وطن امروز:
محرم تکرار موکد رویدادی است که سال 61 هجری رخ داده و 13 قرن است داستان آن سینه به سینه نقل میشود. و لطیف آنکه هر بار انگار از رگهای بریده خون تازه میجهد. روضه علقمه تکرار میشود و تکراری نمیشود! داستان معجر پاره همچنان جگر مخدرات عالم را پاره میکند و داغ برادر، داغ برادرزاده و داغ فرزند و عموزاده هنوز دل مادران و خواهران را میسوزاند. پس سلام خدا بر او كه فرمود بر جد من بسیار بگریید و بگریانید و فرمود هرکه 10 نفر را برای حسین(ع) بگریاند بهشت بر او واجب شود.
نکته اما اینکه تشنگی کودک 6 ماهه روضه نمیخواهد. آدم اگر آدم باشد و به او بگویند نوزادی میان آغوش پدر و کنار رودخانه از تشنگی خون گلویش را مثل ماهی که از آب بیرون افتاده میمکید؛ اشکش سرازیر میشود. اگر بگویند بانوی خاندانی صبح در میان پردهها و در سایه محارمش نماز کرده و نماز شبش را با چادر سوخته و در بیابان و میان گرگهای درنده خوانده، نالهاش بلند میشود. اگر بشنود داستان کنیزکان را در کجاوههای مطلا و بزرگزادگان عرب را روی شترهای بیمحمل که عنانش را اشقیای عالم بهدست گرفتهاند، عنان از کف میدهد و بسا ضجهها که بیعتشکنان کوفه در مظلومیت فرزند پیامبر زده باشند که کس در میان شیعیان نشنیده باشد.
داستان اما اینها نیست. آنچه بر هر امام از اهل زمانش گذشته با دیگری تفاوت نمیکند. اگر در کربلا حسین بن علی(ع) در کنار 72 نفر به شهادت رسید موسیبن جعفر(ع) در سیاهچالههای هارون مسموم شد و علیبن الحسین(ع) فرمود در تمام مکه و مدینه 4 نفر دوستدار اهل بیت نبود و امیرمومنان فرمود پس از پیامبر همه کافر شدند الا 7 نفر. این است که مراد از بزرگداشت این مصیبتها تکرار قصه شهادت اشبهالناس خَلقا و خُلقا به پیامبر نیست بلکه داستان آن 90 صحابی پیغمبر است که بر پسر سعد فریاد زدند ما را به جنگ پیامبر آوردهای و در طمع جایزه در کشتن وی از هم سبقت گرفتند. داستان ذبح سرور جوانان بهشت نیست، نقل آن 6 نفری است که کمترینشان 7 نامه برای امام نوشته بود و تیغ کشیدند که کار را تمام کنند. داستان عمر سعد است که آيتالله بود در کوفه. داستان حافظان قرآن است که صدای قرآن از بالای نیزه شنیدند و نشنیدند. حرف روزهدارانی است که بماند آنچه با زبان روزه کردند.
این روضهها تکرار میشوند لیکن تکراری نمیشوند. تکراری نمیشوند از آنکه قصه همین است تا بوده است. این است که میگویند هر زمینی کربلاست و هر روزی عاشورا. کربلا تکرار تاریخ بود و تاریخ تکرار کربلا. ثقیفه را نخستین مرد مسلمان و یار غار پیامبر به راه انداخت. جمل را امالمومنین و سیفالاسلام و طلحهالخیر علم کردند و از نخستین کاتبان وحی بود که در صفین قرآن بر نیزه کرد. تابوت نوه پیامبر را همسر پیامبر تیرباران کرد و سر از بدن امام مسلمین جانباز صفین جدا نمود. جام انگور را همسر امام تعارف کرد و کسی که ادعای امامت نمود، نوه امام، پسر امام، برادر امام، عموی امام و يادگار امام بود.
عجب از مردمی که در این مجالس لعن و نفرینشان نثار اهل عراق ميشود و ميپرسند چگونه حق را چنین دیدند و ندیدند حال آنکه امروز صداي لولا انت يا علي لن يعرف المومنون بعدي چنان تازه است كه انگار در و ديوار و زمزمهاش ميكنند. ثواب گرياندن مومنين در اين روزها براي اين نيست كه يادشان بيايد هزار سال پيش چه بر سر خاندان خدا رفته، براي آن است كه يادشان باشد امروز چه بر ولي خدا ميرود. براي اين است كه حق امروز همان حق ديروز است و علم همان است و علمدار همان. مهم نيست چه كسي اعلم است، مهم اين است كه عَلَم دست كيست. براي آنكه همچنان دلار سبز از خيمه سرخ معاويه براي سرداران امام حسن(ع) ميفرستند و پرچم خونخواهي همت و باكري را آلزبير بالا ميبرند. به نام راه امام راه بر امام ميبندند. و وا اماما را عبدالله عمرخطاب از BBC فرياد ميكند. هنوز قصه آقايان است و آقازادگان و عموزادگان و جام انگور و جام زهر و مردمي كه فهمشان نميشود اينكه ملاك حال افراد است و حق را به حق نميشناسند و به مردمش ميشناسند و باور نميكنند كه مسيح را مسيحيان نكشتند اما سر امام اسلام را مسلمين روزهدار پيشاني پينهبسته حافظ قرآن، به قصد قربت به نيزه زدند. فقال عليهالسلام آنكه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلي مرده و فرمود هركه به وقت ياري امامش در خواب باشد با لگد دشمن از خواب برخيزد.