اوایل بهمن ۶۲ بود. آرام و بیسر و صدا ساک کوچک و جمع و جورش را برداشت و به حیاط رفت. نمیخواست صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن دو دختر دلبند دو ساله و چهار روزهاش شود. لابد میترسید، صدا و چهره معصوم فرزنداش باعث لرزش گامهای استوارش شود. لحظات سختی بود. دقایقی در ایوان خانه نشست. نگاهی به در و دیوار خانه پدری انداخت...
متولد: ۱۳۳۷ـ خراسان شمالی، شهرستان گرمه
تاریخ شهادت: ۱۵/۱۲/۶۲ (۲۵ سالگی)
محل شهادت: عملیات خیبر ـ جزیره مجنون
****
اوایل
بهمن ۶۲ بود. آرام و بیسر و صدا ساک کوچک و جمع و جورش را برداشت و به
حیاط رفت. نمیخواست صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن دو دختر دلبند دو
ساله و چهار روزهاش شود. لابد میترسید، صدا و چهره معصوم فرزنداش باعث
لرزش گامهای استوارش شود.
لحظات سختی بود. دقایقی در ایوان خانه نشست. نگاهی به در و دیوار خانه پدری انداخت.
همیشه هنگام عملیات که میشد، راه میافتاد؛ اما این بار حال و هوای دیگری وجودش را فرا گرفته بود.
پوتینهایش
را جلوی پایش کشید و پا کرد. هر بندی که از پوتین میکشید، انگار بندی از
دلش میبرید. ناخودآگاه یاد زبان تازه باز شده فاخره دو سالهاش میافتاد.
بند کفش رزم میکشید و یاد چهره شیرین هدی چهار روزهاش افتاد.
بلند
شد. عمق چشمان گیرایش برق میزد. انگار اشکها شرمنده این همه مردانگی در
این مرد شده و در همان اعماق چشمانش پنهان مانده بودند.
برای
لحظاتی با آن قد رشید و ورزیدهاش خشکش زده بود. انگار چیزی از وجودش جا
میماند. باز هم با دلش در جدال بود. مدام چهره شیرین طفلانش در جلوی
چشمانش رژه میرفت. به آینده آنها بدون حضور خود میاندیشید. در دلش
آشوبی به پا بود. گاهی به فرزندان و یتیمیشان فکر میکرد و پایش سست
میشد و گاهی به خوابی که دیده بود میاندیشید و عزم رفتن میکرد.
در
همین حال و هوا بود که متوجه مادر در ایوان شد؛ مادری که به جبهه رفتنهای
گاه بیگاه محسن عادت داشت؛ انگار پریشانی این بارش را با حس مادریاش
دریافته بود!
مادر از احوالش پرسید و محسن چون همیشه از حجب و حیا
سر به زیر انداخت و از یک طرف از جگرگوشهها و دخترانش و تنهایی و آینده
آنها گفت و از طرفی، از خوابی که همان شب دیده بود.
مادر اما کوتاه نیامد و اصرار به تعریف خواب داشت تا آنکه لب گشود و خواب خود را برای مادر روایت کرد:
در
عالم خواب دیدم به همراه پنج تن از دوستانم در منطقهای جنگی گم شدهایم.
راه بسیاری رفتیم، ولی هر چه میگشتیم، نه از نیروهای خودی خبری بود و نه
از دشمن. تشنه و خسته بیابان را زیر پا میگذاشتیم؛ اما انگار هیچ امیدی
نبود و همگی ناامید دور خود میگشتیم تا آنکه چشممان به گنبدی در دور دست
افتاد. به سختی و با تشنگی زیاد خود را به آن بنا رسانده و وارد شدیم.
مکانی با صفا و پوشیده از پارچههای سبز رنگ بود که به محض ورود، آقایی با
عبا و عمامه سبز با خوشرویی ما را پذیرفت و به یک یک ما کاسهای آب داد.
