بولتن نيوز- محمد پورغلامي: اولین باری که رضا امیرخانی را دیدم یکی دو ماه بعد از انتشار رمان «بیوتن» بود. با چهار پنج تا از رفقا رفتیم نمایشگاه کتاب و از پیرمرد سبیلوی انتشارات علم، دو عدد «بیوتن» را خریدیم با هزار تومان تخفیف برای هرکدام. دو سه روزه کتاب را تمام کردیم. بعد ما ماندیم و مُشتی سؤالات ربط و بیربط دربارهی «ارمیا» و «آرمیتا» که جواب قانع کنندهای برایشان نداشتیم. این شد که یکی از بچهها گفت زنگ بزنیم به خود امیرخانی و او را دعوت کنیم به جلسهای برای «پاسخ به شبهات» که این روزها عجیب تنورش داغ است.
وقتی به امیرخانی زنگ زدم برخلاف «منشیبازی»هایی که انگار جزو آداب و رسوم این روزهای آدمهای مثلا معروف و سرشناس است، خودش گوشی را برداشت. این روزها مد شده گویا همه یک منشی یا مدیر کل روابط عمومی داشته باشند که اول باید به آنها زنگ بزنی و کلی دفتر و دستکبازی و وقت ملاقات که حاجآقا یا آقای دکتر یا جناب استاد فعلا وقت ندارند و بعدتر تماس بگیرید مثلا برای دو ماه بعد. اما امیرخانی «مدیر کل روابط عمومی» خودش است. «الو» را که گفت سلام و علیکی کردیم و حرفهای ابتدایی مرسوم و بعد هم اصل مطلب. گفتم: نقدهایی داریم به بیوتن و اگر به جمع ما تشریف بیاورید خوشحال میشویم. گفت: در خدمتم. گفتم: چند نفر بیشتر نیستیم. گفت: چه بهتر. گفتم: فلان تاریخ خوب است؟ گفت: خوب است. و این شد که تاریخ برگزاری جلسه را در عرض چند دقيقه با هم هماهنگ کردیم و در روز مقرر هم آمد.
در نگاه اول، آن چیزی که بیش از همه در اخلاق او نمود عینی داشت عدم تکلف به همان آداب و رسوم انسانهای مثلا خیلی مهم است که گفتم. نه لفظ قلم صحبت میکرد و نه از کت و شلواری که بعدها فهمیدم فقط دو بار در زندگیش پوشیده، خبری بود. صمیمانه برخورد میکرد و خودمانی. تا آنجا که اگر چای هم میخواست به ما نمیگفت. خودش بلند میشد و میرفت آشپزخانه و از سماور میریخت.
بعد از آن جلسه، فرصت چنداني پيش نيامد تا با امیرخانی صحبتي داشته باشم. فقط هر از گاهی خبر و یا مطلبی که از او در گوشه و کنار منتشر میشد را میخواندم. تا ماجرای آن فتنهی لعنتی. آن روزها خیلی از دوستان حزباللهی دوست داشتند رضا امیرخاني «داستان سیستان»، به عنوان معروفترین جوان داستاننویس جبههی انقلاب، از انقلاب دفاع کند. توقع بیجایی هم نبود البته. بچهها مظلومیت انقلاب را میدیدند و غربت علی را. اینجور مواقع باید خواص و نخبگانی وارد میدان شوند و زخمها را به جان بخرند و زخمها بردارند تا علی سالم بماند. و مگر علی (ع) جز این کرد در اُحد با «علی زمان»ش؟ اما خب اینطور نشد. امیرخانی ترجیح داد سکوت پیشه کند. مثل خیلی از هنرمندان و نخبگان و خواص دیگر. اینکه چرا و به چه دلیل، فعلا محل بحث ما نیست (که یکیش به نظر من به ذات هنر و فرهنگ مرسوم ما و به تبع آن طبیعت هنرمندان بر میگردد و دومیش هم به نقدهایی که امثال امیرخانی به سیاستهای فرهنگی کشور در این سالهای اخیر داشته و دارند) اما قبلا هم گفتهام که به هیچوجه قائل به تقسیمبندیهای سياه و سفيد بعد از فتنه و بر آتش آن دمیدن نیستم. بهخصوص برای اهالی فرهنگ و هنر. اصلا فتنه به دلیل پیچیدگیهایی که دارد فتنه نام گرفته است. درآمیختن حق و باطل، غبارآلود شدن فضا و... مسائلی است که شرایط تصمیمگیری برای انسانها را سخت میکند. بنابراین «لزوما» و «فقط» عملکرد افراد را نباید در دوران فتنه مورد بررسی قرار داد. فتنهها فقط یکی از بزنگاهها و لحظات حساس تاریخ است و نه همهی آنها. اینکه بخواهیم با چوب فتنه و عدم موضعگیری افراد آنها را طرد کنیم، نه منطق عقلانی دارد، نه سیرهی اهل بیت(ع) اینگونه بوده و نه مشرب بزرگانی چون امام و رهبری. برای مثال سال قبل، آقا در پاسخ به سؤال یکی از دانشجویان اینطور جواب میدهند:
«يك سؤال ديگر اين است كه بعضىها ميگويند وحدت، بعضىها ميگويند خلوص؛ شما چه ميگوئيد؟ من ميگويم هر دو. خلوص كه شما مطرح ميكنيد - كه ما بايست از فرصت استفاده كنيم و حالا كه غربال شد، يك عدهاى را كه ناخالصى دارند، از دائره خارج كنيم - چيزى نيست كه با دعوا و كشمكش و گريبان اين و آن را گرفتن و با حركت تند و فشارآلود به وجود بيايد؛ خلوص در يك مجموعه كه اينجورى حاصل نميشود؛ ما به اين، مأمور هم نيستيم. در صدر اسلام، خوب، با پيغمبر اكرم يك عده بودند؛ سلمان بود، اباذر بود، ابىّبنكعب بود، عمار بود، كى بود، كى بود؛ اينها درجهى اول و خالصترينها بودند؛ عدهاى ديگر از اينها يك مقدارى متوسطتر بودند؛ يك عدهاى بودند كه گاهى اوقات پيغمبر حتّى به اينها تشر هم ميزد. اگر فرض كنيد پيغمبر در همان جامعهى چند هزار نفرى - كه كار خالصسازى خيلى آسانتر بود از يك جامعهى هفتاد ميليونى كشور ما – ميخواست خالصسازى كند، چه كار ميكرد؟ چى برايش ميماند؟ آن كه يك گناهى كرده، بايد ميرفت؛ آن كه يك تشرى شنفته، بايد ميرفت؛ آن كه در يك وقتى كه نبايد از پيغمبر اجازهى مرخصى بگيرد، اجازهى مرخصى گرفته، بايد ميرفت؛ آن كه زكاتش را يك خرده دير داده، بايد ميرفت؛ خوب، كسى نميماند. امروز هم همين جور است.»
جالب است در میان غبار فتنهها، بر و بچههای عشق «ماسونیابی» هم بیکار ننشستند و با خواندن داستانهای امیرخانی به این نتیجه رسیدند که امیرخانی عضو شبکهی فراماسونری هم هست! احتمالا متعلق به لژ قسطنطنیه!
حدود دو ماه پیش اما فرصتی فراهم شد تا برای سلسه جلساتی که پیرامون «جریانشناسی ادبی» ترتیب داده بودیم مجددا به امیرخانی تلفن کنم. دست بر قضا آن روزها مصادف شده بود با روز تجلیل از سید مهدی شجاعی و حرفهایی که شجاعی دربارهی حال و روز فرهنگ کشور گفت و بلافاصله بعد از آن موجی از اخبار مثبت و منفی و احسنت و لعنت، بر روی خروجی سایتهای داخلی و خارجی منتشر شد. و لعنت بر این ژورنالیسم و دنیای مثلا رسانههای آزاد و انتشار سریع اخبار که پیامدی ندارد جز اضطراب و سر در گمی و به جان هم انداختن بیشتر انسانها.
وقتی به امیرخانی زنگ زدم بهش گفتم که ای کاش سیدمهدی آنطور حرف نمیزد و از ادبیات بهتری استفاده می کرد. آخر یعنی چی که ما در فرهنگ در حال حرکت به سمت اضمحلالیم! او هم البته با بخشی از حرفهام موافق بود اما بیشتر از رسانهها گله کرد که حرفها را آنطوری که دوست دارند منتشر میکنند. بعد هم گفت که ما بچههای انقلابیم و همهی اعتبارمان از انقلاب است. اصلا این انقلاب بوده که امیرخانی را «امیرخانی» کرده، مگر میشود که از انقلاب جدا شویم!
خلاصه در روزي كه براي جلسه با هم هماهنگ كرده بوديم اميرخاني آمد. اینها را شاید راضی نباشد که بگویم، شاید هم از دستم ناراحت شود اما من مجبورم برای دفاع از این بچهی انقلاب اینها را بنویسم. بعد از تمام شدن جلسه، با چند تا از بچهها دور امیرخانی گعده کردیم و با او دربارهی محتوای داستانهایش و اتفاقات چند ماههی اخیر و اظهار نظراتش دربارهی مسائل کشور به بحث مشغول شدیم. و جالب است که خیلی از نقدها را پذیرفت و در جاهایی هم قبول کرد که اشتباه کرده است. و این اتفاقا نقطهی حُسن امیرخانی است که بر خلاف سنت مرسوم همان حاج آقاها و دکترها و استادها كه تصور ميكنند نظراتشان نعوذبالله آيات قرآن است و غير قابل خدشه، هیچ تعصبی بر روی نظراتش ندارد و اهل سخن حق و منطق است. كه اي كاش اهل سياست هم اينگونه بودند.
هفتهي پیش اما صحبتهای امیرخانی در مراسم رونمایی از کتاب 5جلدی یادداشتهای شهید حسن باقری مجددا حاشیهساز شد و واكنش هاي زيادي به همراه داشت. طوری که داد خودش را هم در آورد و دست به قلم شد و در واكنش به واكنشها نوشت:
«چیزکی گفتم و چیزی دیگر در مطبوعات نوشتند که این رسمِ روزگار ماست... و حالا من مجبورم، به واسطهی بدعهدیِ بعضی رفقای ژورنالیست، متنِ صحبتم را خود دوباره پیاده کنم... کاری کردهایم که ژورنالیست به دشنام مبدل شده است... چیزکی میگویی، چیزی مینویسند، چیزهایی میگویند در پسِ آن چیز و یکهو میبینی شدهای مدیرکلِ روابطِ عمومیِ خودت...»
البته امیرخانی در این مراسم چیز خاصی نگفت. از «وجه هیجانی» و «وجه عقلانی» جنگ گفت و اینکه اگر چه هر دو نیاز است اما ما بیشتر به وجه هیجانی بها دادهایم تا وجه عقلانی اما اشخاصي مانند باقري بر عكس ما عمل كردهاند:
«حسنِ باقری، و کردار و گفتار و نوشتارش، کالکهای دستسازش، روشهای اطلاعاتگیریش، همه و همه، بخشی مغفول از تاریخِ جنگِ ماست؛ بخشِ عقلانیِ جنگ. فعالیتِ حسنِ باقری و امثالِ کمشمارِ او کاملا متفاوت است با بخشِ هیجانیِ جنگ که متاسفانه ما در اقناعِ افکارِ عمومی فقط به آن تکیه میکنیم. تقربِ من به تفکیکِ بخشِ عقلانی از بخشِ هیجانی، یک تقربِ ارزشی نیست. پرروشن است که این هر دو، در کنارِ هم میتوانند عظمتِ تاریخِ جنگ را بسازند.»
و
«همانگونه که شورآفرینیِ بازگشتِ پیکرِ شهدای گمنام میتواند، در وجهِ هیجانی، یکی از مهمترین دریچهها به جنگ باشد، انتشارِ این 5 جلد، در وجهِ عقلانی، مهمتر است از بازگشتِ پیکرِ شهدا...»
اما آن بخش از سخنان اميرخاني كه به نظر به مذاق برخي خوش نيامد اين فراز از سخنانش باشد:
«در گلفِ اهواز، جایی که اتاقِ جنگ بود و مغزِ عملیاتها، به اتاقِ دربستهای رسیدیم که مقرِ حسنِ باقری بود. در بسته بود و اختصاصا برای ما گشوده شد. اتاقِ جنگ را با همان فضای زمانِ حسنِ باقری، با خوشذوقی بازسازی کرده بودند. کالکهایی که به دستِ حسن روی عکسهای هوایی انداخته شده بود بر دیوارها نصب شده بود. عکسِ یکی دو جلسه، از همان اتاق، به صورتِ بزرگ و یک به یک، چاپ شده بود و روی دیوار افتاده بود. هوا انگار هنوز به عطرِ نفسِ حسن و سایرِ فرماندهان سنگین بود.
از حیرتِ دیدارِ اتاق و عکسها و نقشهها که در آمدیم، از مسوولِ وقت پرسیدیم که چنین موزهای را از چه مسدود کرده است؟ گفت به جهتِ حضورِ راهیان نور! حیرتِ جدیدی به جانمان نشست. راهیانِ نور که بایستی عزیزترین مشتریانِ این موزه باشند... پاسخ داد که ماهی پیش، در شرایطِ سیاسیِ دولتساز، نوجوانی 15 ساله، کاتر از جیب بیرون کشیده بود و پریده بود به سمتِ تصاویرِ فرماندهان و فریاد کشیده بود که من عکسِ این دو فتنه (توضیح سایت: منظور نظر این نوجوان، آیةالله هاشمی رفسنجانی و سردار محسن رضایی بوده است!) را باید از این اتاق در بیاورم...
اف بر ما! که اینچنین وجهِ هیجانی را به عوضِ وجهِ عقلانی به نسلِ بعدی انتقال دادهایم... یادمان باشد که تاریخِ جنگ با کاتر نوشته نمیشود...»
پر واضح است كه اين بخش از صحبتهاي او هم حرف
جديدي نبود. سخن از عمل هيجاني و ارجحيت آن بر كنش عقلاني بود كه متأسفانه خود
موجب پديدآوردن فضاي غير منطقي و احساسي شده و خواهد شد. در مورد مباحث جنگ و بهطور
خاص پذيرش قطعنامه هم مسلما روايتها و نظريات متفاوتي وجود دارد. برخي مسبب آن
را عملكرد نامناسب افراد فوقالذكر ميدانند و عدهاي ديگر نيز معلول شرايط
نامناسب تجهيزات و ادوات و نيروي انساني دخيل در جنگ. مشكل در اين است كه ما دوست
داريم همهي افراد آنطور كه ما ميخواهيم فكر كنند و حرف بزنند. اين اشتباه است. «بهترين
ديدگاه» از دل تضارب آراء و اختلاف نظرات شكل ميگيرد. به شرطي كه از مباني و اصول
عدول نشود. نقد من در اينجا هم به اميرخاني، نه به صحبتهاي او كه به «روش» و
عملكرد اوست. اميرخاني در عين حالي كه آدم باهوشي است، آدم به شدت «رند»ي هم هست.
اميرخاني رندبازيهايي دارد كه مخصوص به خودش است. يكي از اين رندبازيها اين است
كه او همیشه در مباحث و مصاحبههاي خود گفته که یک انسان فرهنگی است و «اهل فرهنگ»
هم ربطی به سیاست ندارند و نباید با آنها برخورد سیاسی شود. اگر چه به نظر ميرسد
این حرف اساسا نادرست است و نميتوان بين فرهنگ و سياست تفكيك مستقلي حداقل در
حوزهي «عمل» انجام داد –مخصوصا در كشوري چون ايران و آن هم در دوراني مثل دوران
انقلاب اسلامي كه به قول آقا حالا ديگر نوجوانهاي ما هم داراي تحليل سياسي هستند-
اما با دقت و تأمل در رفتار و گفتار او ميتوان
فهميد كه يكي از سياسيترين نويسندگان و سخنوران است. اين وجه سياست را از اولين
نوشتهي او يعني «ارميا» – كه نقد دوران بعد از جنگ و فضاي دولت سازندگي بود- ميتوان
ملاحظه كرد تا ساير آثار او چون «من او»، «داستان سيستان»، «بيوتن»، و تا آخرين اثرش
يعني «جانستان كابلستان» و تا آخرين سخنانش يعني همين سخناني كه در مراسم رونمايي
از كتاب شهيد باقري بيان كرد. اين يعني رندبازي! از طرفي ميگويد من سياسي نيستم و
از طرف ديگر دست پيدا و پنهان سياست را در همه جاي آثارش ميتوان ديد. و اين اتفاقا خيلي
هم خوب است. در جايي كه پير و مرادش ميفرمايد «والله اسلام همهاش سياست است» نميتوان
هم از سياست غافل شد. اصلا يك «انسان ديني»، نميتواند كه سياسي نباشد. مشكل در
اينجا است كه نميدانم به چه دليل اميرخاني دوست دارد اين را كتمان كند!
با اين همه همانطور كه در ابتداي اين سياهه گفته شد مخالف «برخورد سياسي» با «نظرات سياسي» اهل فرهنگ هستم. اهل فرهنگ مخصوصا آنهايي كه در درون جبههي فرهنگي انقلاب اسلامي رشد و نمو كردهاند اهل نقد و نظر و گفتگو هستند. يقينا ميتوان با گفتگو به نتايج بهتري دست يافت.
اميرخاني فرزند انقلاب است. آثار و داستانهاي اميرخاني هم فرزندان فرهنگي انقلاب اسلامي هستند. او در آثارش نشان داده كه دغدغهي انقلاب اسلامي دارد و حتي اگر نظري بر خلاف جريان موجود در جامعه داشته باشد اما بداند كه براي آيندهي انقلاب اسلامي مفيد است، باز هم آن را ميگويد و مينويسد. يادمان نرود كه اميرخاني براي بودن با «رهبر» و نگارش داستان سيستان، كم حرف از جماعت متحجر روشنفكر نخورد. البته نوش جانش.
اميرخاني اگر به ينگهي دنيا هم سفر كند باز نگاهش معطوف به كارآمدي انقلاب اسلامي است و خروجيش ميشود آثاري چون نشت نشاء و بيوتن. جسارت او در «نفحات نفت» و بيان مشكلات دولت نفتي و مديريت سهلتي قابل ستايش است. نقدهاي او به دولتهاي سازندگي و اصلاحات فراموش نشدني است. منتها به نظر ميرسد اميرخاني اين روزها با خودش درگير است. او ابتدا بايد مشكلش را با خودش حل كند و سپس با مخاطب.
من ايمان دارم به اين جملهاي كه اميرخاني گفت: «ما بچههای انقلابیم و همهی اعتبارمان از انقلاب است. اصلا این انقلاب بوده که امیرخانی را امیرخانی کرده». و اُف بر اين ژورناليسم سياستزده، كه چون مني وقتي بخواهد از اين فرزند انقلاب دفاع كند بايد يك هفته صبر كند تا آبها از آسياب بيفتد و قلمهاي مسموم غلاف شوند.
اُف بر اين «شبنيوزيها»ي هيجانزده كه روزگاري اميرخاني را جوان بابصيرت ميخوانند و روزگاري ديگر نادان بيبصيرت!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
یک) برادر ارجمند جناب آقای پورغلامی فرموده اند که:
"اینکه بخواهیم با چوب فتنه و عدم موضعگیری افراد آنها را طرد کنیم، نه منطق عقلانی دارد، نه سیرهی اهل بیت(ع) اینگونه بوده و نه مشرب بزرگانی چون امام و رهبری"
لفظ فتنه به معنای امتحان است و لااقل عقل بنده به من می گوید که عملکرد انسان در امتحانات باید مبنای قضاوت باشد، نه لزوما اخلاق خوب آنها در زندگی روزمره.
به نظرم این باید الان برای نسل ما واضح باشد که ممکن است افرادی با منصب استاد اخلاق و... به وادی دشمنی و لجاجت با ولی خدا و درنتیجه با خدای تبارک و تعالی بیفتند. از بیانات حضرت امام خامنه ای نیز چنین برمی آید که باید درمورد عملکرد افراد جمع بندی داشت و معدل گرفت و این پرواضح است که وزن نمره امتحانی افراد آنهم در امتحان "واقعا بزرگی" چون فتنه 88 در معدل آنها چقدر است. خودمانی تر بخواهم بگویم این همیشه برایم سوال بوده که افرادی چون آقای امیرخانی که به حق "بچه ی انقلاب" است و "تمام اعتبارش" از انقلاب بوده و... اگر در 8ماه نبرد همه جانبه ی دشمن علیه انقلاب، از انقلاب دفاع نکند، پس کی خواهد کرد؟! لحظه ای با خود بیندیشیم که خدای ناکرده اگر انقلاب رنگی دشمنان، مانند چندین نمونه ی موفق قبلی اش، کارگر افتاده بود، من و بقیه ی کسانی که به بهانه ی مضحک "هنرمند بودن و طبیعت فرهنگی داشتن!" هیچ تلاشی در حمایت از انقلاب نکرده بودیم، چه برای گفتن داشتیم؟! آیا باز هم خود را فرزند انقلاب می دانستیم؟!
دو) اینکه برادر امیرخانی پذیرفته اند که در خیلی از جاها اشتباه کرده اند، خیلی چیز خوبی است ولی اینکه ایشان و ما انتظار داشته باشیم که این اشتباهات هیچ پیامدی را برایمان دربر نداشته باشد خیلی چیز عجیبی است!! قطعا اشتباهات افراد در قضاوت دیگران در رابطه با آنها موثر است و این طبیعی است.
3) اینکه آقای امیرخانی اعلام می کنند که سیاسی نیستند، بنده اسم این را "رند بازی"! که احتمالا معادل "دروغگویی"!! استفاده شده، نمی گذارم، این را میگذارم به حساب پزهای روشنفکری مرسوم که نشانه هایش را اخیرا در ایشان دیده ام. ایشان در برنامه پارک ملت که از ابتدا با یک حالت بغض آلود نسبت به سیاست کشور، صحبت های خود را شروع کردند، بیان فرمودند که رسالت یک نویسنده صداقت و راستگویی است، به این معنی که عهد من با مخاطب این است که هرچه را فهمیدم همان را بیان کنم و من هیچ تعهدی نداده ام که همیشه حرف درست بزنم.
سوال اینجاست که آیا یک نویسنده فقط با مخاطب خود عهد دارد؟
آیا ایشان عهدی با خدای خود مبنی بر "حق گویی" ندارد؟
در واقع هیچ کس از ایشان انتظار این را ندارد که حرفی متفاوت با فهم خود بزند بلکه دلیل اعتراض این است که چرا ایشان نمی خواهد فهمش از مسائل را اصلاح کند؟
4) کسی برادر امیرخانی را از دایره اسلام و انقلاب جدا نمی داند و ایشان باید با عملکرد صحیح خود و افزایش فهم و بصیرت دینی و انقلابی اش، جایگاه رفیع گذشته اش را دوباره احیا کند و نه صرفا پیش مخاطب که در محضر خداوند تبارک و تعالی سربلند گردد.
بنده از همین جا اعلام میکنم که امت حزب الله مشتاقانه خواستار رسیدن افرادی چون ایشان به قافله ی پر شتاب انقلاب اسلامی به مقصد ظهور است.
انشاءالله که آقای امیرخانی را دوباره در خط مقدم ادبیات انقلابی مشاهده کنیم.