اين
مسئله در دو شکل بروز مييافت: شکل اول مربوط بود به روحانيون چپ زده ولي مولدي که
به ايراد «تفسيرهاي تفنگي» از قرآن و ديگر منابع ديدني روي ميآورند و اساساً جهان
را از لوله تفنگ ميديدند و زمينهساز رشد گروههايي چون «فرقان» يا «کهفيها» ميشدند.
از موسوي خوئينيها و سيدمهدي هاشمي ميتوان به عنوان دو نمونه برجسته اين دسته نام
برد.
شکل
دوم مربوط ميشد به روحانيوني که از ملزومات آنکه بتوانند به صورت مولد ظاهر شده و
به صورت گسترده جريانسازي کنند برخوردار نبودند و خودشان به صورت منفعلانه تحت تأثير
احساسي و انديشهاي ديگر گروههاي سياسي قرار داشتند و متأسفانه در راه حمايت و ترويج
آنان مجدانه ميکوشيدند. برخي روحانيون سياسي حاضر در نجف و همچنين هادي غفاري از اين
دسته محسوب ميشوند.
نکته
مهم آن است که هر دو شکل اين موضوع، پس از انقلاب در قالب فعاليتهاي تند به ظاهر انقلابي
قرار گرفتند و نهايتاً (و خصوصاً پس از ارتحال امام عظيمالشأن) مجدداً فعاليتهاي
خود را (باز هم در همان دو دسته مولد و جريانساز يا منفعل و پيرو) ظاهر نموده و حتي
بازتوليد کردند.
قصد
ما در اينجا بررسي عميق و مبسوط اين مسئله نيست، بلکه تنها ميخواهيم به عنوان نمونه
به دومورد از اين مسائل در رابطه با يک روحاني شاخص دسته دوم (يعني هادي غفاري) اشاره
کنيم.
تنها
راه رهايي از نظر غفاري
سيدمحمد
لاجوردي (فرزند شهيد بصير، سيداسدالله لاجوردي) اخيراً در مصاحبهاي با نشريه يادآور
به خاطرهاي اشاره کرده است که نشان ميدهد هادي غفاري (که مدعي مالکيت انحصاري خط
امام است و ميگويد هيچ کس نميتواند او را ضدولايت فقيه بخواند) چه زاويهاي با مشي
حضرت امام داشته است: «من يادم هست در جريان تظاهرات قيطريه در سال 57 که آقاي هادي
غفاري جلودار بود، من خودم را به ايشان نزديک کردم. به ايشان گفتم: اين شعار «تنها
ره رهايي، راه مجاهدين است» يا «تنها ره رهايي، جنگ مسلحانه» به اعتقاد من مورد پذيرش
امام نيست. امام اين حرف را قبول ندارند، بنابراين نبايد اين را گفت. اينها [منافقين]
اعتقادات ديني صحيحي ندارند و در کتاب شناخت خود گفتهاند که اصول چهارگانه ديالکتيک
را قبول دارند. ايشان با لحن تندي مرا عقب زدند که: برو بچه! اين حرف را نزن.» (نشريه
يادآور، شماره 6 و 7 و 8، صفحه 248)
چنانکه
مشخص است هادي غفاري صريحاً و در اوج انقلابي که با مشي غيرمسلحانه و مردمي امامخميني(ره)
به سمت پيروزي ميرفت هم کماکان تنها راه رهايي را «جنگ مسلحانه» ميدانسته و آن را
فرياد هم ميکرده و مردم را هم به آن ميخوانده است.
جوزدگي
غفاري
البته
مسئله در همين حد نيست که يک شخص منتقد او چنين خاطرهاي را نقل کرده باشد (گرچه تواتر
و تعدد خاطراتي از همين دست جاي هيج گونه شکي باقي نميگذارد) بلکه خود هادي غفاري
هم در کتاب خاطراتش به يک مورد اشاره ميکند که مؤيد همين مطلب است، آنجا که از يک
سفر خود به آبادان در سال 55 ميگويد: «پنج شب در آبادان به منبر رفتم.
شب
آخر به پيشنهاد دوستان بايد راجع به ضرورت مبارزه مسلحانه صحبت ميکردم. بهترين راه
براي من اين بود که بحثهايم حالت سمبوليک داشته باشد. عنوان صحبتم «نظافت در اسلام»
بود. ... اجمالاً خاطرم هست که گفتم: «يکي از بحثهاي جدي اسلام بحث نظافت است والنظافه
من الايمان. اسلام اصرار دارد که انسان مؤمن نظيف زندگي بکند. اگر خانهاش کهنه است،
خانه را بايد عوض کرد. انسان بايد برود و در يک خانه نو بنشيند. چرا که آن خانه را
خاک گرفته و ستونهايش پوسيده است و سر تا سرش بوي بد ميدهد و در و ديوارش با آدم
بيگانه است.»
خلاصه
چهره منفور رژيم شاهي را به عنوان يک خانه پوسيده معرفي کردم و گفتم: «الآن در دنيا
اين تئوري وجود دارد که بياييد خانه را اصلاح کنيم، قدري آن را رنگ روغن بزنيم، چهار
نفر را توي آن جابهجا کنيم، کلفت و نوکر را عوض کنيم. اين تئوريها مردود است. بايد
اين خانه را کوبيد و بر روي ويرانههاي آن، يک خانه نو و متناسب با آني که خودتان ميخواهيد
بسازيد.»
بعد
راجع به مصالح و لوازم نوسازي گفتم: «خانه را با چوب نمي شود ساخت، بايد با تير-آهن
بسازيم.» من تيرآهن را با فاصله ميگفتم. بعد عنوان کردم: «از کجا بايد تير-آهن را
پيدا کرد؟ خب، آقا عرضه داري بنشين بساز، درست کن! نبايد منتظر باشي که ديگران به تو
بدهند. برو بخر. نميتواني برو بدزد. از کجا؟ از سر چهارراهها!» (آن موقع پاسبانها
بر سر چهارراهها دو تا دو تا با هم راه ميرفتند.)
وقتي
پائين آمدم، ميخواستم ببينم چقدر مردم حرفهاي من را فهميدهاند. دوستان به من گفتند:
شما ميخواهيد ما برويم بجنگيم؟» (خاطرات هادي غفاري، انتشارات حوزه هنري سازمان تبليغات
اسلامي، صفحات 159 و 160)
جالب
است که هادي غفاري بدون توجه به راه صريح امام مبني بر فعاليتهاي غيرمسلحانه و انقلاب
مبتني بر آگاهي توده (که تا آن زمان يعني سال 55 از طرق مختلف به مبارزين داخل کشور
منتقل شده بود) و حتي بدون توجه به ملزومات ابتدايي و بديهي مبارزه مسلحانه، در کسوت
يک عالم ديني، مردم عادي را ترغيب ميکند که به سر چهارراهها رفته و با خلع سلاح پاسبانهاي
بخت برگشته (که ميتوانست عواقب بسيار وخامتباري براي آن پاسبانها داشته باشد)، به
سلاح مجهز شوند.
توضيح
آنکه اين عمل در آن زمان بين گروههاي سياسي تحت عنوان «مصادره سلاح» مرسوم بوده و
يکي از راههاي تأمين اسلحه آنان محسوب ميشده است.
حال
جاي اين پرسش است که اگر کسي تحت تأثير اين سخنان ناشي از شيفتگي هادي غفاري به چپروي
و به سوي مبارزات مسلحانه ميرفت و اين کار را ميکرد، اولاً اگر موفق نميشد (که به
احتمال قريب به يقين و با توجه به عدم داشتن آمادگيهاي فني و چريکي موفق نميشد) آن
وقت چه کسي جوابگوي خانواده اين شخص و خود اين شخص ميبود که احتمالاً به مجازاتهاي
بسيار سنگين و حتي اعدام محکوم ميشد؟
ثانياً
اگر اين شخص عادي ميرفت و فرضاً موفق هم ميشد، آن وقت بايد با آن سلاح غنيمتي چه
ميکرد؟! احتمالاً بايد آن را قاب ميکرد و در اتاق پذيرايي منزلش ميگذاشت و شايد
هم بايد بهزعم حضراتي چون هادي غفاري، با همان يک سلاح جنگ مسلحانه راه ميانداخت
و رژيم را سرنگون ميکرد!
و
اينها تنها نمونههايي بود از آنکه شيفتگيهاي منفعلانه برخي افراد به ظاهر در کسوت
مقدس روحانيت، به گروهها چه اثرات مخربي ميتوانست داشته باشد و سوگوارانه بايد گفت
ديديم که بازتوليد همين اعوجاجات فکري، چگونه اثرات مخربش را در سالهاي بعد هم نشان
داد و سر از چه ناکجا آبادهايي که در نياورد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
دیگرمتوهم ازخودراضی آزادندفتنه گری
های آنان نیزادامه خواهدداشت
(خلاصه ميگويم)
ايشان هميشه در توهم و خود بزرگي
دارد و هنوز هم مداوا نشد