گروه تئاتر و موسیقی: ماتریوشکا نمایشی است تکنفره که در آن شاهد یک تکگویی صددقیقهای از بازیگری واحد (پارسا پیروزفر) هستیم. تکگویی را در نمایش؛ مونولوگ مینامند که یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی به شمار میرود. در این شیوه شخصیت داستان صحبتهای خود را بهتنهایی در خطاب با خودش یا مخاطبان مطرح میکند. مونولوگ واژهای فرانسوی است که در برابر دیالوگ قرار میگیرد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شرق، این شیوه انواع گوناگونی دارد که شامل تکگویی ساده، تکگویی نمایشی، حدیث نفس و تکگویی درونی میشود. این شیوه نمایشی از اواخر قرن نوزدهم در نمایشنامهنویسی و داستاننویسی متداول شده است و در تقسیمبندی مکاتب ادبی در دسته ادبیات اکسپرسیونیستی و نئواکسپرسیونیستی قرار میگیرد.
در نمایش «ماتریوشکا» مونولوگ به معنی کامل و همیشگی آن وجود ندارد، بلکه بازیگر بهتنهایی خود را در قالب شخصیتهای متعدد داستانی قرار داده و در بین آنها دیالوگ برقرار میکند. بیشتر میتوان گفت با یک مونودرام مواجه هستیم. پیروزفر با تغییر ژست جسمانی، صدا، حس، نوع حرکتکردن، گذاشتن یا برداشتن عینک، جابهجایی فیزیکی، میمیک، اضافهکردن وسایل صحنهای جزئی و انجام فضاسازیها شخصیتهای مختلفی را (بیش از ١٥ شخصیت) برای تماشاگر به نمایش میگذارد و داستان را در بین آنها به جریان میاندازد.
این نمایش هشت اپیزود کوتاه دارد که براساس داستانهای کوتاه «آنتوان چخوف»، نویسنده بزرگ قرن نوزدهم روسیه، نوشته شدهاند. پس از چخوف در قرن بیستم «نیل سایمون»، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس شهیر آمریکایی، براساس داستانهای کوتاه او نمایشنامهای کمدی با نام «پزشک نازنین» را نوشت و منتشر کرد که در دهه ٨٠ ایران دو ترجمه از آن به فارسی انجام شد و به چاپ رسید؛ ترجمههای آهو خردمند و شهرام زرگر که اولی در نشر نی و دومی از طریق نشر نیلا منتشر شدند.
پیروزفر در متن ماتریوشکا هم به داستانهای کوتاه چخوف و هم به کار نیل سایمون نظر داشته و البته با ایجاد تغییراتی در متن آن را به نگارش درآورده است که این تغییرات شامل اِعمال پارهای دراماتورژیها و همچنین ایجاد ربطی واضح در بین این داستانهاست. او با استفاده از وحدت زمان و مکان چنین نشان میدهد که این داستانها همه در یک دهکده کوچک خارج از مسکو اتفاق میافتند؛ مکانی از جنس مکان نمایشنامههای چخوف که همیشه جایی دور از شهرهای بزرگ و نقطهای خلوت و کوچک و نسبتا روستایی را برای وقوع اتفاقات داستان خود انتخاب میکرد. واژه «ماتریوشکا» از نظر مفهوم تحتاللفظی، نام گونهای از عروسکهای چوبی و توخالی روسی است.
این عروسکها معمولا به صورت هفت عروسک در همدیگر هستند که از کوچک به بزرگ در دل یکدیگر قرار میگیرند. هر کدام از این عروسکها که گشوده شود عروسک کوچکتری از درون آن بیرون میآید. برگزیدن این نام از سوی نویسنده برای این نمایشنامه به شباهت با ساختار داستانی آن بازمیگردد. یعنی مانند عروسکهای ماتریوشکا در این متن نیز داستانی از دل داستان دیگر زاده میشود و به نمایش درمیآید. این ویژگی در طراحی خوب پوستر و بروشور این نمایش نیز لحاظ شده به طوری که فردی را در دل فردی دیگر مشاهده میکنیم.
از آنجا که چخوف خود از بزرگترین نمایشنامهنویسان عالم تئاتر در همه دورانهاست، داستانهای کوتاهش نیز بسیار مایههای تئاتری دارد و از لحاظ گوناگون قابلیت تبدیل به نمایشنامه را در آنها مشاهده میکنیم. شخصیتهای متناقض و پارادوکسیکال، کمدیهای موقعیت، طنز در کلام، ساختار منسجم و موارد بسیار دیگری موجب میشوند تا خصایص دراماتیک داستانهای کوتاه او تقویت شود و بهراحتی با ایجاد تغییرهایی اصولی به نمایشنامههایی کوتاه و شیرین مبدل شوند؛ اتفاقی که ابتدا به دست نیل سایمون آمریکایی و هماکنون از سوی هنرمندی ایرانی صورت واقع به خود یافته است. میتوان گفت که پیروزفر در نگارش این متن، داستانهای کوتاه چخوف و تجربه موفق قبلی نیل سایمون را بهگونهای مال خود کرده و با توجه به تواناییهایی که دارد آن را شخصیسازی کرده است تا به بهترین نحو از عهده ایفای ظرایف و دقایقش برآید.
در این نمایش همهچیز در نهایت سادگی خود برگزار میشود. طراحی صحنه، طراحی نور، طراحی لباس، میزانسنها و همچنین جنس بازیگری بسیار سادهاند اما در حد کفایت. بازی پیروزفر به دور از هرگونه لودگی یا اغراق انجام میپذیرد. کمدی نرم و ظریفی که از بازی او به آرامی زاده میشود، ناشی از یک بازی درست و بهاندازه است که البته پشتگرمی از متنهایی با عصارهای قوی از چخوف دارد. این عصاره بسیار به کار پیروزفر میآید و در هر اپیزود که پس از آن مخاطب گمان میکند که دیگر خستهکننده خواهد شد، داستانی نو پدید میآید که اگر بهتر از قبلی نباشد چیزی هم کم از آن ندارد و مجددا ذهن را درگیر و مشغول تماشا نگاه میدارد.
شخصیتهای چخوف و مسائل آنان مانند شکسپیر شامل مرور زمان نمیشوند؛ زیرا مسائل و مفاهیم اساسی بشری را با خود حمل میکنند که برای همگی انسانها و در همه دورانها وجود و بروز دارد و تا هر زمان که بشر بر این کره خاکی حیات داشته باشد، با این موارد روبهروست. این خصیصهها بسیار به کار خالق اثر آمده و موجب میشوند که تنها با حضور یک بازیگر و زمان طولانی صددقیقهای نمایش موجبات ملال و انقطاع حسی از صحنه برای تماشاگر به وجود نیاید. بهکارگیری طراحی و ریزهکاریهایی از قبیل مشارکت بازیگر در تنظیم نور صحنه (از طریق کم و زیادکردن نور چراغ مطالعه) به نحوی که داستان نمایش با مبحث فنی تعویض صحنهها ممزوج شود نیز بر جذابیتهای اجرائی این نمایش افزوده است.
البته باید گفت در طراحی برخی از شخصیتها بهویژه افراد کهنسال، قدری شباهت در کار پیروزفر به وجود آمده که کمی کارش را دچار تکرار میکند. بهتر این میبود که در این موارد تفاوتهای بیشتری در ژست و همچنین صدا یا ریتم گفتاری ایجاد میشد که کمی این شخصیتها بیشتر از یکدیگر قابلیت تمییز و تفکیک مییافتند. ریتم و سرعت روایت نیز اندکی کند به نظر میرسد که اگر بر طراحی آن از این منظر نیز توجه بیشتری مبذول میشد، هم توجه بیشتری را به خود معطوف میداشت و هم مقداری از زمان طولانی نمایش کاسته میشد، در نتیجه تأثیرگذاری بیشتری را نیز شاهد میبودیم. از اینها گذشته پیروزفر با شناخت لازم و کافی که از جنس کمدی چخوف به دست آورده، شخصیتهای نمایش خود را بهدرستی تحلیل کرده و خصوصیات درونی آنها را بیرونی میکند، به طوری که مخاطب او را در همه نقشها پذیرفته و باورش میکند.
مونولوگ و مونودرام برای هر بازیگر به مثابه یک کارزار بازیگری است. در این شیوه نمایشی بر مبنای آن ضربالمثل معروف «رستم است و یک دست اسلحه» بازیگر نیز دیگر تنها خودش است و خودش و جز تکیه بر تواناییهای ذاتی و اکتسابی خویشتن دستاویز دیگری برای ارائه نداشته، ناگزیر است تا هر آنچه دارد رو کند چنانکه هر شب در تماشاخانه پالیز شاهدیم که در یکسو یک تن قرار میگیرد و در سوی دیگر حدود ٣٠٠ تن. نگاه تمامی آن ٣٠٠ نفر به یک نفر دوخته شده آن هم برای صد دقیقه، حال او چه باید بکند تا بتواند به تنهایی تداوم این نگاهها را حفظ کند و مانع از قطع ارتباطشان با چنان صحنه خلوت و بیچیزی شود؟ اینجاست که سختی و صعوبت این جنس از نمایش، چنگ و دندان خود را مینمایاند.
اگرچه در این شیوه نمایشی امکان آن هست که با بهرهگیری از صحنهآراییهای آنچنانی، استفاده از تکنولوژیهای روز و ایجاد جلوههای ویژه، موسیقیهای متنوع، تردستیهای فنی و مواردی از این دست، جذابیتهایی را به منظور مدد به تکبازیگر تئاتر ایجاد کرد، اما پیروزفر حتی تمامی این امکانات را نیز به کناری گذاشته و از هیچکدام بهرهای نمیبرد. همهچیز ساده و در نهایت اختصار است چنانکه یک میز، صندلی، چراغ و رختآویز بیشتر بر صحنه وجود ندارد و موسیقی نیز یک آهنگ طنزآلود روسی است که از تنوع و دگرگونی چندانی هم برخوردار نیست. بهراستی پیروزفر جز یک دست اسلحه برای خود چیز دیگری باقی نگذاشته که آن هم تکیه بر تواناییهای بازیگری است.
پیروزفر، بازیگری است برخاسته از تئاتر و در این نمایش نیز آگاهیهای درست خود را از شناخت صحنه و امکانات تئاتری بهخوبی نمایانگر میکند. او از آن دسته معدود بازیگران ذوالفنونی است که در تئاتر و تصویر هر دو خوبند و با وجود حضور مداوم و طولانیمدتش در تلویزیون و سینما با بازی و کارگردانی در تئاترهایی نظیر همین «ماتریوشکا» و نمایشهای دیگری همچون «هنر»، «گلنگری گلن راس»، «سنگها در جیبهایش» و «بر پهنه دریا» ثابت کرد که همچنان بر ظرایف هنر خاستگاهش؛ تئاتر واقف است و اگرچه مدتی به صورت بیرونی به دلیل فعالیت در دیگر زمینهها از آن دور افتاده بود، اما از لحاظ درونی همواره با آن همراه بوده و فنون و علومش را با مطالعه و تمرین در مخیله خود مرور و بهروزرسانی کرده است.
پیروزفر هماکنون با گذر از مرز ٤٠سالگی به بازیگری پخته و باتجربه مبدل شده و هنرمندی است که اگرچه از جذابیتهای ظاهری و فیزیکی از قبیل چهره فتوژنیک و اندام مناسب برخوردار بوده و در سینما و تلویزیون نیز جایگاه خود را دارد، اما جذابیتهای سینما و لعبت فریبکار شهرت نتوانستهاند او را از راه بهدر کنند و به وادی رضایت و خودکاملپنداری بکشانند. وی موفق شده تا همواره با بازنگری در بازیگری خود از طریق مطالعه، تمرین و پویایی در مسیر دانستن، مهارتهایش را زنده و بهروز نگاه دارد و در راستای فعالیتهای هنریاش بهدرستی به کار گیرد. وجود امثال او برای تئاتر و سینمای ما موهبتی است و لازم است چنین هنرمندان سالم و بیحاشیهای را عزیز داریم و وجودشان را برای عرصههای هنریمان مغتنم بدانیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com