شاید برای برخی، این واقعیت، زیادی تلخ باشد، اما ناچاریم به شهادت تاریخ هنر ـ آن هم همین تاریخنگاری مدرن! ـ بپذیریم که رقص هم مانند بسیاری از چیزهای دیگری که امروز نام هنر بر آنها میگذاریم، تنها پس از رنسانس بود که عنوان مستقل هنر را کسب کرد و موسیقی و تئاتر کلاسیک در این استقلالجویی بیشترین کمک را به آن کردند. مثل موسیقی، نمایش، نقاشی و... رقص هم تا پیش از رنسانس، چیزی بیش از قطعهای در پازل آیینهای کهن معناگرا و اغلب شرکآلود اقوام و تمدنهای باستانی نبود. با این حال شاید نزدیک به دو هزاره باشد که بشر خاصیت طربانگیز، لهوی و برانگیزاننده رقص را شناخته و در مقاصد گوناگونی آن را به کار برده است: فرار از عقلانیت، سرگرمی و آسودن از غم دنیا و شاید بیشتر از همه تحریک شهوت جنسی. همین دلیل آخری را که دنبال کنید متوجه خواهید شد چرا در مجسمهها و نقاشیهای باقیمانده از اقوام کهن، میان رقص و جنسیت مونث، پیوند غیرقابل انکاری هست. این نکته را همینجا نگه دارید تا به 500 سال قبل برگردیم. به رنسانس.
2. غرب یعنی عمدتا ایتالیا، فرانسه و آلمان، هنر را بار دیگر با کلاسیسیم شناخت؛ با بازگشت به فرهنگ یونان باستان. غرب، محتوا را با این ارتجاع، تجدید میکرد اما در فرم، با تلفیق سنتهای یونانی و تاحدی تحتتاثیر هنرهای کلیسایی، به شیوههای باشکوه و بزرگ و گیرا در هنر عادت کرده بود؛ در معماری بناهای عظیم و بلند، در ادبیات رمانهای چندصد صفحهای، در پوشش به لباسهای پرپارچه و پرچین و پرکار، در موسیقی، شیوههای ارکسترال با سازبندیهای متنوع و گسترده و در تئاتر، با دکورهای بزرگ و بازیگران پرتعداد. همین مساله، لزوم نظم، طراحی دقت در جزئیات در عین راهبری کلیات و در یک کلام منطق ریاضیاتی را ایجاب میکرد و بداهه و تکروی کمتر جایی در هنر غرب مییافت. اپرا و باله، با ریشههای ایتالیایی که بعدها در فرانسه و روسیه پیشرفت بیشتری کرد، نمونههایی از میراث این نوع نگاه به رقص هستند که از زاویه ابعاد زیباشناختی و سمبلیک، ظرفیت بررسی و جای تامل دارند و گاهی دایرهشان آنقدر باز میشود که میتوان برخی ورزشها، هنرهای رزمی و نمایشی را میان آنان جا داد. برگردیم به ایران. به آستانه قرن پانزدهم شمسی.
3. لهو و لودگی، همواره در شرایط فرهنگی و جامعهشناختی ایران، مذموم بوده است. ایران گرچه به عنوان جزئی از شرق در اقلیم فکری و فرهنگی تمدن بشری به حساب میآید و به همین خاطر در ذائقه هنریاش از قرنهاپیش، بداههپردازی، تکنوازی، ابعاد عرفانی و اشراقی، عناصر اصلی به حساب میآیند، اما هنرهای کلامی مثل شعر و خط، حتی قبل از اسلام از قدرت بیشتری به نسبت تصویر و موسیقی برخوردار بودهاند.
یعنی هنر ایران، یکجوری به سطح فرهیختگان هنر جهان تعلق دارد، مقداری از اشراق هنر شرقی و قدری هم از منطق و وزانت هنر غربی.
مثلا از خودتان بپرسید تا همین صدسال پیش در عصر پرالتهاب مشروطه که اتفاقا با مدرنیته و غرب هم آشنا و از آن هم متاثر شده بودیم اما هنوز نظام ارزشی جامعه به اندازه این اواخر زیرورو نشده بود، کدام طبقه اجتماعی شعر میگفتند و کدام طبقه نمایش روحوضی میدیدند؟
4. حالا اما فرم اجرای فیزیکال یک دختر نوجوان، از نازلترین و جنسیترین مدل رایج در شیوه موسوم به عربی متاثر شده و ما باید به زور پروپاگاندای رسانههای خارجی باور کنیم که با محدود کردن یک هنر سروکار داریم نه با نهی از یک منکر و منع از یک گناه! در هنرهای اجرایی (performing arts) مثل تئاتر و رقص، بدن اجراکننده، نقش محوری را دارد و ناچار در نقد هنری، همین موضوع است که مورد بررسی قرار میگیرد.
برخی رقصها، تئاتریکال هستند و بدن اجراکننده در حرکات موزون، همچون که در نمایش در جهت تقویت محتوای دراماتیک داستان به کار گرفته میشود و رقص بخشی از روایت داستان را به عهده میگیرد.
در حالی که در شیوههای لهویتر رقص که عمدتا در کابارهها و دیسکوها برای التذاذ جنسی به کار میآید، تاکید بر حرکت پرشتاب ریتمیک بخشی از اعضای بدن است که کارکرد جنسی دارند.
بنابراین گرچه به هر صورت رقص، امری لهوی به حساب میآید اما از اپرا تا بِلیدنس، کلی راه است!
5. کلا ایرانِ آستانه قرن پانزدهم شمسی، خیلی از هنر شانس نیاورده است؛ فقدان وزانت هنری، از سر و روی معماری بیهویت کلانشهرهایمان میبارد؛ تئاترهای هنری با نمایشهای دستچندم تماشاخانههای گوشه و کنار شهر در حذف مرزهای اخلاقی مسابقه میگذارند؛ رکاکت جنسی، طنزهای سینمایی و استندآپهای نوظهور تلویزیونی را پر میکند؛ مردم از لرزش ماهیچههای بدن بازیگری در فیلمی چون«هزارپا»، به هیجان میآیند و تشویق میکنند؛ ترانههای موسیقی پاپ، روز به روز بیارزشتر و بیمفهومتر میشوند؛ موسیقی لهوی پیش از انقلابی اول با بازخوانیها و بعد با صدور مجوزهای قانونی به حیات هنری بازمیگردد و در این بلبشو، دختربچهای هم، سلیقه به انحطاط رفته هنری جامعه را با تکان دادن اندامش به نمایش میگذارد.
امابیایید فکر کنیم کدام سازوکار اجتماعی، بیشتر از سطح سلایق هنری و فرهنگی جامعه حراست کرده است.
6. «جایز نیست» عبارت فقهی برای اشاره به حکمِ فعلی است که مکلف باید از ارتکاب آن خودداری کند. اما همهاش این نیست! چون وقتی مکلف از آن فعل قبیح خودداری کرد، ناخودآگاه به سراغ جایگزین بهتر آن کشیده میشود.
حکم رقص، با تفاوتهای جزئی میان مراجع در مورد «رقص زن برای همسرش و بالعکس» یا «رقص زنان در مجالس زنانه» با همین عبارت توصیف شده است: «جایز نیست».
با این حال، مراجعی چون امام خمینی (ره)، حضرت آیتا... خامنهای، آیتا... تبریزی و برخی دیگر بر آنند که رقص، «اگر باعث تحریک شهوت یا ارتکاب گناه یا ترتب مفسده نشود، اشکال ندارد».
در واقع عدم جواز رقص، از حرمت لهو و غنا میآید. فرض مکتوم در این حکم، امکان جواز برخی حالات بدون مفسده است، اما حتی در موارد بلااشکال هم توصیه شده «مومن از لهو اجتناب نماید» تا این اندازه که اگر حضور او در مجلسی به معنای تائید لهو باشد، بر او واجب است از آن مجلس خارج شود.
مراجع، نگهبان حدود اسلامند و اسلام، نگهبان عقل است؛ همان چیزی که با آن، خداوند پرستیده و بهشت به وسیله آن کسب میشود.
بنابراین هر چیزی که عقل را زائل کند از مسکراتی مثل شراب گرفته تا غنا و لهو که موسیقی، انسانی را از حالت اعتدال خارج کند در منطقه ممنوعه اسلام است.
7. رقص هنر نبود. نوعی نمایش سمبلیک آیینی در جهان باستان بود.
به مرور کارکرد لهوی و جنسی آن بر بشرِ رو به پیشرفت آشکار شد. پس از رنسانس، هر ابزاری برای لذتجویی مادی، به مقام هنر ارتقا یافت اما غرب که خودش مهد تولد رنسانس بود، شیوههای قابل تاملتر و متنوعتری از این تازههنرها را ابداع کرد.
طبق معمول اما دوباره دارد تفالههای تمدن روبه انحطاطش را با تاخیر فاز چند صدساله، به عنوان برترین الگوهای هنری به جامعه سنتی ما غالب میکند و بدین ترتیب، آنها را برقگرفتگی کشته و ما داریم با چراغ موشی، پس میافتیم!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com