ما از فرط خستگی و حیرت از اتفاقی که برایمان افتاده بود، فراموش کرده بودیم از میزبان بپرسیم کجاییم و آنجا کجاست؟
پس
از استراحتی که داشتیم، همه افراد جمع شدیم و جلوی درب ورودی بقعه منتظر
ماندیم تا آن کسی که به ما لطف کرده و پذیرایی نموده بود، آمده و ما ضمن
تشکر خداحافظی کنیم.
لحظاتی بعد آمد و همه همراهان یک به یک از ایشان تشکر و خداحافظی کردند تا نوبت به نفر آخر رسید که من بودم.
من
نیز ضمن تشکر خداحافظی گفتم، ولی آن آقا به من گفت این پنج نفر میتوانند
بازگردند، شما باید بمانید. تعجب کردم و گفتم: نمیتوانم. من مسئولیت
دارم، باید برگردم. ایشان به من رو کرد و گفت: میدانی اینجا کجاست؟
گفتم:
هر کجا باشد من نمیتوانم بمانم. دوباره گفت نمیخواهی بدانی کجایی؟ در
عالم خواب لحظهای شک کردم و گفتم: مگر کجایم و اینجا کجاست؟ گفت اینجا
حرم آقا ابوالفضل العباس است و شما از طرف حضرت به نگهبانی اینجا برگزیده
شدهاید و دیگر هرگز بازنخواهید گشت!
من با شنیدن این حرف از خواب پریدم، ولی جای شکی برایم نمانده که این آخرین دیدارم با فرزندانم است.
محسن
خوابش را تعریف کرد و به مادرش گفت: من در این عملیات شهید میشوم و شما
خود را برای یافتن اثری از جسد من به زحمت میاندازید که شک نکنید اثری
نخواهید یافت.
این
را گفت و به راه افتاد؛ اما هنوز به درب حیاط نرسیده، رو به مادر گریان و
مبهوت خود کرده و گفت: دختر کوچکم تاب سرمای این ساعت را ندارد، ولی
میخواهم برای آخرین بار دختر دو سالهام را ببینم.
فاخره دو
سالهاش را در خواب آوردند، صورت بر صورت دخترش گذارد و بوسیدش، لحظاتی
دخترش را نگاه کرد، چون همه پدران دل نمیبرید از آن معصومیت طفل، اما نه
غرورش اجازه میداد و نه تکلیفش که بماند و رفت.
نخست به مشهد
رفت و امام هشتمش را زیارت کرد و به همراه چند تن از دوستان و همرزمانش به
سمت خوزستان راهی شد. به خوزستان که رسید، به خط مقدم رفت و به پدر،
برادران و دوستانش که چند روزی زودتر رفته بودند، رسید.
پدرش
میگوید: این پسر هرگز در چشمان من نگاه نمیکرد، همیشه و هر وقت حتی
زمانی که صدایش میکردم، نگاهش به زیر بود، ولی شب عملیات خیبر وقتی قرار
شد از همدیگر جدا شویم، احساس کردم میخواهد چیزی بگوید، حرفی بزند، ولی
هر چه معطل ماندم چیزی نگفت.
صدایش کردند که باید سوار بالگرد
شوی. خواست راه بیفتد، دیدم باز دست دست میکند. باز منتظر ماندم. در یک
لحظه به سمت من آمد. دست داد و با من رو بوسی کرد. لحظهای شک کردم، ولی
نگاهم را ازش برنداشتم تا سوار بالگرد شد. سوار که شد، حین بلند شدن از
زمین، برایم دست تکان داد. همینجور که نگاه میکردم، احساس کردم از محسن
نوری جدا شد. همانجا به همرزم بغل دستیام گفتم: فلانی محسن رو دیگه
نمیبینم، شهید میشود! گفت: چرا اینجوری فکر میکنی؟ گفتم: گفتنی نیست،
ولی شک ندارم.
معدود همرزمان شهید محسن امانی که زنده هستند و در
آخرین لحظات در کنارش بودهاند نقل میکنند که شهید امانی در چند ساعت
پایانی عمر شریف خود ـ که اوج درگیری با بعثیها بود ـ ضمن رزم بیوقفه،
جملاتی از رجز خوانی قمر بنی هاشم در روز عاشورا را باصدای بلند و به زبان
عربی تکرار میکرده و این خود با توجه به فاصله نزدیک دو طرف درگیر به
یکدیگر باعث عصبانیت و جری شدن بیشتر بعثیها میشود، به گونهای که این
شهید بزرگوار با اصابت ترکش خمپارههای بیشماری که به سویش شلیک میشود،
از ناحیه گردن مجروح و همانجا به شهادت میرسد و همان گونه که پیشتر خود
گفته بود هرگز اثری از پیکر پاکش پیدا نشد. شاید بتوان گفت تنها و آخرین
اثری که پس از شهادت این شهید جاوید از وی مانده، تصویری است که تلویزیون
عراق در سال ۶۲ از پیکر پاکش به نمایش گذارده است.
آخرین تصویر ثبت شده از پیکر مطهر شهید امانی که در واپسین روزهای سال ۱۳۶۲ از تلویزیون عراق پخش شد.
براستی همچون مردی را پاداشی جز نگهبانی حریم حرم مولایش لایق نبود؟!
روحش شاد و راهش پر رهرو...
فرستنده: فرزاد فتاحی
بولتن جان دستت درد نکنه خدا خیرت بده که چشمامون دوباره تبرک شدن
الهم ارزقنا شهاده فی سبیلک
یاعلی
واقعاً جاي شهدا اين دوره زمونه خيلي خاليه
خداوند رحمت كنه شهيد محسن اماني و همه شهدا رو
امثال چون تویی پدر وحدت رو تو این مملکت در آوردن نامرد
خدايا اين جامعه چه آدمهايي توش زندگي ميكردن و الان دست چه مسؤوليني افتاده
واقعا رهبرمون تنهاست.هيچ فكر كردين اگر يك لشگر آدم امثال اين شهيد عزيز به جاي آقايون سياسي دور آقامون بودن چه حالي ميداد
خدايا مگه شجاعت يه ظرف پري نداره؟پس اين آدمها چطور تا اين حد شجاع بودن كه حتي شجاعت هم جلوشون شرمنده شده؟
واقعاً ممنونم ازت بولتن به خاطر اين تلنگري كه با اين نوشته بهم زدي
خدایا چقدر شهدای ما معصوم و مظلوم بودند
خداوند رحمت کنه و محشور کنه شهدای ایران عزیز رو با سرور و سالار شهیدان
خوابي عميق و معصومانه...
اینها انسانهای عجیبی بودند که هیچ جای دنیا مانند ندارن
من نصف دنیا رو گشتم ولی در جایی همچین مواردی ندیدم
بیا پیش خودمون بد نمیگذره فقط یه خورده دلار با خودت بیار باقیش با من
اعتراف میکنم هرگز تا این اندازه تحت تاثیر اینجور آدمها قرار نگرفته بودم
قدر این افراد رو نمیدونم کسی میدونه یا نه ولی اینها افتخار ایرانن
هرکس و در هر مقامی باشه
انشالله
تازه اینا دیگه باباشون قبر و مزاری نداره که بهانه ای دست مسوولین بده
اصولا بچه های شهدا مظلوم اند
آقا جان امام زمان بيا كه زمين پراز ظلم شده بيا و نجاتمون بده
ولی من فکر نمیکنم پست ترین مردم هم دلشون بیاد پیام بد بذارن
تف به غيرت اونايي كه از خون ريخته اين شهدا در امنيت اند ولي حرمت خانواده اشون رو نگه نميدارن
البته منظور بنده اون آقايون پشت ميز نشين هم هستن
خداوند لعنت کند کسانی که حرمت شما و همه فرزندان شهدا را حفظ نمیکنند و فقط از نام با ارزش پدران شما نردبانی برای انواع شعارهای خود استفاده میکنند
و خداوند حفظ کند شما و همه امثال شما را که با وجود همه سختی ها یار و یاور رهبر عزیزمان هستید
خواهرم!شماها چشم و چراغ همه ملت هستید مبادا فکر کنید همه ملت مانند آن جمعیت قدرناشناس اند
حقا که خون شهدا در رگهای شما فرزندان شهدا جاریست
انشالله خداوند حفظت کنه خواهر گلم
شماها سربلندان این ملک هستید خواهر عزیزم
لعنت برکسی که به اندازه سر سوزنی باعث ناراحتی شما میشود
آمین
خدا لعنت كند كسي كه قدر خون پاك پدران شما فرزندان شهدا را نميدانند
چه مظلوم و چه بي كس بر خاك افتاده اى
نازنين سرباز مولا!
خوشا به عاقبت تو و اف بر دنيا و آخرت من
اي مظلوم سردار خميني!
چه حسين وار بر زمين افتاده اي
راستي برادرم!
كفن ات كو،كدام قبيله براي غسل پيكر پاكت آمدند،تابوت سرخت بر دوش كدامين فرشتگان گذارده شد
براستي آنگاه كه روح پاكت از جسم خسته ات بپا خواست دست مادرم زهرا را زير سر حس كردي؟
اي عزيز زهرا!
زبان باز كن و بگو...
بگو آنگاه كه پيكر مجروح و خونين ات بر خاك افتاد چند بار بر آن لبان خشكيده نام كودكانت را آوردي؟
بگو ياد كردي از چشمان منتظر مادرت؟
بگو بياد آوردي كمر خميده پدر را؟
آآآي عزيز غريب ايران!
كجاي نيزارهاي مجنون افتاده اي؟تا كجاي تاريخ اين تنهايي و بي كسي را ادامه خواهي داد؟
هيچ فكر كرده اي شايد دخترانت چون همه دختران عالم دلتنگ پدر شوند؟
هيچ انديشيده اي چه سنگ صبوريست سنگ مزارت برايشان؟
آآآي محسن ها!و آآآي محسن!
كاش هرگز اين مطلب و اين عكس آخرش را نميديدم.
نميداني معصوميت و مظلوميت اين تصوير پيكرت چه آتشي به جانم انداخته است
محسن جان!
كاش به جاي اين همه سال كه بعد از جنگ ماندم و غرق در روزمرگي و لجن دنيا شدم من نيز همسفر شما ميشدم
محسن جان!
كاش به جاي اين همه سال كه بعد از جنگ ماندم و غرق در روزمرگي و لجن دنيا شدم من نيز همسفر شما ميشدم
یاعلی
کاش همه روزی بیدار شده و مثل خیلی ها به راه برگردیم
کاش شهدا دعایمان کنند
کاش قدر این چهره آفتاب خورده محسن و محسن ها رو را بیشتر بدانیم
کاش میدانستیم این مردان چقدر شجاع و چقدر مظلوم بودند و هستند
کاش قدر این خون های پاشیده بر زمین را با تمام وجودمان درک میکردیم
کاش روزی را میدیدم که ذیل مطالب مربوط به شهدا کامنتها بیشتر از مطالب فلان خواننده و فلان بازیگر بود
محمود عزیز!
شهدا را انگار خدا با مظلومیت آفرید
و عجل فرجهم
ارزویم تحقق تمام ایکاشهای گفته ونگفته شما ست وخصوصا این ارزوی مشترکمان که:
اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک
(البته من هر وقت ارزوی شهادت میکنم چون مطمئنم که مشتاق است اقا مرتضی ام راهم در نظر دارم .داداش کجایی؟)
یاعلی
همیشه برای شهدا بنویس برادرم
ممنونم از تلنگرت
نمیدونم
شرمنده شما ها هستیم
و خجل از شما شهیدان مظلوم
راه شما رو ادامه میدیم
زنده باد رهبری
زنده باد بسیجی
خدایا ما را قدر دان این خونها قرار ده و شهادت را نصیبمان بگردان.
سلام و درود به این شهید گرانمایه و همه شهدای جنگ تحمیلی
خدایا ما را قدر دان این خونها قرار ده و شهادت را نصیبمان بگردان.
یاعلی
من تقریبا هر روز چند نوبت به سایت شما سر میزنم
واقعا از رویه شما هم تشکر میکنم و هم خوشحالم
خوشحال از اینکه میبینم هستن کسانی که هنوز درد مظلومیت شهدای ما را دارند بدون اینکه بخواهند با آن برای خود پله ترقی درست کنند!
