بخشهایی از دیدگاههای دولتشاهی را میخوانید:
- پدرم اولین کسی بود که سال ۱۳۱۱ از دانشگاه تهران لیسانس حقوق گرفت. البته دو سال طب خوانده بود اما بعد به وکالت تغییر رشته داد. میگفت دیدم طب کار من نیست، رهایش کردم.
- چون پدرم حقوق خوانده بود، من هم رفتم انگلیس که حقوق بخوانم.
- هرچه بالاتر میرفتم، درسم خرابتر میشد (میخندد). سال ششم اگر نمرههای ادبیات و انشاء نبود، رد میشدم! پنج تا تجدید آوردم! من از اول ادبیات را دوست داشتم اما در درسهای دیگر شاگرد خوبی نبودم.
- یادم هست که یک سال عربی ۲۰ شدم اما سال بعدش ۶ گرفتم! معلم گفت: ببینم تو چطور پارسال ۲۰ گرفتی، امسال ۶؟ گفتم: هیچی، عشقی درس میخوانم (میخندد).
- محیط خانوادگی ما گرم و صمیمی بود؛ به خصوص پدرم خیلی آرام و بیشتر سرش در کتاب و مطالعه بود. خصلت دیگر پدرم که به من هم رسیده، این بود که عاشق موسیقی بود. خودش ساز نمیزد اما دستگاههای موسیقی را کاملا میشناخت و به همین دلیل، با خیلی از هنرمندان آن دوره دوست بود. مثلا یکی از کسانی که حتما هر سال به دیدنش میرفتیم، مرحوم صبا بود. روز اول فروردین هر سال، ابتدا به دیدن پدر بزرگم میرفتیم و بعد به منزل مرحوم صبا. پدرم این کار را وظیفه خود میدید. من هم در همان سالها با خیلی از هنرمندان آشنا شدم.
- پدرم با مرحوم بنان، داریوش رفیعی، فاخته (قوامی)، ادیب خوانساری و تاج اصفهانی معاشرت داشت. در میان آهنگسازان و موسیقیدانان با مرحوم صبا، حسن یاحقی، پرویز یاحقی، حسن کسایی؛ و همینطور با گروهی از خوانندههای کرمانشاهی مثل علی البرزی دوست بود.
- یادم میآید که مسابقهای گذاشتند، اول شعر را میخواندند و بعد میپرسیدند شاعرش که بود. من محصل دبیرستان بودم که هر ۵ دوره این مسابقه را برنده شدم. جواب همه سوالات را درست دادم و جایزه گرفتم. جایزه اول، دیوان سعدی بود. بعد هم دیوان شاعران دیگر، مانند حافظ و عراقی و غیره.
در این گفتوگو مرحوم دولتشاهی در مورد دلایل فوت پدرش و نحوه آگاهی از آن، دلایل نیمهکار گذاشتن تحصیلاتش در انگلستان، روابطش با پدرو مادر خود و ذکر خاطراتی از آنها، سوابق کاری خود قبل از پرداختن به ترجمه، در مورد کتابهایی که ترجمه کرده از جمله ترجمه کتاب «خاطرات گورباچف» و... سخن گفته است.
....
با اینهمه دلدادگی به کار، آیا تا به حال شده که حین ترجمه کتابی گریه کنید؟
اتفاقا حین ترجمه «میگل» خیلی گریه کردم. همینطور در «پایان زمین» و «خاطرات گورباچف». یکی از دلایلی که این کتابها را بیشتر دوست دارم، همین است که با آنها احساس عاطفی برقرار کردم؛ و جالبتر اینکه وقتی ترجمه این کتابها تمام میشد، خیلی ناراحت میشدم. دلم میخواست ماجرا ادامه پیدا میکرد چون جزیی از زندگیام شده بود.
پس شما به راستی عاشق ترجمه هستید.
دقیقا همینطور است. اگر ترجمه نکنم، دیوانه میشوم!
روحش شاد! متن کامل این گفتوگو در سیودومین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است.
منبع : ماهنامه مدیریت ارتباطات
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com