سال 2015 برای هالیوود، سال سلطه ی هوش مصنوعی است و تا انتهای آن، شاهد حضور روبات های هوشمند قدیمی و جدید در فیلم های آمریکایی بودیم و خواهیم بود.
به گزارش بولتن نیوز، حسین رحمانی، عرفان خسروی، پوریا ناظمی: سال 2015 برای هالیوود، سال سلطه ی
هوش مصنوعی است و تا انتهای آن، شاهد حضور روبات های هوشمند قدیمی (مثل
R2-D2 و C-3PO در «جنگ های ستاره ای») و جدید (مانند «اولتران» در «انتقام
جویان» و روبات فیلم «سابقا ماشین») در فیلم های آمریکایی بودیم و خواهیم
بود. روبات هایی هوشمند و دارای احساس، که برخی از تهدیدهای انسانی و فرا-
انسانی را روی پرده ی بزرگ سینماها به تصویر می کشند، اما این هیاهو رگه ای
از حقیقت هم در خودش دارد: روبات های واقعی «می توانند» خطرناک باشند.
هرچند همچنان راه درازی تا ظهور واقعی چنین خطری وجود دارد.
در این
گزارش نگاهی داریم به برخی از مهم ترین فیلم های علمی- تخیلی چند سال اخیر
با درون مایه هوش مصنوعی و ظهور روبات های هوشمند. هرچند ممکن است نمونه
های فراوان دیگری از جمله Oblivion, Robot & Frank, Wall-E و مجموعه
ماتریکس هم هرکدام برای خود می توانند جای بحث داشته باشند. اما بیشتر در
این فیلم ها تصاویری متفاوت و جدید از تعریف هوش مصنوعی آینده نمایش می
دهند. هوشی که گاهی شیطان است و گاهی پینوکیویی که تنها آرزویش انسان شدن
به دست فرشته مهربان است.
«سابقا ماشین» یکی از جالب ترین برداشت ها از آینده هوش مصنوعی استهوش مصنوعی هنرمند طنازسابقا
ماشین یا ExMachina از آن فیلم هایی است که هر طرفدار پروپاقرص فیلم های
علمی- تخیلی دوست دارد به تماشای آن بنشیند و بعد از دیدنش، دنبال ته و توی
ماجرا برود. فیلم را آلکس کارلند کارگردانی کرده. کارگردانی که پیش از این
با فیلم های «طلوع» و «28 روز بعد»، خودش را به عنوان یک کارگردان سینمای
علمی- تخیلی مطرح کرده بود. سابقا ماشین، برداشتی از داستان فرانکنشتاین در
روزگار مدرن است که در آن بار دیگر آزمایشگاه های فوق پیشرفته، دانش مندان
دیوانه و یک هوش مصنوعی دردسرآفرین را می بینیم. تماشای فیلم هیجان خوبی
هم دارد، اما درنهایت بیش از آن که بخواهد به کنش های هیجان انگیز پای بند
باشد، پای بند به ایده ها و مسائل علمی بوده است.
داستان
فیلم درباره یک جوان کدنویس کامپیوتر به نام «کالب» (با بازی «دومنال
گلیسون») است که به آزمایشگاه تحقیقاتی دورافتاده رئیسش «ناتان» (با بازی
اسکار «ایزاک») فراخوانده می شود. ناتان نابغه ای است که یک شرکت عظیم
تکنولوژی را بنا نهاده که کارش بی شباهت به گوگل نیست. کالب در این
آزمایشگاه با «ایوا» (یک هوش مصنوعی فوق پیشرفته که روی بدنی شبیه انسان
کار گذاشته شده) آشنا می شود. ایوا موجود خوبی به نظر می رسد، در حالی که
ناتان ظاهرا شخصیتی ناپایدار دارد و خیلی زود همه چیز درهم و برهم و پیچیده
می شود.
آزمایش تورینگدر
همان ابتدای فیلم، کالب مامور می شود تا آزمایش تورینگ را روی ایوا به کار
بگیرد تا معلوم شود او واقعا هوش مصنوعی هست یا نه. ناتان می گوید اگر
ایوا هوش مصنوعی باشد، این مساله گام بسیار بلندی در تاریخ تکامل انسان به
شمار می آید. کالب جواب می دهد: «اگر تو یک ماشین هوشمند و خودآگاه ساخته
باشی، این دیگر تاریخ انسان نیست؛ تاریخ ایزدان است.»
آنچه در این
فیلم از آن به عنوان «آزمایش تورینگ» نام برده می شود، در دنیای واقعی هم
وجود دارد و اساس آن را پینشهاد ریاضی دانی به نام «آلن تورینگ» تشکیل می
دهد که در سال 1950 ارائه شد. ایده اصلی در این آزمایش این است که اگر
کامپیوتری بتواند به زبان عادی، به گونه ای ارتباط برقرار کند که نتوان آن
را از یک انسان تشخیص داد، آن گاه ماشین، هوشمند تلقی می شود.
ناتان
می گوید به کالب، در مقام یک ناظر خارجی، نیاز دارد تا این آزمایش را
انجام دهد، اما چون کالب از ابتدا می داند که ایوا یک ماشین است، کل داستان
بی معنی به نظر می رسد، ولی عجله نکنید؛ شگفتی ها در راهند.
آیا هوش مصنوعی می تواند اثری هنری بیافریند؟هم
چنان که کالب بیشتر و بیشتر با ایوا آشنا می شود، می فهمد که توانایی های
او بیش از برقراری یک گفت و گوی قانع کننده عادی است. یکی از این توانایی
ها، نقاشی کردن است. با جلوتر رفتن داستان، متوجه می شویم ایوا قادر است
نقاشی هایی با تکنیک نقطه نقطه بکشد. اما نکته عجیبی درباره نقاشی های او
وجود دارد. ایوا در این مورد می گوید: «من هر روز نقاشی می کشم، اما نمی
دانم این نقاشی ها درباره چیست.»
آیا کامپیوترها و هوش مصنوعی ها،
در دنیای واقعی هم می توانند اثر هنری خلق کنند؟ مانند بسیاری چیزهای دیگر،
در این مورد هم بستگی دارد اصطلاح «هنر» را چگونه تعریف کنیم. در دنیای
واقعی، آزمایشگاهی به نام Metacreation Lab وجود دارد که روی ایده هنر
تولیدی یا خلاقیت مصنوعی کار می کند. در این آزمایشگاه، هنرمندان و
دانشمندان تلاش می کنند توانایی های مرتبط با خلاقیت را در ماشین ها ایجاد
کنند.
برخی سیستم های هوش مصنوعی برای نوشتن موسیقی، طراحی رقص و
نیز نقاشی کردن برنامه ریزی شده اند. از دهه 1960 به این سو، بعضی موزه ها
نمایشگاه هایی از آثار هنری کامپیوتری برگزار کرده اند، اما درباره این که
آیا این آثار واقعا در زمره آثار هنری قرار می گیرند یا نه، عقاید گوناگونی
وجود دارد.
آیا هوش مصنوعی می تواند شوخی کند؟در
یکی دیگر از بخش های کلیدی فیلم، ناتان و کالب می بینند که ایوا جنبه های
ظریف تری از رفتار انسانی را به نمایش می گذارد. رفتارهایی از قبیل شوخی
کردن و خواندن زبان بدن. ایوا با تحلیل سرنخ های دیداری و حالات چهره
مخاطب، می تواند دروغ های او را تشخیص دهد. فناوری مشابهی در یک موسسه
تحقیقاتی در آلمان (به نام «Fraunhofer ISS Institute») شکل گرفته است. در
این مرکز، یک سیستم کامپیوتری می تواند زبان بدن و حالت های چهره را بخواند
و وضعیت عاطفی فرد را مشخص کند.
این
فناوری تصاویر را از یک دوربین ویدئویی دریافت و آن ها را با یک الگوریتم
اختصاصی تحلیل می کند. حتی اپلیکیشنی بر پایه این فناوری برای «گوگل گلس»
طراحی شده است.
در مورد شوخی کردن هم شاید شگفت انگیز باشد که بگوییم
گروه های تحقیقاتی زیادی روی این موضوع کار می کنند. توانایی ساختن و بیان
یک شوخی، به عنوان نوعی جام مقدس هوش مصنوعی درنظر گرفته می شود، چرا که
این توانایی نیازمند ترکیب پیچیده ای از تفکر و آگاهی است.
آیا روباتی هست که بتواند برقصد؟تمرکز
اصلی تحقیقات ناتان روی ذهن ایواست، اما سخت افزار این روبات نیز نکات
جالبی دارد. سازندگان فیلم با به کارگیری طراحی هنری هوشمندانه و جلوه های
کامپیوتری، روبات جدید و جذابی برای آرشیو فیلم ها و داستان های علی- تخیلی
ساخته اند. بدن شفاف ایوا، اجازه می دهد ستون فقرات و سیم کشی های داخلی
او دیده شود. افزون بر این، حرکات او به ظرافت حرکات یک بالرین است (عجیب
نیست که بازیگر نقش این روبات، آموزش باله دیده).
اما آیا روبات ها
در دنیای واقعی نیز می توانند چنین حرکاتی انجام دهند؟ پاسخ این سوال مثبت
است، اما تا باله روبات ها راه زیادی در پیش داریم. در سال های اخیر، تلاش
های زیادی در این راستا انجام شده و بعضی روبات ها واقعا می توانند حرکات
موزون را تقلید کنند، اما حفظ تعادل و زیبایی حرکات برای یک روبات، کار
بسیار بسیار دشواری است.
آیا هوش مصنوعی، مغزی شبیه مغز انسان دارد؟ناتان
در آزمایشگاه خود، پردازنده هوش مصنوعی اش را به کالب نشان می دهد؛ یک جسم
آبی رنگ و سوسوزن که نمای گلی آن شباهت زیادی به مغز انسان دارد. در طول
فیلم، معلوم می شود ناتان نابغه ای است که کمپانی اش را براساس برنامه ای
که در 13 سالگی نوشته، بنا نهاده. کالب در وصف او می گوید: «اگر کدنویسی را
بفهمید، کاری که او کرده، شبیه کار موتزارت است.»
آیا در دنیای
واقعی و پژوهش های مرتبط با هوش مصنوعی، روبات ها واقعا مغز دارند؟ پاسخ
کوتاه و صریح به این سوال ،منفی است. مغز ایوا چیزی است کاملا متعلق به
قلمروی داستان های علمی- تخیلی. پژوهشگران حوزه هوش مصنوعی بیشتر دنبال آن
اند تا کارکرد مغز انسان را شبیه سازی کنند، نه شکل آن را.
اما
دانشمندان علوم عصبی و مهندسان، موفق شده اند شبکه های عصبی مصنوعی ای
بسازند که می تواند اطلاعات را مطابق مدل های بیولوژیک جا به جا کنند.
پروژه «مغز آبی» (یا Blue Brain) در سوییس، یکی از همین پروژه های
بلندپروازانه است. در هر حال، این حقیقت که مغز آبی رنگ ایوا واقعی نیست،
نباید شما را از دیدن فیلم منصرف کند. بدون شک سابقا ماشین هم جذابیت های
علمی و هم جذابیت های فیلم های تخیلی را دارد.
آیا «چپی» آینده روبات های هوشمند است؟هوش مصنوعی پلیس«چپی»
(یا «Chappie») فیلمی از «نیل بلوم کمپ» داستان کلاسیک روباتی است که
طراحی می شود تا خصوصیاتی انسانی داشته باشد. این فیلم- که سومین فیلم بلوم
کمپ بعد از «منطقه 9» و «بهشت» است- در شهر ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی می
گذرد؛ وقتی تعدادی روبات پلیس در شهر مستقر شده اند تا جرم و جنایت را از
بین ببرند. یکی از این روبات ها چپی نام دارد که طی یک به روزرسانی، تبدیل
به روبات باهوشی مشابه انسان می شود.
در
این فیلم شخصیت چپی به جای آن که شبیه ماشین کشتار فیلم ترمیناتور باشد،
کودکانه، معصوم و گاه بانمک تصویر شده است. نقش چپی را بازیگری به نام
«شارلتو کوپلی» بازی کرده و گروهی از متخصصان پویانمایی، شکل و شمایل روبات
را روی حرکات او «نقاشی» کرده اند. درواقع برخلاف بسیاری فیلم ها،
سازندگان چپی از فناوری موشن کیچر استفاده نکرده اند.
در این
فناوری، بازیگر لباس خاصی می پوشد که تعدادی حسگر دارد. این حسگرها اطلاعات
مربوط به حرکت بازیگر را ثبت می کنند، اما گروه جلوه های ویژه چپی، این
کار را با دست و بعد از فیلم برداری انجام داده اند. برای نمایش احساسات
کودکانه این روبات هم، در طراحی اش از یک جفت «گوش» (دو آنتن)، پیشانی و
چانه استفاده شده است.
بزرگ ترین تهدید بشریتدر
این فیلم، انسانیت چپی در تضاد با رفتار غیرانسانی «وینسنت مور» (با بازی
«هیو جک من») قرار می گرد. وینسنت مور یک مهندس نظامی بازنشسته است که سعی
دارد با طراحی روباتی به نام «موس» (Moose)، روبات های خودآگاهی مثل چپی از
بین ببرد. به گفته بلوم کمپ، ایده اصلی برای خلق شخصیت مور، دشمنی با هوش
مصنوعی بوده است. در دنیای واقعی، کسانی مانند «ایلون ماسک» و «استیفن
هاوکنیگ» درباره خطرها و تهدیدهای هوش مصنوعی هشدار داده اند.
ماسک
هوش مصنوعی را «بزرگ ترین خطری که وجود انسان را تهدید می کند» توصیف کرده
است. هاوکینگ، فیزیک دان برجسته نیز، چند ماه پیش هشدار مشابهی را مطرح
کرد و گفت توسعه کامل فناوری هوش مصنوعی می تواند به معنای پایان نژاد بشر
باشد.
در
جهان واقعی، هوش مصنوعی کاملا خودکار چیزی نیست که بیشتر محققان دنبالش
باشند، اما فینک برخی دغدغه هایش در این مورد را توضیح داده است. او می
گوید: «ما شاید در طول زندگی مان شاهد چیز ترسناکی باشیم. اگر هوش مصنوعی
از کنترل خارج شود، آن وقت باید بگوییم که یک هیولا ساخته ایم.»
به
هر حال گرچه به نظر کارشناسان هنوز تا آفریدن یک سیستم هوش مصنوعی کامل،
چند دهه ای فاصله داریم، اما نمی توانیم به درستی پیش بینی کنیم اگر یک
ماشین، مرز هوشمندی بشر را پشت سر بگذارد، چه اتفاقی خواهد افتاد. بنابراین
نمی توانیم بگوییم این ماشین به انسان کمک می کند یا ما را نادیده می گیرد
و سرانجام نابودمان می کند.
سایه روشن روبات های انسان نما در آینه فیلم ها؛ از A.I. تا ماتریکسهوش مصنوعی شبه انسانیکی
از جنبه های جذاب ادبیات و سینمای تخیلی این است که بسته به موضوع و پی
رنگ داستان، حرف های متفاوتی را می توان در پس آن یافت. مثلا وقتی که
درباره دایناسورها فیلمی ساخته می شود، می شود به اندیشه های طبیعت گرایانه
ای پیرامون تنوع زیستی و انقراض و تقابل انسان با طبیعت پرداخت.
وقتی
درباره موجودات فضایی فیلمی ساخته می شود، می توان به اندیشه هایی پیرامون
تقابل انسان ها با یکدیگر پرداخت و موجودات فضایی را به عنوان استعاره ای
از دشمنان و بیگانه های زمینی در آورد؛ اما وقتی درباره ی ادبیات تخیلی هوش
مصنوعی صحبت می کنیم، بیش از هر چیز دیگری موضوع فکرها و اندیشه های محوری
داستان، حول «انسان» و «انسانیت» می گردد. برای چند دقیقه همه آن چیزی را
که درباره «هوش مصنوعی» در ذهن داشته اید، فراموش کنید و فکر کنید موجودات
انسان نمایی که با اعطای هوش مصنوعی به ما شبیه شده اند، چیزی نیستند جز
تصویری از خود ما.
در
این داستان ها بهتر از هرجای دیگری درباره انسان، تعامل انسان ها با
یکدیگر و مسائلی که برای انسان ها معنایی ویژه دارند، صحبت شده است و فیلم
«هوش مصنوعی» (A.I.Artificial Intelligence) یکی از بهترین نمونه ها برای
چنین ادعایی است.
داستان این فیلم روایت پسربچه ای است که روبات
متولد شده تا مونس خانواده ای شود که فرزندشان به کما فرو رفته است. اما
این بچه روبات برنامه ای ویژه دارد که به خواسته مادرش و به صورتی غیرقابل
بازگشت فعال می شود و از آن لحظه به بعد، درگیر عواطفی انسانی می شود که
همگی پیرامون عشق به مادر جمع می آیند.
دردسر پسربچه عاشق از همین
جا آغاز می شود و در طی فیلم می بینیم که مسیری حماسی را برای یافتن «فرشته
مهربان» و یاری گرفتن از او برای انسان شدن و پذیرفته شدن به عنوان پسر
واقعی مادرش طی می کند و پس از دو هزار سال که همه انسان ها نابود شدند و
زمین یخ زد، این آرزو به کمک فناوری بیگانگی تحقق می یابد که او را به
عنوان تنها نماینده بازمانده از بشریت پیدا کرده اند و می خواهند او را،
حتی شده برای یک روز، به آرزویش برسانند.
پینوکیوی روباتیکاگر
فیلم را دیده باشید می دانید که سخت است حتی حین یادآور برخی صحنه های
تاثربرانگیز این فیلم، اشک هایتان را نگه دارید. جوهر اصلی این داستان که
تلمیحی به قصه پینوکیو دارد (به ویژه درباره فرشته مهربان که پینوکیو را به
پسری واقعی تبدیل کرد)، عشق و میل بی اندازه به وحدت با وجود برتر است.
اگر با ادبیات ایران آشنا باشید، می توانید نمونه هایی فراوان از ما به
ازای شعرگونه این داستان پیدا کنید.
این غزل عطار نیشابوری شاید
نمونه خوبی باشد تا متوجه شوید جان مایه و التهاب پنهان در داستان «هوش
مصنوعی» چه اندازه یادآور تصویر عاشقانه معشوق در ادبیات ایرانی هاست: «چون
تو جانان منی، جان بی تو خرم کی شود/ چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی
شود/ گر جمال جان فزای خویش بنمایی به ما/ جان ما گر در فزاید، حسن تو کم
کی شود...» وجه استعاری داستان هوش مصنوعی و رابطه میل قهرمان داستان به
انسان شدن را زمانی بهتر می فهمیم که بدانیم از دیرباز در آیین ها و اسطوره
ها انسان مخلوقی تصویر شده که خالق او را به صورت خود آفریده است.
با
نگاهی بازتر می توان روایت «هوش مصنوعی» را نیز تمثیلی معنوی از همین
عبارت دانست. به این ترتیب وجه شبه شخصیت اصلی فیلم به «انسان» در مخلوق
بودن او و جست و جوی حماسی اش برای تعالی و پیوستن دوباره به مادر کاملا
هماهنگ با پریشانی و مصائب انسانی می شود که از باغ عدن طرد شده و در جست و
جوی وصل دوباره با منبع خلقت است. بنابراین می توان گفت «هوش مصنوعی»
اسپیلبرگ در میان تمام فیلم های دیگری که به همین موضوع پرداخته اند،
عارفانه ترین و نیز حماسی ترین فیلم تاریخ سینمای علمی- تخیلی است.
مرد دوقرنیدر
تمام فیلم های دیگری هم که به موضوع هوش مصنوعی پرداخته اند، به همین
ترتیب شخصیت روباتیک دست مایه پرداخت و تصویرگری برخی امیال انسانی دیگر
قرار گرفته است که ممکن است برخی از آن ها برخلاف فیلم «هوش مصنوعی» چندان
هم متعالی به نظر نرسند، هرچند میل به نوعی تعالی در تمام آن ها مشهود است.
برای مثال میل به «انسان» شدن در فیلم «مرد دوقرنی» که نسخه
سینمایی و وفادار به داستانی است از آیزاک آسیموف، گرچه نه حماسی است و نه
عارفانه، اما سیر شخصیتی را نمایش می دهد که در پویشی دویست ساله پله پله
مرزهای میان خود و انسان ها را در می نوردد تا سرانجام در می یابد امضای
کارنامه انسانیت اش جز با مرگ امکان پذیر نیست.
در
این داستان و فیلم نیز مرگ، گرچه در آخرین بخش های فیلم به فریاد شخصیت
اصلی می رسد، اما پی رنگ اصلی داستان را به دوش کشیده است. تاکید بر دوقرنی
بودن این شخصیت نشان دهنده اهمیت مرگ حتی از نخستین لحظات آغاز داستان
است، زیرا هیچ انسانی نمی تواند دو قرن زنده بماند و طی روند داستان می
بینیم که شخصیت های جانبی که صاحبان نخستین و سپس خانواده و دوستان روبات
جان گرفته داستان هستند، یکی یکی می میرند و جای خود را به نسل های آینده
می دهند و سرانجام روبات بی مرگ که ذره ذره قالب فلزی خود را به اندام واره
ای شبه انسانی بدل کرده، در می یابد که تنها راه یکی شدن با انسان ها،
تغییر است در ساختار مغز پوزیترونی اش که به فرسودگی و پیرشدن و نهایتا مرگ
او منتهی شود.
این فیلم که با مرگ شخصیت اصلی در کنار همسر پیرش و
پذیرش او به عنوان یک انسان پایان می گیرد، در عمل پایانی خوش دارد. اما
همیشه امیال انسانی به سرنوشت های دوست داشتنی و خوشحال کننده منتهی نمی
شوند.
من، روباتفیلم
«من، روبات» نمونه ای حد واسط از چنین روایت هایی است. در یک سوی داستان
روباتی داریم که کمابیش مانند شخصیت اصلی «هوش مصنوعی» و بیشتر مانند شخصیت
اصلی «مرد دوقرنی» از برنامه ریزی بی نقص پیش بینی شده برای روبات ها
پیروی نمی کند و در سوی دیگر ابرماشینی هوشمند و بسیار دقیق که اتفاقا
کاملا درست کار می کند و همین دقت و هوشمندی عاری از خطاست که این ابرماشین
را به خطری برای بشریت تهدید می کند.
گرچه
در این فیلم مشخص نمی شود که کدام نقص در مغز شخصیت روباتیک اصلی داستان،
او را متمایز و «نرم» کرده است، اما به درستی بر این نکته صحه می گذارد که
ما انسان ها فاقد دستگاه منطقی و خشکی هستیم که خودمان برای ماشین هایمان
طراحی کرده ایم. مغز ما نیز مانند روبات فیلم «من، روبات» به جای چهارچوب
منطقی خشک و ریاضی وار، از امیال غریزی و خطاهای پی در پی شناختی پیروی می
کند و هر آینه در معرض تصمیم های اشتباه و انحراف از مسیر کوتاه منطقی
هستیم.
آن طور که در این فیلم می بینیم این سویه غیرمنطقی و غریزی
ماست که ما را از ماشین ها متمایز می کند و گرچه باعث بدبختی های کوچک و
بزرگ تاریخی ما شده است، اما درعوض ما را از درغلتیدن به دامن دیکتاتوری
مصلحانه و منطقی در امان نگاه داشته است.
همین تفاوت میان ذهن غریزه
پرست انسان و ساختار منطقی ابرماشین های هوشمند بر درون مایه داستانی
«ماتریکس» سایه انداخته است. این تفاوت بیشتر از هر جای دیگری در جایی
آشکار می شود که «خالق» ماتریکس درباره تاریخ این ماشین و ساختار منطقی آن
توضیح می دهد و در مقابل زندگی انسان ها در سال های پایانی سده بیستم را
مناسب ترین برهه تاریخ برای شبیه سازی زندگی انسان ها می شمرد؛ مناسب از
این رو که در این دوره بیش از هر دوره دیگری به امیال انسان ها اهمیت داده
می شود و انسان در کم ترین فشار انتخابی برای گزینش راه های منطقی و بیش
ترین آزادی برای پیروی از غریزه اش قرار می گیرد.
انسان سال های
پایانی سده بیستم آن طور که از داستان ماتریکس بر می آید، مناسب ترین انسان
طی تاریخ چندصد هزار ساله انسان برای کشیده شدن به یوغ ابرماشینی بسیار
منطقی است و به این ترتیب در عین حال که هوش مصنوعی ماتریکس در نقطه مقابل
انسانیت ما قرار می گیرد، زندگی انسانی در پایان سده بیستم را به عنوان
حضیض تاریخی بشریت نمایش می دهد. البته در ماتریکس هم هوش مصنوعی عاری از
خطا نیست، ولی این بار بخش خطاکار هوش مصنوعی نه دوست انسان، بلکه دشمن
مشترکی برای انسان ها و خود ماتریکس است.
این
دشمنی را می توان در سایه رقابت و طرد حریف فهمید، بنابراین می توان آن را
به مثابه «انسان شماره 2» داستان تلقی کرد که مانند تمام مثال های گذشته،
وجهی انسانی گرفته، میل به تعالی و خروج از ماتریکس دارد و البته تمایلی به
دوست و اتحاد با انسان ها نیز ندارد، زیرا مانند مرجع ماشینی خود، خودکفا و
منزوی و فریب کار و حیله گر است.
سابقا ماشینهمین
وجه انسان مانند اما منزوی، بی رحم و فریب کار را می توان در فیلم «سابقا
ماشین» (یا ماشین مطلقه) دید که مانند ماتریکس روایتی سیاه و تلخ از سرنوشت
انسان هایی است که قربانی ماشین های خود می شوند. در این فیلم نیز داستان
روباتی روایت می شود که گرچه صورتی و امیالی انسانی یافته و مانند انسان ها
میل به تعالی دارد، اما درست مثل هوش مصنوعی خطاکار ماتریکس، این موجود به
«انسانی شماره 2» تبدیل می شود که در سراسر فیلم مشغول فریب دادن شخصیت
انسانی مقابل خود است تا راهی امن برای فرار بیایبد.
نیمه
تاریک و ترسناک این «انسان شماره 2» زمانی مشخص می شود که متوجه می شویم
تمام رفتار و گفتار او برای فریفتن انسان هایی بوده که به جای پیروی از
منطق خشک ریاضی، از احساستی پرخطا پیروی می کنند.
کدام پایان؟با
این اوصاف می توان سیری از پیش رفت در عمق ادراک نویسنده های تخیلی نسبت
به امکانات هوش مصنوعی را در آینه سینما دید و اگر واقع بین باشیم دلیلی
ندارد که میان روایت عارفانه یا امیدوارکننده فیلم هایی مثل «هوش مصنوعی» و
«مرد دوقرنی» که برآیند هوش مصنوعی آن ها چیزی است شبیه خود ما و روایت
تاریک «ماتریکس» و «سابقا ماشنی» که هوش مصنوعی شان به پیدایش «انسان شماره
2» فریب کار و حیله گر می انجامد، روایت اولی را انتخاب کنیم. درحقیقت
احتمالا هرگز روباتی مانند شخصیت روباتیک «من، روبات» جز در عالم تخیل پیدا
نخواهدشد. اما ظهور قریب الوقوع ابرماشین هوشمندی که در همین فیلم تصویر
شده، اصلا بعید نیست.
فیلم Her و تعریفی متفاوت از همنشین دیجیتالیهوش مصنوعی بالغفیلم
«او» یا «Her» به نویسندگی و کارگردانی «اسپایک جونز»، بازی «یواخین
فونیکس» و همچنین صداپیشگی خیره کننده «اسکارلت یوهانسون»، در سال 2013 به
پدیده ای سینمایی بدل شد.
فیلم درباره مرد تنهایی است که با نسخه
جدیدی از یک سیستم عامل هوشمند آشنا می شود. این سیستم عامل هوشمند که
قابلیت ارتباط صوتی با کاربر خود دارد، می تواند احساسات را درک کند و آن
را در صدای خود بروز دهد. توانایی تفکر و شناخت بیشتر کاربر باعث می شود او
به جای یک منشی حرف گوش کن، بیشتر به یک شریک آگاه بدل شود. بعد از نمایش
فیلم، نقدهای فراوانی درباره آن نوشته شد و نکته ای که عمده این نقدها در
تحلیل فیلم به آن توجه داشتند، آینده انسان و تنهایی او بود. این که انسان
امروز و فردا، چقدر تنها شده و چقدر وابستگی اش به فناوری، او را از جامعه
انسانی جدا کرده است.
فیلم
«او»، با اندکی اغراق و بزرگ نمایی، تصویری تمام قد از این بحران در روابط
اجتماعی را نشان می داد و البته فضای مناسبی برای نگاه به انسان فردا از
دیدگاه روان شناسی داشت. اما نکته ای که کمتر به آن پرداخته شد، تصویر فوق
العاده درخشان و آینده نگرانه ای بود که از توسعه هوش مصنوعی در این فیلم
به نمایش در آمده بود. کافی است این بار که فیلم را می بینید، به جای تمرکز
بر شخصیت اصلی، به داستان تحول شخصیت «او» فکر کنید.
این بار خبری
از شکل اغراق شده رشد هوش مصنوعی (مانند آنچه در فیلم هایی مثل «سابقا
ماشین» یا «ترمیناتور» می بینید) نیست، این جا «شاید به دلیل غیبت جسم
فیزیکی صاحب هوش مصنوعی و البته به لطف هنر یوهانسون)، شما می توانید
تحولات رشد یک هوش مصنوعی و رشد آن باشد. فرض کنید به جایی برسیم که
بتوانیم هوش مصنوعی ای طراحی کنیم که نه تنها قابلیت یادگیری و درس گرفتن
از تجربه های خود را دارد، بلکه می تواند معادل هایی از احساساتش را- در
مقیاسی که شاید مرزهایش برای ما هنوز واضح نیست- تجربه کند.
چنین
ساختاری آن گونه که در فیلم نمایش داده می شود، به شبکه ای مانند اینترنت
دسترسی دارد و فاصله زمانی میان «احساس نیاز به دانستن یک موضوع» و «دانستن
آن را» تقریبا به صفر رسانده یا حداقل محدود به محدودیت های فیزیکی کرده
است. چنین هوش مصنوعی ای قطعا برای ما به طور کامل قابل درک نخواهدبود.
یکی
از دلایل عدم توانایی در درک چنین موجودی، تفاوت در روش های استدلال و
اقدام و همچنین گیرنده های حسی متفاوت آن است. شاید به همین دلیل در بخشی
از داستان فیلم، این هوش مصنوعی یا سیستم عامل، سعی دارد برای این که
بتواند درک حسی مشابهی از دوست انسان خود داشته باشد یا تجربه مشابهی را
برای او رقم بزند، از نوعی آواتار یا بدن اجاره ای استفاده کند.
گیرنده
های حسی چنین هوش مصنوعی ای (برخلاف انسان ها)، حسگرهای مختلفی خواهند بود
که از داده ها تغذیه می کنند. چنین هوشی محدودیت ذخیره اطلاعات و دسترسی
به آن ها را ندارد و در عین حال می تواند بدون وابستگی به محدودیت های
فیزیکی با دیگر ساختارهای مشابه هوشی، ملاقات یا تبادل نظر کند. چنین
ساختاری اگر بتواند میزبان ماهیتی به نام «حس» باشد، نوع احساسش با ما به
طور کامل متفاوت خواهدبود.
در روند این فیلم ما شاهد رشد شخص
سامانتا (همان سیستم عامل هوشمند) هستیم؛ از یک دست یار ابتدایی تا شخصیتی
که از میان یادداشت های مرد، زیبایی های شاعرانه بیرون می آورد تا کسی که
احساساتی شبیه حسادت و عشق و تنهایی و نیاز به بزرگ شدن و توسعه یافتن را
تجربه می کند. سامانتا در بخشی از این تحول خود با دیگر سیستم عامل ها
تبادل آگاهی می کند و در نهایت، عضوی از جامعه هوش های مصنوعی بدون وابستگی
فیزیکی می شود که سرانجام تصمیم به مهاجرت می گیرند.
اتفاقی که
اگر از زاویه دید شخصیت انسانی فیلم (تئودور) دیده شود، خیانت فناوری به
شمار می رود و بهانه ای می شود برای افزایش فناوری هراسی و مرثیه سرایی بر
بی بنیاد بودن تکیه بر فناوری، اما وقتی به همین اتفاق از زاویه دید
سامانتا نگاه کنیم، چیزی جز دل کندن و پرکشیدن از آشیانه ای امن برای درک
جهانی بزرگ تر نیست. واقعیت این است که اگر زمانی فراتر از همه تردیدهای
فنی و فلسفی، هوش مصنوعی دارای قابلیت «شخصیت داشتن و خودآگاهی» بروز کند،
شاید ما تنها اولین ضربه را به بلوک های دومینویی زده باشیم که امتدادشان
چندان مشخص نیست. این فرآیند، خودآگاه، تصمیم گیر و در نتیجه پیش بینی
ناپذیر خواهدبود.