به همراه تمام سلاح های پیشرفته بر روی خاکریزهای ما تنظیم کرده بود. گلوله های تانک برای نفر!!! این چه جنگی بود و چه ترس و نفرتی در دل دشمن؟! نمی دانم. قرار شده بود رزمندگان گردان ویژه شهداء لشکر 25 کربلا جایگزین ما بشوند. در همین هنگام جابجائی، ترکشی به گلوی نازنین بسیجی عاشق محمد محمدیان اصابت کرد. صدای خُر خُر حنجره اش را می شنیدم و شاهد تلذی کردن و جان دادنش بودم. کاری از دستم برای احیاء و نجات اش بر نمی آمد و از آن بدتر قدرت و توانی برای  عمل به وصیت اش نداشتم تا نگذارم پیکر پاکش در زیر آتش و باروت بماند. خانواده اش تحمل سال ها چشم انتظاری او را کشیدند. بیاد دارم روزی را که پاره های استخوان این شهید را آورده بودند، همسر صبور و داغدارش جمجمه ی او را در آغوش گرفته بود و نوازش می داد، می بوئید، اشک می ریخت و می سرود. شاید او هم شعر "گلی گم کرده ام می جویم او را؛ به هرگل می رسم می بویم او را"  را زمزمه می کرد...

 

نفر اول از چپ:شهید محسن علی نژاد

دلم نمی خواهد از شهید حسن سیفی شیر بچه 14 ساله و کرمعلی حسینی، چیزی بگویم. چون نمی دانم چه بر سر آنان آمد. فقط می دانم عشق به حسین(ع) آنقدر در جانشان موج می زد که به عنوان آرپیچی زن و کمک آرپیچی زن جلوتر از همه نیروها با فاصله زیاد از ما به سمت دشمن رفتند و دیگر هیچ خبری از آنان نشد. نمی دانستیم چه بر سرشان آمده است. تکه های استخوان این دو عزیز به همراه پیکر پاک شهید محمد محمدیان در سال 1373 به آغوش خانواده های چشم انتظارشان بازگشت.

یک باغ گل های معطر یادمان هست        پرواز فوجی از کبوتر یادمان هست

دل نوشته ها، سرایش اشعارحماسی، تولید نمایش ها و ساخت فیلم های دفاع مقدس که بعضی از فیلم ها مستقیماً در صدد به سخره گرفتن خیلی از آرمان های بلند رزمندگان و ایثارگران و شهدای عزیز می باشد، نمی تواند لحظه ای از آن رشادتها را به تصویر بکشاند. لذا خدا را شاکر و به همین مقدار قانع ایم چرا که معتقدیم مردم ما قدرشناس و فهیم اند و فرهنگ ایثار و شهادت در دلشان از عشق سید و سالارشهیدان با شیر مادر عجین و درجوهره جانشان ترکیب گشته است و این است راز ماندگاری "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا".

براستی چه عشقی در  دل  رزمندگان بود؟! حب به دین و نظام، حب آب و خاک؟! عشق به اهل بیت؟! تنفر و انزجار از دشمن بی رحم که در آغاز تجاوز ددمنشانه خود به شهرهای مرزی ما به نوامیس ما هم رحم نکرد؟! این ها سوألاتیست که باید برخی امروز جواب آن را از طرق مختلف یافته و به آن به عنوان سیره شهداء عمل نمایند. مگر آنان که بودند و چه دیدند که اینگونه با خدای  خود معامله کردند و ما امروز چه کرده و به دنبال چه چیزی هستیم؟! آیا اندکی از روش و منش آنان را در زندگی خود دنبال می کنیم؟! اگر عمل می کنیم، خوشا به حال امروز و فردایمان و اگر نه بدا به حال ما که خونشان را فرش راهمان کردیم و باید منتظر عقوبت الهی آن باشیم. جای  دارد یاد و نامی برده باشم  از برخی شیرمردان شهید گردان حمزه سیدالشهداء لشکر ویژه 25 کربلا: شهیدان ناصر بهداشت، حاج جعفر شیرسوار، یوسف سجودی، محمدحسین باقرزاده، غلام فلاح نژاد، حسن فلاح، حسن(سیف الله) سیفی، محمد محمدیان، مرتضی جانی پور، حسن قورچ بیگی، جعفرخنکدار، شهیدان حسین و محسن علی نژاد، داود شیخ، رضا حق شناس، ابراهیم جهان بین، رضا شاکری و دیگر شهدای ملکوتی این گردان پر افتخار.

ما و مجنون هم سفر بودیم دردشت جنون، او به مطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم...

 جمعه 1391/10/22 مصادف بامرحله سوم عملیات کربلای پنج و مقارن با بیست و هشت صفر سالروز شهادت پیامبراکرم(ص) و کریم اهل البیت آقا امام حسن مجتبی(ع).

«ناصر علی نژاد»

به کوشش: سجاد پیروزپیمان


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین