مي گفت: اين يكي از عمليات هايي بود كه صدام كلي مزدور از كشورهاي ديگر براي جنگ با ما آورده بود. بچه ها دست خالي بودند. بيشتر سلاح ما كلاشينكف و ژ 3 و آر پي جي بود. در مقابل تانك هاي دشمن. فخرالساعي گفت خانهاي 45 متري داشت كه آن را فروخته تا بتواند پول داروهايش را بدهد. به شوخي مي گفت در دولت احمدي نژاد همه خانهدار شدند ما بيخانه!...
بولتن نيوز: در حال چرخ زدن در نمايشگاه بوديم كه محمدرضا فخر الساعي را ديديم. جانباز شيميايي بود. كپسول اكسيژني روي دوشش انداخته بود و از همان طريق تنفس مي كرد. درخواست كرديم كه چند دقيقه اي به غرفه بولتن نيوز بيايد. قبول كرد.
محمدرضا 15 ، 16 ساله بود كه رفت جبهه و در منطقه شيخ صالح شيميايي شد. مي گفت صدام حسابي ديوانه شده بود. مخصوصا بعد از ماجراي حلبچه. سدي در آن منطقه بود كه آن را هم شكست تا منطقه را آب بگيرد. آن موقع بيشتر از گاز شيميايي مخصوصا گاز خردل استفاده مي كرد. بيشتر بچه ها شيميايي شدند. همه به خِس خِس افتاده بودند. البته ما خيلي اطلاعي از گاز شيميايي نداشتيم. حتي يك جعبه اي از سيب در منطقه بود كه بچه ها همين طوري از آن سيب بر مي داشتند و آن را مي خوردند و مي گفتند كه اينطوري مزه اش بيشتر است.
مي گفت: اين يكي از عمليات هايي بود كه صدام كلي مزدور از كشورهاي ديگر براي جنگ با ما آورده بود. بچه ها دست خالي بودند. بيشتر سلاح ما كلاشينكف و ژ 3 و آر پي جي بود. در مقابل تانك هاي دشمن.
فخرالساعي گفت خانهاي 45 متري داشت كه آن را فروخته تا بتواند پول داروهايش را بدهد. به شوخي مي گفت در دولت احمدي نژاد همه خانهدار شدند ما بيخانه! محمدرضا حتي بيمه هم نبود كه بيمه بخشي از هزينههاي درمانياش را بدهد!
مي گفت: از بچه هاي لشگر 27 بودم. البته آن موقع هنوز تيپ بود. تيپي كه 18 تا گردان داشت! بچه ها مي گفتند تا به حال نديده بوديم كه تيپي 18 گردان داشته باشد! آخر تيپ ها معمولا 3 گردان دارند. وقتي سمت جنوب آمديم، سازماندهي جديد شد و تبديل شديم به لشگر. ما گردان مقداد از تيپ يك عمار بوديم. حاجي پور، فرمانده تيپ ما بود. شهيد كارور، فرمانده گردان مقداد بود و قلي اكبري هم فرمانده گروهان.
ازش پرسيدم چند تا خاطره برايمان بگو. گفت: خوب يا بد؟ گفتم: جفتش.
با خنده گفت: من كلا آدم بذله گو و شوخي بودم. شب عمليات كه مي شد معمولا بچه ها حال معنوي خاصي داشتند. اما من باز هم شوخي مي كردم. يكي از شب هاي عمليات، خرج آر پي جي را مثل چماق بسته بودم. به بچه ها گفتم هر كي من را حلال نكند با همين چماق مي زنم توي سرش. بچه ها وسط گريه زدند زير خنده.
صبح بعد از عمليات هم عراق داشت خيلي آتش مي ريخت. به خاطر همين ما مجبور شديم از سنگرها بياييم بيرون. اينقدر تانك بود كه اصلا قابل شمارش نبود. فرمانده ما گفت پس اين آر پي جي زنها كجا هستند؟! ما در محاصره بوديم و همه راه ها قطع شده بود. بيرون هم زمين مسطح بود. به خاطر همين من و يكي دو تا از بچه ها شروع كرديم به كندن چاله كه بتوانيم در داخلش پناه بگيريم. من تا اين اوضاع را ديدم گفتم خوش به حال هر كسي كه اينجا بميرد، ديگر برايش قبر هم آماده كرديمو خيالش راحت است كه جنازهاش روي زمين نمي ماند. تا اين را گفتم بچه ها زير همان آتش شديد دشمن، زدند زير خنده.
گفت اما خاطره بد: ما در تپه اي به نام ماهور گير افتاده بوديم. كلي از بچه ها زخمي شده بودند و نمي توانستيم بچه ها را به عقب بكشيم. دشمن نامرد به بچه ها رحم نمي كرد و با قناسه مي زد. حتي زخمي ها را. من با دو تا ديگر از بچه ها كه يكي از آنها سنش از من هم كمتر بود روي زمين خيز رفتيم كه پناه بگيريم. من وسط اين دو تا بودم. كه يك آن ديدم دشمن با قناسه مستقيما به پيشاني سمت راستي من زده. دوستش كه اين صحنه را ديد فرياد مي زد محسن... محسن... . اين نوجوان عزيز همانطوري كه كف و خون از روي دهانش بيرون زده بود، سرش را بلند كرد و دوستش را نگاهي كرد و بعد شهيد شد. صحنه واقعا دردناكي بود.
در مورد قدرت ايمان بچهها كه بالاي همه قدرتهاي مادي هم بود، گفت:
من واقعا حيرت زده بودم كه با اين همه تانك چطور مي خواهيم مقابله كنيم. آن هم با دست خالي! يكي از بچه ها كه فرمانده گروهان بود، هم دستش تير خورده بوده و هم روي كتفش. اما با همان حال وقتي ديد تانك ها دارند جلو مي آيند، بلند شد و آر پي جي را برداشت و فرياد زد «الله اكبر»! و يكي از تانكها را زد. همين موجب شد تا چند تا از بچه هاي ديگر هم بلند شوند و تانك ها را نشانه بگيرند. تانك هاي دشمن تا اين صحنه را ديدند، سريع عقب نشيني كردند. من آنجا واقعا قدرت ايمان را ديدم!
به محمدرضاي عزيز گفتم اگر امكان دارد بلند شويد و بايستيد تا يك عكس تمام قامت از شما بگيريم. مي خواهم چشم همه دشمنان كور شود. او هم بلند شد و ايستاد:
در همين حال و روز بوديم كه «حاج سعيد» هم وارد غرفه شد. حاجي حسابي خسته بود. تمام غرفه ها دنبال اين بودند كه حاجي را به غرفه خودشان بياورند. نشست و چند دقيقه اي صحبت كرد كه در اينجا منتشرش كرديم.
موقع رفتن كه شد، حاج سعيد بلند شد و سرش را چند دقيقه روي كتف محمدرضا گذاشت. صحنه فوق العاده اي بود. چه گفت؟ نمي دانيم. اما جماعت همه مبهوت اين صحنه بودند. صداي چليك چليك دوربين عكاسان پشت سر هم به گوش مي رسيد.
بعد از چند دقيقه سرش را برداشت و رو به محمدرضا گفت:
ما با خدا معامله کردیم. الان می خوای گلایه کنی؟ اگه گلايه كني، همین الان می ره روی آنتن بی بی سی و رادیو فردا! اما گلایه کن، بگو دلار شد 4000 تومان تا تیتر یک رسانه های بیگانه بشی!
اگه پشیمونی از جبهه رفتنت گلایه کن!
فکر می کنم من و تو و امثال ما فقط با معامله ای که با خدا کردیم آرام بمیریم. آرام... اما نه مرگ خاموش، مرگی ایستاده! یعنی از خدا بخواهی اين کپسول اکسیژن، دستت باشد و ایستاده بمیری...
آخرین نسل از تو همین چند وقت پیش بود كه از دنيا رفت. رفته بودم پیشش؛ نه خونه داره، نه زندگی داره. بهش گفتم یه چیزی بگو. می دونی دوست داشتم چی بگه؟ دوست داشتم يه خورده بد و بيراه بگه. اما همين طور كه داشت خس خس مي كرد بهم گفت: فقط ولایت... بچهها! پشت آقا رو خالی نکنید!...
به نظر تو اینا دیوونه نیستن؟ مخشون تاب نداره؟...
من فقط از خدا می خوام ایستاده شهید بشیم. محکم و استوار...
نمیدونم بهتون چی گفته ولی فکر نکنم گفته باشه
چند بار به کمیسیون بنیاد شهید رفته اما قبولش نکردن بهش گفتن که امکان داره از آلودگی هوای تهرانه
حتی یک درصد هم جانبازی نداره
با ریس بنیاد صحبت کرده بهش گفتن که شما اول برادرتو ثابت کن حالا بعدا
یا الله
لبیک یا خامنه ای
نمونهاش يكي از عزيزان بسيار مخلصي كه دوبار شيميايي و يكبار جانباز شده بود، ولي چون هربار براي حضور در جبهه از بيمارستان فرار كرده بود، جايي نامش به ثبت نرسيده بود تا جانبازيش را سند بزند!. با وجود اين كه الي ماشاالله شاهد زنده براي تاييد صدق گفتار ايشان وجود داشت، اما بنياد فقط حكم رسمي جانبازي ميخواست تا بپذيرد!!. خودش هم به قدري راستگو بود كه هيچكس در كلامش شك نميكرد. هميشه ميگفت براي خدا رفتهام و برايم مهم نيست ديگران قبولم داشته باشند يا نه. خدا بداند كافيست.
خلاصه اين كه اين عزيز به دليل عوارض شيميايي سرانجام شهيد شدند. جالب اين كه به دليل همين خلوص نيت بسيار بالايي كه داشتند، با وجود عدم پذيرششان توسط بنياد، به صورت كاملا خدايي در قطعه ٢٧ شهدا دفن شدند. و بالاخره سالها پس از شهادتشان، بنياد به اشتباه خود پي برد و او را در ليست شهدا قرار داد. جالبتر اين كه پس از پذيرش ايشان به عنوان شهيد نيز جز مبلغي كه ماهيانه براي پدر و مادر سالخورده ايشان در نظر گرفتهاند، تاكنون هيچ مزيت و كار ديگري برايشان نشده است. قبلا ماهي يكبار پزشكي تماس ميگرفت و مشاوره تلفني به آنها ميداد، كه آن هم گفتند بودجه نداريم و قطع كردند!
حتي اين دو عزيز با وجود اين كه فيش حج داشتند، وقتي خواستند به دليل كهولت سن از سهميه بنياد براي زودتر اعزام شدنشان استفاده كنند، از طريق بنياد نشد و باز هم خدايي شد و خود دولت اعلام نمود افراد بالاي ٧٠ سال كه فيش حج دارند، بدون نوبت اعزام ميشوند و اعزام شدند.
اما هميشه براي هنرپيشهها و مطربين و ضدانقلاب و غيره و غيره پول كه هست كه هيچ، فراوان هم هست!
آیا فراموش کرده اید فرمایش امام(ره) را که: نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شوند !؟
باز هم همینها اقا را پشتیبانی میکنند
نه کسانی که در مسند مدیریت و .... که لیاقتش را ندارند و خون شهدا و جانبازان را پایمال میکنند و در زمانش هم برسد به آقا و شهدا و نظام خیانت میکنند و فقط در کار چابلوسی و ریاکاری از آن بالا دستور صادر میکنند
چرا جانبازان و رزمندگان را فراموش کرده اند و حداقل امکانات را به آنها نمیدهند که از یک بیمار معمولی هم کمترند
و السلام
اللهم احفظ اماما زماننا مهدی ( عج) و احفظ نایبه امام حسینی الخامنه ای
به نظر تو اینا دیوونه نیستن؟ مخشون تاب نداره؟...
من فقط از خدا می خوام ایستاده شهید بشیم. محکم و استوار...
شما سرو بودن خود را ثابت نمودهايد. ثابت نموديد خودتان كه سهل است، ريشتان هم كاري ميكند كارستان. اكنون نوبت ماست مشت گره كرده شما در مقابل ناحق باشيم.
دعا كنيد ما ننشينيم. دعا كنيد پاي ما سست نشود و در مقابل دشمن زانو نزنيم. دعا كنيد ولي را تنها نگذاريم. دعا كنيد گوشمان به فرمان آقا باشد و منافع شخصيمان بر آن پرده افكن نگردد.
من، به از تبار شما بودم مفتخر نيستم.
من، افتخار هم نسل شما بودن را ندارم.
من، روي خيره شدن به سيماي خضاب شده با خاك جبههها را ندارم.
اما به شما قول ميدهم نسل شما نمرده است. روز نياز فرياد لبيك نسل جديد به ولي را خواهيد شنيد، همانطور كه در فتنه ٨٨ شنيديد. نسل جديد، ادامهي نسل شما است. نسل جديد، جوان شدهي همان نسل شما است: مشتاق شهادت؛ آمادهي رزم؛ آمادهي دفاع از دين و ميهن؛ منتظر اشاره انگشت رهبر.
بریم واقعا کار کنیم؛بشیم یه همت یه باکری یه بسطامی !
آقا به ما نیاز نداره این ما هستیم که به آقا نیاز داریم....
به.نظر.بنده.ي.حقير.بي.معني.ترين.و.بيخودترين.حرف.همين.اظهار.شرمندگيهايي.است.كه.گهگاه
در.سايتهايي.مثل.شما.از.طرف.مخاطبين.نوشته.ميشه.و.اكثرا.هم.درباره.ي.حجاب.و......اين.جور
مسايله.كه.شهدا.ما.شزمنده.ايم...يافلان.جانباز.ما.شرمنده.ايم...و.جالب.هم.اينه.كه.به.صورت
صيغه.ي.اول.شخص.جمع....شرمندگيشون.رو.ميخوان.با.همه.تقسيم.كنن..
اول.يه.سوال...
بابت.چي.شرمنده.ايم؟؟؟؟بابت.اينكه.بازوان.ولايت.فقيه.تا.مديترانه.رسيده؟؟؟بايت.اينكه.حرف.آقا
مصريارو.از.اين.رو.به.اون.رو.كرد؟؟؟بابت.اينكه.تاسيد.حسن.نصرالله.يه.چيز.ميگه.همه.ميزنن.گاراژ
بابت.اينكه.قدرت.اول.نظامي.و.علمي.و.انشا.الله.اقتصادي.در.آينده.شديم؟؟؟
بابت.اينكه.فتنه.هايي.مثل.78.و.88.رو.رد.كرديم..؟؟؟
بابت.اينكه.ثقيفه.ت.ايران.تكرار.نشد؟؟؟
بابت.چي.شرمنده.ايد...
بايد.سرتون.رو.بالا.بگيريد.و.نفس.كش.بطلبيد.كه.آآآآي.دنيا.سربازاي.سيد.علي.كبير.ميخوان.پوستتون
رو.بكنن....هل.من.مبارز.بايد.بطلبيد.نه.اينكه.سرباز.شرمنده.كه....بيچاره.ما...ماهمينيم..ديگه...
بعد.از.شهدا.ماچه.كرديم.و.....شهدا.شرمنده.ايم.
اينارو.بندازيد.دور...
سرو.بالا.بگيريد..
این قضیه جانبازی سپاه قبول داره و برای بنیاد شهید هم نامه زده ولی خود بینیاد قبول نمیکنه و میگه باید ثبت سوانح داشته باشی
شما بی نظیرید.
راستی حال مهدی و فایزه چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من بارها به بنیاد مراجعه وبی اعتنایی و عدم اعتماد به جانباز جز خوشامد گویی وعرف استقبال می باشد تو را به خون سید الشهدا یکی به مسئولین ومتولیان امر حالی کنند به خدا ما برای کسب درصد جانبازی به جبهه نرفتیم به خدا فقط لبیک به فرمان امام ره ودفاع از خاک وناموس جبهه بودیم مگر میدانستیم در اینده میزان زخم و غیره موجب امتیاز برای خود و خانواده میشود مگر میتوان درصد جانبازی را رتبه بندی کرد پس در ان صورت تکلیف جانبازان زیر 25 درصد همان مسئله ای هست که شما اشاره کردید و ادم با خواندن وقایع اینچنینی احساس شرم میکند راستی تا یادم نرفته باید بگم اقایان میفرمایند بار مالی دارد وووو نمی دانم ر سیدن به امور جانبازان اولویت دارد یا سهمیه کنکور فرزندان جانباز
اگر این بنده خدا یه بیماری واگیردار داشت
الان بجای اینکه ایشون دنبال اونا باشه مسولین دنبالش بودن
خدا لعنتشون کنه که فقط دارن خیانت کنن
دستتون درد نکنه از انتشار این خبر
اما چطور مشکل این بنده خدا حل میشه
این خبرو با نظراتش بفرستید به بنیاد شهید ببینیم آیا ..... دارن و یا بهشون بر میخوره
......
خجالت بکش
ایا میتونی جوابشونو تو اون دنیا بدی ولی اگه اعتقاد داشته باشی
انقدر به شماها انتقاد شده که دیگه براتون مهم نیست
به قول معروف بی رگ شدین
ایا نظر امام و حضرت اقا برای حکومت اسلامی این بود که حتی به مردم خودشون هم نمیرسن
اینقدر ادا نداشته باشید
بجای این همه همایش و این حرفا و اسراف های بی مورد یک مقدار بودحتونو به این کار اختصاص بدید
والسلام
http://www.javanonline.ir/vdci3wa55t1a3u2.cbct.html
با تشکر از شما (بولتن نیوز) و نظر دهنده های گرامی بابت انتشار این خبر و نظرات
انشا الله که گوش شنوایی وجود داشته باشد
لبیک یا حسین
لبیک یا خمینی
لبیک یا خامنه ای
و من الله التوفیق
محمدرضا فخرالساعه-جانباز شیمیایی جامانده و فراموش شده
اشکام در اومد
فقط امیدوارم همه مون رسالتمون رو درست انجام بدیم