کد خبر: ۱۷۰۶۵۲
تاریخ انتشار:
گفتگو با دکتر پرویز امینی؛

​​«چیستی» دولت یازدهم

در واقع منابع «تجربی» و «معرفتی» که می توان با استفاده از آنها شناخت نظری خود از دولت را سازمان داد، کدام ها هستند؟ دولت روحانی به لحاظ تجربی ریشه در «دو دولت سازندگی و اصلاحات» دارد
  
1 - یکی از پرسش مهم و کلیدی بعد از 24 خرداد 92 و استقرار دولت جدید، سئوال از «چیستی» و «کیستی» دولت آقای دکتر روحانی است. در این باره برخی گزاره ها از سوی موافقان دولت مانند معرفی دولت یازدهم به عنوان دولت تدبیر و امید، دولت اعتدال، دولت فراجناحی و... طرح شده است که با دو چالش روبروست. یکم آن که به دلایل گوناگون اجتماعی و سیاسی چنین نسبت هایی بر مصداق دولت آقای دکتر روحانی و حتی هر دولت دیگری قابل انطباق نیست که بنده خود در چند گفتگو و یادداشت مفصل به آنها اشاره کرده ام. اما چالش بزرگتر این است که این تعابیر کمک چندانی به فهم عمیق دولت جدید نمی کند و  مجادله بر سر این گزاره ها در فضای رسانه ای و افکار عمومی، تبیین کننده کیستی و چیستی دولت نیست. شناخت «مبانی نظری و فکری» دولت جدید که از طریق آن «رویکردها» و «اولویت ها» و نیز «موانع»، «چالش ها» و «نقدهای» این دولت مشخص می گردد، راه و طریق بهتری برای شناخت دولت مذکور است که این نوشته در حد بضاعت خود چنین مقصودی را دنبال میکند.

دکتر پرویز امینی


2 - برای شناخت مبانی نظری این دولت، اولین پرسشی که باید به آن پرداخت و پاسخ داد این است که چگونه می‌توان به فهم قابل قبولی از فضای تئوریک این دولت دست پیدا کرد؟ در واقع منابع «تجربی» و «معرفتی» که می توان با استفاده از آنها  شناخت نظری خود از دولت را سازمان داد، کدام ها هستند؟ دولت روحانی به لحاظ تجربی ریشه در «دو دولت سازندگی و اصلاحات» دارد که در این باره  می توان به نکات زیر توجه کرد: 
- در عقبه سیاسی پیروزی روحانی و دولتش، دو نماد یعنی هاشمی و خاتمی وجود دارند که هاشمی به عنوان رئیس دولت سازندگی و خاتمی به عنوان رئیس دولت اصلاحات مطرح اند که هر دو دولت دارای مبانی نظری به نسبت یکسانی اند که البته از اولویت های متفاوتی برخوردار بودند. 
- فضای تبلیغاتی روحانی در انتخابات نیز که تمجید مطلق از 16 سال ماقبل دولت احمدی‌نژاد و نفی مطلق این دوره هشت ساله است نیز نشان می دهد که روحانی و دولت او به لحاظ نظری به دو دوره مذکور دولت سازندگی و اصلاحات بازگشت دارد.
- ترکیب کابینه دولت روحانی نیز نشان می دهد که دولت او ترکیبی از دو دولت سازندگی و اصلاحات است که این مسئله نیز موید تداوم و تکرار آن دوره 16 ساله است.
- همچنین قرابت نظری و سیاسی بین روحانی و هاشمی دلیل دیگری است که ما را برای استناد به مواضع و عملکرد هاشمی و دولت سازندگی برای فهم نظری دولت روحانی مجاب می‌کند. البته این قرابت در مبانی نظری، دولت سازندگی را از دولت اصلاحات جدا نمی کند بلکه در اولویت گذاری دولت ها بر اساس آن مبانی نظری بین آنها تفاوت وجود دارد. هر دو دولت سازندگی و اصلاحات، دولت هایی توسعه گرا هستند و هر دو کم و بیش این توسعه گرایی را در چارچوب مکتب نوسازی یا مدرنیزاسیون تعریف کرده اند (در این باره در ادامه توضیح خواهم داد) که در یکی اولویت اقتصادی اساس است و در دیگری اولویت سیاسی موضوعیت دارد.
اما به لحاظ تئوریک بیش از همه استناد بحث ها به مباحث دکتر محمود سریع القلم است که لااقل بنده هیچ اهل علم و دانشگاهی‌ای را سراغ ندارم که به اندازه وی در نگاه فکری و تئوریک روحانی موثر باشد یا لاقل «چهره تئوریک» آن دیدگاهها محسوب شود. این برداشت بنده به استناد شناخت فضای نظری دکتر سریع القلم است که علاوه بر مطالعه آثار مکتوب وی، فرصت مستقیم نیز داشتم که در دوره دانشجویی کارشناسی ارشد دانشگاه شهید بهشتی، دیدگاهای وی را بشناسم که طی این سال ها و با مطالعه بحث های اخیر وی در رسانه ها می بینم که آن چارچوب نظری تغییری نکرده است و دکتر سریع القلم همچنان در همان فضای نظری قرار دارند. اولین بار  مطالعه فصل نامه «راهبرد» متعلق به مرکز تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت نظام (دکتر روحانی مدیر مسئول و دکتر سریع القلم عضو شورای سردبیری جمع و جور و کوچک آن است) و به خصوص سرمقاله هایی که به قلم دکتر روحانی در آنجا نوشته می‌شد این نزدیکی های تئوریک را برایم آشکار کرده است که بعدها در نطق وی در افتتاحیه همایش چشم انداز سیاست خارجی توسعه گرا در اسفند 86 ، ردپای بحث های دائم التکرار دکتر سریع القلم  را نیز دیدم. البته بعدها درباره همکاری های نزدیک این دو در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی و مرکز تحقیقات مجمع تشخیص حرف های زیادی شنیده ام و نیز موقعیت جدید ایشان به عنوان مشاور بین الملل رییس جمهور روحانی، نشانه هایی در تایید این مسئله است ولی فرضیه اصلی در این که دکتر سریع القلم نقش چهره تئوریک این دولت را ایفا می‌کند، بر پایه نزدیکی های محتوایی‌ای است که بین بحث های دکتر روحانی و وی دیده ام.
3 - برای فهم روشمند مبانی نظری دولت دکتر روحانی لازم است به چند پرسش پاسخ داده شود. این پرسش ها عبارتند از:
- مسئله و دغدغه اصلی که کانون توجه این دولت در نظر و عمل خواهد بود، چیست؟
- این مسئله در چه پارادیمی از پارادیم های علوم انسانی تعریف می‌شود و مسیر دستیابی به آن، توجیه تئوریک پیدا می‌کند؟
- این تلقی نظری، دگر(Other) اصلی خود را چه چیزی تعریف می‌کند؟
- اولویت دولت روحانی متناسب با این مبنای نظری چیست و کجاست؟
- این دولت متناسب با مبانی نظری خود، مستعد چه موانع، چالش ها و نقدهایی در آینده است؟ 
4 - در پاسخ به پرسش نخست باید گفت که دولت روحانی مانند دو دولت سازندگی و اصلاحات به معنای «خاص» کلمه، دولتی «توسعه گراست». به این معنا که توسعه و توسعه گرایی محور و کانون مسایل و دغدغه های اوست و مانند دو دولت هاشمی و خاتمی در صورت تزاحم بین توسعه گرایی و سایر مقولات، اولویت و ترجیح با مسئله توسعه است. حسن روحانی در همایش سیاست خارجی دولت توسعه گرا در سال 86 که برگزار کننده آن نیز خود مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص است می گوید: «خیلی مهم است که تابلوی ما در همه کارها توسعه باشد». وی همچنین در همان همایش، اصالت مسئله توسعه در مقایسه با سایر مسایل حتی «حفظ هویت اسلامی و انقلابی» را در تفسیری که از سند چشم انداز بیست ساله انجام می‌دهد، طرح می‌کند.
«اینکه ما هویت اسلامی و انقلابی مان را حفظ کنیم و الهام بخش باشیم و نسبت به روابط خارجی مان به دنبال تعامل سازنده و موثر باشیم، به دنبال همان جمله «توسعه» است و مهم این است که ما می خواهیم به توسعه برسیم».
بنابراین وقتی از اصالت توسعه و تبدیل شدن آن به دغدغه اصلی صحبت میشود باید روشن باشد که در اینجا معنای عام توسعه مورد نظر نیست بلکه معنای خاصی از  آن مراد است که در پاسخ به  سئوالات بعدی روشن تر خواهد شد.
5 - در بین پارادایم های علوم انسانی، پارادایم شکل دهنده به مبانی نظری دولت یازدهم، «پوزیتیویسم حاد» است که بر دو مسئله کلیدی «تعریف توسعه» و «مسیر دستیابی به توسعه» حاکم است. متناسب با آیین پوزیتیویسم (تجربه گرایی مثبت و اتکا به استقراء)، تعریف از «توسعه»، به تجربه‌ی توسعه در جهان محدود است و تلقی و تعریف متفاوت از آنچه امروز در جهان، «توسعه» تلقی و تعریف میشود، مورد اعتنا نیست. در واقع توسعه در جهان امروز مصادیق روشنی دارد که عمدتا کشورهای غربی و اقمار آنها مانند ژاپن است که توسعه را در یک چارچوبی تعریف کرده و در مقام عمل به آن، جامه عمل پوشانده اند. در این نگاه، توسعه یافتگی تقریبا مترادف با غربی شدن است و تقسیم کشورها به «توسعه یافته»، «در حال توسعه» و «توسعه نیافته» معادل «جوامع غربی» ، «جوامع در حال غربی شدن» و «غربی نشده» است.
به لحاظ نظری این تعریف از توسعه یافتگی در چارچوب مکتب «نوسازی» یا «مدرنیزاسیون» قرار میگرد که مبنای توصیه نهادهای بین المللی مثل بانک جهانی به کشورهای غیر غربی برای توسعه یافتگی در دهه 50 و 60 میلادی است. نگاه مکتب نوسازی به توسعه، یک نگاه «خطی» است که به طور خیلی فشرده و خلاصه به این معنا  است که همه جوامع برای توسعه یافتگی ناگزیرند مسیر مشخصی که کشورهای غربی برای توسعه یافتگی خود طی کرده اند و به اصطلاح مدرن شده اند، را طی کنند و حرکت خود را بر مدارهایی که کشورهای غربی به توسعه رسیده اند، تنظیم کنند. در واقع در این مکتب، توسعه در معنای غربی شدن مفروض است و راه رسیدن به آن نیز همان راهی است که این کشورها پیموده اند. در کنار این مفروضات، این مکتب شاخص هایی را نیز برای توسعه یافتگی یا مدرن شدن معین کرده است. تغییر از «جامعه کشاورزی به جامعه صنعتی و فرا صنعتی»، «تغییر از زندگی روستایی به زندگی شهر نشینی»، تغییر از «جامعه سنتی با همبستگی های مکانیکی در اثر تشابه به همبستگی های ارگانیک در اثر تمایز ناشی از تقسیم کار و پیچیده شدن جامعه» و... بخش مهمی از این شاخص هاست که از یک سو نشان می دهد الگوی توسعه، کشورهای غربی اند که صنعتی و فراصنعتی اند و از شهرنشینی بیشتر و نیز از همبستگی ارگانیک برخوردارند و از دیگر سو خطی بودن «مسیر» توسعه را نشان می دهند. گرایش غالب در مکتب نوسازی، توسعه‌ی «اقتصاد محور» و با شاخص «تولید ثروت» است که بر نگاه هاشمی و روحانی و سریع القلم نیز انطباق دارد. بنابراین افرادی مثل «روستو» از جمله کسانی است که با همین نگاه، مراحل توسعه را در جوامع مختلف در 5 مرحله که ویژگی خطی بودن نیز در آن برجسته است،  نشان می دهد.
1) جامعه سنتي
2) شرايط قبل از خيز اقتصادي
3) مرحله خيز اقتصادي
4) مرحله بلوغ
5) مرحله تولید و مصرف انبوه
بر همین مبنا دکتر سریع القلم در کتاب عقل و توسعه یافتگی (ص142) به صورت مالوف در مکتب نوسازی، کشورها را براساس سطح توسعه یافتگی در چهار دسته تقسیم بندی می کند:
جهان اول: آلمان، ژاپن، آمریکا
جهان دوم: روسیه، اروپا، چین و دیگر کشورهای صنعتی
جهان سوم: جهان سوم برتر(شامل 18 کشور)
جهان چهارم: جهان چهارم و جهان پنجم فعلی 
متناسب با پوزیتیویسم حادی که در تعریف از توسعه طرح شد، «مسیر» رسیدن به توسعه نیز در همین چارچوب تعریف می شود. بنابراین با تعریف ایران به عنوان یک کشور «جهان سومی یا توسعه نیافته»، مسیری که برخی کشورهای توسعه نیافته و جهان سومی مثل چین، مالزی، کره جنوبی و... برای توسعه خود پیش گرفتند، را راه درست توسعه یافتگی می دانند. این راه، متکی به تجربه دیگر کشورهای جهان سوم، «تعامل مثبت با جهان توسعه یافته (غربی)» است. به طور مثال چین در دوره مائو که چهره ای ایدوئولوژیک داشت و به تناسب ایدئولوژی مائوئیستی، بحث مبارزه با امپریالیسم (آمریکا) را دنبال می کرد، دارای روابط محدودی با جهان خارج به خصوص جهان توسعه یافته (غربی) بود. چین در این مقطع مطابق تعریف مکتب نوسازی، چین عقب مانده است که از شاخص های توسعه یافتگی مثل صنعتی بودن دور است و یک جامعه عمدتا کشاورزی است. اما در دوران دن شیائو پینگ (که به معمار چین جدید معروف است) یعنی اواخر دهه 70، چین وارد تغییر روابط خارجی خود با آمریکا و غرب شد و چین امروز محصول همین دوران جدید و متکی به تغییر در روابط چین با جهان توسعه یافته است که البته با از اولویت خارج کردن ایدئولوژی مائویستی توامان است. در این دیدگاه، کره جنوبی، مالزی و کشورهایی نظیر اینها نمونه های دیگری هستند که سطح امروز توسعه یافتگی آنها، مدیون تعامل مثبتشان با جهان توسعه یافته (غربی) است. 
این تلقی از نحوه توسعه یافتگی، با خود پیامدها و اولویت گذاری هایی دارد. از مهمترین پیامدهایش این است که روابط خارجی با کشورهای غربی اولویت نخست ماست چرا که آنها جهان توسعه یافته اند و توسعه تنها از طریق ارتباط و تعامل مثبت با جهان توسعه یافته، حاصل می شود و بالطبع روابط خارجی با کشورهایی همچون ونزوئلا، آفریقا و بورکینافاسو  و مانند آنها که در مدار توسعه یافتگی نیستند، اولویت ندارد. چون آنها توسعه نیافته اند و  تعامل با آنها به توسعه کشور کمکی نخواهد کرد. در واقع در این تلقی از چگونگی توسعه یافتگی، توسعه «برون زا» تعریف می شود.
«مدارهای گسترش کارآمدی (توسعه)، تعامل معقول داخل با خارج است. بدون کار بین‌المللی نمی‌توان کارآمدی را در داخل به وجود آورد؛ نکته‌ای که این دانشجوی علم سیاست از ۱۳۶۹ مطرح کرده است» (دکتر سریع القلم، 5 مرداد 92 - تابناک)
همچنین دکتر سریع القلم در کتاب ایران و جهانی شدن (ص106 وص 107) این مسئله را به عنوان یک ضرورت و لو تلخ بیان می کند:
«متاسفانه بر خلاف تجربیات تلخ تاریخی ایرانیان و به رغم اصول قانون اساسی که از مراکز قدرت به واسطه ماهیت استکباری از آنها فاصله می گیرد، رشد و توسعه و رقابت اقتصادی بدون همکاری با قدرت های بزرگ اقتصادی امکان پذیر نیست. سرمایه، فن آوری، نوآوری های مدیریت کالاهای راهبردی، کیفیت تولید، کارآمدی حمل و نقل و انتقال فن آوری عموما نزد قدرت های بزرگ اقتصادی است. هر اندازه که با قدرت های بزرگ، مشکل سیاسی و امنیتی وجود داشته باشد، روابط اقتصادی نیز تحت الشعاع قرار می گرد و بهره برداری محدود خواهد بود».
حسن روحانی نیز در همایش سیاست خارجی توسعه گرا در اسفند 86  بعد از این که درباره سطح توانایی علمی و فن آورانه و صنعتی کشور  هشدار به «واقع بینی» و «واقع گرایی» می دهد، می گوید:
«جهان امروز، جهانی است که در زمینه دستیابی به فناوری های سطح بالا در حال جهش است. دنیای امروز، دنیایی است که فناوری پیشرفته را در اختیار دیگران نمی گذارد و عمدتاً انحصاری است، متمرکز و توام با بخل است. اگر ما نتوانیم به طور مستقیم در دنیای امروز به علوم و فناوری های نو دسترسی داشته باشیم، نمی توانیم در کشورمان به شکوفایی اقتصادی، علمی و فناوری امید داشته باشیم. در دنیای امروز کشورهای در حال توسعه با نقشه و تدبیر می توانند نوعی رابطه با جهان صنعتی و پیشرفته داشته باشند و نوعی از علم و فناوری را از آنان کسب کنند. دنیای امروز به سمت تبادل، وحدت و نزدیکی بیشتر پیش می رود.»
6 - برای فهم عمیق تر این مبانی نظری، لازم است، دیدگاه مخالف یا «دگر» آن، بخصوص از زبان طرفداران این مبانی نظری توضیح داده شود. این دیدگاه توسعه گرا با ماهیتی که برای آن بازگو کردیم، گرایشی را که دغدغه و مسئله اصلی خود را «استقلال» یا «هویت بومی» یا استراتژی «حفظ محوری در برابر رشد محوری» تعریف می کند، دیدگاه «دگر» خود می داند.
«اگر به تحولات 1357 به بعد و گرایش های فکری رایج در دهه اول انقلاب توجه کنیم، شاید بتوانیم این گونه استنتاج کنیم که استقلال سیاسی مهمترین هدف و موضوع انقلاب و مبارزات تاریخ معاصر ایران بوده است. از این منظر توسعه یافتگی اقتصادی به معنایی که در جهان غرب و کشورهای تازه صنعتی شده مانند کره جنوبی و مالزی رایج است، هدف جمهوری اسلامی ایران و رجال سیاسی آن نبوده و شاید طرح چنین انتظاری خارج از قالب و انتظارات تاریخی است» (دکتر محمود سریع القلم، ایران و جهانی شدن ص98 و 99، با مقدمه دکتر حسن روحانی، انتشارات مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام)
در واقع اگر راه توسعه یافتگی، تعامل و ارتباط مثبت با جهان توسعه یافته باشد و منظور از این جهان توسعه یافته کشورهای غربی و یا کشورهایی که در مدار سیاسی آنها خود را تعریف کرده اند، باشند، به ناگزیر باید دست کم سطحی از استقلال و ویژگی های هویت بومی خود را مثل چین، مثل کره جنوبی، مثل ترکیه، مثل ژاپن و... در معرض فروکاست قرار داد و دیدگاهی که مسئله اش استقلال است زیر بار چنین موضوعی نمی رود.
«اگر اقتصاد ایران به روی سرمایه گذاری خارجی باز شود و مشروط بر اینکه فضای عمرانی و ساختاری و اداری و تاسیاساتی برای سرمایه گذاری فراهم باشد، طبیعی است که با گذشت زمان، حجیم شدن و موثر بودن این حضور خارجی ممکن است تقاضاها و شرایط خود را برای نظام سیاسی و به ویژه قوه مقننه کشور مطرح کند. حداقل تاثیرگذاری چنین فرایندی این است که جمهوری اسلامی باید با شرکای اقتصادی خارجی خود در تنظیم اولویت های سیاسی کشور مشورت کرده و با نظر آنها امور مختلف را نظارت و مدیریت کند» ( دکتر محمود سریع القلم، ایران و جهانی شدن، با مقدمه دکتر حسن روحانی، انتشارات مرکز تحقیقات  استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام).
دکتر سریع القلم در کتاب عقلانیت و آینده توسعه یافتگی ایران (ص288) به شکلی صریح‌تر رابطه بین «توسعه نیافتگی» و «استقلال» را توضیح می دهد. به شکلی که هویت فرهنگی ادغام ناپذیر کشورهایی مثل ایران را در فرهنگ جهانی، مشکل توسعه یافتگی آنها می داند و حتی  منکر وجود تعبیری به نام استقلال در دنیا می شود. 
«یکی از دلایلی که نه تنها ایران، بلکه کل منطقه خاورمیانه مشکل توسعه یافتگی دارد، این است که در این منطقه، هویت فرهنگی قوی وجود دارد که آمادگی ادغام با فرهنگ جهانی را ندارد. مشکل ما را مصر و ترکیه هم دارند. می خواهیم هم با دنیا زندگی کنیم و هم فلسفه دنیا را نفی کنیم. ما هم علاقه به همزیستی داریم و هم علاقه به دفع جریان های فکری. دلیل این فرایند این است که ما به طور طبیعی یک غرور تاریخی داریم که باید آن غرور را با تحولات جهانی روز تطبیق دهیم و ترجمه کنیم. تعریف ما از حاکمیت و استقلال بر پایه آن غرور تاریخی است. در حالی که امروز در دنیا حاکمیت بر مبانی فکری و مفهومی دیگری استوار شده است، ما در دنیا لفظ، مفهوم و تعبیری به نام استقلال اصلا نداریم. استقلال تعبیری است که در دهه 1950 میلادی کشورهای آفریقایی برای دوره استعمارزدایی استفاده می کردند. مفهومی بود که موثر افتاد و در کسب حاکمیت ملی برای ایران در دوران پس از انقلاب اسلامی مفید بود، اما امروز لغت استقلال کاربرد ندارد. لغتی که کاربرد دارد، حاکمیت است. حاکمیت به این معنا نیست که ما باید با دنیا قهر کنیم. حاکمیت به این معنا نیست که شما باید با دنیا رویارویی به وجود بیاورید. حاکمیت یعنی این که باید با دنیا سهیم شوید.»
بخصوص این که کشورهایی که توسعه یافته تلقی می شوند به لحاظ تاریخی و امروزی از نوعی روحیه استعماری برخوردارند که به قول دکتر عبدالهادی حائری زاده در بررسی تاریخی که در  کتاب «نخستین رویارویی اندیشه گران ایران با دورویه تمدن بورژوازی غرب» انجام داده است به این نتیجه رسده که غربی ها اگر «دانش و کارشناسی» را به جایی می دهند،  همراه با «استعمار» است.
از نظر طرفداران این مبانی نظری، اولویت استقلال موجب می شود که مسئله «قدرت» برای حفظ و صیانت از استقلال، در مقایسه با مسئله «ثروت» که جوهر توسعه گرایی در تعریف دکتر سریع القلم و هاشمی و روحانی محسوب می شود، اولویت و ترجیح پیدا کند.
روحانی در سخنرانی همایش گفته شده در سال 86 بر تفاوت این دو دیدگاه تاکید می کند:
«در آن زمان برخی مسئولان سیاسی تاکید داشتند که ما باید حفظ محور باشیم و اساس استراتژی خود را قدرت قرار داده و در پی قدرت باشیم؛ در این میان باید توجه داشت که در پی توسعه بودن با در پی قدرت بودن تفاوت بسیاری دارد و البته شما در شرایطی باید به دنبال قدرت بوده و در شرایطی نیز توسعه را دنبال کنید».
همچنین تفاوت اولویت ها در این دو دیدگاه سبب می شود که دیدگاه توسعه گرا در تعامل با جهان خارج عمدتا «دغدغه های اقتصادی» داشته باشد و با همین نگاه با دنیای بیرون روابط خود را تنظیم کند و از دغدغه های ایدئولوژیک و سیاسی بپرهیزد (مثل چین). در واقع شاقول اصلی تنظیم روابط، دغدغه های اقتصادی است. به طور مثال «اصل تعامل»، «در اولویت بودن یا نبودن تعامل»، «نوع و کیفیت  تعامل» و سطح همکاری ها از «مخالفت استراتژیک» تا «متحد استراتژیک بودن» با دولتی مثل دولت آمریکا تابع این مسئله است که این رابطه چه کمکی به حل و پیشرفت مسایل اقتصادی ما می کند و بالتبع این، این که دولت ماهیت استکباری دارد یا ندارد، به فلسطین و حقوق فلسطینی ها ظلم کرده است یا نه، از یک رژیم متجاوزی مثل اسرائیل حمایت همه جانبه کرده است یا نه، به دهها کشور تجاوز نظامی و در بسیاری از کشورها کودتا انجام داده است یا نه، محور کودتای 28 مرداد علیه دولت مصدق بوده است یا نه، به دنیای اسلام ظلم کرده است یا نکرده است و دهها مواردی این چنینی، موضوعیت ندارد:
«اگر ما سیاست خارجی و امنیت ملی را اقتصادی تعریف کنیم، خود به خود با اتکا‌ترین راهبرد بازدارندگی را به ارمغان آورده‌ایم (دکتر حسن روحانی در همایش چشم انداز سیاست خارجی توسعه گرا، اسفند 86)».
