کد خبر: ۵۲۷۵۰۱
تاریخ انتشار:
وقتی نقاشی راهی برای نمایش رویاهای یک شهرنشین می شود

خیال و حقیقت در چشم‌های نقاشی

نماد‌هایی که در کارهای من وجود دارند عموما ساخته ذهن خودم هستند. یک نماد «یین و یانگ» داریم که نماد «کارما»ست.

گروه هنرهای تجسمی: «آذرخش فراهانی» نقاش جوانی است که به‌تازگی در گالری «آتبین» نمایشگاه انفرادی از آثارش را با نام «توهمات شهرنشینی» برپا کرده بود. آثاری حاصل از ذهن بازیگوش هنرمند، با فضایی سرشار از رنگ و خط و فرم. نقاشی‌هایی که با استفاده از ماژیک روی مقوا خلق شده‌اند. او می‌گوید: «ماژیک با وجود گران بودن، اما برای من خوش‌دست و آسان است و من با آن راحت کار می‌کنم. قبلا هم با ماژیک کارهای جزیی انجام داده بودم. برای همین آن را به‌عنوان وسیله کار انتخاب کردم».

خیال و حقیقت در چشم‌های نقاشی


به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شهروند، «آذرخش فراهانی» ‌سال ٦٠ به دنیا آمده، کودکی‌اش با هنر و نقاشی سپری شده و از ١٤سالگی به‌عنوان کاریکاتوریست در مطبوعات فعالیت داشته است، تا این‌که‌ سال ٧٨ برای همیشه کار در مطبوعات را کنار گذاشته، اما در مدتی که کاریکاتوریست بوده، در چند فستیوال شرکت کرده و جوایزی هم دریافت کرده است.

او در ١٨سالگی برای درس خواندن در رشته نقاشی وارد دانشگاه شده و می‌گوید: «دانشگاه به من کمک کرد تا ١١‌سال نتوانم نقاشی کنم!» بعد از فارغ‌التحصیلی و طی سفری که به آمریکا داشته به‌طور خیلی تصادفی دوباره شروع به نقاشی کرده و پس از مدت کوتاهی در آن‌جا نمایشگاه نقاشی برگزار کرده، قدیمی‌ترین گالری در مرکز «سانفرانسیسکو» میزبان نقاشی‌هایش بوده است، بعد «بروکسل» و در نزدیکی «گراند پالاس». او پس از بازگشت به ایران در یک نمایشگاه گروهی در گالری «نگاه» شرکت کرده و این اواخر نیز نمایشگاهی انفرادی در «آتبین» داشته است. با او به مناسبت برگزاری نمایشگاه اخیرشگپ و گفتی داشتیم و در مورد آثارش صحبت کردیم.

  نمایشگاه‌تان چطور بود؟ از استقبال راضی بودید؟


استقبال خیلی خوب بود. شخصیت‌های بزرگ، شهیر و گرانقدر به من افتخار دادند و تشریف آوردند، حتی آنهایی که من دعوت نکرده بودم. همه خیلی به من لطف داشتند. مردم از طبقات مختلف اجتماعی آمدند و همه خوش‌شان آمده بود و این برای من بهترین هدیه بود. اصلا آرمان من این است که آثارم را هم آدم‌های عادی و هم اشخاص خاص و هنرمند دوست داشته باشند. بعضی اشخاص را دیدم که از شهرهای مختلف برای دیدن نمایشگاه من آمده بودند. این‌که شخصی ‌هزار کیلومتر راه بیاید برای دیدن یک نمایشگاه و برگردد، خیلی برایم غافلگیرکننده، خوشایند و بیش از حد انتظار بود. این دومین هدیه خوبی بود که گرفتم. فروش آثارم هم خوب بود.


  کارهای شما به تصویرسازی نزدیک است. درسته؟


بله، تا حدی می‌شود گفت. به‌هرحال مرز تصویرسازی و نقاشی خیلی مبهم است. این آثار تا حدی می‌توانند تصویرسازی هم باشند اما از یک لحاظ هم واقعا نقاشی است، چون داستان مشخص و معینی ندارند و در بیشتر آنها کار از جنبه‌های زیبایی‌شناسی مقدم بر ادبیات است.


  لطفا کمی راجع به همین مجموعه توضیح بدهید. درباره معنی و مفهوم نقاشی‌های‌تان.


وقتی به‌عنوان یک شهرنشین به نقاشی‌هایم نگاه کردم، دیدم هیچ‌کدام از این نقاشی‌ها بازتاب زندگی‌ام نیست. بعد متوجه شدم که اینها شاید رویاها و توهمات من هستند و می‌توانند رویا‌ها و توهمات و فراموش‌شده‌های خیلی‌ها باشند. از طرفی بعضی وقت‌ها نمی‌دانیم آن چیزی که در دنیای واقعی می‌گذرد، حتی واقعی‌تر از آن چیزی است که در توهمات ما است. چون من متوجه شدم خیلی چیزها در زندگی واقعی شهری وجود دارد که در اصل توهم و رویاست که ما آنها را به شکل واقعی می‌بینیم. این شد که اسم این مجموعه را «توهمات شهرنشینی» گذاشتم، به این معنی که مرز بین واقعیت و خیال مخدوش است، مثل مرز بین تصویرسازی و نقاشی، یعنی معلوم نیست این‌که ما الان این‌جا نشسته‌ایم واقعی است یا ساخته ذهن‌مان، همان‌قدر که در نقاشی‌های من مشخص نیست. مثلا حیوانات عجیبی که کشیده‌ام.


  این موضوع را چطور انتخاب کردید؟ آیا همیشه به آن فکر می‌کردید و بعد جایی تصمیم گرفتید عملی‌اش کنید؟


اصلا بهش فکر نمی‌کردم. من بعد از این‌که حدود هفت یا هشت نقاشی از این مجموعه را کشیدم، آنها را کنار هم گذاشتم و همان موقع تصمیم گرفتم این عنوان را برایش انتخاب کنم و کارهای بعدی را در همان جهت ادامه دهم.


  یعنی ابتدا کار کردید و بعدا تصمیم گرفتید که این مفهوم را به آن بدهید؟


بله. من هیچ دغدغه و آرمان معنوی مشخصی در نقاشی‌کشیدنم ندارم. ذهنم را خاموش کرده و شروع به کار می‌کنم. به‌عنوان سرگرمی و مثل بازی نقاشی می‌کشم.


  با وجود این همه سبک و سیاق در نقاشی و تمام چیزهایی که یاد گرفته‌اید، چرا این شکل و شمایل و این روش را برای کار انتخاب کردید؟


منزل یکی از دوستانم در «لس‌آنجلس» بودم. او کاغذ و ماژیک داشت و من با ماژیک‌های او یک طرح کشیدم و بعد این وسیله را به‌عنوان تکنیکم انتخاب کردم. برای من که در سفر بودم ماژیک وسیله خوبی بود، چون کم‌حجم و تمیز است.


  لازمه کار با ماژیک و ابزاری از این دست، نشانه داشتن جسارت و اعتمادبه‌نفس است. قبول دارید؟


این وجه مثبت ماژیک است. من حتی قبل از شروع کار با مداد هم طراحی نمی‌کنم، چون اشتباهاتی هم که در طول کار رخ می‌دهد، از منطق و ذهن زیبایی‌شناس من اشتباه هستند، اما بعد از این‌که کار به اتمام می‌رسد، آن اشتباه دوست‌داشتنی می‌شود. من یک چیزی را اصل قرار داده‌ام، با این‌که کاغذ نسبت به ماژیک ارزان‌تر است ولی به خودم گفتم نباید کاغذ را هدر بدهی. یعنی هر چیزی که کشیدی، باید رنگ کنی و این باعث شده خیلی از این اشتباهات را که بعدا نگاه کردم به خودم گفتم چقدر خوب شد که این اشتباه رخ داد!


  پس می‌توان گفت نقاشی‌های شما براساس بداهه و اتفاق شکل گرفته است.


بله، اینها هم هست. این‌که بخواهم چیزی را اصلاح کنم، وجود ندارد. بعضی نقاشی‌هایم را کشیدم و تصمیم گرفتم که سعی کنم و خرابش کنم، ببینم می‌شود یا نه. اما فهمیدم اینها خراب نمی‌شوند، چون هر جوری که خراب شوند باز نوعی جذابیت در آنهاست.


  شما قبل از شروع کار به این فکر می‌کنید که چی بکشید؟

خیلی کم. اگر هم کمی فکر کنم اما آخرش چیز دیگری از آب

درمی‌آید. من یکی از نقاشی‌هایم در همین نمایشگاه را بدون هیچ فکری کشیدم. از دو تا چشم شروع کردم و بعد صورت و هر مرحله پس از آن را در همان لحظه تصمیم گرفتم. بدون فکر و اتفاقا تبدیل به یکی از آثارم شد که خیلی دوستش دارم.


  یک‌سری نمادهای به خصوصی در این نقاشی‌ها وجود دارند اعم از نوع رنگی که به کار رفته، چشم‌ها و زوج پدر و مادر، حیوانات و.... لطفا در مورد اینها برای‌مان بگویید.


نماد‌هایی که در کارهای من وجود دارند عموما ساخته ذهن خودم هستند. یک نماد «یین و یانگ» داریم که نماد «کارما»ست. دایره‌ای که «کارما» وسط آن قرار دارد. من هم از آن به‌عنوان «کارما» استفاده می‌کنم، به این معنی که هستی شعور دارد و هر کاری که ما بکنیم، با خود ما خواهد شد.

خیال و حقیقت در چشم‌های نقاشی

ولی الباقی نمادها مثل چشم حیوانات ساخته خودم هستند. این جالب است که بعدا دیدم در فرهنگ مانوی ایران قبل از اسلام مثلا گاو آبی‌رنگ نمادی از زایش و خلاقیت و زن است. در نمایشگاه «سانفرانسیسکو» گاوی کشیده بودم که که شهر و خانه‌هایش روی شاخ‌های او بود. خیلی وقت‌ها در هنر «پریمیتیو» نماد‌هایی وجود دارند که هنرمندان بدوی رسم کرده‌اند و اگر در ‌سال٢٠١٧ هم یک نفر مثل من به شکلی به اصطلاح «من درآوردی» چیزی بکشد، حاصل کارش شبیه به همان نمادهای «پریمیتیو» خواهد شد.

من در «یوتا» موزه‌هایی رفتم که نقاشی‌ها و دیوارنگاری‌های سرخ‌پوست‌ها در آن‌جا بود و دیدم چقدر شبیه نقاشی‌های من هستند. در بحث نمادها من هیچ‌گونه فرقه یا گروه خاصی را در آثارم نشان نداده‌ام. مثلا راجع به چشم، به نظر من چشم زیباترین چیز دنیاست و یک گروه نمی‌تواند چشم را به‌عنوان کپی‌رایت بگیرد و بگوید این چشم مال ما است. زیباترین چیزی که در دنیا وجود دارد را نمی‌توان به‌عنوان نماد یک گروه خاص به حساب آورد. من با مفهوم شعور و بینش طبیعت و به‌عنوان نگاه از آن استفاده کرده‌ام. دوست دارم نقاشی‌ام به بیننده نگاه کند. رنگ‌ها هم در عین حال که آوانگارد و پیش‌رو است، برای من کلیشه‌ای است.


  شما یک گروه موسیقی هم دارید. در مورد آن برای‌مان بگویید؟


اسم گروه من «کوچ‌نشین» است. از سال ١٣٧٩ این گروه را تشکیل دادم. ‌سال ٨٢ در جشنواره موسیقی گروه‌های زیرزمینی جایزه بهترین گروه موسیقی زیرزمینی را گرفتیم. یک آلبوم هم منتشر کرده‌ام به اسم آلبوم «آخر» سی‌دی‌هایش تمام شده ولی در اینترنت آهنگ‌ها موجود هستند. سبک «راک» و «هیپ‌هاپ» و «جز» کار می‌کنیم.


  برنامه‌تان برای آینده چیست؟ آیا نمایشگاه دیگری خواهید داشت؟


من همچنان با ذهن خاموش نقاشی می‌کشم. باید دید چه می‌شود. شاید «توهمات شهرنشینی٢» شد، شاید هم اسم جدیدی انتخاب کردم. اما خیلی دنبال مجموعه همسو جمع‌کردن نیستم.

 

بهزاد فراهانی کارگردان و بازیگر

خوشحالم که «آذرخش» از میدان کار آماتور نقاشی به عرصه کار حرفه‌ای پیوست و نمایشگاهش مورد اقبال مردم قرار گرفت. چیزی که در کار این هنرمند خوب ایران مهم است، چند وجهی‌بودن او است، یعنی همه سو سرک می‌کشد. چه در موسیقی، چه تئاتر، چه سینما، چه کاریکاتور، شعر و ترانه و نقاشی. برای من افتخارآمیز است که این هنرمند دیگر به یک میدانی از تجربه رسیده است که می‌تواند پای تابلوهایش را امضا کند و به امضای خودش ببالد. رنگ‌ها از نظر من بسیار زیبا بود. صبوری و شکیبایی هنرمند در تابلوها بسیار زیبا عینیت داشت و از همه مهمتر بُعد گروتسک شخصیت‌هایی است که ساخته بود. امیدوارم «آذرخش» شخصیت‌هایش را وسیع‌تر کند و به عرصه‌های بهتر برسد.

خاطره حاتمی بازیگر

 با عينك نارنجى، آبى.... يا عينك ديگرى، به عبارتى ديگر........ از چشم او ديده مي‌شوند و مي‌نشينند به چشم و جان.

شبنم فرشادجو بازیگر

 نقاشی‌های «آذرخش» قصه دارند. قصه‌های کودکانه. پر از رنگ و فرم و شکل هستند که در یک فضای کودکانه و زلال و بی‌ادعا قرار گرفته‌اند. می‌توانی راحت کشف‌شان کنی و بفهمی‌شان.


این نقاشی‌ها خاص خودش است و ادای کسی را درنیاورده. فضای موجود در کارهایش را من دوست دارم و دلم می‌خواست آن‌قدر پول داشتم که از آثارش در خانه‌ام چند تایی داشته باشم. باید بگویم اگر روزی بچه‌دار شدم، حتما از این تابلوها می‌خرم و روی دیوار اتاقش می‌گذارم تا با نقاشی آشنا و با نقاشی بزرگ شود.

فهیمه رحیم‌نیا نقاش

کارهایی که از یک ذهن زلال و رها و کودکانه منشأ گرفته و ما را به دنیای زیبا و پاک کودکی و رویاهای شیرینش می‌برد.

مصطفی زمانی بازیگر

از نمايشگاه «آذرخش فراهاني» گفته‌اند بنويسم.


در زمينه هنر به‌خصوص نقاشي، استعداد شگفتي در نفهميدن دارم. اما به دليل سال‌ها دورنشيني با هنرمندان چيزي در او هست كه در كمتر كسي ديده‌ام. «خودش بودن». هميشه خودش است. دلم مي‌خواست بروم به نمايشگاهش و ببينم خودش را. خودش را در تك‌تك تابلوهايش ديدم. شلخته، گيج، پرنوسان، بي‌هدف. اما نكته اين‌جا بود كه تمام تابلوهايش چكيده نظمي بود كه از دنياي بي‌نظمش الهام گرفته بود. از دنياي واقعي، از دنياي بي‌صلح. هر چند كه خودش با همه در صلح است يا شايد به نظر مي‌رسد كه در صلح است.

میثم یوسفی ترانه‌سرا

نخستین مواجهه‌ من با «آذرخش فراهانی» به سال‌ها پیش برمی‌گردد. به روزگاری که بنا داشتیم گروه موسیقی‌ای از هنرمندان سینما تشکیل دهیم و خواهر هنرمندش که پیانو هم می‌نواخت از برادر موزیسین گفت. شنیدن چند آهنگ از «آذرخش» و «کوچ‌نشین»‌اش در همان ‌سال‌ها کافی بود تا متوجه شوم با انسان خطی‌ای مواجه نیستم. هرچند آن گروه هرگز تشکیل نشد اما سبب آشنایی دور من با انسان شریف و دوست‌داشتنی‌ای‌ بود که با بازی‌اش در فیلم «مالاریا» من و دوستانش را در سالن سینمای رسانه‌های جشنواره‌ فجر غافلگیر کرد و این روزها با نمایشگاه نقاشی‌هایش دریچه‌ای تازه‌تر از هنرهایش را رو به این جهان گشوده است. من خیلی از نقاشی سردرنمی‌آورم اما بین نقاشی‌هایش شام آخری را از یک انسان دوست‌نداشتنی که شبیه دیکتاتور لیبی بود، یافتم که این برداشت، تعبیر من از آن تصویر بود و احتمال این‌که هدف «آذرخش» هم همین باشد، کم است. ولی همین نشان می‌دهد یک ذهن رها که گردشی چندوجهی در جهان پیرامونش دارد چقدر می‌تواند به رویا و تخیل ما کمک کند... و مگر قرار است این جهانِ زشتِ ترسناک را با چیزی جز رویا تحمل کنیم؟ کاش ژن خوب، همیشه «فراهانی» باشد.

نازنین بیاتی  نقاش و بازیگر سینما

 «توهمات شهرنشينى» به نظرم بهترين عنوانى بود كه مى‌شد براى اين نمايشگاه در نظر گرفت. راستش فكر مى‌كنم همه ما بخش‌هايى از زندگى خودمان را لابه‌لاى نقاشى‌هاى «آذرخش فراهانى» پيدا كرديم. اين‌كه هجوم به اصطلاح تكنولوژى به زندگى‌ها چقدر ما را از دنياى آرام و دوست‌داشتنى قبل دور كرده، اين‌كه روابط دوستانه و خويشاوندى و حتى روابط خانوادگى تا چه اندازه هر روز كمرنگ و كمرنگ‌تر مى‌شود و اين كه انسان در اين تهاجم بى‌حدوحصر در كجاى ماجرا ايستاده است؟ اينها همه سوال‌هايى بود كه بعد از تماشاى نقاشى‌هاى «آذرخش» در ذهن تكرار مى‌شد. توهماتى كه ابتدا خيال مى‌كرديم قرار است زندگى و روابط‌مان را بهتر كند اما چيزى نشد جز دورتر و دورتر شدن از روزهايى كه ارتباطات انسانى چيزى فراتر از غرق‌شدن لابه‌لاى دكمه‌هاى موبايل، كامپيوتر و... بود و وقتى از نمايشگاه بيرون مى‌آمدى با خودت مى‌گفتى كاش مى‌شد همه چيز را برگرداند به روزهاى خوبِ قبل.

خیال و حقیقت در چشم‌های نقاشی

|  مجتبى اديبى |   گرافيست  |


دنیایی که «آذرخش فراهانی» برای خود ساخته، دنیایی جذاب است. دنیای که پر از موسیقی و نقاشی است. دنیایی که بدون ملودی‌ها و تصاویر رنگین نمی‌توان آن را تصور کرد. نقاشی‌های «آذرخش فراهانی» دقیقا فرم موسیقی او است. ملودی‌ها و ریتم‌های متنوع موسیقی او خودشان را در نقاشی به شکل خط‌ها و رنگ‌های متنوع همراه با ترکیب‌بندی‌هایی شلوغ و پر از جزییات نشان می‌دهد. یکپارچگی بیان هنری آذرخش بین دو مدیای نقاشی و موسیقی ارزش کارهایش را
دو چندان می‌کند. قدرت تخیل و توجه به تک‌تک عناصری که در نقاشی‌های او موج می‌زند برای مخاطب شگفت‌انگیز است.

|  مهشید گرامی |   استاد دانشگاه هنر |


 آنچه در خلق اثر هنری، بسیار ارزشمند است، ذهنی خلاق و نگاهی روشن است و «آذرخش» این‌گونه کار می‌نگارد. خود نمی‌داند و خود می‌نگارد. درواقع خلاقیت در هنر جایگاهی بس رفیع دارد وگرنه تکنیک (رنگ و فرم و ساختار) به مرور زمان، با درایت و پشتکار به کمال مطلوب می‌رسد.

سوشیانس شجاعی‌فرد

بیشتر از ٢٠‌سال است «آذرخش فراهانی» را می‌شناسم. هر دو از نسلی بودیم که با دیدن کاریکاتورهای «جواد علیزاده» و انتشار مجله «طنز و کاریکاتور»، عاشق این هنر شده بودیم. «آذرخش» پیگیرتر بود و با چند تا از بچه‌ها ازجمله «علی میرایی» و... نمایشگاه کاریکاتوری برگزار کردند، در این دو‌سال اخیر که نقاشی‌های «آذرخش» را در فضای مجازی دیدم، به طرز عجیبی جذب آنها شدم. رنگ‌های تند و اکسپرسیو و آدم‌های دفورمه و فضاهای بدوی کارهایش برایم جذاب بود و خیلی مشتاق بودم که در نمایشگاهی بتوانم آنها را ببینم.

نمایشگاه «آذرخش فراهانی» در گالری «آتبین» فرصتی بود تا مجموعه نقاشی‌هایش را تحت عنوان توهمات شهرنشینی به تماشای مخاطبان بگذارد. شهرنشینی، مرحله مهمی از تمدن بشری است که فرهنگ و دستاوردها و معضلات و مشکلات خود را داشته است. برای کشور ما که هنوز ابرشهرهای آن از لحاظ ساختار همچنان روستاهای بزرگ هستند، گاهی فراموش می‌شود که به لحاظ ساختارهای فرهنگی هم هنوز از مرحله روستایی و فئودالی، به مرحله شهری گذر نکرده‌ایم. این قرار نگرفتن در موقعیت واقعی و کامل تمدن شهری و عدم گذر از فرهنگ سنتی به فرهنگ مدرن در بسیاری از رفتارها و سلوک و قوانین و حتی عرف جامعه حضور دارد. بسیاری ار روابط فردی و اجتماعی و فامیلی و کاری بلاتکلیف... از این منظر، نمایشگاهی با عنوان «توهمات شهرنشینی»، حتما موضوع جذابی است.

فراهانی در تابلوهایش که شاید همه آنها در زیر عنوان نمایشگاه هم نگنجند، به شکلی بداهه و بدون پیش‌بینی و داستان سرایی قبلی، برداشت‌های آنی خود را که در عین حال برگرفته از تجربیات شخصی و خلوت‌های فکری است، به روی کاغذ منتقل کرده و لحظه‌ها و آن‌ فضاهای شهری را تصویر کرده است. آدم‌های اگزجره، حیواناتی که هنوز در زندگی شهری ما هم حضور پررنگ دارند، جمعیت‌ها و خلوت‌های ممنوعه دو سه نفره، موجودات عجیب‌وغریبی که فقط در توهم و کابوس به سراغ ما می‌آیند باعث می‌شود اتفاقات و کاراکترها و نمادهای داخل تابلوها با همه عجیب‌بودن، برای‌مان غریب نباشند! هنوز در نقاشی‌های «آذرخش»، رد کاریکاتور دیده می‌شود و گویی شهرنشینی ما را به سخره گرفته و با دیدی کاریکاتوری، فضای موهوم و دوگانه خانه‌های ما را به تصویر کشیده است.

شقایق فراهانی

در رابطه با نمایشگاه «آذرخش» برادرم، از قبل بیشتر در رابطه با موسیقی از او شناخت پیدا کرده بودم. در رابطه با سلایق روحی و علاقه‌های او و هر آنچه دوست داشت و دغدغه‌های ذهنی‌اش در موسیقی جاری بود.


وقتی‌ سال پیش کم‌کم عکس‌های نقاشی‌هایش را دیدم واقعا حیرت کردم. تبلوری از جوشش و شورشی از روحش بود که جاری شده و برون‌ریزی کرده بود و بسیار زیبا بودند. در عین رنجی که در آثارش می‌دیدم، رنجش روحی و عاطفی که در نقاشی‌هایش جاری بود، با دیدن خیلی‌هایش بغض گلویم را می‌گرفت. هم حس خواهرانه و هم این‌که یک بُعد دیگری از روحش را داشتم می‌دیدم.


رشته خود من نقاشی و گرافیک بوده. به لحاظ حرفه‌ای جایگاه خیلی ویژه‌ای ندارم ولی به خودم اجازه اظهارنظر را می‌دهم. هنر کلا از نظر من زمانی قابل احترام و جاودانه می‌شود که از دل برآید. خوشبختانه یا بدبختانه، نه همه، ولی جدیدا خیلی از گالری‌ها که می‌روم یک مسابقه دو در این گالری‌ها می‌بینم. همان‌طور که در تئاترمان می‌بینم. در سینمای‌مان، در کارگردانی‌ها، بازیگری‌ها. تمام آنهایی ماندگار هستند که از دل برآمده و دنبال هیچ‌گونه خودنمایی و تاییدگرفتن، دیده‌‌شدن یا ثابت‌کردن نبوده‌اند. چیزی که به شکل بسیار واضح در کارهای «آذرخش» دیدم این بود که بسیار کارهای دلی هستند. برای همین به دل می‌نشینند. خارج از چرخش رنگ، چرخش کمپوزسیون، مبانی که رعایت شده بود و حسی که القا می‌کرد، همه اینها به کنار، چون از دل بود حتی اگر اینها رعایت هم نمی‌شد، بسیار به دل می‌نشست. به دل من نشست.


خیلی جاها خنده به لب من آورد و خیلی جاها همان‌طور که در قبل گفتم بغض گلویم را گرفت. برایش آرزوی موفقیت می‌کنم. جهانی شدنش را می‌بینم و امیدوارم که همین‌طور ادامه دهد، چون می‌دانم که قطعا هنرهای دیگری هم دارد که برای من که خواهرش هستم و الان ٤٥سالم است رو نکرده! و بسیار بسیار به او افتخار می‌کنم.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین