کد خبر: ۴۴۶۸۳۶
تاریخ انتشار:
قضاوت های عجولانه عواقب بدی به همراه دارند؛

صبر و خشم

این روزها در لابه لای اخبار حوادث می‌خوانیم که قضاوت‌های عجولانه چه حوادث بدی را با خود به همراه می‌آورد. لطف کنید عصبانیتتان را کنترل و مدیریت کنید.
گروه اجتماعی: از پمپ بنزین که خارج شدیم اتومبیل جلویی مون نظرمو جلب کرد.در با کش باز مونده بود و با سرعت راه افتاد. قبلی از این که بخواهیم بهش برسیم و بگیم در باکشو ببنده یه موتورسوار در حین رد شدن از کنار اتومبیلی مورد نظر در باک رو بست و رد شد.

به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله خانواده سبز، همون لحظه سرعت اتومبیل بیشتر شد. تا جایی که پیچید جلوی موتورسوار جوان و نزدیک بود به زمین پرتابش کند! چراغ سر چهارراه قرمز شده بود و همه شاهد خشم بی مورد راننده بودند. با عصبانیت از ماشین پیاده شد و به موتورسوار جوان توهین کرد! حتی اجازه نمی‌داد مرد جوان از خودش دفاع کند.

مدام با داد و فریاد می‌گفت می‌زنی و در میری، فکر می‌کنی زرنگی؟!

بالاخره یه لحظه ساکت شد و موتورسوار جوان فرصت دفاع از خودشو پیدا کرد!

محترمانه گفت: من فقط در باکی که باز بود رو بستم و رد شدم قربان!

چند نفری که شاهد ماجرا بودن از ماشین پیاده شدند و از مرد موتورسوار دفاع کردند. راننده یه لحظه سکوت کرد و دستی تو موهاش برد. نمی دونست باید چی بگه از طرفی شرمنده رفتار زشت و ناجوانمردانه‌اش شده بود و از طرفی نمی‌دو نسبت باید اون همه توهین و ناسزا که بدون لحظه‌ای فکر از زبونش در اومده بود رو چطور جمع کند.

مرد جوان موتورسوار با لبخند دستی رو شونه راننده زد و گفت ببخشی اگر باعث خشم و آزارتون شدم. اما نیتم خیر بود!

و بار شرمندگی راننده با شنیدن این جملات و حرکت صبورانه مرد جوان بیشتر شد و سرشو پایین انداخت. تمام این اتفاقی شاید در عرضی چند دقیقه کوتاه رخ داد اما اطمینان دارم درسی بزرگی برای راننده اتومبیلی شد با این که هرگز در وقت خشم نباید تصمیم گرفت و زود از کوره در رفت، چون پایانی جز پشیمونی ندارد...

راننده زود قضاوت کرده بود و در پایان خودشی شرمنده شد و اگر موتورسوار، صبور و جوانمرد نبود ممکن بود، دعوا بالا بگیرد و پیشامد بدی به همراه داشته باشد...

صبر و خشم

پس درس‌هایی که می‌شود از این دسته انتقاقات به ظاهر ساده گرفت، این است که تصمیماتی که هنگام خشم گرفته می‌شد بعد عقلایی ندارد و ریشه بسیاری از حوادثی که شاید عواقب جبران ناپذیری رو به همراه داشته باشد- و دیگر اینکه اگر امثال جوان موتورسوار الگوی ما باشند، در مقابل خشم و غضب دیگران خسارات کمتری به بار می‌نشیند و با صبر و حسن نیت می‌شود این آتش‌ها رو خاموش کرد.

این روزها در لابه لای اخبار حوادث می‌خوانیم که قضاوت‌های عجولانه چه حوادث بدی را با خود به همراه می‌آورد. لطف کنید عصبانیتتان را کنترل و مدیریت کنید.

کار خدا رو ببین ...

صبح که از خواب بیدار شدم انگار کوه کنده بودم! کار دیشب خیلی سنگین بود احساسی می‌کردم دستام پینه بسته از خواب سیر نمی‌شدم اما مجبور بودم بیدار شما دست و پاشکسته یک لقمه نون بیات گذاشتم دهنم و لباس کارگریمو پوشیدم. سر چهارراه طبق معمولی پر بود از جوونایی که از جنسی خودم بودن، جوونایی که واسه یه لقمه نون حاضر بودن جونشونم بذارن کف دستشون!

مثل همیشه رو جدولی کنار چهارراه نشسته بودم وعمیقا تو فکر آینده مبهمم بودم که صدای مرد میانسالی به گوشم رسید؛

- یه کارگر ساده میخوام برای تمیز کردن کامل خونه ام.

یکی از کارگرا پرسید: واسه یه روز کامل چقدر میخوای پول بدی اقا؟

مرد با قاطعیت گفت: بیست تومان.

یکی از سر کارگرها با طعنه گفت: حاجی ما روزی پنجاه تومان به زور می ریم!

مرد، بی تفاوت شانه‌ای بالا انداخت و در حالی رفتن بود که بلافاصله از جام بلند شدم و به سمتش رفتم. سینه‌ام رو سپر کردم و گفتم آقا من می یام.

لبخندی زد و گفت: سوارشو...

خونه ی بزرگی بود انصافاً بیست تومن واسه این حجم کار خیلی کم بود. اما من تو زندگی‌ام خودمو به خدا سپرده بودم و تو دلم گفته بودم خدا بده برکت...

پس از اتمام کار با لحنی جدی گفت: «پسرم، لطفاً این سرویس ناهارخوری رو هم جابجا کن جاش باید عوض بشه!»

سرمو پایین انداختم و گفتم: چشم.

وقتی کارم تموم شد نمیدونم چند ساعت گذشته بود اما هوا کاملاً تاریک شده بود. آماده‌ی رفتن شدم که صاحبخونه به طرفتم اومد. با گرمی ازم تشکر کرد و مبلغ سیصد و بیست هزار تومن گذاشت کف دستم! با تعجب نگاهی به پولا و بعد به مرد صاحبخونه انداختم، اما نمی تونستم حرف بزنم! وقتی شدت تعجبم رو دید دستشو رو شونه های خستم گذاشت و گفت:

- چند ماه پیش برای سلامتی فرزندم مبلغ سیصد هزار تومن نذر کردم که به دست یه مستمند واقعی برسونم هفته پیش، خدا رو شکر بهبودی فرزندم حاصل شد. صبح وقتی بین اون همه کارگر به تو برخوردم که با دل و جون قبول کردی در ازای این همه کار، نصف دستمزد یه کارگر رو بگیری و اعتراضی نکردی، فهمیدم لیاقتت بیشتر از این حرفاست.

این سیصد تومان بابت ادای نذرمه و این بیست تومان مبلغیه که با هم توافق کرده بودیم و چون از کارت راضی بودم، از این به بعد اگر مایل بودی برای کارهایی که من و خانواده‌ام از عهد اش برنمی یام از شما جوان رعنا بهره ببریم.

از بیان زیبای این مرد که باعث قدرت و سرزندگی در من شد و مبلغی که اصلاً فکرشو نمی‌کردم به دست بیارم بی نهایت شاد شدم و همون لحظه با بغضی که تو گلوم بود از ته دل خدا رو شکر کردم از اون روز به بعد، من با خانواده این مرد بزرگ بیشتر آشنا شدم و حتی پسر بزرگشون منو به عنوان شاگرد در مغازشون انتخاب کرد و زندگی بعد از سال‌ها روی خوشش رو به من و خانواده فقیر، اما آبرومندم نشون داد و توکل و امید به خدا، آخر کار خودشو کرد.

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین