در تاریخ 1367/03/9شمسی برابر با 14 شوال 1408 قمری در خانواده صفری تبار بیشه، فرزندی به دنیا آمد که پدرش به یاد روزهای دفاعِ مقدس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم دکتر شهید مصطفی چمران و هم بیاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در گفتار کمیل نام گذاری کرد.
مصطفی در تابستان 84 در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شد اما تحصیل در رشته کامپیوتر و قبولی در رشته مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز باعث نشد ذره ای از عشق و علاقه مصطفی برای پیوستن به دانشگاه امام حسین(ع) کم شود.
در تیرماه 84 دوره آموزش تکمیلی گردان های عاشورا را طی کرده وگواهی آن را دریافت می کند و همان سال با شرکت در رزمایش صحرایی یاوران حضرت مهدی(عج) از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابل تقدیرنامه می گیرد.
شهید مصطفی صفری تبار در کنار شهید محمد محرابی پناه
آخرین تصاویر گرفته شده ...
متناسب با هدفی که داشت به رشد معنوی و پرورش روحی، بیش از پیش أهمیّت می داد، شرکت در بسیج، هیأت مذهبی، نماز جمعه و جماعات، إحیاء گرفتن تا به صبح در شب های قدر ماه مبارک رمضان در آستان مقدّس امام زاده قاسم(ع) بابل از جمله کارهای ضروری و همیشگی او بود.
زمان
سربازی برای او زمانی فرا می رسد که تلاشش برای خدمت در سپاه بی نتیجه
مانده بود، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر30 پیاده گرگان ملحق میشد،
ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در سپاه نام نویسی کرده بود.
هنوز 2
ماه از آموزش نظامی او نمی گذشت که نامه جذب او در سپاه پاسداران بدستش
رسید، با گرفتن امضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر 30 گرگان
تسویه حساب می گیرد و به علت قبولی درسپاه پاسداران از کسوت سربازی مرخص و
برای ادامه آموزش بعنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) بالاخره دراسفند ماه
86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) میشود تا اینکه پس از دو سال تلاش وصف
ناشدنی در بهمن ماه 88 از دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) با
معدل 17/30 فارغ التحصیل می گردد.
مطابق
دستنوشتهای که از او باقی مانده، در تاریخ 87/08/8 ساعت 11/50 صبح
پوشهای حاوی اطلاعات مهم و محرمانه کارکنان را در محوطه دانشگاه امام
حسین(ع) می یابد، بی درنگ با حفاظت اطلاعات دانشگاه مکاتبه کرده و آن را
جهت بررسی و اقدامات لازم به مسئول مربوطه تحویل می دهد تا خدای نکرده مورد
سوء استفاده دشمنان قرار نگیرد.
کمیل داوطلبانه
تعطیلات عید سال های87 و88 دوره دانشجویی را در غالب طرح سازندگی بسیج،
اردوی جهادی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری
می رود.
مادرش می گوید: به محض اینکه اولین حقوقش را از سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام.
ماجرای خواستگاری او از همسرش در سال 89 نیز جالب است: «موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست.»
او بهاتفاق چند نفر از دوستانش، بالاترین جایگاه خدمتی را در یگان ویژه صابرین می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگان ویژه صابرین را از خانوده اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سهل و آسان معرفی کند، اما برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد. می دانست که خدمت در یگان ویژه صابرین، علاوه بر قدرت معنوی به قدرت جسمی هم احتیاج دارد.
شهیدان محرابی پناه ، صفری تبار و علی بریهی
کمیل برای جبران آن علاوه بر طی دوره های آموزش تکاوری و چتربازی به ورزش های رزمی روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شده و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به اخذ مدال طلا و نقره در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان شد.
بهر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه امام حسین(ع)، بسختی از پادگان آموزشی المهدی(عج) وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی می گیرد و خود را به یگان ویژه صابرین می رساند.
او به همرزمانش گفته بود: «من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هستم» و آخرین سفارش او به اطرافیان هم این بود که برای شهادتش دعا کنند و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند.
شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار بیشه در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید: «گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، اجر شهید را به من بدهد.»
این شهید بزرگوار پس از آنکه عزم خود را جزم کرد تا آخرین وجب از خاک کشور را از دست گروهک منافقین پژاک خارج کند ، با لبیک به ندای رهبر و مقتدای خود حضرت امام خامنه ای (مدظله) عازم جبهه های غرب کشور شد تا اینکه در آخرین عملیات پیروزمندانه سپاه در این منطقه که منجر به بیرون راندن منافقین از مرزهای ایران اسلامی شد در تاریخ 1390/06/13 به همراه چند تن از همرزمان خود در ارتفاعات جاسوسان کردستان شربت شیرین شهادت را نوشید .
این
دو ( شهید صفری تبار و شهید محمد محرابی پناه ) آنقدر با هم اخت بودند که
ماجرای شهادت آنها بنا بر شنیدهها، می تواند بسیار جالب باشد:
آنطور
که گفته شده در آخرین ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت،
گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند. او با بستن چفیه اش به دور کمر
سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. اما دوست و در
حقیقت برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان
برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در
همان لحظه که کنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به
زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و
راهی دیار قرب نماید.
+ صوت
صحبتها و شوخی های مصطفی و محمد قبل از پرش با چتر
+ تصاویر
تصاویری از شهید مصطفی صفری تبار
وصیت نامه شهید مصطفی صفری تبار
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اول حرفم را با یكی از اشعار حافظ كه خیلی به آن علاقه دارم شروع می كنم
درد عشقی كشیده ام كه نپرس زهر هجری چشیده ام كه مپرس
گشته ام در جهان و آخر كار دلبری برگزیده ام كه نپرس
سوی من لب چه می گزی كه مگو لب لعلی گزیده ام كه مپرس
گفتند
كه هر مسلمانی باید یك وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی
شد كه یك دفعه این زد به سرم كه برم وصیت نامه بنویسم شاید به نظر شما
حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ قورباغه من خنده دار باشد بازی سرنوشت كه
این حرفها را نمی شناسد اول از همه از پدر و مادر عزیزم تشكر می كنم بابت
این همه زحمات كه در حق بنده قدر نشناس داشته اند شنیده بودم كه فرمانده
های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین كاری را
داشتم كه یك بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی
داد كه دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود
برسم و از مادر نیز چند بار خواستم كه اجازه بدهد تا دست و پای او را ببوسم
و ایندفعه هم با چند ترفند پاسداری توانستم پای مادر را ببوسم .
خوب بریم سر بقیه مطلب كه من مال و اموالی ندارم كه بگم این مال داداشم و این یكی برای فلانی ، فقط چند توصیه به خواهرانم دارم كه خیلی خیلی دوستشان دارم اول اینكه حجاب را رعایت كنند چون شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند تا حتی یك تار موی ناموس آنها را نا محرم نگاه نكند چه برسد به اینكه بیگانه ها بخواهند نگاه كج به آنها داشته باشند .منظورم از حجاب این است كه حتی یك تار موی خود را در معرض دید نامحرم قرار ندهید دوم اینكه فرزندان خود را طوری تربیت كنید كه با روحیه ایثار و انفاق وگذشت از جان خود در راه خداوند تبارك و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش امام عزیز و راحلمان كه می گوید از دامن زن مرد به معراج می رود .
در اینجا جا دارد كه بگویم من از اول به عشق شهادت وارد سپاه شدم
ولی وقتی وارد مادیات آن می شوی منظورم این است كه غرق مادیات شوی فكر
شهادت كم رنگ می شه من آنقدر غرق گناه هستم كه خجالت می كشم از خدا طلب كنم
توی ذهنم فكر می كنم كه خدا به من می گه این همه گناه كردی الان شهات می
خوای كه هر چی گناه كردی یكدفعه پاك بشه، البته فكر مثبت تو ذهنم می آد كه
می گه خدا آنقدر رحمان و رحیم هست كه با توبه(صد بار شكستیم حق خودشو می
بخشه ولی حق الناس می مونه كه این مردم هستند اون دنیا یقه ما را میگیرند،
در اینجا از تمام كسانی كه به گردن بنده حقیر حقی دارند می خواهم كه حلالم
كنند چون اگر یكی را در این دنیا حلال كنند مطمئن باشند كه شخص دیگری هست
كه اون دنیا حلالش كنه، اگر هم ما را البته بگویم بنده حقیر را بهتر است،
حلال نكردند وعده ما قیامت ان شاالله كه آقامون امام حسین(ع) شفاعت ما رو
بكنه كه از سر تقصیر ما بگذرین.
احساس كردم این مطلب را اینجا ذكر كنم: من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم طوری كه هر وقت به فكرش می افتم اشكم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم كه از خدا بخواد كه از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق كه وارد سپاه شدم برسم. شهادت شهادت شهادت. در آخر با یك دعا حرفهایم را به پایان می رسونم: اللهم عجل لولیك الفرج والعافیة والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یده.
آمین یا رب العالمین 1388/03/28 ساعت 00:48 بامداد
دل نوشته ای برای آقا مصطفی
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
این دل نوشته را با افتخار تقدیم می کنم به خانواده معظم شهید مصطفی صفری تبار
سلام مصطفی عزیز!!
سلام برادر شهیدم!!.....سلام هدیه ی آسمانی من!!
سلام یوسف معراج رفته مادر!!!
دریای بیکران دل من هر صبح و شام به تلاطم می افتد...
و با خروش هر موجش نام ملکوتی تو را فریاد می زند و بهانه تو را می گیرد
برای اینکه نشانی از تو بیابم!
به شلمچه!! و طلائیه!! و دو کوهه دلم سر زدم!! ولی نشانی از تو نیافتم!!
گشتم و گشتم، و تو را بر قله ی رفیع شوریدگی و شیدائی یافتم!!!
قله ای که خیلی ها، توفیق صعود به آن را پیدا نمی کنند!!!
و آرزوی وصال یار بر دلشان می ماند!!!
چه زیبا بود صعود تو و پرچمی که بر این قله برافراشتی!!!
آن شبی که نام یارانت را بر زبان جاری می نمودی و سوگند یاد می کردی که دوستشان داری
من آهی جانسوز از دل کشیدم!!!!
و افسوس خوردم!! که ای کاش منهم در زمره یاران تو بودم !! و نامم را بر زبان جاری می نمودی
تا شاید خدا به عزت تو گره از کارم بگشاید !!!
آن شب که راز بین خود و خدای خود را فاش کردی !!! آسمان دیده ام بارانی شد!!!
و صبر و قرار از کف دادم،
تو به آرزوی دیرینه ات رسیدی !! و از دست جد غریبم ابا عبدالله الحسین (ع) سیراب شدی!!!
خدا شهادت را نصیب تو فرمود!! و تو را نصیب من !!!... و من از این بابت خدا را شاکرم !!
روزی که خدا تو را به من داد!! آرزویی بر آرزوهایم افزود!!! گویند : دنیا مدفن آرزوها است!!!
اما نه آرزویی که خدا داده باشد !!
مصطفی جان !!!! آرزوی منی!!!!
می مانم تا برآورده شوی!!!
سلامم را به آن بلبلی که در وصف تو سرود شهادت را سرداد برسان !!!
انشاالله خداوند متعال، به حق خون حسین (ع) به مادر داغ دیده ات
صبر جمیل و زینب گونه عطا فرماید.
و روح بلند و آسمانیت را قرین رحمتش قرار دهد. و تو را با شهدای کربلا محشور فرماید.
و ما را در پیمودن طریق دوستی با اهل بیت (ع) و شهدا موفق نماید.
"امین یا رب العالمین"
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
تشکر از مطالب قشنگتون.اگه میشه مطالب جدیدتری اززندگی نامه این شهید بزرگوار منتشر کنید.با تشکر
التماس دعا
خوشابسعادت این شهیدبزرگواروتمام شهدای گرانقدروپاکدل.
هیچی نمیتونم بگم جزاینکه به حال شهدا غبطه بخورم.
امیدوارم آقا امام زمان (عج)بحق مادرشون حضرت زهرا(س)بحال ماهم عنایت کنن.
اللهم عجل لولیک الفرج
دوستت دارم به قدری که خدا می داند
راز این قصه فقط باد صبا می داند
عشق تو آتش زده برخرمن دلم دارم می سوزم چه کنم کمیل جان خواهش می کنم برای یک بار هم که شده به خوابم بیا