به گزارش بولتن نیوز از برهان: حوزههای مؤثری که جنگ نرم در آنها جریان دارد و تحولات ارزشی جامعه بر مبنای آنها رغم میخورد هنر، اندیشه و رسانه هستند که هر کدام به فراخور موقعیتی که دارند در تحولات ارزشی جامعه ایفای نقش میکنند. در همین خصوص، هنر به دلیل دارا بودن یک جذابیت محسوس، که فضای مخاطب را با خود همراه میسازد، در مناسبتهای ارزشی او تغییر و تحول ایجاد میکند. در حوزهی اندیشه نیز، به دلیل تمرکز بر ذهن و اندیشهی جامعه، تحولات ارزشی از مکانیسمهای ذهنی و اندیشهای پیگیری میشود.
حال سؤال اساسی اینجاست که نقطهی عزیمت مهم رسانه چیست؟ و رسانه چطور میتواند در تحولات ارزشی تأثیرگذار باشد؟ باید گفت مهمترین ادعایی که رسانه به دلیل آن موضوعیت پیدا میکند مسئلهی واقعیت است. رسانهها مدعی بیان واقعیت هستند و اهمیت آن در این است که بیان واقعیت، یک منبع معرفت است و معرفتسازی میکند.
به این معنا که واقعیتها در حقیقت آزمایشگاه ادعاها، آرمانها و ارزشهای یک ملت، گروه یا فرد هستند. واقعیتها در میانمدت میگویند ادعاها، ارزشها و آرمانهایی که گفته شدهاند از چه میزان توانایی در صحنهی عمل برخوردارند؟ آیا اصلاً محققشدنی هستند؟ اگر محقق میشوند، همان آثار و فوایدی را که گفتهشده است دارند یا خیر؟ بنابراین ارزشها بر اثر قرار گرفتن در موقعیتهای واقعی، جامعه را به سمت تمایل به آن ارزشها یا عدم تمایل به آن ارزشها حرکت میکنند و به همین دلیل، در درازمدت یک منبع معرفت محسوب میشوند.
واقعیت، خصوصاً در شکل مدرن جوامع امروزی، دو صورت کلی دارد:
1. واقعیت به معنای فیزیکی و در دسترس.
2. واقعیت به عنوان درک یا احساس یا تصور از واقعیت.
در واقع در نوع دوم، برای افراد خود واقعیت به طور فیزیکی در دسترس نیست، بلکه آنها با درکی از واقعیت یا تصوری از واقعیت و یا احساسی از واقعیت روبهرو هستند. اما این درک یا احساس از واقعیت به اندازهی خودِ واقعیت به معنای فیزیکیاش مهم است؛ چرا که افراد بر اساس همین درکی که دارند، تصمیم میگیرند، ترجیحاتشان را روشن میکنند، اولویتهایشان را انتخاب میکنند، نسبت به بعضی از ارزشها واگرایی و نسبت به برخی دیگر از ارزشها همگرایی نشان میدهند.
امروزه جوامع مدرن با کدام سطح از واقعیت زندگی میکنند؟ زندگی افراد متناسب با کدام بخش از واقعیت است؟ آیا عمدهاش با واقعیت در دسترس و فیزیکی است یا دائماً با درک احساس تفکری از واقعیت زندگی میکنند؟ باید بپذیریم عمدهی حیات اجتماعی مردم و روابطی که برقرار میکنند متکی به درک و احساسی است که از واقعیت پیدا کردهاند، نه خود واقعیت به معنای فیزیکی و در دسترس آن.
حال باید دید این درک و احساس از واقعیت را چه کسی میسازد و از چه طریقی ساخته میشود؟ قطع به یقین، رسانهها هستند که واقعیتها یا درک جامعه از آنها را میسازند، اما آنچه به عنوان واقعیت در فضای رسانه وجود دارد یک چهرهی ساده از واقعیت نیست. در واقع رسانهها گزارش از واقعیت نمیدهند، بلکه برای مخاطبان خود واقعیت را آنچنان که میخواهند میسازند و مخاطبان، بر اساس واقعیتهایی که آنها میسازند، درکی از واقعیت پیدا میکنند و آن مبنای عمل و تصمیم آنهاست. دقیقاً بر همین اساس است که رسانهها با ساختن درک افراد از واقعیت، به تمایلات آنها نسبت به ارزشها جهت میدهند.
باید بپذیریم عمدهی حیات اجتماعی مردم و روابطی که برقرار میکنند متکی به درک و احساسی است که از واقعیت پیدا کردهاند، نه خود واقعیت به معنای فیزیکی و در دسترس آن.
اما آنچه نباید فراموش شود این است که امروز ما با یک تحول رسانهای در شرایط جهانی روبهرو هستیم. رسانهها در حال تغییر هستند و در صورتی میتوان در جنگ نرم موفق بود که این تحولات را بشناسیم.
اولین تغییری که در رسانهها رخ داده است و روز به روز بیشتر بروز و ظهور پیدا میکند شکسته شدن انحصار رسانهای و به وجود آمدن تکثر در شرایط فعلی است. حدود 20 سال پیش، زمانی که جنگ اول خلیج فارس اتفاق افتاد، فقط شبکهی خبری CNN حوادث جنگ را پوشش میداد؛ به طوری که «بودریا» (یک فیلسوف پستمدرن فرانسوی) مدعی میشود که اساساً جنگی رخ نداده است و آنچه ما دیدیم جنگی بود که در رسانه دیدیم؛ یعنی افکار عمومی بازنمایی جنگ را دیدهاند و به خود جنگ دسترسی نداشتند، اما امروزه در تحولات منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا، رسانههای بسیاری این تحولات را پوشش میدهند.
البته نباید اشتباه کنیم که وقتی میگوییم تکثر در عرصهی رسانهای حاصل شده است، به این معناست که امروزه همهی گفتمانها و جریانهای فکری به صورت برابر از این امکانات بهرهمند شدهاند و برای مثال، معنایش این نیست که انقلاب اسلامی به اندازهی غرب از این امکانات بهرهمند شده است. این مسئله به منزلهی آن است که اگر قبلاً تفاوت این دو، صفر و 100 بود، امروز میتوان ادعا کرد که حداقل در نقطهی 10 قرار گرفتهایم.
دومین تغییر دارای اهمیت این است که امروز مدیوم (medium) رسانهای تغییر کرده است؛ یعنی در یک دورهای رسانهی اصلی کتاب بود، در یک دوره مطبوعات بود و در زمان جنگ جهانی دوم، رادیو رسانهی اصلی افکار عمومی بود و در حال حاضر، رسانهی اصلی تلویزیون است؛ اما همهی نشانهها حاکی از آن است که این رسانه نیز در حال افول است و رسانهی اصلی در آیندهای نه چندان دور، اینترنت خواهد بود. به دلیل اینکه اولاً اینترنت رسانهای است که به زندگی جامعه متصل شده است؛ به این معنا که افراد میبایست برای انجام کارهای خود اعم از کارهای بانکی، دانشگاهی و اقتصادی و... به این رسانه مراجعه کنند. دوم اینکه اینترنت در واقع قدرت بازتولید همهی رسانههای دیگر را در خود دارد؛ کاری که رسانههای دیگر نمیتوانند انجام دهند. برای مثال، افراد زمانی که در حال تماشای تلویزیون هستند، دیگر نمیتوانند روزنامه و کتاب هم داشته باشند، اما وقتی به اینترنت متصل میشوند، دیگر رسانهها را نیز در دسترس دارند.
سومین دلیل که مهمتر از دو دلیل گذشته است به این مسئله اشاره دارد که مخاطب در برابر همهی رسانههای موجود، فقط مصرفکننده است؛ اما در اینترنت، مخاطب قدرت تولید پیدا میکند و این یک جذابیت بزرگ اینترنت برای مخاطبان است. این دلایل باعث شده است تا کاربران اینترنت طی 10 سال گذشته در کشور از حدود 250 هزار نفر به 30 میلیون نفر افزایش پیدا کند. امروز اکثریت بدنهی جامعه به اینترنت دسترسی دارند و کاربر اینترنت هستند و دلیل اثبات این مدعا نیز در این است که طی سالهای گذشته، برخی از پروژههای ملی نیز با استفاده از اینترنت انجام میشود. این یعنی باید یک دسترسی عمومی وجود داشته باشد. باید در نظر داشت که اینترنت زمانی به سمت افول حرکت خواهد کرد که رسانهی دیگری ابداع شود که ویژگی بازتولید همهی رسانهها و ارائهی قدرت مولد بودن به مخاطب را با کیفیت بالاتری داشته باشد.
ویژگی اصلی رسانههای خرد نظیر پیامک، بلوتوث شبکه های اجتماعی و ... این است که جزء بخش غیررسمی جامعه هستند. بنابراین در مقابل آنها مقاومتی صورت نمیگیرد و این در حالی است که حضور اجتماعیشان از رسانههای رسمی بیشتر است.
چهارمین تغییر در فضای رسانهها را باید ایجاد یک هویت جدید رسانهای دانست. باید بپذیریم که هویت جدید رسانهای تحت عنوان رسانههای خُرد در حال شکلگیری است. رسانههایی همچون تلفن همراه، با قابلیتهای ارسال پیامک، بلوتوث و همچنین در اینترنت، فضاهایی همچون وبلاگها و شبکههای اجتماعی، در برابر رسانههای فراگیری همچون شبکههای تلویزیونی قرار گرفتهاند.
این تغییر هویت رسانهای از نگاه کارکردی باعث شده است که اولاً در رادیکالترین وجه آن، هر فرد به یک رسانه تبدیل گردد؛ به طوری که امروزه در جامعه در سادهترین ابزارهای ارتباطی هر فردی که مستعد استفاده از این رسانهها باشد، امکان بهرهبرداری از آن برایش کاملاً مهیاست. به عنوان سادهترین، ارزانترین و در دسترسترین ابزار رسانهای، میتوان پیامک را مثال زد و با توجه به این مسئله که تلفن همراه ضریب بالایی در بین آحاد جامعه دارد، اگر پیامکی واجد ویژگیهای جدی پیام باشد و تنها برای حدود 100 نفر ارسال شود، این پیام از سوی دریافتکنندگان برای دیگر مخاطبین ارسال میگردد. برای مثال، اگر هر کدام از گیرندگان به طور متوسط این پیامک را برای 10 مخاطب جدید ارسال کنند، مشاهده میشود که یک پیام در یک دامنهی 100تایی با هزینهی 1000 تا 1500 تومان بین یک جمعیت میلیونی توزیع شده است.
برای مثال، در ماجرای انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و در آن مناظرهی معروف، اثر این رسانه کاملاً قابل مشاهده است؛ به طوری که در آن مناظره پیامی همچون «چیز» ـکه در جامعهی ما «چیز» نماد ناتوانی استـ به صورت ناخودآگاه یا غیرآشکار تولید شد و آن فردی که توانست این پیام را کشف کند و آن را در پیامک بنویسد و در دامنهای توزیع کند، در حقیقت توانست با هزینهای ناچیز روی تحولات مهم کشور، یعنی انتخابات، به نوعی تأثیرگذار باشد.
به بیان سادهتر، آن کسی که توانست این نکته را از متن بگیرد و در پیامش بسازد و آن را منتقل کند، در واقع توانست به نفع خودش و با دیدگاه خودش بر افکار عمومی جامعه تأثیر بگذارد.
حال باید دید اهمیت رسانههای خُرد چیست؟ یا ویژگیهایشان چیست؟
ویژگی اصلی آنها این است که جزء بخش غیررسمی جامعه هستند. بنابراین در مقابل آنها مقاومتی صورت نمیگیرد و این در حالی است که حضور اجتماعیاش از رسانههای رسمی بیشتر است.
دومین کارکرد رسانهی خُرد مهار رسانههای بزرگ است، چرا که رسانههای بزرگ قطع نظر از چیزی که رسانههای خُرد در حال ساختن آن هستند، نمیتوانند عمل کنند. به این معنا که اصولاً رسانهها در برابر پیامهای رقیب دو استراتژی بیشتر نمیتوانند داشته باشند: استراتژی بایکوت یا استراتژی تحریف.
وقتی رسانههای خُرد، همچون وبسایتها، وبلاگها و پیامکها، محتوایی را به صورت گسترده پوشش میدهند، دیگر رسانههای بزرگ، همچون شبکههای تلویزیونی، نمیتوانند از استراتژی بایکوت یا تحریف بهره ببرند، چرا که بایکوت را اساساً به سختی میتوانند اجرا کنند و باید هزینههای آن را بپردازند و تحریف نیز به نوعی میبایست در صورتهای بسیار پیچیدهتری انجام پذیرد و این نشان میدهد که رسانههای خُرد، رسانههای بزرگ را مهار و کنترل میکنند و در واقع اجازهی جولان دادن به رسانههای بزرگ را نمیدهند و در صورتی که رسانههای بزرگ بخواهند به این رسانهها بیتوجه باشند، واقعیت رسانهای خود را از دست میدهند. اثبات این مدعا آن است که بارها مشاهده شده است که برخی افراد معتبر، همچون وزیر، نمایندهی مجلس و مقامات بالاتر، در رسانههای بزرگ ظاهر میشوند و نسبت به خبرهای رسانههای خُرد واکنش نشان میدهند.
پنجمین تغییر در حوزهی رسانهها، تحول در خود رسانه است؛ به گونهای که جابهجایی معادلهی رسانهـپیام حاصل میشود. به بیان دقیقتر، پیش از این، وضعیت به نحوی بود که رسانهها ابزار تولید پیام بودند، اما در حال حاضر این شرایط تغییر کرده است و تکثر و مسائلی که بیان شد باعث گردیده است تا حداقل اصل پیام نیز در کنار رسانه اهمیت یابد؛ یعنی پیامها هستند که رسانهسازند و در بین پیام و رسانه، دیگر رسانه اهمیت سابق را ندارد و آنهایی که دارندگان پیام و حاملان پیام هستند اهمیت پیدا میکنند، زیرا به طور طبیعی کسی که دارای پیام مهمی باشد در این فضای رسانهای امروز، رسانهی خود را پیدا میکند و این خود مهمترین تحول در رسانههاست.
برای مثال، میتوان به سریال حضرت یوسف (علیه السلام) اشاره کرد که بر اساس آمارهای ارائهشده، حدود 80 تا 90 درصد مخاطب داخلی را جذب کرده و بر اساس شنیدهها در 30 تا 70 کشور به نمایش درآمده است؛ اثری که در واقع بینالمللیترین اثر نمایشی کشور تا به امروز به حساب میآید. اهمیت این سریال با تمام ایرادات و انتقاداتی که از سوی جامعهی هنری به آن وارد میشود در پیامی است که با خود همراه دارد و یک بخش اصلی آن، عفت پیامبر است و بر خلاف فرمولهای رایج آثار نمایشی غربی، که بر مبنای سکس و خشونت استوار هستند، به دلیل جذابیت این پیام در بین جوامع مختلف، بدون اینکه گفتمان انقلاب اسلامی در آن کشورها رسانهای در اختیار داشته باشد، مسیر خودش را پیدا میکند. این اثر آن قدر مخاطب پیدا میکند که شخصیت مهمی همچون «سید حسن نصرالله» بیان میکند که مهمترین پروژهی فرهنگی جمهوری اسلامی سریال یوسف پیامبر است و قویترین کار فرهنگی که در جمهوری اسلامی صورت پذیرفته این سریال است.
این نشان میدهد که اگر بتوان پیامی را درست تولید کرد، بدون اینکه اراده و برنامهریزی دقیقی جهت انتشار آن وجود داشته باشد، پیام تولیدشده در عالیترین سطوح برای خود رسانه به وجود میآورد و به بیان دقیقتر، رسانه در اختیارش قرار میگیرد و این موضوع حکایت از غلبهی ارزش پیام بر ارزش رسانه دارد.
حال که نقش رسانهها در پیشبرد اهداف جنگ نرم تا حدودی روشن گردید، باید معلوم گردد که چه ویژگیهایی موجب میشود یک اقدام و فعالیت در فضای رسانهای را کاری رسانهای بدانیم؟ ویژگیها و مشخصات کار رسانهای چیست؟ برای مثال، اگر یک پیام یا محتوا در رسانهها منتشر شود، آیا این به معنای کار رسانهای است؟ در صورتی که پاسخ به این سؤال مثبت باشد، میتوان نتیجه گرفت که کار رسانهای یعنی تولید و پخش پیام و محتوا از طریق یک رسانه و صرف اینکه برای تولید و پخش پیام از رسانه استفاده میکنیم کفایت میکند.
حداقل کار رسانهای، موضوعیت اجتماعی داشتن بوده و حداکثر آن، قدرت گفتمانسازی است. به طور خلاصه، کار رسانهای بین این دو حد قرار دارد و یک طیف از موضوعسازی تا گفتمانسازی را در بر میگیرد و آن رسانههایی که ذیل این حد باشند ابزار رسانهای هستند، اما کار رسانهای انجام نمیدهند.
اما به نظر میرسد کار رسانهای کمی پیچیدهتر از این تعریف باشد و انتشار هر محتوایی از طریق رسانهها، اعم از دیداری، شنیداری و دیجیتالی، دارای شاخصه و ویژگیهای کار رسانهای نباشد؛ چرا که در تکمیل تعریف بیانشده و با قبول این پیششرط که رسانه در واقع یک نهاد اجتماعی است، اگر فعالیتی در رسانه صورت میگیرد، باید کارکردهای اجتماعی داشته باشد و شرایط محیط اجتماعی از آن فعالیت متأثر شود. بر اساس تعریف جدید، حال اگر رسانهای متولد شد و اقدام به انتشار پیام و محتوایی کرد، ولی بود و نبودش در جامعهی هدف موضوعیت نداشت، کار رسانهای موضوعیت ندارد. به این معنا که بود و نبود یک کار رسانهای میبایست از نظر اجتماعی، فلسفه و منطق داشته باشد.
باید متذکر شد که طیفی از مشخصات را برای یک کار رسانهای میتوانیم در نظر بگیریم که تعریف ارائهشده به حداقل یک کار رسانهای، یعنی موضوعیت یافتن اجتماعی، اشاره میکند و اگر کار رسانهای بخواهد از نظر کیفی یک سطح بالاتر برود، میبایست قدرت مسئلهسازی یا به تعبیر دیگر قدرت تعیین مسئله داشته باشد. البته مسئلهسازی به معنای تولید مشکل و چالش نیست، بلکه سوژه باید بتواند مسئلهای اصلی را که فضای اجتماعی باید درگیر آن شود تولید کند و باعث گردد تا بخشی از اقشار جامعه به آن فکر کنند و دربارهی آن سخن بگویند. به بیان دقیقتر، موضوع باید بتواند قواعد بازی را به گونهای بسازد که تعیین کند جامعه در چه چارچوبی حرف بزند و راجع به چه مسئلهای فکر کند.
البته رسانه در سومین سطح و پس از موضوعیت یافتن اجتماعی و قدرت مسئلهسازی، میتواند به عنوان یک مرجع برای جامعه تبدیل شود. به این معنا که در موضوعاتی که در فضای اجتماعی ایجاد میشود و دیدگاههای متنوعی حول آن شکل میگیرد، جامعه تصمیمات، دیدگاهها و انتخابهای خود را با مرجعیت آن رسانه میسنجد و در واقع در فهم خود و دیدگاههایش نسبت به فهمی که آن مرجعیت رسانهای میسازد تعادل ایجاد میکند.
البته رسانه میتواند در بالاترین سطح و پس از تبدیل شدن به عنوان یک رسانهی مرجع، توانایی گفتمانسازی داشته باشد و فضای اجتماعی را از پیامهای خودش آنچنان پر کند که سایر پیامها یا پیامهای رقیب، از نقطهی تمرکز جامعه خارج شوند و سایر نقاط و دیدگاهها در پرتو گفتمانی که آن رسانهی گفتمانساز آن را میسازد، فهمیده شوند و اولویت پیدا کنند.
بر این اساس، میتوان نتیجه گرفت رسانهها زمانی میتوانند در جنگ نرم دارای نقشی باشند که دست کم در نقطهی اول قرار داشته باشند؛ یعنی حداقل کار رسانهای، موضوعیت اجتماعی داشتن است و حداکثر کار رسانهای، قدرت گفتمانسازی است که عالیترین سطح کار رسانهای محسوب میشود. به طور خلاصه، کار رسانهای بین این دو حد قرار دارد و یک طیف از موضوعسازی تا گفتمانسازی را در بر میگیرد و آن رسانههایی که ذیل این حد باشند ابزار رسانهای هستند، اما کار رسانهای انجام نمیدهند.
با عنایت به موارد یادشده، شوربختانه باید گفت در شرایط کنونی بسیاری از رسانهها بهرهی چندانی از مخاطب ندارند و چنانچه گفته شود فلان رسانه از فردا به کار خود پایان خواهد داد، کسی دغدغه یا احساس نیاز برطرفنشدهای پیدا نمیکند که پیگیر دلایل عدم ادامهی فعالیت آن شود و این به منزلهی آن است که اساساً کار رسانهای توسط آن رسانه صورت نمیگیرد.(*)
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com