بولتن عزیز!
واقعا خوشحال میشوم وقتی میبینم الان نزدیک یک هفته است متن مربوط به یک شهید گمنام را بر روی صفحه اول خود قرار داده ای بدون اینکه (تا آنجا که حافظه ام یاری میکند) از شهدای معروف هشت سال دفاع مقدس باشد و از طرفی ناراحت میشوم وقتی میبینم کاربران سایت بیشتر از این مطلب برای ژست های خانم نیکی کریمی در میان آنها که روزی مقابل همین شهدا ایستاده بودند کامنت و پیام میگذارند.
در پایان باز هم از همیت شما در عمل به گفته امام خامنه ای که زنده نگه داشتن یاد شهدا کم از شهادت نیست تشکر میکنم.امید در روز قیامت مورد شفاعت شهدا عزیز مخصوصا شهدای گمنام برخوردار شوید
البته سایتهای دیگه هم مناسبتی میزنن اما بولتن همیشه از شهدا مطلب میزاره
همين كه هراز چندي يادي از اين بزرگان زنده شود براي امثال من بس است
بازم ممنون
کاش
مگه بنیاد شهید داریم؟؟!!!
شرمنده ايم و عفو كنيد كه راه را گم كرديم
آقا من هستم اگر قابل بدونين
ما چکاره باشیم خدا باید توفیقشو بده یکی از راههاش هم بقول این دوستمون شفاعت شهداست.انشاا.. که قسمت همه مشتاقان بشه.
راستی شما که کارت درسته فکر کنم میخوای شهید گمنام بشی که اسمتو ننوشتی(شوخی)!
التماس دعا
یاعلی
خیلی با مرامی و دمت گرم
اشنای عزیز بروی چشم هروقت برای شهادت دعا کردم شما را هم یاد میکنم هر چند که اسم شما را نمیدانم شماهم فراموش نکن
یاعلی
ممنونم
ایشالله تو نود سالگی در رکاب آقامون امام زمان شهید بشی و مثل شهید محسن امانی نگهبانی حرم مولا نسیبت بشه برادرم
بازم ممنون
آقا محمود جیگرم آتیش میگیره هروقت داستان شهادت این شهید رو میخونم،مخصوصا جدا شدنش از بچه هاش و پدرش رو...
آقا عجیب مریدش شدم و حس میکنم سالهاست میشناسمش.به همین خاطر هروقت میام تو بولتن حتما یه سری به این مطلب میزنم و همیشه هم لطف شما جاری.
جالبه نویسنده مطلب رو به خاطر اینکه قبلا با رویانیان و چند نفر دیگه به هواداری قالیباف درگیر شده بود خوشم نمیومد ازش ولی این مطلبش کلا نظرم رو در موردش عوض کرد،دوست داشتم میدیدمش ازش حلالیت میخواستم
حس میکنم هرکی از شهدا مینویسه کارش درسته مثل همین بولتن خودمون
سرت رو درد آوردم،شرمنده و خداحافظ
یاعلی
بايد اول شهدا شفيعت بشن بعد
خیلی عکس معصوم و مظلومیه ای آخریش
من اتفاقی این مطلب رو در گوگل دیدم و متعجبم که با اینکه این همه به بولتن نیوز سر میزنم این مطلب رو هرگز ازتون ندیدم
خدا میدونه تا خوندم با اینکه الان سرکارم هستم ولی اشک تو چشام حلقه زده
باور کنید کار فرهنگی یعنی همین که من جوان این مطلب و کامنتهاش رو که خوندم اشکم برا شهدا و هم رزماشون سرازیر بشه
واقعا عالی بود و ممنون
در پایان پیشنهاد میکنم این مطلب و کامنتهاش رو در معرض دید کاربر هاتون بذارین
بولتن ممنونم و از ته دل توصيه ميكنم كاري كنيد جوانهاي ما اينجور مطالب رو ببينن
سلام بر شهید محسن امانی