راک هادسن
تولد: ری هارولد شرر جونیور ۱۷ نوامبر ۱۹۲۵ در ایلینوی
مرگ : دوم اکتبر ۱۹۸۵ بورلی هیلز کالیفرنیا از ایدز
حوایز اسکار
نامزد جایزه ی اسکار به خاطر غول
راک هادسن برای میلیون ها تن از طر فداران و حتی برای خودش یک رویا بود چون او در واقع خود را ری فیتز جرالد می شناخت نامی که ناپدری اش وقتی او را به فرزندی قبول کرد رویش گذاشته بود .
اما در پس این تصویر مردانه آدم مشکل داری نهفته بود که رازی سربسته داشت که در صورت فاش شدن زندگی حرفه ای اش را نابود می کرد بازیگری رویایی بود که از زمان کار کردن به عنوان کنترلچی سینما در ایلینوی در سر می پروراند .
او پس از جنگ جهانی دوم به هالیوود مهاجرت کرد و دم دروازه استودیوها پلاس بود و امیدی داشت که سرانجام کسی متوجه او بشود دیری نگذشت که این جوان قوی هیکل صاحب یک کارگزار یک اسم جدید و قراردادی در استودیوهای یونیور سال شد.
یونیورسال او را به کلاس های درس فرستاد و در یک سلسله نقش های کوتاه بازی اش داد وقتی آماده شد نقش مهمی را در فیلم معتبر - بازسازی وسوسه ی باشکوه(۱۹۵۴) - در اختیارش گذاشتند و همان فیلم بود که از وی یک ستاره ساخت.
با آن که کرم بازی در همان نوجوانی به جانش افتاده بود ولی در هیچ یک از نمایش های مدرسه ای نقشی به او ندادند علت اش این بود که نمی توانست دیالوگ های خود را حفظ کند در نخستین حضور سینمایی اش در اسکادران جنگی (۱۹۴۸) فقط یک خط دیالوگ داشت که گفتن آن هم ۳۸ تا برداشت برد.
موقع فیلمبرداری غول (۱۹۵۶) بین هادسن و الیزابت تیلور دوستی صمیمانه ای به وجود آمد تا آنجا که موقع مرگ هادسن تیلور بالای سرش بود.
فیلم های مهم
وسوسه ی باشکوه (۱۹۵۴)
برباد نوشته (۱۹۵۶)
غول(۱۹۵۶)
صحبت های بالینی(۱۹۵۹)
دومی ها (۱۹۶۶)
هنگامی که در سال ۱۹۸۵ با شکل و شمایلی تکیده و نحیف در برنامه ی تلویزیون بهترین دوستان دوریس دی شرکت کرد خیلی ها متوجه شدند که هادسن بیمار است .
برت لنکستر
تولد برتن استیون لنکستر ۲ نوامبر ۱۹۱۳ نیویورک
مرگ ۲۰ اکتبر ۱۹۹۴ کالیفرنیا از سکته قلبی
جوایز اسکار
اسکار بهترین بازیگر مرد به خاطر المر گنتری
نامزد اسکار به خاطر از اینجا تا ابدیت - ژرنده باز آلکاتراز و آتلانتیک سیتی
برت لنکستر خودش می گفت خیلی از مردم فکر می کنند از آنهایم که ریش اش را به کمک یک مشعل جوشکاری می تراشد حال آن که آدمی اهل کتاب و خودخورم...
لنکستر یکی از فیزیکی ترین ستارگان هالیوود بود امتیازی که طی تمرین های ژیمناستیک اش در دوران نوجوانی و کار در یک سیرک کسب کرده بود ( تا قبل از نخستین سکته ی قلبی اش د ر سال ۱۹۸۰ او هر روز ورزش می کرد ) و خب توجهی که او به فیزیک اش داشت به بازی اش بر روی پرده نیز منتقل گردید .
در بسیاری از فیلم هایش لنکستر از مدی رتولید می خواست که میله های ژیمناستیکی د رگوشه ای برایش بر پا کنند تا وی بتواند به تمرین های روزانه اش بپردازد.
لنکستر در دهه ی ۱۹۶۰ و به شکرانه ی فیلم هایی چون پرنده باز آلکاتراز (۱۹۶۲) و المر گنتری (۱۹۶۰) یکی از مهمترین ستاره های پول آور هالیوودی محسوب می شد. ولی وقتی توجه خود را به نقش هایی پخته تر معطوف ساخت از هالیوود رفت و در شاهکار لوکینو ویسکونتی یوزپلنگ بازی کرد .
همکاران لنکستر در هالیوود اسم مستعار ساقدوش را رویش گذاشته بودند چون بسیاری از همبازی هایش نامزد اسکار شدند و خود او نادیده گرفته می شد.
برای ایفای نقش اصل آتلانتیک سیتی (۱۹۸۰) ابتدا رابرت میچم در نظر گرتفه شد ولی میچم جراحی پلاستیک کرده و صورت اش جوان به نظر می رسید و از این رو برت لنکستر به جایش انتخاب شد.
سکته قلبی اش در سال ۱۹۸۰ روند کارش را بسیار کندتر می کند ولی با این وجود بازی اش د رکمدی اسکاتلندی قهرمان محلی (۱۹۸۳) نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت.
لنکستر با فیلم جدا ولی برابر و با هنرنمایی در نقش یک وکیل نژاد پرست در مقابل سیدنی پواتیه به زندگی حرفه ای خود پایان داد.
فیلم های مهم
از اینجا تا ابدیت (۱۹۵۳)
بوی خوش موفقیت (۱۹۵۷)
المر گنتری (۱۹۶۰)
پرنده باز آلکاتراز (۱۹۶۲)
یوزپلنگ ( ۱۹۶۳)
جان وین
جان وین (۲جان وین (۲۶ مه ۱۹۰۸ - ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹) بازیگر وسترن آمریکایی در ایالت یوا به دنیا آمد. وی صاحب جایزه اسکار با نام ماریون روبرت موریسون بود.۶ مه ۱۹۰۸ - ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹) بازیگر وسترن آمریکایی در ایالت یوا به دنیا آمد. وی صاحب جایزه اسکار با نام ماریون روبرت موریسون بود.
مرگ به علت سرطان معده
جان وين، با نزديک به پنجاه سال فعاليت مستمر در هاليوود و حدود 146 فيلم در مقام بازيگر، و دو فيلم در مقام بازيگر/کارگردان و تهيه کننده، به نوعی رکورد دار اين صنعت به حساب ميآمد.
جان وين در انواع و اقسام نقش ها ظاهر شد. هر چند بيشترين اعتبار او بدليل بازی در نقش قهرمان های غرب وحشی و افسران ارتش بوده، اما در نقش های کمدی و دراما هم تجربه های قابل تاملی داشته است.
جان وين به صورت نمادی از آمريکا در آمد. او بعنوان سيزدهمين هنرپيشه تمام دوران شناخته شده است. در آخرين هفته های عمرش، "دوک" (لقب جان وين که بعد از سگ مورد علاقه اش به او داده شده بود)، مدال طلای افتخار کنگره آمريکا را بخاطر عمری فعاليت در راه اعتلای نام آمريکا دريافت کرد. روی اين مدال نوشته شده است : "جان وين، آمريکايی"...جان وين در زمان خود چندين و چند بار با بهترين و شناخته شده ترين کارگردان های عصر، مانند هاوارد هاکس و جان فورد کار کرده بود. چند تا از بهترين فيلم های جان وين عباتند از "رود سرخ (هاوارد هاکس)"، "جويندگان (جان فورد)"، "ريو لوبو"، "دزدان قطار"، "مک کويين"، "کلاه سبز ها"،" ريو براوو"، "دليجان آتش" و "آخرين تير انداز". "آخرين تير انداز" که آخرين فيلم "دوک" هم بود، روايت يکی از آخرين هفت تير کشان غرب وحشی بود، که با سرطان، مانند خود "جان وين"، دست و پنجه نرم ميکند.
جان وين، دو بار با سرطان دست و پنجه نرم کرد. اواسط دهه شصت، سرطان ريه در ريه چپ او کشف شد که منجر به جراحی و برداشتن ريه او شد. در اواخر دهه هفتاد، سرطان اينبار معده او را هدف قرار داد. جان وين اين بار تسليم شد، و در جون 1979 در گذشت.
يکی از مشهورترين "گفته های" جان وين در فيلم "آخرين تير انداز" و در نقش "جان بوکس" بود. او گفت
"I won't be wronged; I won't be insulted and I won't be laid a hand on, I don't do these things to other people and I require the same from them."
جیمز استوارت
جیمز میتلند "جیمی" استوارت (۲۰ می۱۹۰۸ - ۲ ژوئیه ۱۹۹۷) بازیگر آمریکایی صاحب جایزه اسکار در ایندیانا به دنیا آمد.وی در چند سال آخر عمرش همواره با ضعف بدنی و بیماری دست به گریبان بود.
جیمز استوارت در 92 فیلم به ایفای نقش پرداخته است و از شهرت بی نظیری در دوران طلایی هالیوود برخوردار بود.
این هنر پیشه لاغر اندام و کم حرف که در بسیاری از فیلم های به یادماندنی آلفرد هیچکاک خالق آثار دلهره آور سینما نقش اصلی را ایفا کرده بود نخستین ایفای نقش را در سال 1934 و در فیلم " زحمت هنر " انجام داده بود. استوارت نخستین بار به خاطر بازی در فیلم " داستان فیلادلفیا " جایزه اسکار گرفت و بعدها نیز چهار بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد اما از رقیبان خود پیشی نگرفت. او در فیلمهای معروفی چون " مردی که لیبرتی والانس را کشت " و " پرواز فوتیکس " شرکت کرد ، اما فیلم های " پنجره رو به حیاط " و " سرگیجه " از آلفرد هیچکاک بودند که جیمز استوارت را به شهرتی جهانی رساندند.
وی در چند سال آخر عمرش همواره با ضعف بدنی و بیماری دست به گریبان بود.
استوارت گذشته از اسکار چندین جایزا فرهنگی نیز دریافت کرده است شاید بتوان گفت او یکی از آخرین بازماندگان غول های سینما بود و در هر فیلمی که بازی می کرد مردم برای دیدنش هجوم می بردند. آخرین نقشی که جیمز استوارت در آن به ایفای نقش پرداخت به سال 1991 و در فیلم " تعقیب آمریکایی " برمی گردد. جیمز استوارت در ژوئنه 1997 در سن 89 سالگی در بورلی هیلز در گذشت.
همفری بوگارت
تاریخ تولد: 23 ژانویه 1899
محل تولد: نیویورک
تاریخ فوت: 1957 به علت سرطان مری
سن در زمان فوت: 58 سال
شغل : بازیگر
همفری دی فارست بوگارت متولد نیویورک , بعد از پایان جنگ جهانی اول به نیروی دریایی آمریکا پیوست و بعد از جنگ به کار در مشاغل پشت صحنه پرداخت.در تئاتر نقشهایی را ایفا کرد . آنگاه به سینما راه یافت و در فیلمهای حادثه ای نقشهایی را ایفا کرد .
فیلمهایی مثل : یک شیطان با زنان ( 1930) اثر اروینگ کامینگر , زنان تمام ملل ( 1931) اثر رائول والش .
بوگارت در 1939 به ایفای نقش در قالب گنگسترها پرداخت که می توان به " فرشتگان آلوده صورت "
(1938) اثر مایکل کورتیز و " دهه بیست پر جنب و جوش " ساخته رالول والش اشاره کرد .
که این نقشها به بوگارت شکل و شمایلی نمادین در عالم سینما داد .
بوگارت پس از ایفای نقش در ژانرها ملودرام و حادثه ای و جنایی , با بازی در فیلمهای " های سی یرا "
( 1941 اثر والش ) و " شاهین مالت " ( 1941 ساخته جان هیوستون ) با تواناییهای خود پرده سینماها را تسخیر کرد .
آنچنان که در شاهین مالت تجسم بخش انسان مدرن شد .
بوگارت با شروع جنگ دوم جهانی ایفاگر نقش آدمهایی شد که با انزوای خود ضامن ازادی دیگران می شود .
مثل فیلمهای " در تمام طول شب " ساخته شده به سال 1943 و " کازابلانکا " اثر به یاد ماندنی مایکل کورتیز که در سال 1943 ساخته شد و همین طور " داشتن و نداشتن " ساخته هوارد هاکز در سال 1943
وجود بوگی در این فیلمها به مثابه انسانی با اصول اخلاقی و هاله ای رومانتیک و توام با شک و بدبینی و بی طرفی دیده می شد .
بوگارت با بازی در فیلمهای خواب بزرگ ( 1946 ساخته هاکز ) –کی لارگو و گنجهای سیه را مادره( 1948 اثر جان هیوستون ) به گونه متفاوت تری با نقشهای خود برخورد می کند که توام با تصاویری هنرمندانه و بکر و غنا یافته از خویشتن خود است .
و در فیلمهای : توکیو جو ( 1949 اثر استیوارت هایسلر ) – شیروکو ( 1951 ساخته کرتیس برنهارت ) – به هر دری بزن ( 1949 اثر نیکلاس ری ) – و مجری قانون ( 1951 ساخته بریتاین وینداست ) شخصیت درونی خود را با نوعی اخلاق درونی ارائه می دهد .
بوگارت در فیلمهای دهه 50 مثل : در مکانی خلوت ( 1950 اثر نیکلاس ری ) – ملکه افریقا ( 1952 ساخته هیوستن ) – شورش در کشتی کین ( 1954 اثر ادوارد دیمیتریک ) و سابرینا ( 1954اثر بیلی وایلدر) شخصیتهای متنوعی را ارائه می دهد . شخصیتهایی ارام که هم در تضاد با نقشهای قبلی اوست و هم خاستگاه منطقی او برای جاودانه شدن در سینما .
بوگارت شاهین سینماست و به طرز زنده و فعالی , سایه بالهای گشوده اش در عالم سینما هنوز هم یاد آور حیران کردن تماشاچی نسبت به خود است و تا سینما هست به او خیره می مانند و با او سینما را جذاب و دوست داشتنی می یابند .
فیلم نگاری :
برادوی این گونه است ( 1930) – یک شیطان با زنان ( 1930) – زنان تمام ملل ( 1931) - جنگل اسفالت ( 1936) – بن بست ( 1937) – فرشتگان آلوده صورت ( 1938) – دهه 20 پرجنب و جوش ( 1939) – شاهین مالت ( 1941 ) – در تمام طول شب ( 1943) – کازابلانکا (1943) – داشتن و نداشتن ( 1943) – خواب بزرگ ( 1946) –گذرگاه تاریک ( 1947) – کی لارگو ( 1948) – گنجهای سیه را مادره ( 1948) – به هر دری بزن ( 1949) – توکیو جو ( 1949) – در مکانی خلوت ( 1950) –شیروکو ( 1951) – سابرینا ( 1954) – کنتس پابرهنه ( 1954)
بوگارت ، تقریبا مثل " مریلین مونرو" و " جیمز دین" حالت تقدس پیدا کرده . شخصیت سینمایی او آدمی بود خشن ، محکم و باصلابت . از آن قبیل آدم هایی که وقتی اوضاع خراب است ، پیدایشان می شود ، ولی در اوضاع و احوال مساعد هم آماده اند که کارها را شرافتمندانه سر و صورت بدهند . با این خصوصیات طبعا وی طبیعی ترین انتخاب برای نقش فیلیپ مارلو در " خواب بزرگ" و نقش سام اسپید در " شاهین مالت" بود . نقش او در " کازابلانکا" یعنی" ریک" نیز همین شخصیت را نشان می داد: آدمی سخت و خشن ، بدبین و عمل گرا .
تیپ بوگارت مطلوب و محبوب اغلب اشخاصی است که به طور حرفه ای یا آماتور نقش اشخاصی مشهور را بازی می کنند ، با آن بارانی معروف نسبتا کهنه و سیگاری لای دندان .
بوگارت چهار بار ازدواج کرد و ازاین میان ازدواج آخری با " لورن باکال"((Lauren Bacall که با او " داشتن و نداشتن" ، " خواب بزرگ" و " کی لارگو" را بازی کرد ، از همه خوش عاقبت تر بود . این دوران خوش مشترک با باکال مقارن بود با موفقیت های دیگر سینمایی او از جمله بردن اسکار به خاطر بازی در " قایق آفریکن کوئین" .
اما سرطان در 1957 رشته عمر او را کوتاه کرد که شاید سیگار و مشروب در آن نقش موثری داشته باشد .
گری کوپر
فرانک جیمز کوپر (گری کوپر) 7 می سال ۱۹۰۱ در هلنای ایالت مونتانا آمریکا بدنیا آمد.
پدرش یک مزرعه دار متمول بود بنا بر این تحصیلات ابتداییش را در یک مدرسه مشهور در انگلستان به اتمام رساند.
سپس در یک کالج در مونتانا به تحصیلاتش ادامه داد پس از اتمام درسش در یک روزنامه بعنوان کاریکاتوریست مشغول بکار شد در آنجا به تشویق یکی از دوستانش پا به عرصه سینما گذاشت.
بین سالهای 1925 و1926 در چندین نقش کوتاه و کم اهمیت بازی کرد ولی در سال 1926 در فیلم (پیروزی باربارا ورث) بازی کرد که فروش خوبی داشت و باعث شهرت گری شد.
گری با "کلارا بو- لوپه ولز-ایولین برنت" یک دوره عاشقانه را سپری کرد و در سال1933 با "ورونیکا بالف" ازدواج کرد.
در سال 1936 با فیلم "آقای دیدز به شهر می رود" نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
در سال 1941 با فیلم "گروهبان یورک" موفق به دریافت جایزه اسکار گردید.
در سال 1942 با فیلم "غرور یانکیها" بار دیگر نامزد دریافت اسکار شد.
در سال1943 با فیلم "زنگها برای که بصدا در می آید" برای بار سوم نامزد دریافت اسکار شد.
در سال 1952 با فیلم "ماجرای نیمروز" صاحب دومین اسکار زندگیش شد.
در سال 1960 جایزه افتخاری اسکار را دریافت کرد.
و بالاخره در 13 می 1961 در گذشت.
پل نیومن
پل نیومن متولد 26 ژوئیه 1925 اوهایو آمریکا
مرگ به دلیل سرطان ریه در سن 83 سالگی
نیومن با نام کامل پل لئوناردو نیومن در تاریخ 26 ژانویه در 1915 کلیولند اوهایو متولد گردید. خانواده اش مرفه بودند و پدرش تاجری موفق در زمینه فروش لوازم ورزشی بود. در دوران کودکی کمتر کسی از اعضا خانواده گمان می کرد که که پل در آینده به بزرگترین بازیگر سینما در عصر خود مبدل شود. مادرش معتقد بود که پل چهره مناسی و فیزیک دوست داشتنی ای دارد و ممکن است بتواند به عنوان مدل در آینده کاری پیدا کند. اما پدرش معتقد بود که پل می بایست تجارت خانوادگی را ادامه دهد . پدرش ریشه ای آلمانی - یهودی داشت و مادرش یک ایرلندی کاتولیک بود . پل در دوران کودکی به فوتبال آمریکایی علاقه مند شد و مطمئن بود که در آینده یکی از قهرمانان مطرح و موفق این رشته خواهد شد . پل در دوران کودکی اش گفته است که پدرش مردی مهربان و خوش اخلاق بود که که به محض این که هر یک از پسرهایش دوران نوجوانی را سپری کردند به سن مناسبی برای اداره یک مغازه می رسیدند ،آن ها را در یکی از فروشگاههای خانوادگی فروش لوازم ورزشی به کار مشغول می کرد . اما پل آرزوهای بزرگتری در سر می پروراند و کار در یک فروشگاه را نمی توانست برایش وسوسه کننده باشد.
البته او نمی خواست به رغم میل پدرش رفتار کند ،به همین خاطر هنگامی که پدرش از او خواست که در دانشکده به رشته اقتصاد بپردازد ،پذیرفت . اما اگر چه در این رشته با جدیت به مطالعه پرداخت و به نظر دانشجوی موفقی می آمد ولی نتیجه امتحانات رضایت بخش نبود و خیلی زود همه فهمیدند که او به درد این رشته نمی خورد . البته علت عدم موفقیت پل در رشته اقتصاد علاقه اش به فوتبال آمریکایی بود . او تقریبا تمام ساعات را به تمرین این ورزش می پرداخت و روز به روز به علاقه اش نسبت به این ورزش اضافه گردید . با آغاز جنگ جهانی پل دانشکده را رها کرد و به نیروی دریایی پیوست و به عنوان بی سیم چی ناوگان دریایی به خدمت پرداخت. اما در سال 1946 و با پابان جنگ نیومن در کالج کانیون ثبت نام کرد و بر حسب عادت همیشگی به عضویت تیم فوتبال کالج در آمد. پل و دوستانش تیمی تشکیل دادند و برای انجام مسابقه با دیگر تیم های فوتبال آماده شدند. اما یک شب گویا مقدر بود که مسیر زندگی نیومن تغییر کند او و دوستانش بعد از بازی با یک تیم دیگر و هنگامی که آن شب جشن گرفته بودند با اعضا تیم مقابل درگیر شدند و کار به زد و خورد شدیدی کشید .حاصل کار به زندان افتادن همگی آنها و در پی اخراج شدن شان از تیم فوتبال کالج بود. نیومن پس از حادثه دست از فوتبال کشید و به مسیر تازه ای پا گذاشت . بعد از فارغ التحصیلی از کالج پل نیومن به مدرسه درام بیل رفت و یک سال در آنجا به فراگیری بازیگری پرداخت. او سپس به نیویورک رفت به آکتورز استودیو پیوست. پل تحت تعلیم استراسبرگ تئورسین بزرگ سینما قرار گرفت . استراسبرگ معتقد بود که نیومن استعداد بازیگری شگرفی دارد و می تواند به بازیگری هم اندازه مارلو براندو مبدل شود . اما بنا به نظر استراسبرگ متاسفانه پل نیومن بیش از حد زیبا بود و همین موضوع باعث می شد که بیش از آن که از استعدادش استفاده کند ،دیگران را محسور و مجذوب زیبایی ظاهریش کند.
پل برای اولین بار در سال 1953 در یک نمایش به نام پیک نیک در برادوی ظاهر شد و بعد از این نمایش بود که با کمپانی برادران وارنر قرارداد ی امضا کرد و اولین بار با فیلم جام نقره ای در سال 1954 وارد عالم هنرهفتم شد. پل نیومن آنقدر از نقش خود در این فیلم بدش آمد که به مجله ورایتی نوشت و از بینندگان با خاطر بازی بدش عذرخواهی کرد.فیلم بعدی اش کسی آن بالا مرا دوست دارد(1956) فیلم راضی کننده ای بود . او در این فیلم نقش بوکسوری به نام راکی گرازیانو را ایفا کرد و بازی اش با نقدهای مثبتی از جانب منتقدان روبه رو گردید. هالیوودی ها به این جوان چشم دوخته بودند و او را جایگزین خوبی برای مارلون براندو می دانستند که دیگر حاضر نبودند در هر فیلمی بازی کند و ضد سیستم هالیوود عمل می کرد. در آن سالها براندو شاخص ترین چهره بازیگری آمریکا و حتی جهان بود اما اصول حرفه ای خود را داشت و حاضر نبود در هر فیلمی بازی کند به همین خاطر تهیه کنندگان به دنبال چهره ای شبیه او بودند تا بتوانند جایگزین براندویش کنند . به ویژه بعد از مرگ جیمز دین در سنین جوانی خلاء چهره های جذاب در هالیوود به شدت احساس می شد دهه شصت یکه تازی نیومن بود بعد از بازی در فیلم هایی همچون جایزه (1963) هاد (1963) لوک خوش شانس (1967) و مهم تر از همه پوچ کاسیدی و سانداس کید (1969) این دهه را مبدل به دوران افسانه ای نیومن کرد. او همچنین تهه کنندگی و کارگردانی چندین فیلم سینمایی را نیز بر عهده داشته است که از آن جمله می توان به فیلم راشل راشل (1968) اشاره کرد که در آن از همسرش جوآن وود وارد در نقش اول بهره برد. از دیگر فیلم های او می توان به تاثیر اشعه گاما بر روی گلهای کاملیا اشاره کرد . فیلم راشل راشل نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم نیز گردید . پل نیومن در دهه ی هشتاد و نود بسیار کم کارشد و مهمترین فیلم او در دهه هشتاد فیلم رنگ پول بود که در کنار تام کروز بزگشتی با شکوه به پرده نقره ای تجربه کرد.
در سال 1999 نیز فیلم پیامی در بطری ساخته کوین کاستنرلز او به نمایش در آمد که چندام موفق نبود . پل نیومن هم اکنون به همراه همسرش دروست کانتیکات زندگی می کند و شرکت تولید کننده مواد غدایی اش را اداره می کند که بیش از 100 میلیون دلار در سال در آمد دارد نام این شرکت New manl می باشد .
تنها فرزند پسر او در سال 1978 به علت استفاده بیش از حد مواد مخدر درگذشت. از همسر اول خودش دو دختر و یک پسر است که فوت کرد.و از همسر دوم خودش صاحب سه دختر به نام های ملیسا،نل و کلرا می باشد
کلارک گیبل
تولد:فوریه 1901
مرگ: 1960 به دلیل سکته قلبی
ويليام كلارك گيبل نخستين روز فوريه سال ١٩٠١ در «كاديز اوهايو» به دنيا آمد. پدر او «ويليام هنري گيبل» يك كارگر حفار چاه نفت و مادرش «آدلين هرشلمن»، يك مهاجر آلماني بود.
مادر «كلارك» هنگامي كه او ٦ ماهه بود، وي را در كليساي كاتوليك رم غسل تعميد داد و هنگامي كه «كلارك» تنها ١٠ ماه سن داشت، در پي رشد شديد تومور مغزي از دنيا رفت. پس از مرگ مادر بر سر نحوه تربيت «كلارك» خردسال بين خانواده هاي والدينش، اختلاف نظر شديدي به وجود آمد. هنگامي كه «كلارك» پا به دوره نوجواني گذاشت، زندگي خانوادگي اش در پي ورشكستگي پدر دچار تلاطم و سختي هاي بسيار شد. در پي آن وي ترك تحصيل كرد و در كارخانه لاستيك سازي شهر محل سكونتش، آكرن، مشغول كار شد. در اين سال ها بود كه «كلارك» نوجوان پس از ديدن نمايش «مرغ بهشت»، به بازيگري علاقه مند شد. در سن ٢١ سالگي «كلارك» مادرخوانده مهربان خود را نيز از دست داد و پس از پرسه زدن در شهرهاي مختلف و كار كردن در كارخانه ها و نيز ميدان هاي نفتي، سرانجام به سوي گروه هاي تئاتري كشيده شد. ازدواج با «لوراهوپ كروز» هم بازي، مربي و مدير پرنفوذ كلارك پاي او را به هاليوود در حال شكوفايي دهه ١٩٢٠ كشاند. اولين فيلم هاي «كلارك گيبل» صامت بود. در ابتدا مديران استوديوهاي هاليوود نظر مثبتي درباره اين بازيگر سبزه رو و گستاخ نداشتند. غافل از آن كه همين ويژگي ها به علاوه صداي بم و چهره مردانه «كلارك گيبل» به شدت مورد اقبال تماشاگران قرار مي گيرد. «مترو گلدوين ماير» استوديوي معتبر هاليوود كه «كلارك» را در استخدام داشت، به تدريج و ناباورانه متوجه تاثيرگذاري وي بر تماشاگران سينما شد. اگرچه مديران استوديو، باز هم خطر ميدان دادن به اين جوان گستاخ ولي دوست داشتني را نپذيرفتند. سال ١٩٣١ «گيبل» براي آزمودن بخت خويش، روانه استوديوي برادران وارنر شد. «داريل زانوك» مدير اجرايي استوديو، پس از تست اوليه «كلارك»، در حاشيه فرم استخدامي وي نوشت: «گوش هاي او بيش از حد بزرگ است و در واقع به يك ميمون تنومند شباهت دارد.» به اين ترتيب برادران وارنر يكي از ارزشمندترين جواهرات هاليوود را از دست داد، زيرا گيبل نزد «متروگلدوين ماير» و مدير جديد و آينده نگر آن «ايرونيگ» بازگشت. تنها ظرف ٢ سال «كلارك گيبل» به يكي از درخشان ترين چهره هاي هاليوود مبدل شد و ازدواج دومش با «گرتا گاربو» او را در حد يك ستاره سرشناس مطرح كرد.
«گيبل» براي جاودانه شدن نياز به برداشتن يك گام ديگر و شايد مهم ترين گام زندگي اش داشت. اين امكان سال ١٩٣٩ براي او فراهم شد زماني كه «ديويد سلزنيك» بي پروا تصميم گرفت تا شاهكار عظيم«مارگرت ميچل» را به تصوير بكشد. به اين ترتيب توليد «بربادرفته» با شكوه ترين فيلم تاريخ سينما آغاز شد.
براساس نتايج نظرسنجي ها، «كلارك گيبل» بهترين فرد براي ايفاي نقش «رت باتلر» گستاخ و جذاب بود. «مارگرت ميچل» خالق «بربادرفته» نيز گيبل را خود «رت باتلر» مي دانست. اما «متروگلدوين ماير» با آگاهي از حساسيت عمومي در اين باره، شرايط سختي را براي قرض دادن ستاره خود به «سلزنيك» مطرح كرد. از اين رو «سلزنيك» بر آن شد تا از «گري كوپر» براي ايفاي نقش «رت باتلر» بهره بگيرد. «سلزنيك» بعدها در اين باره گفت: «هم «گيبل» و هم «كوپر» از چهره هاي شاخص زمان خود بودند. «كلارك» بسيار خوش لباس بود و هيبتي مردانه داشت و «گري» نماد يك آمريكايي واقعي بود.»
«گري كوپر» اين پيشنهاد را رد كرد و در نهايت «سلزنيك» مجبور شد تا در مقابل ٥/١ ميليون دلار و نيمي از درآمد خالص فيلم «كلارك گيبل» را از متروگلدوين ماير قرض بگيرد. چنين توافقي برسر يك بازيگر در كل تاريخ سينما بي سابقه است.
از قول «گري كوپر» درباره دليل رد كردن پيشنهاد «سلزنيك» چنين نقل شده است: « «بربادرفته» بزرگ ترين شكست تاريخ هاليوود خواهد بود. خوشحالم از اين كه به جاي من، دماغ كلارك گيبل به خاك ماليده خواهد شد.»
فيلم «بربادرفته» با تمام مشكلات و موانع پيش روي خود ساخته شد و به خلاف پيش بيني «گري كوپر» نه تنها بزرگ ترين شكست تاريخ هاليوود نبود، بلكه به پرفروش ترين و محبوب ترين فيلم تاريخ سينما مبدل شد. با اين وصف نه تنها بيني «كلارك گيبل» -آن طور كه «گري كوپر» انتظار داشت- به خاك ماليده نشد، بلكه شگفتي آفريد. «گيبل» دهه ١٩٥٠ در مصاحبه اي گفت: «هر گاه تصور مي شود دوره افول من فرارسيده است، پخش مجدد فيلم «بربادرفته» مرا به لحاظ حرفه اي دوباره زنده مي كند.»سال ١٩٤٢ و در بحبوحه جنگ جهاني دوم «كلارك گيبل»، پس از مرگ همسر محبوبش «كارول لومبارد» به نيروي هوايي ارتش آمريكا پيوست.
«كارول لومبارد»
منبع: نظام آباد
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
دومی با اولی ازدواج همجنس داشته است؟ از نوشته این بر می آید و اگر درست باشد وااسفا بر شما!
ظاهرش هنوز هم جذابه