وطن امروز :
مهدي محمدي
تحلیل روندهای مربوط به پرونده هستهای ایران اکنون بسیار پیچیده شده است. روندهای پرونده هستهای همواره به مجموعهای از متغیرهای فنی، سیاسی، بینالمللی، مذاکراتی و امنیتی گره خورده است اما آنچه وضعیت فعلی را از گذشته متمایز میکند، میزانی از گرهخوردگی است که میان این پرونده و فرآیندهای مربوط به سیاست داخلی ایران ایجاد شده است. تبدیل شدن مساله هستهای به بخشی از سیاست داخلی در ایران هدفی است که مشخصا پس از فتنه 88 در صدر دستور کار آمریکا، انگلیس و اسرائیل قرار گرفته است. اکنون هم که ظاهرا به نظر میرسد در مرحله نوعی ایست مذاکراتی هستیم، تلاشها برای عمیقتر کردن در هم فرورفتگی موضوع هستهای و مسائل سیاست داخلی در ایران با محوریت موضوع انتخابات ریاستجمهوری اوج گرفته است. از دید غرب، مذاکرات مجددا زمانی آغاز خواهد شد که این پیوستگی به نقطه مدنظر آنها برسد. سوال این نوشته این است که این نقطه کجاست؟
1-نخستین مساله این است که از دید غرب مردم ایران باید فراموش کنند که اساسا درگیری ایران و آمریکا با پرونده هستهای آغاز نشده و با آن هم پایان نخواهد یافت. معادلهای که اکنون آمریکاییها میخواهند در فضای روانی ایران شکل بگیرد این است که مردم ایران حس کنند پافشاری نظام بر حق هستهای آنها، منشا تحریمها و تحریمها هم منشا مشکلات اقتصادی فعلی است. مفروض طرف غربی این است که اگر این پیوند شکل بگیرد، آن وقت هنگامی که اعتراضات اجتماعی آغاز شود –که به زعم خام آنها حتما آغاز خواهد شد- مردم میدانند که کدام نقطه را باید هدف بگیرند و در نتیجه انرژیها هدر نمیرود.
حالا اجازه بدهید آن سوی مساله را ببینیم. فرض کنیم ایران همین امروز تصمیم به معامله بگیرد و مانند لیبی کل دار و ندار هستهای خود را بار کشتی کند و به آمریکا بفرستد. آیا مساله تحریمها حل خواهد شد؟ وقتی اسرائیلیها – که حالا دیگر ثابت شده سیاستگذاران اصلی موضوع ایران حتی در واشنگتن آنها هستند- بیپرده اعلام میکنند هدف تحریمها تنبیه مردم ایران، ضعیف کردن آنها، متوقف کردن روند پیشرفت علمی در ایران و در نهایت تغییر رژیم است، تردیدی باقی نمیماند که حتی اگر ایران گزینه سازش حداکثری را هم در پیش بگیرد –که هرگز نخواهد گرفت- باز هم نتیجه نه رفع فشارها بلکه شدیدتر شدن آن خواهد بود. این موضوع زمانی روشنتر میشود که به یاد بیاوریم در تاریخ برنامه هستهای ایران موارد متعددی هست که در آن ایران انعطافهایی در موضع خود ایجاد و به اصطلاح امتیازهایی برای واگذاری پیشنهاد کرده است. این نوشته مجال بحث تفصیلی ندارد ولی این نتیجهگیری کلی کاملا قابل دفاع است که در تمام مواردی که طرف غربی حس کرده موضع ایران سست شده، اولا بر حجم درخواستهای خود افزوده و ثانیا فشارها را بیشتر کرده است. بنابراین، اگر هدف رفع تحریمهاست، سازش در موضوع هستهای فقط یک آدرس غلط است.
2-پس آدرس درست کجاست؟ برای یافتن آدرس درست، باید کمی در مساله عمیق شد؟ چرا غربیها به فشار خود بر ایران افزودهاند؟ آیا آمریکا نمیداند که ایران در موضوع هستهای کوتاه نخواهد آمد و اساسا محاسبات راهبردی ایران در بحث هستهای تابعی از شدت فشارهای اقتصادی نیست؟ آمریکاییها میدانند که اگر روزی بنا بر مذاکره درباره برنامه هستهای ایران باشد، تنها مجاز خواهند بود درباره آینده آن بحث کنند و گذشته این برنامه –که روز به روز غنیتر میشود- به مثابه یک گزینه روی میز نخواهد بود. در واقع هدف اصلی، اساسا برنامه هستهای نیست. برنامه هستهای به عنوان یکی از مولفههای قدرت ملی در ایران و یکی از ستونهای بازدارندگی آن، اثر راهبردی را که باید بر موضع غرب میگذاشت خیلی وقت پیش گذاشته و آن هم چیزی جز این نیست که گزینههای سخت را از سبد گزینههای آنها علیه ایران حذف کرده است. ضمن اینکه بزرگترین استراتژیستهای آمریکایی و اسرائیلی –که رابرت گیتس در راس آنها قرار دارد- اکنون به این موضوع اذعان دارند که برنامه هستهای ایران حتی با حمله نظامی هم از بین نخواهد رفت، تحریم که جای خود دارد. بنابراین اگر کسی به دنبال منشأ واقعی فشار است، باید این تحلیل را از ذهن خود خارج کند که منشأ فشار، وضعیت فنی و حقوقی برنامه هستهای ایران، سوالهای بیپاسخ مانده غرب درباره آن، یا نگرانی از این است که ایران روزی سلاح هستهای بسازد. اینها همه در مقابل اصل قصه شوخی است. منشأ اصلی تشدید فشارها در خلاصهترین بیان ممکن، چیزی است که میتوان آن را «افزایش احتمال تاثیر در داخل» نامید. آمریکاییها و دوستانشان، فشار بر ایران را نه فقط در بعد تحریم بلکه در ابعاد مختلف تشدید کردهاند چون به این باور رسیدهاند که احتمال تاثیر این فشارها بر داخل ایران روز به روز بیشتر شده است. وقتی از «داخل ایران» حرف میزنیم منظورمان دقیقا کجاست؟
بر خلاف آنچه در وهله اول ممکن است به نظر برسد، غربیها در گام اول کف خیابان را هدف نگرفتهاند. آمریکا اگر از فتنه 88 فقط یک درس آموخته باشد آن درس این بوده است که بحران اجتماعی بدون آنکه ریشهای در جامعه سیاسی داشته باشد و ناآرامی اجتماعی بدون آنکه شکاف سیاسی در پس آن خفته باشد، هیچ کاری از پیش نمیتواند برد. از میان بردن انسجام درونی حاکمیت بسیار مهمتر و کارسازتر از به هم ریختن خیابان است که در یک صبح تا ظهر به اندک تدبیری رفع و رجوع میشود. امید غرب است که منحرفان، توبهکردگان از انقلاب و فتنهگران جرات بیابند و انرژی خود را برای به هم ریختن مناسبات نهادین شده درون نظام آزاد کنند.
این نقشی است که آقای هاشمی رفسنجانی با نامه 19 خرداد 88 خود بازی کرد. نامه هاشمی نقطه آغاز فتنه بود نه به این دلیل که هاشمی اوباش را به خیابان ریخت بلکه به این دلیل که به همه زخمخوردگان انقلاب این پیام را داد که کار از دست در رفته و هر کاری میخواهند بکنند، حالا وقتش است. سوال این است که کلید فتنه 92 را چه کسی خواهد زد؟ و چگونه؟ کسی که به دشمن پیام ضعف بدهد، اعتراضهای غیرسیاسی را سیاسی کند، انسجام درونی نظام را به هم بریزد و به آنها که کینه انقلاب را در دل دارند، پیام «حالا وقتش است» بدهد، منشأ اصلی فتنه جدید خواهد بود.
3-این البته به این معنا نیست که تدارکاتچیهای فتنه جدید به هر آنچه اندیشیدهاند دست خواهند یافت. ممکن است آنها دستورالعملهای خبیثانهای دریافت کرده و نقشههای خطرناکی کشیده باشند ولی فیالواقع قد و اندازه آنها کوچکتر از آن است که کاری اساسی از پیش ببرند. مهم این نیست که نتیجه میگیرند یا نه، که نخواهند گرفت، بلکه مهم این است که چقدر هزینه تولید میکنند؟!