اما آنها معتقدند که دیدگاهی که استقلال یا هویت را دغدغه خود می داند، دغدغه های ایدئولوژیک و سیاسی مثل مبارزه با استکبار برایش اصالت دارد که برخلاف دیدگاه توسعه گراست:
«اطمینان دارم ماهیت دولت جدید، معتدل و عقلایی است؛ اما میزان موفقیت آن تابع صحنۀ سیاست داخلی و عملکرد جریان‌های خارج از دولت است. به تازگی آقای مهندسی گفته بود اعتدال گرایی‌‌ همان مبارزه با استکبار است. البته مبارزه با استکبار، مشروط به این که ما مشکلات کلیدی خود را حل کرده باشیم، می‌تواند برای خودش هدفی باشد» (دکتر سریع القلم، 5 مرداد 92 - تابناک).
یا حسن روحانی در همین سخنرانی اسفند ماه 86 این مسئله را طرح می کند که ما به سیاست خارجی «خوب» نیاز داریم و در بیان ویژگی های این سیاست خارجی خوب، تنها به دو مسئله «رفع تهدید» و «کسب منفعت» اشاره می کند و دغدغه های ایدئولوژیک سهمی در اتخاذ یک سیاست خارجی خوب ندارد:
«باید ببینیم آیا سیاست خارجی خوب به این معناست که حرفهایی بزنیم که تکبیر آفرین باشد؟ آیا سیاست خارجی یعنی درشت گویی؟ حقیقت این است که این موارد سیاست خارجی را درست نمی کند چرا که سیاست خارجی یعنی راه و روش سلوک با دنیا که در نتیجه آن یا تهدیدی کاسته و یا منفعتی عاید کشور شود».
7 - متناسب با این تلقی نظری، اولویت دولت روحانی به خوبی نمایان و آشکار می شود. اولویت دولت روحانی در حل مسایل اقتصادی و نیز توسعه گرایی، «روابط خارجی» است و در مسئله روابط خارجی، تغییر در روابط خارجی ایران به خصوص با کشورهایی است که غربی یا توسعه یافته تلقی می شوند. انتخاب دکتر ظریف به عنوان وزیر خارجه که برای این دیدگاه جنبه نمادین و سمبلیک نیز دارد در همین چارچوب قابل تعریف است. انتخاب وزارت خارجه برای اولین جلسه تودیع و معارفه با حضور رئیس جمهور نیز به لحاظ شکلی همین مسئله را توجیه می کند. مهمترین حرف های این دولت نیز در همین جلسه تودیع و معارفه بیان شده است. دو جمله کلیدی روحانی یکی تفسیر پیام 24 خرداد به «تجدیدنظر» در روابط خارجی (البته نه در مبانی و اصول بلکه در شیوه ها و عملکردها) و دیگری «کلید» حل مسایل کنونی کشور در «سیاست خارجی» است.
این دو گزاره مسیر حرکت این دولت را در حل مسایل کنونی کشور که عمدتا مسایل اقتصادی است، روشن می کند. انتخاب زنگنه به عنوان وزیر در وزات خانه ای که ترکیبی از دو اولویت این دولت یعنی «روابط خارجی» و «اقتصاد» است، مصداق دیگری است که اولویت و رویکرد این دولت را نشان می دهد. چرا که نفت از مهمترین عوامل اصلی ایران در روابط اقتصادی و تنظیم روابط ما با دنیای خارج است. بنابراین وزیر نفت باید کسی باشد که بتواند سرپل اقتصاد داخلی و روابط خارجی ما قرار گیرد و مشی برون زایی در توسعه را در کارنامه خود داشته باشد که زنگنه در تجربه مدیریتی خود چنین ویژگی را نشان داده است. 
دکتر سریع القلم در گفتگویی (5 مرداد 92 با سایت تابناک) بعد از انتخابات نیز بر همین مسئله تصریح دارد. وی اولین و دومین اولویت دولت جدید را در همین چارچوب تعریف  می کند «مهم‌ترین اولویت دولت جدید، تغییر سریع تصویر ایران در منطقه و جهان است ..... دومین اولویت، رفع نگرانی‌های دیگران (خارجی ها) نسبت به سخنان و کارکرد ماست..... جهان باید احساس کند ایران یک کشور نرمال است و نه کشوری که باید از آن فاصله گرفت، ترس داشت و نگران سخنان و عملکرد افراطی آن بود». 
سخن از «ابتکار یک جانبه در مسئله هسته ای»، «تقلیل انتظارات هسته ای به توانمندی قانونی نه توانمندی کامل (که مثلا تنها 4000 سانتریفیوژ داشته باشیم)»، مواضع هاشمی به عنوان عقبه سیاسی این دولت و «نمادی ترین» چهره در بین «نخبگان ابزاری» در این چارچوب نظری توسعه گرا، حتی مهمتر از روحانی نیز همین مسئله را نشان میدهد.
هاشمی در قالب بیان خاطرات خود از امام  به هفت موضوعی اشاره می کند که به امام گفتم تنها شما هستید که می توانید آن را حل کنید:
«من در سالهای آخر حیات امام(ره) نامه‌ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمی‌خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیاتتان، اینها را حل کنید، در غیر این صورت ممکن است اینها به صورت معضلی سدّ راه آینده کشور شود. گردنه‌هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود... یکی از این مسایل رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می‌کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند و یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است». 
بازخوانی این خاطره در شرایط بعد از انتخابات تحت عنوان دیپلماسی اعتدال، برای ساختن این چارچوب معنایی است که برای عدم ارتباط با دولت آمریکا نه در زمان امام و نه در زمان بعد از امام استدلالی وجود ندارد. چون اولا این عدم رابطه قابل تداوم نیست. ثانیا دولت آمریکا قدرت برتر دنیاست و ثالثا دولت آمریکا تفاوتی با چین و روسیه و اروپا ندارد و ارتباط با آمریکا مثل ارتباط با دیگران است.
موضع مهم و به یک معنا مهمتر هاشمی در گفتگویی است که با همین مجله مطالعات بین المللی در شماره تابستان 92 دارد که این است که حمایت از حزب الله و فلسطین به شرط آن که از طریق آنها مزاحمتی برای دیگران (احتمالا منظور آمریکا و اسراییل یا اقمار آنهاست) ایجاد نکنیم اشکالی ندارد. این موضع در کنار متهم کردن دولت سوریه به حمله شیمیایی علیه مردم خود در سخنرانی سوادکوه، نشانه هایی دیگر در همراه نشان دادن خود با دیدگاههای غرب و آمریکاست. 
اعلام موضع وزیر خارجه (دکتر ظریف) در قالب فیسبوک و به دختر رئیس مجلس نمایندگان آمریکا مبنی بر این که «کسی که منکر هولوکاست (منظور احمدی نژاد است) در ایران بود، رفته است» را نیز می توان در همین چارچوب ارزیابی کرد. در واقع برای آنها واقعیت این که احمدی نژاد منکر هولوکاست بوده است یا تنها درباره آن سئوال و پرسش کرده است نیز مهم نیست بلکه آن را به مثابه یک سوژه می دانند که از طریق آن می توانند نشانه های خاصی برای طرف غربی بفرستند.
روحانی البته پیش از این در سخنرانی خود در همایش چشم انداز سیاست خارجی توسعه گرا در سال 86  بر برون زایی تاکید و درون گرایی را مساوی «انزوا» یا «جنگ مداوم» تعبیر کرده بود:
«خیلی راحت می توان شاقول گذاشت و کار یک جمعی را بررسی کرد اما ما باید تکلیف خودمان را روشن کنیم. اگر می خواهیم درون گرا و منزوی باشیم که وضعیت مشخص است اما اگر معتقدیم با درونگرایی کار پیش نمی رود باید به گونه ای دیگر بیندیشیم البته شکی نیست که نباید دربرابر هنجارهای دنیا تسلیم محض باشیم اما آیا با جنگ مداوم می توان به نتیجه رسید؟»
وی در همان سخنرانی نیز تغییر در روابط خارجی با غرب را با مثالی از عصر پیامبر توجیه و ضروری می نمایاند:
«البته شکی نیست که دنیای غرب از ما خوشش نمی آید و در باطن دشمن ماست اما باید با دشمن چگونه رفتار کرد؟ باور کنید پیغمبر هم با کفار مذاکره می کرد، با آنها معاهده امضا می کرد و حتی صلح هم کرده بود»
در ادامه نیز برای چاره جویی در تغییر روابط خارجی به مسئله زمان و مکان مورد تاکید امام (ره) استناد می کنند:
«اصل زمان و مکان که حضرت امام (ره) بر آن تاکید داشتند فقط مربوط به فقه نیست بلکه در عرصه اهداف ملی و سیاست خارجی هم باید مورد توجه قرار گیرد ما باید در سیاست خارجی در پی تعاملی سازنده باشیم».
8 - این نگاه نظری با توجه به ترکیب دولت روحانی که تلفیقی از دو دولت توسعه گرای هاشمی و خاتمی است (جهانگیری (معاون اول)، نجفی (رییس سازمان گردشگری و صنایع دستی) و زنگنه (وزیر نفت) با سابقه مشترک در هر دو دولت سازندگی و اصلاحات، حجتی (وزیر جهاد کشاورزی) با سابقه وزیر راه و کشاورزی دولت اصلاحات، میلی منفرد (وزیر علوم) با سابقه معاون و سرپرست وزارت علوم دولت اصلاحات، ظریف (وزیر خارجه) با سابقه  نماینده ایران در سازمان ملل در دولت اصلاحات، طیب نیا (وزیر اقتصاد) با سابقه دبیر کمسیون اقتصاد هیأت دولت اصلاحات، دهقان (وزیر دفاع) با سابقه رئیس بنیاد شهید دوره اصلاحات، سلطانی فر (وزیر ورزش و جوانان) با سابقه استانداری و قائم مقامی سازمان تربیت بدنی در دولت اصلاحات، حسن هاشمی (وزیر بهداشت) مشاور وزیر بهداشت دولت اول اصلاحات، ربیعی (وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی) مشاور اجتماعی خاتمی در دو دولت اصلاحات، نعمت زاده (وزیر صنعت، معدن و تجارت) با سابقه وزارت صنایع در دولت سازندگی، آخوندی (وزیر راه و شهر سازی) با سابقه وزیر مسکن در دولت سازندگی، علی جنتی (وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی) با سابقه ریاست دفتر اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس، استانداری و معاونت بین الملل وزارت ارشاد در دولت سازندگی)، محمود واعظی (وزیر ارتباطات و فن آوری اطلاعات) با سابقه معاون اروپا و آمریکا وزارت امور خارجه دو دولت سازندگی، ابتکار (رییس سازمان محیط زیست) با سابقه ریاست سازمان محیط زیست در دولت اصلاحات، مجید انصاری (معاون پارلمانی) با سابقه معاون پارلمانی دولت اصلاحات، شمخانی (دبیر شورای عالی امنیت ملی) با سابقه وزیر دفاع دولت اصلاحات) نشان می دهد که دولت روحانی سال هفدهم دولت توسعه‌گرا در ایران است که با پایان آن یک دوره بیست ‌ساله توسعه‌گرایی در ایران بعد از انقلاب طی شده است.
9 - نقدها و چالش ها بر مبانی نظری دولت یازدهم را با نقد روش شناسانه آغاز می کنم. معتقدم ستون فقرات این مبانی نظری، پارادایم حاکم بر آن یعنی پوزیتیویسم است. در دوره هایی از دوران جدید غرب به خصوص از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم، انگاره های پوزیتیویسم که سرآغاز مهم آن در آگوست کنت است، شاخص «علمی» و «غیر علمی» بودن دانش محسوب می شود اما در چارچوب آنچه که «کوهن» در کتاب «ساختارهای انقلاب های علمی» می گوید دچار «بحران» شد و نتوانست در برابر مسایل طرح شده پاسخگو باشد و شیفت پارادایمی از پوزیتیویسم به پارادایم های «فراپوزیتیویستی» (ابطال پذیری و تجربه گرایی منفی پوپر)، «تفسیری و تفهمی»، «انتقادی»، «پست مدرن» و «هنجاری ها و نو هنجاری ها» شکل گرفت و معادله در علوم انسانی برای علمی بودن و غیر علمی بودن برعکس شد و نزدیکی به چارچوب های پوزیتیویستی به مصداق غیر علمی شدن مبدل گردید. پوزیتیویسم که مبنای هستی شناسانه خود را تنها به آنچه تجربه کردنی است گذاشته و به لحاظ معرفت شناسانه نیز مشاهده و چیزهایی مانند آن را طریق کسب معرفت درست می داند، با یک چالش اساسی روبرو شد و آن این بود که برای توجیه این تلقی هستی شناسانه و معرفت شناسانه خود نمی توانست استدلال تجربی کند و باید استدلالی «غیر تجربی» می کرد. یعنی مبنای اصالت دادن به تجربه، خود غیر تجربی است. تاکید بر روش های استقرایی این پارادایم را چنان آسیب پذیر کرد که پوپر با طرح مسئله تجربه گرایی منفی به کمک آنها آمد تا به جای «اثبات پذیری»، از «ابطال پذیری» به عنوان شاخص علمی بودن گزاره ها سخن گفته شود برای اینکه بتواند نگاه تجربه گرا را قابل دفاع تر کند. در واقع ضربات پی در پی بر پوزیتیویسم از رهیافت های گوناگون در علوم انسانی وارد شده است به طوریکه امروز در علوم انسانی، پوزیتیویسم و هم خانواده هایش مثل رفتارگرایی، پارادایمی در حاشیه است. و پوزیتیویست های امروزی نیز (پراگماتیست ها) از آن پوزیتیویسم خام آگوست کُنتی خیلی فاصله گرفته اند که در نقدهای «پیرس» بر «آگوست کنت» دیده می شود. اما با نگاه به آثار مکتوب و بیان شفاهی دکتر سریع القلم به عنوان چهره تئوریک مبانی نظری این دولت، می بینیم که یک پوزیتیویسم تند و خام بر آنها حاکم است. 
وی در کتاب «عقلانیت و توسعه یافتگی» دو فرضیه را راهنمای همه مباحث خود می داند که بنیادین بودن این گزاره ها را در این مبانی نظری نشان می دهد که در اولین آنها معتقد است: «توسعه یافتگی همانند طبیعت، بر قواعد و قوانینی استوار است» (ص15 پیشگفتار). این گزاره، یک گزاره کاملا پوزیتیوستی است. در پوزیتیویسم، علوم انسانی و علوم طبیعی همانند انگاشته می شود و تلاش می شود برای آن مانند علوم طبیعی «قانون» به دست آورد. در حالی که در نحله های منتقد پوزیتیویستی که گفتمان غالب امروز جهان در علوم انسانی اند، اولا بین علوم انسانی و طبیعی مرز و تفاوت اساسی وجود دارد و ثانیا در علوم انسانی  به جای قانون از «نظریه ها و پارادایم های» علمی صحبت می شود.
وی در همین کتاب «ویژگی های ذهن یا ذهنیت در علوم انسانی را در اصولی خلاصه می کند که اصل «مشاهده»، اولین آنهاست. در توضیح این اصل می گوید که عمده علوم انسانی به طور مستقیم یا غیر مستقیم با عینیات سروکار دارد و فردی در علوم انسانی موفق تر است که مشاهده گر باشد (ص 18 همان کتاب). تاکیدی که وی بر مسئله استقراء دارد یکی دیگر از نشانه های گرایش پوزیتیویستی در وی است که در مباحث توسعه در سراسر آثار دکتر سریع القلم آن را می بینید که وی برای پیش بردن دیدگاههای خود، بیش از هر چیز به مصداق های خارجی و استقرا اصول توسعه از آنها اشاره می کند. در همین بحث توسعه یافتگی دائما از ترکیه و مالزی و چین و... برای صحت مدعاهای خود استدلال می کند که نشانگر حاکم بودن یک پوزیتیویسم تند و حاد بر دیدگاههای ایشان است که امروز جزء گرایش های در حاشیه در علوم انسانی جهان است. به نظرم چالش اصلی این مبنای نظری، متکی بودن آن به پوزیتیویسم است. به بیان ساده تر، پوزیتیویسم با تاکیدی که بر امور تجربه شدنی و محسوس و قابل مشاهده می کند، یک نوع معرفت شناسی «پوپولیستی» (عامه پسند) است که در نگاه اولیه برای مخاطب عامی و نامتخصص حالت اقناعی نیز دارد اما با مطالعه عمیق تر و جدی تر دیده می شود که واقعیت با آنچه ظاهرا فهمیده شده است، متفاوت است. این همان مسئله است که در پارادایم انتقادی به معرفت دولایه و دو سطحی تعبیر می شود که معرفت ظاهری مورد تاکید پوزیتیویست ها را معرفت غیراصیل و حتی فریبنده دانسته و واقعیت و حقیقت را فراتر از آن در لایه های دیگر جستجو می کنند. البته آنچنان که در ادامه خواهیم گفت، همین پوزیتیویسم از آسیب نگاه گزینشی رهایی پیدا نکرده است و در بازخوانی تجربه ها، همه تجربه ها مورد توجه و لحاظ قرار نگرفته است. 
10 - یکی از مهمترین دلایل نارسایی پوزیتیویسم، لکنتی است که این چارچوب در برابر «اصل» و «کیفیت» پدیداری انقلاب اسلامی دارد. به طور خیلی روشن چناچه با قبول پارادایم پوزیتیویستی وارد سال های قبل از انقلاب اسلامی بشویم و از شکل گیری پدیده انقلاب اسلامی سئوال کنیم به طور طبیعی پاسخ پوزیتیوست گراها، منفی است و آن را نشدنی می دانند چرا که هیچ تجربه ای مشابهی از نظر شرایط و ویژگی های موثر بر پدیده انقلاب اسلامی در دنیا  تا آن زمان تجربه نشده است. 
«برینگتون مور» در کتاب معروف خود «ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» متکی به تجربه های صورت گرفته از سه نوع انقلاب «بورژوازی»، «فاشیستی» و «دهقانی» صحبت می کند که انقلاب بورژوازی نمونه انقلاب از «پایین و راست گرایانه» است که  در فرانسه، آمريكا و انگلستان اتفاق افتاده است، فاشیستی از «بالا و راست گرایانه» در نمونه ژاپن و آلمان، و دهقانی از «پایین و چپ گرایانه» که نمونه های مورد بررسی مور، چین و روسیه  است. در واقع در تحلیل مور تجربه ای مثل انقلاب اسلامی دیده نمی شود که انقلابی از پایین و بر اساس عامل اصلی مذهب باشد. اتفاقا نگاه حاکم بر تحلیل و جمع بندی مور نیز پوزیتیویستی و بر اساس نگاه استقرایی است. در واقع به لحاظ روش شناختی نگاه دکتر سریع القلم به توسعه چیزی شبیه دیدگاه مور درباره انقلاب هاست با این تفاوت که مور از سه نوع انقلاب صحبت می کند اما دیدگاههای دکتر سریع القلم ما را به یک نوع توسعه یعنی غربی می رساند. 
یا تدا اسکاچپول از نظریه پردازان انقلاب ها، تحت تاثیر انقلاب اسلامی به عنوان یک پدیده «تازه»، نظریه پیشین خود را تغییر می دهد. وي در مقاله‏اي با عنوان «دولت رانتيه و اسلام شيعي در انقلاب ايران» که در سال 1982 منتشر شده است صریحا بر «بی همتایی» انقلاب ایران به عنوان تنها انقلاب آگاهانه جهان یاد می کند:
«انقلاب [ايران] مطمئنا شرايط يك انقلاب اجتماعي را دارا مي‏باشد ولي متأسفانه وقوع آن انتظارات مربوط به علل انقلابات را كه من قبلا در تحقيق تطبيقي-تاريخي‏ام در مورد انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين عنوان كرده‏ام زير سؤال برد. من در كتابم بدون استثنا از تمامي نظريه‏هايي كه پذيرفته‏اند انقلابها آگاهانه و توسط نهضتهاي انقلابي متكي به جنبشهاي توده‏اي ساخته مي‏شوند، انتقاد كرده‏ ام. اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه عمداً و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي توده اي ساخته شده به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ايران عليه شاه است».
یا فوکو با مرور علل و عوامل تجربه شده در انقلاب ها و فقدان آن در انقلاب اسلامی ایران،  «منحصر به فرد بودن» را از ویژگی های انقلاب اسلامی ایران می داند:
«‎ما در صورتي يك انقلاب را به رسميت مي شناسيم كه دو ديناميسم را در آن مشاهده كنيم: يكي ديناميسم تضادهاي درون اين جامعه يعني ديناميسم مبارزه طبقاتي يا ديناميسم رويارويي هاي بزرگ اجتماعي، و ديگري ديناميسم سياسي يعني حضور يك پيشگام يعني يك طبقه حزب يا ايدئولوژي سياسي و خلاصه نيروي پيشتازي كه همه ملت را به دنبال خود مي كشد. اما به نظرم مي رسد كه در آنچه در ايران روي مي دهد نمي توان هيچ يك از اين دو ديناميسم را كه براي ما نشانه هاي بارز و علامتهاي روشن پديده اي انقلابيند، تشخيص داد. جنبشي انقلابي كه نتوان جايگاه مبارزه طبقاتي و تضادهاي دروني جامعه و يك پيشگام را در آن مشخص كرد از نظر ما چه مي تواند باشد؟‎»
وی پس از نقد دلایل مرسوم برای انقلاب ها به دلیل خاص پدیده انقلاب اسلامی یعنی مذهب به عنوان «روح جهان بی روح» اشاره می کند:
‎«در نهايت با در نظر گرفتن تمام مشكلات اقتصادي همچنان بايد ببينيم كه چرا مردم قيام كردند و گفتند: ديگر اين وضع را نمي خواهيم. ايرانيان با قيامشان به خود گفتند و اين شايد روح قيامشان باشد: ما به طور قطع بايد اين رژيم را تغيير دهيم و از دست اين آدم خلاص شويم ما بايد كاركنان فاسد را تغيير دهيم ما بايد همه چيز را در كشور اعم از تشكيلات سياسي، نظام اقتصادي و سياست خارجي تغيير دهيم اما بويژه بايد خودمان را تغيير دهيم. بايد شيوه بودنمان و رابطه ما با ديگران با چيزها با ابديت با خدا و غيره كاملا تغيير كند و تنها در صورت اين تغيير ريشه اي در تجربه ما است كه انقلاب ما انقلابي واقعي خواهد بود. من فكر مي كنم كه در همين جا است كه اسلام ايفاي نقش مي كند. آيا اين نقش همان جاذبه اي است كه تكاليف و دستورهاي اسلام دارد؟ شايد اما به ويژه در رابطه با شكل زندگي چنين نقشي برايشان دارد و مذهب براي آنان نويد و تضمين وسيله اي براي تغيير ريشه اي ذهنيتشان است. تشيع دقيقا شكلي از اسلام است كه با تعاليم و محتواي باطني خود ميان اطاعت صرف بيروني و زندگي عميق معنوي تمايز قائل مي شود. وقتي مي گوييم كه آنان از طريق اسلام در جستجوي تغييري در ذهنيت خويشند اين گفته كاملا سازگار است با اين واقعيت كه روش سنتي اسلامي از پيش وجود داشته و به آنان هويت مي داده است. در اين شيوه كه آنان مذهب اسلام را به منزله نيرويي انقلابي زيست مي كنند چيزي غير از اراده به اطاعتي وفادارانه تر از قانون شرع وجود داشت يعني اراده به تغيير كل هستيشان با بازگشت به تجربه هاي معنوي كه فكر مي كنند در قلب اسلام شيعه مي يابند».
همه این دیدگاهها نشان میدهد که نگاه پوزیتیویستی در مسئله انقلاب اسلامی دچار بحران است که نقطه سرآغاز شرایط جدید در ایران و دولت یازدهم یکی از دولت های شکل گرفته در آن است. این رویکرد در حوادثی مثل جنگ 33 روزه اسراییل با حزب الله نیز ناتوان است. چون در چهار جنگ تجربه شده اعراب با اسراییل در دوره هایی که اعراب چندین کشور و نسبت به الان قوی تر بوده اند و اسراییل از سال 85 شمسی ضعیف تر، طرف مقابل اسراییل، شکست خورده است. حالا چطور ممکن است یک گروه کوچک مثل حزب الله بتواند اسرائیل امروز مجهز نظامی را شکست بدهد؟ 
 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین