کیهان:
غرب آسيا و شمال آفريقا -خاورميانه-
بالغ بر يك قرن متاثر از امواج سياست اروپا و غرب بوده است. اين تاثير پس از جنگ
جهاني دوم شدت گرفت. دهه اول قرن 21 و هزاره سوم ميلادي در حالي سپري شد كه آمريكا
و متحدان اروپايي آن از درد زايمان خاورميانه جديد سخن مي گفتند. البته خاورميانه
جديد به ويژه طي 6 سال اخير هويتي كاملا متعارض با آنچه غرب توقع داشت، پيدا كرد.
با اين حال، اكنون اين غرب به ويژه اروپاست كه از خاورميانه تأثير مي پذيرد. امواج
بي ثباتي و التهاب هر روز در سيماي اتحاديه اروپا بيشتر ديده مي شود و به نظر مي
رسد اينها درد زايمان اروپاي جديد با قطب هاي پراكنده در دل اتحاديه اروپاست.
خاورميانه و اتحاديه اروپا هر دو دستخوش دگرگوني هستند با اين تفاوت كه اولي به سوي
مفاهمه و همگرايي بيشتر، و دومي به سمت تجزيه و تقابل و فروپاشي حركت مي كنند.
اينكه هر يك از اين دو رويكرد در تحولات شتابان به كدام فرجام برسند، بحث ديگري
است. فعلا آنچه مسلم است اينكه احساس همگرايي در ميان ملت هاي مسلمان خاورميانه رو
به تقويت مي باشد اما در نقطه مقابل و در ميان اعضاي اتحاديه اروپا، ناسيوناليسم
افراطي و ديگر ستيز، تجديد حيات كرده است. به عبارت ديگر، نه تنها تلاش براي
برداشتن مرز كشورها و يكي كردن اروپا نافرجام مانده بلكه بوي تمايزطلبي و تقابل و
تنازع به مشام مي رسد.
اين اتفاق آن قدر نگران كننده است كه اروپايي ها مجبور مي شوند به خودشان جايزه صلح
نوبل بدهند! اين يكي نوبل، بوي جنگ در منطقه اي مي دهد كه دست بر قضا كانون اشتعال
هر دو جنگ جهاني اول و دوم در سال هاي 1914 و 1939 بوده است. به ويژه در جنگ جهاني
دوم، همين مسئله مقابله جويي و ناسيوناليسم در آلمان و ايتاليا بود كه به زايش
نازيسم و فاشيسم به عنوان ناسيوناليسم افراطي جنگ طلب انجاميد. بنابراين هرچند كه
خيلي متعارف هم نباشد اما قابل فهم است كه چرا هشدار درباره «جنگ» را وينس كبل
«وزير تجارت» دولت انگليس مطرح مي كند و با وجود فاصله گذاري دولت متبوعش با حوزه
مالي و پولي يورو مي گويد «فروپاشي واحد پولي مشترك اروپا مي تواند اين قاره را
دستخوش جنگ كند. عواقب اين فروپاشي نامعلوم است و هيچ تضميني وجود ندارد كه اين
مسئله به وقوع درگيري نظامي منجر نشود. اگر حوزه يورو به گونه اي از هم گسسته شود
كه پروژه اروپايي را ويران كند - كه خطر وقوع چنين مسئله اي وجود دارد- عواقب آن
كاملا غيرقابل شمارش و برآورد خواهد بود. هدف از معرفي واحد پولي اين بود كه
كشورهاي اروپايي براي مقابله با ناسيوناليسم افراطي و درگيري هاي ناشي از آن دور هم
جمع شوند و از وقوع حوادثي مشابه جنگ جهاني دوم جلوگيري كنند». اين هشدار هفته
گذشته و دو روز پس از آن عنوان شد كه ديويد كامرون نخست وزير انگليس در جمع هم حزبي
هاي خود گفت «قدرت هاي قديمي در حال اضمحلال هستند. من نگران جايگاه بريتانيا در
عرصه رقابت جهاني هستم. اگر نجنبيم و به تصميمات سخت و دردآور تن ندهيم، بريتانيا
ديگر همان كشور گذشته نخواهد بود. زمان بازگويي حقيقت است. بايد شنا كرد يا به
اعماق رفت و غرق شد». آشوب هاي سياسي- اقتصادي و به هم ريختگي گفتمان ليبراليستي كه
طي يك سال گذشته 4 دولت را در اروپا ساقط كرد، تنها به اين 4 كشور اروپايي متوقف
نمي شود و دامنه هاي آن به دروازه هاي انگليس، آمريكا و رژيم جعلي اسرائيل نيز
رسيده است.
اتفاق نامتقارن و متفاوت ديگري در خاورميانه در حال ساخته شدن است، هرچند كه زمان
ببرد. معاون نخست وزير رژيم صهيونيستي و خبرگزاري انگليسي رويتر با دو ادبيات شبيه
به هم اين اتفاق را روايت مي كنند. دان مريدور چهارشنبه گذشته در مصاحبه با فيگارو
اعلام كرد «آنچه مرا درباره تحولات و انقلاب هاي خاورميانه نگران مي كند بازگشت خدا
و مذهب به متن سياست است. من اصلا اين رويه را نمي پسندم. حال چه بايد كرد اگر
اكثريتي كه راي داده اند، خواستار دموكراسي ]ليبرال- دموكراسي تحميلي[ نباشند.» يك
روز بعد، رويتر در گزارشي خاطرنشان كرد «ايالات متحده آمريكا در تدوين سياست روشن
در قبال بهار عربي ناكام مانده، چرا كه تحولات خاورميانه را درك نمي كند. خود واژه
بهار عربي گمراه كننده است. اتفاقات 20 ماه گذشته تغييرات بنياديني را در منطقه
پديد آورده اما آن گونه كه ناظران خارجي پيش بيني مي كردند، رقم نخورده اند. تحولات
اخير منعكس كننده اين واقعيت هستند كه يك هويت اسلامي تر جايگزين هويتي عربي شده
است. چند دهه است كه اين تغيير در حال وقوع است و مربوط به تظاهرات ژانويه 2011 نمي
شود. از آغاز اين اعتراض ها روشن بود كه دولت هاي جديد از آن حس ناسيوناليسم عرب و
سكولار دور مي شوند و بيشتر قائل به ايدئولوژي اسلامي هستند اما گستردگي و رواج
استفاده از واژه بهار عربي به مخفي كردن اين واقعيت كمك كرد. اين عبارت ياد آور
تحولاتي بود كه همزمان با سقوط اتحاد شوروي، سراسر اروپاي شرقي را فراگرفت. اما
تحولات خاورميانه شبيه آن اتفاقات نبود... بافت جامعه خاورميانه اساسا تغيير كرده
است. فاكتور اصلي شناسايي افراد، مسلمان بودن است كه جايگزين هويت عربي آنها شده
است. چنين تحولي و گذار از ناسيوناليسم عربي به يك هويت اسلامي قوي، پيامدهاي بسيار
ژرفي داشته است... اكثر مردم منطقه در سال هاي 1950 و 1960 در جواب اين پرسش كه شما
كه هستيد؟ پاسخ مي دادند من عرب هستم. آن زمان الگوبرداري از غرب رايج بود. پس از
شكست تحقيرآميز اعراب ناسيوناليست از اسرائيل در سال 1967، افكار عمومي با شدت
بيشتري عليه جنبش هاي ناسيوناليست قيام كردند. دولت هاي مستبد، ديگر دستاويزي
نداشتند. امروز اكثريت قريب به اتفاق مردم اين كشورها مي گويند من مسلمان هستم و
هيچ اكثريتي در اين كشورها نمي گويد من عرب هستم... اكنون چالش پيش روي تحليلگران
اطلاعاتي و امنيتي و سياستگذاران واشنگتن اين خواهد بود كه با توجه به واقعيت هاي
جديد، كشورهاي منطقه را درك كنند. اولين قدم، درك اين واقعيت است كه دوران
ناسيوناليسم به تدريج رو به افول است و دوره مسلماني آغاز مي شود.»
موقعيت ايران جديد در اين دوگانه «واگرايي- همگرايي» از جهات مختلف به چشم ناظران
مي آيد. نخست اينكه ايران، پيشقراول منطق عبور از ناسيوناليسم كور و تعدي طلب به
سمت ارزش هاي اسلامي بشرشمول است. ايران از اين جهت الهام بخش بسياري از ملت هاست.
ويژگي دوم ثبات توام با پيشرفت ايران با وجود انبوه معارضه هاي مشهود غرب است. اين
مدل پيشرفت و ثبات معطوف به مقاومت نيز در چشم ناظران بيطرف، سزاوار تحسين و تأسي
است. سوم اينكه ايران، مدل موفق پيشرفت را با استقلال و استغناي از قدرت هاي غربي
به اجرا درآورده و نشان مي دهد كه راز پيشرفت در تمايز از غرب است نه انحلال و
طفيلي گري مرگبار آن. طبعا و در مقابل، چنين ويژگي هايي، حسودان و بدخواهاني هم
دارد. براي قدرت هاي مستكبر خيلي زور دارد و اصلا قابل هضم نيست كه در روزگار
پريشان احوالي غرب، ايران- با وجود انواع دسيسه چيني ها و سنگ اندازي ها- بهره مند
از ثبات باشد و در مسير پيشرفت گام بردارد. تفاوت ما و غرب در اين است كه مثلا
اروپا بدون مداخله و معارضه خارجي، دست به گريبان آشوب است و بر لبه جنگ و منازعه
ايستاده ولي ما با وجود انبوه بحران افكني هاي بيگانگان، از ثبات چشمگيري برخوردار
هستيم. آيا آن غوغا و اين ثبات در نگاه ناظران ژرف انديش و بيطرف، سزاوار تامل
نيست؟ به عنوان مثال امروز همه در دنيا مي فهمند كه بحران اقتصادي غرب، درون زا و
برخاسته از طبيعت ليبراليسم است حال آن كه چالش هاي موجود در قبال اقتصاد ما عمدتا،
عرضي و مصنوعي است. البته ما از برخي سوء تدبيرها دچار زحمت مي شويم اما آنها دچار
دردهاي درمان ناپذير ناشي از عمل وفادارانه به نسخه هاي كاپيتاليستي و ليبراليستي
هستند و همين قاتل جان آنان شده است.
آنچه تا بدين جا قلم زده شد، هرچند به اجمال، تصويري از واقعيت جهان در حال شكل
گيري و صورت بندي را به دست مي دهد. طبعا اين هويت و تصوير در حال ساخته شدن است و
ما و غرب هر يك مي كوشيم اين سيماي جديد را خود رقم بزنيم، با اين تفاوت كه ما-
جبهه اسلام- از ظرفيت هاي آزاد نشده فراواني در كنار نشاط جواني برخوردار هستيم اما
جبهه مقابل ضمن اينكه فرتوت شده، آنچه را نيز از ظرفيت و تدبير در بساط داشته رو
كرده است. اينها بخشي از مختصات پيچ مهم تاريخ است كه مي تواند با اهتمام و تمركز و
سخت كوشي و موقعيت شناسي ما، به خير امت اسلامي و بشريت تعريف شود يا به اعتبار كم
مايگي و كم ظرفيتي و بي طاقتي و عدم تشخيص درست خط تماس و درگيري با دشمن، زورگويي
قدرت هاي از كار افتاده را تداوم بخشد. دشمن مي داند كه بنيان و سنگ بناي ثبات و
پيشرفت ايران، در وحدت كلمه ملت و نخبگان ما ذيل خيمه اسلام و عمود استوار آن يعني
ولايت فقيه است. دشمنان در مقابل برآنند كه اين انسجام و اتحاد «درون حاكميت»،
«ميان مردم»، «جبهه اصولگرايان (همه نخبگان حامل انقلاب)» و «ميان مردم و حاكميت و
اصولگرايان» را دچار از هم گسيختگي كنند.
تلقي طراحان عمليات رواني دشمن اين است كه با تشديد فشارها و افزايش بگومگو و
مجادله ها از يك سو، و دادن آدرس هاي غلط و انحرافي نظير «مذاكره از موضع تسليم» يا
جعل ميانجي و منجي هايي كه ماهيتا در طول سال هاي اخير در زمين و پروژه هاي دشمن
نقش آفريني كرده اند- و در حقيقت بايد خود آنها را نجات داد و از بحران بيرون كشيد-
مي توان ايران (ملت و حاكميت و نخبگان) را از نقاطي كه فشردگي و چسبندگي اجزا به هم
كمتر است، شكست و از هم گسيخت. انتخابات سال آينده رياست جمهوري و جنجال ها و هيجان
هاي حاشيه اي آن يكي از بسترهايي است كه دشمن تصور مي كند به بهانه آن مي تواند يك
جشن پرنشاط و الهام بخش سياسي را تبديل به مشغله امنيتي كرده و در واقع حواس ما را
از پيچ تاريخ و ريل گذاري مهم آن منحرف سازد. از نگاه دشمن به هم زدن ثبات، مقدمه
كشيدن ترمز پيشرفت ايران و بي آبرو و بي اعتبار كردن آن است. غرب نيمه جان و درگير
بازي مرگ و زندگي بدين ترتيب مي تواند فرصتي براي تنفس و سرپا شدن پيدا كند. از
نگاه آنان كليد بحران هاي چند لايه و بازگرداندن ثبات به غرب، در بي ثباتي و مشغول
سازي ايران است.
با اين اوصاف همان گونه كه مردم غيرتمند و نجيب و بردبار و مقاوم ما تداعي مي كنند،
تكليف شهرگان و چهرگان و نخبگان سياسي اعم از روساي قوا و دستگاه هاي حاكميتي يا
رقباي جناحي و انتخاباتي و اصحاب تريبون و رسانه روشن است؛ به تصريح رهبر معظم
انقلاب در خراسان شمالي 1- ايثار و گذشت و بردباري را جايگزين استئثار (خودخواهي و
خود مركزبيني) كنند 2- در تشخيص خط و نقطه درگيري به خطا نروند و رقيب را جاي شيطان
اكبر نگيرند 3- با آنها كه خط درگيري با دشمن را ولو پس از شنيدن نصيحت، مشخص نمي
كنند، خط فاصل بگذارند 4-با دشمن معامله دوست نكنند و متقابلا به خاطر اختلاف
سليقه، افراد را دشمن نپندارند 5- خستگي و سردرگمي احتمالي خود را به توده هاي
پرنشاط و پا به ركاب و مهيا نسبت ندهند.
تلقي واقعي از شرايط فعلي اين است كه روزگار جهاد و مجاهدتي كه در طول عمر آرزوي آن
را داشتيم، فرا رسيده است.
محمد ايماني
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com