۱ - روزها، بلكه آخرين ساعات محرم و صفر است. اينك با رحلت آخرين رسول خدا «سمفوني عزا» كامل ميشود.
در
محرم، آن همه «حسين حسين» گفتيم، كه حالا در صفر به «محمد (ص)» برسيم...
و مگر سيدالشهدا جز براي احياي دين جدش به شهادت رسيد؟! الحق كه صفر، ماه
سنگيني است. در فراق «رحمه للعالمين» هنوز بلند است آه عالم. «محمد (ص)»،
«امين بشريت» بود. هست... كه اين همه غمش سنگين است.
از سويي
رحلت آقا رسولالله، از سويي شهادت كريم اهل بيت، امام حسن مجتبي (ع)، از
سويي شهادت امام علي بن موسي الرضا (ع). باري خطاب به پدر بزرگوار «احلي من
العسل»، آن پهلوان جنگ جمل، نوشتم؛ «تو آنقدر كريمي، كربلا را هم به حسين
(ع) بخشيدي»... و عاشورا و عباس و زينب را... عبدالله و قاسم را... مقام
سيدالشهدايي را. به لحاظ سن، امامحسن (ع) و امامحسين (ع) چندان فاصلهاي
با هم نداشتند، ليكن، ارباب بيكفن، جز «مولا» صدا نميزد كريم اهل بيت را.
گمانم اباالفضل، مولا خطاب كردن برادر را از سيدالشهدا آموخته بود... و
شايد، شايد آن دم آخر كه جگر امامحسن (ع) داشت ميسوخت، برادرش حسين (ع)
را خواسته باشد كه؛ «يا اخي! مرا يك بار به جاي «مولا»، «برادر» صدا كن،
دوست دارم... ».
آري! عاشورا با همه عظمتش، نزد حسن بن علي (ع)
شاگردي كرده است. و ما هر وقت ميگوييم «حسين (ع)»، «حسن (ع)» نيز مرادمان
هست؛ در لفظ و در معني. «حسين» كه اسم اعظم خداست، اسم مصغر «حسن» است.
«حسين» كه خون خداست، اين روزها ذكرش «حسن» است. علاقهاي دارد خانم فاطمه
زهرا (س) به امام حسن (ع). علاقهاي! عشقي! علقه اي! يا كريم آل طاها!
شرمنده مادرتان هستيم اگر كه امشب، باز هم بقيع، خاموش است... داغ اين
شرمندگي، بد آزار ميدهد قلب شيعه را. كاش «بقيه الله» زودتر بيايد... زخم
جگرسوزي است!
۲ - از محرم تا صفر، اما چه خوب كه آخرين منزل،
«مشهد» است. قربان امام رضا (ع) كه زود «ربيع الاول» ميكند حال ما را.
گاهي فكر ميكنم؛ اگر بهشت، شبيه صحن و سراي رضوي باشد، عجب جاي باشكوهي
خواهد بود. خدا خودش هم ميداند؛ يك ماييم و يك امام رضا (ع)... از پنجره
قطار، گنبد را نگاه كن! السلام عليك يا علي بن موسيالرضا المرتضي، الامام
التقي النقي و حجتك علي من فوق الارض و من تحت الثري، الصديق الشهيد، صلوه
كثيره تامه زاكيه متواصله متواتره مترادفه كافضل ما صليت علي احد من
اوليائك.
۳ - يادم نيست كدام سخنران بود، كدام مداح، كدام عزيز، كه
ميگفت: «آخراي صفر، اشك تان را، سينه زدن تان را، عزاداريتان را، امانت
بسپريد دست بيبي دو عالم». خانم جان! عشق، دوباره از ما اشك گرفت... اين
هم توشه امسال ما.
۴ - اين را هم نميدانم، حرف دل است يا برخاسته
از مقاتل، ليكن روضه نابي است براي خود... چرا سيدالشهدا، حضرت عباس را به
خيمه برنگرداند؟! راستي چرا؟! شايد ابوفاضل، آندم كه مولا را براي بار اول
و آخر، «برادر» صدا زد، به اباعبدالله گفته باشد؛ به بچهها قول آب
دادم... به همه يتيمان... همه اهل حرم، همه زنان... با اين بدن بيدست، اين
مشك پاره، ناي ديدن «سكينه» را ندارم... گفت: «اي اهل حرم! مير و علمدار
نيامد، سقاي حسين (ع)، سيد و سالار نيامد؛ علمدار نيامد، علمدار نيامد».
حال كه روضه عموعباس خوانديم، وقت اين سخن است؛ آجرك الله يا امام زمان...