کد خبر: ۱۱۸۳۰۸
تاریخ انتشار:

«تهراني» آسمان دلش آبي بود...

گاهي... گاهي مثل اين روزها، هوا آفتابي است، آسمان ابري نيست، اما باز هم خورشيد ديده نمي‌شود. چنين مواقعي حتماً پاي آدميزاد در ميان است. آدميزاد و دود و ماشين و آهن و اگزوز و زوزه گرگ بي‌رحم صنعت.
چند روز پيش در مسير بازگشت از شمال، نرسيده به شهر فيروزكوه، كنار يك روستا توقفي كرديم تا كمي استراحت كنيم و چاي بنوشيم. آن سوتر از ما پيرمرد و پيرزني مشغول چوپاني بودند. سگ گله نزديك ما شد. پيرمرد داد زد؛ نترسيد... با شما كاري ندارد!



چاي ما كيسه‌اي بود! چاي ما كجا و چاي طبيعت كجا كه روي آتش درست شده بود؟! پيرزن گفت: بياييد از اين چاي بخوريد! ازشان پرسيدم؛ اهل كجاييد؟! پيرمرد گفت: همين آبادي. پيرزن گفت: اصليت من مال شيرگاه است. بهشان گفتم: شما چطوري اينجا زندگي مي‌كنيد؟! پيرمرد گفت: خيلي راحت‌تر و خيلي بهتر از آنطور كه شما در تهران زندگي مي‌كنيد! گفتم: از كجا فهميدي حالا بچه تهرانم؟! خنديد و گفت: چاي‌تان سرد نشه!
زندگي بي‌سينما، بي‌ترافيك، بي‌چراغ قرمز، بي‌چهارراه، بي‌ماشين، بي‌پليس، و بي‌هايپراستار، خيلي هم زندگي سختي نيست، اگر در عوضش آسمان بالاي سرت آبي باشد و آبي ديده شود. راستش اول كه پيرمرد گفت؛ «خيلي راحت‌تر و خيلي بهتر از آنطور كه شما در تهران زندگي مي‌كنيد»، فكر كردم دارد شعار مي‌دهد، يا به سبب «حب وطن»، مجبور است عاشق روستايي باشد كه زندگي‌اش آنجاست! اما ۴۰ دقيقه بعد، وقتي كه از شهر دماوند خارج شديم و آسماني آبي، به طرفه‌العيني سياه شد، تازه فهميدم «خيلي راحت‌تر و خيلي بهتر از آنطور كه شما در تهران زندگي مي‌كنيد»، يعني چه؟!
خنده‌دار است زندگي ما تهراني‌‌ها... صبح زود تقريباً ترافيك همه جاي شهرمان قفل مي‌شود، ليكن راديو پيام، آمار مي‌دهد؛ فلان جا ترافيكش خيلي سنگين است، بهمان جا بدتر! آنجا شلوغ است، اينجا بدتر! آخر وقتي همه جاي شهر قفل است، چه نيازي داريم به پيام راديو پيام؟! لااقل نمي‌كنند صبح‌ها بي‌خيال شوند پيام‌هاي ترافيكي را! همه جا قفل است ديگر! اينكه پيام نمي‌خواهد!
براي حل معضل آلودگي هوا، باورم آمده كه مديريت يكپارچه‌اي در اين شهر درندشت حاكم نيست. نه حضرات مسئول، و نه خود ما تهراني‌ها، انگار عزمي نداريم كه آسمان را آبي ببينيم! شايد عادت كرده‌ايم سياه باشد آسمان شهرمان، و ترك عادت هم موجب مرض! دولت مي‌گويد؛ تقصير شهرداري است، شهرداري مي‌گويد؛ تقصير دولت است، ما مردم اما سوار بر ماشين‌هاي عمدتاً تك سرنشين، در حالي كه داريم راديو پيام گوش مي‌دهيم، هم دولت را مقصر مي دانيم و هم شهرداري را! به راستي! تا كي قرار است تهران، ام‌القراي جهان اسلام هر چند روز يك بار تعطيل شود، تا مگر اندكي از سياهي آسمان كاسته شود؟! آيا كسي مي‌تواند محاسبه كند كه متأثر از اين تعطيلي‌هاي مقطعي - بخوانيد مداوم!- چقدر خسران مالي و اقتصادي و آموزشي و... بر گرده تهراني‌ها سوار مي‌شود؟! من اصلاً فكر نمي‌كنم اين تعطيل كردن‌ها، علاج واقعي آلودگي هواي تهران باشد.
بيشتر به پاك كردن صورت مسئله مي‌ماند يا نوشدارو پس از مرگ سهراب آبي هوا! يادش به خير! زمستان‌هايي كه بارش برف، شهرمان را تعطيل مي‌كرد، نه غلظت آلاينده‌‌ها! روزگاري از همين تهران، قله باشكوه و سفيدروي دماوند، هميشه معلوم بود، اما حالا هر زمستان، فوقش چند روز استثنايي! و چه تأسف‌بار كه از خروجي شهر دماوند، سياهي آسمان تهران به راحتي قابل رؤيت است، اما از هيچ كجاي شهر تهران، نمي‌توان بام ايران را نظاره كرد! قله دماوند كه جاي خود دارد، گاهي دلم براي توچال تنگ مي‌شود! توچال كه جاي خود دارد، گاهي دو متري خودمان را هم نمي‌توانيم ببينيم از بس كه دود دارد اين شهر!
گفتم كه؛ خنده‌دار است زندگي ما تهراني‌ها... مردم اغلب شهرها از خانه‌هاي‌شان بيرون مي‌آيند تا هوايي بخورند، ما اما بايد در خانه‌هاي‌مان بمانيم، تا هوايي آلوده نخوريم! دو روز ديگر اگر دست اندركاران گفتند؛
بايد در خانه‌هاي‌تان هم ماسك بزنيد، اصلاً تعجب نكنيد! مي‌رسيم به آن روز، دير يا زود! همچنان كه من به حرف پيرمرد چوپان رسيدم؛ «خيلي راحت‌تر و خيلي بهتر از آنطور كه شما در تهران زندگي مي‌كنيد!»

خورشيد، با ابر ديده نمي‌شود، اما با دود، آسمان آبي ديده نمي‌شود، چه رسد به خورشيد! به آلاينده‌هاي هواي تهران، دروغ و دغل و ناراستي را نيز بايد اضافه كرد. خورشيد از پشت ابر بيرون مي‌آيد، اما از پشت دود، دغل و دروغ، چگونه بيرون بيايد؟! من به تشييع پيكر پاك حاج آقا مجبتي دير رسيدم... و متأسفانه از بالاي ميدان دودي بهارستان، اصلاً نديدم آن هودج نور و نردبان اخلاق را. تهراني‌ها، بي‌تهراني‌ها، بي‌حاج آقا مجتبي تهراني‌ها، باز هم آلوده‌تر مي‌شود شهرشان... آلوده‌تر مي‌شود شهرمان! ديگر سخت ببينيم آفتاب را ما در اين شهر! گريه كن به حال ما چوپان روستايي كه معلم اخلاق‌مان، اگر چه «تهراني» بود، اما آسمان دلش آبي بود... آبي بود و رفت. رفت و ما دست‌مان از دامن خورشيد كوتاه‌تر شد، با اين همه آلودگي!

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین