کد خبر: ۴۵۹۱۷
تعداد نظرات: ۷ نظر
تاریخ انتشار:

گروهک منافقین، از آغاز تاکنون

قلم زدن در باب مجاهدین خلق، نگارش درباره جماعتی است که در راستای رسیدن به آرمان خود تلاش هایی کرده اند و شاید می کنند...

به گزارش بولتن نیوز، قلم زدن در باب مجاهدین خلق، نگارش درباره جماعتی است که در راستای رسیدن به آرمان خود تلاش هایی کرده اند و شاید می کنند؛ غافل از آنکه راه خود را نادرست نمی پندارند و برای بقای ظاهری خود، بیهوده دست و پا می زنند که این تلاشی است برای فرار از زباله دان تاریخ.

آنچه در ادامه می آید، نگاهی است مختصر به وضعیت سازمان مجاهدین خلق:
راه اندازی سازمان مجاهدین خلق ایران و ایدئولوژی التقاطی
پس از سرکوب قیام 15 خرداد، محمد حنیف‌نژاد (م 1317)، سعید محسن (م 1318) و سپس علی‌اصغر بدیع‌زادگان (م 1319) که هر سه دانشجو و همسال بودند و پیشتر با جبهه ملی و نهضت آزادی همکاری می‌کردند، درباره‌ شیوه مبارزه به گفت وگو پرداختند و به این نتیجه رسیدند که شیوه‌های مسالمت‌آمیز، مبارزات را به جایی نخواهد رساند و تنها راه سرنگونی رژیم، مبارزه‌ مسلحانه است. اینان در سال 1344 بدون اینکه نامی بر خود بگذارند، هسته‌ اولیه گروه را تأسیس کردند و گروه در ابتدا به عضوگیری پرداخت. آنها توانستند علی میهن‌دوست، عبدالرسول مشکین‌فام، حسین روحانی و چند نفر دیگر را به عضویت گروه درآوردند. مطالعات گروه با خواندن کتاب‌های بازرگان، طالقانی و کسروی و قرآن و نهج‌البلاغه آغاز شد و نتیجه مطالعات ایدئولوژیک گروه تهیه چند کتاب آموزشی برای اعضا شد. یکی از مباحث عمومی گروه، تعیین استراتژی و خط مشی بود.
گروه، پس از مباحث و مطالعات فراوان به این نتیجه رسید:
1 ـ تنها راه سرنگونی رژیم شاه جنگ مسلحانه است؛
2 ـ هم‌اکنون شرایط مبارزه مسلحانه در جامعه بالقوه موجود است و روشنفکران انقلابی می‌توانند با آغاز مبارزه، این قوه را به فعل تبدیل کنند؛
3 ـ برای آغاز عملیات، احتیاج به حداقل آمادگی نظامی است.
بر این اساس، در سال 1348 کادر رهبری (حنیف‌نژاد، سعید محسن، باکری، بهمن بازرگانی و بدیع‌زادگان) تصمیم گرفتند عده‌ای از اعضا را برای آموزش نظامی به اردوگاه‌های فلسطینی اعزام کنند. نخستین گروه از جمله بدیع‌زادگان و تراب حق‌شناس به سوریه رفتند و در پایگاه شهید سلاله به آموزش نظامی پرداختند. گروه دیگری در سال بعد رهسپار دبی شدند.
گروه شش نفره به اتهام سرقت در بازار دبی دستگیر شدند. پلیس دبی پس از بازجویی‌های فراوان به این نتیجه رسید که دستگیرشدگان را به پلیس ایران بسپارد. مرکزیت در تهران تصمیم گرفت با راهنماییی دفتر الفتح، هواپیمای حامل دستگیرشدگان را برباید. تصمیم عملی شد و هواپیما توسط سه نفر از اعضای دیگر، حسین روحانی، سید محمد صادق دربندی و رسول مشکین‌فام ربوده و به عراق برده شد. دولت عراق که به ربایندگان هواپیما مشکوک شده بود، آنها را تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار داد. ربایندگان هواپیما با پا درمیانی سازمان الفتح آزاد شدند.
اعضای اصلی سازمان که عملیات ربایش هواپیما را در آسمان خلیج فارس پیروزی بزرگی تلقی می‌کردند، اصرار می‌ورزیدند که گروه هر چه زودتر باید وارد عملیات شود و موجودیت خود را اعلام کند. بر این اساس، مرکزیت تصمیم گرفت مقادیری سلاح و مهمات تهیه و خود را برای رویارویی با رژیم که در تدارک برگزاری جشن‌های 2500 ساله بود، آماده کند. ناصر صادق، مسئول تهیه سلاح از اعضای مرکزیت با یکی از آشنایان منصور بازرگانی به نام مراد دلفانی تماس می‌گیرد و چند قبضه اسلجه از وی درخواست می‌کند. ساواک ظاهراً از طریق دلفانی پی بهک تشکیلات می‌برد و همه مراکز رفت و آمد و خانه‌های تیمی آنها را شناسایی می‌کند. پلیس در روز 1 شهریور 1350، کلیه خانه‌های امن تشکیلات را مورد هجوم قرار داد و موفق شد تا آبان ماه، بیشتر کادر رهبری و اعضای آن را دستگیر نماید.
چند روز بعد، پنجم مهر، بدیع‌زادگان و چند روز بعد مشکین فام دستگیر شدند و سرانجام در روز سی ام مهر خانه امن حنیف‌نژاد مورد هجوم قرار گرفت و وی به همراه چند نفر دیگر دستگیر شدند و بدین گونه با دستگیری یازده عضو مرکزیت از چهارده عضو، این تشکیلات قبل از هر عملی منهدم شد. تنها اعضای باقی مانده؛ احمد رضایی، حسین روحانی و حق‌شناس ـ که در آن زمان خارج از کشور بودند ـ با کمک کاظم ذوالانوار و محمود شامخی دوباره مرکزیت را راه‌اندازی کردند؛ ولی احمد نیز در یازدهم بهمن ماه به محاصره نیروهای رژیم درآمد و مجبور شد با سیانور خودکشی کند.
سرانجام تشکیلاتی که می‌خواست با آغاز عملیات، توده‌های مردم را به قیامی مسلحانه علیه رژیم برانگیزاند، قبل از هر اقدامی متلاشی شد. رژیم نیز به سرعت کار محاکمه را آغاز کرد. در 26 بهمن، نخستین دادگاه نظامی، کار رسیدگی به اتهامات سران سازمان را آغاز کرد و سرانجام پنج نفر را به اعدام محکوم کرد و چهار نفر از آنان: محمد بازرگانی، علی باکری، ناصر صادق و علی میهن‌دوست را در سی ام فروردین 1351 تیرباران کرد و مسعود رجوی را عفو قرار داد. رژیم محاکمه گروه دوم را نیز آغاز کرد و عده‌ای را به حبس و اعدام محکوم نمود. بعد از اعدام نخستین گروه از مجاهدین خلق، حوزه علمیه قم اطلاعیه‌ای را به نام «روحانیون مترقی قم» صادر کرد و با قرار دادن آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا...» تأیید کرد که مرگ آنها شهادت است.
با ضربه شهریور 1350 تا آبان آن سال، تمام بنیانگذاران سازمان دستگیر شدند. بنیانگذاران سازمان با چند سال کار ایدئولوژیک، انگیزه‌های مذهبی و تجربیات سیاسی، مردان با هویتی بودند که به سازمان نیز هویت می‌‌بخشیدند؛ اما بعد از آن، سازمان در دست افرادی قرار گرفت که هرهری مذهبی، عمل‌زدگی، فساد اخلاقی و نفاق، فرهنگ غالب آنها شده بود. آرام و شهرام از سال 1352 مقدمات تغییر ایدئولوژیک را در سازمان به وجود آوردند و سپس در سال 1354 با به شهادت رساندن مجید شریف واقفی، نفر سوم کادر رهبری، اعلام تغییر مواضع کردند و از آن پس سازمان بهک سازمان مارکسیستی تبدیل شد.
پس از اعلام مواضع جدید، سازمان دچار اختلاف شدید شد. در زندان دو گروه پیرامون مسعود رجوی و لطف‌الله میثمی منشعب شدند و عده‌ای در اثر یأس، مبارزه را کنار گذاشتند. عده‌ای هم که هنوز به اسلام وفادار بودند، خالصانه گروه‌های اسلامی دیگری را تشکیل دادند. شهرام در سال 1352 گروهی را مأمور کرد تا علت ضربه‌های پی‌درپی و شکست‌های سازمان را بررسی کنند و بار دیکر، ایدئولوژی و استراتژی سازمان را مورد بازنگری قرار دهند. گروه به انتقاد از ایدئولوژی مذهبی پرداخت و نتیجه آن در کتابچه‌ای به نام «جزوه سبز» منتشر شد.
این جزوه در پاییز 1352 تا تابستان 1353 در درون سازمان آموزش داده می‌شد. در جزوه سبز «محتوای آموزش، گذشته سازمان و پایه‌های داده می‌شد. در جزوه سبز «محتوای آموزش، گذشته سازمان و پایه‌های ایدئولوژیک آن، به نقد کشیده و به جای آن، «محتوای نوین آموزشی منطبق بر درک نیازهای مرحله‌ای مبارزه ایدئولوژیک طراحی» شد.
در پی این تغییر ایدئولوژی، نیروهای مذهبی بنای انتقاد از سازمان را گذاشتند. انتقاد نیروهای مذهبی هر روز شدت می‌گرفت و رهبری سازمان نمی‌خواست پایگاه خود را در جامعه مذهبی از دست بدهد؛ به همین جهت با تشکیل شاخه مذهبی، راهکاری را در نظر گرفت که به مردم نشان دهد که ضد مذهبی نیستند. سازمان در اواخر سال 1354 با صدور بیانیه‌ای تشکیل شاخه مذهبی را اعلام کرد. این شاخه به رهبری محمد اکبری آهنگر و فرهاد صفا و با همکاری محسن طریقت تشکیل گردید. محمد اکبری معتقد بود که ایدئولوژی سازمان از قبل التقاطی بوده است. وی برای رفع این مشکل با مطالعه فلسفه اسلامی و روش رئالیسم و کتاب‌های دیگر، جزوه‌ای به نام «معرفت و ادراک» را به جای جزوه شناخت تهیه نمود.


فرهاد صفا در فروردین 1355 و اعضای شاخه
 مجتبی آلادپوش و سرور آلادپوش نیز بعد از مدتی کشته و تعدادی دیگر دستگیر شدند و به این ترتیب شاخه مذهبی قبل از رشد خشکید و رهبری سازمان به هدفش نرسید. باید این نکته را نیز افزود که سازمان در همین تصمیم دست بهک عمل منافقانه زد و سرنوشت شاخه را به دست محسن طریقت کهکی از اعضای مارکسیست سازمان بود، سپرد. نکته بسیار مهمی که قابل ارزیابی و تحلیل است، چرایی و عوامل مارکسیست شدن یک سازمان مذهبی است.


واکاوی تغییر ایدئولوژی و ایجاد انشعاب در سازمان مجاهدین خلق
پس از اعلام موجودیت سازمان مجاهدین خلق ایران، به دلیل ضربه ای که به تشکیلات سازمان خورده بود، برخی معتقد بودند باید دستاوردهای ایدئولوژیک سازمان چاپ شود تا بقای ایدئولوژیکی سازمان حفظ شود و همچنین موجب عضوگیری و روند گسترش سازمان شود. از این رو در خارج از زندان افرادی مانند تراب حق شناس و حسین روحانی به چاپ کتاب شناخت حنیف نژاد که تلفیق سه کتاب بود، اقدام کردند.
البته در چاپ اول آن تمام آیات قرآن در پاورقی ها ذکر شده بود، اما در چاپ جدید، آیات قرآنی حذف شده بود، به این بهانه که مبارزین غیر مذهبی در خارج به خواندن این کتاب ترغیب شدند. البته این دستاوردها برای آموزش کادرها بود، به انتشار در سطح عمومی، از این رو فشار ایدئولوژیک بر اعضای باقی مانده در سازمان زیادتر می شد، به خصوص آنکه حنیف نژاد، سعید محسن، عسگری زاده، بدیع زادگان، باکری، مشکین فام و... ارتباطشان با سازمان قطع شده بود.
پس از دستگیری حنیف نژاد و فرار رضا رضائی، مدتی رهبران سازمان به دست احمد رضایی افتاد. با کشته شدن رضا رضایی و احمد رضایی، و دستگیری کاظم ذوالانوار، زین العابدین حقائی و آقای محمدی، بهرام آرام و تقی شهرام به مرکزیت سازمان دست یافتند. در شهریور ماه سال 1352، مجید شریف واقفی در راس مرکزیت سازمان قرار گرفت.


سازماندهی سازمان در این زمان به سه شاخه در مرکزیت تقسیم شد که عبارتند از:
 
1 ـ شاخه سیاسی (با مسئولیت تقی شهرام)
 2 ـ شاخه نظامی (با مسئولیت بهرام آرام)
 3 ـ شاخه کارگری (با مسئولیت مجید شریف واقفی)».
هر چند سازمان به سه شاخه تقسیم شده بود، رهنمودها و جمع بندی های اصلی از سوی شاخه تقی شهرام ارایه می شد.
تقی شهرام بسیار هشیار بود و یک عنصر تشکیلاتی بود، در حالی که بهرام آرام یک تیپ تئوریک بود و از بدو ورودش پیوسته در جریان حرکت عملی سازمان قرار داشت و یک فرد همه جانبه ای بود که طی ماجرای تغییر ایدئولوژی، که از سال 1352 شروع و تا سال 1354 علنی شد، به تدریج به مهره تقی شهرام و در حقیقت اهرم نفوذ وی تبدیل شد.
 عوامل و نحوه ایجاد انشعاب
 تقی شهرام به همراه ناصر جوهری در سال 1348 توسط محمد حیاتی و رضا باکری به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. وی در جریان ضربه شهریور 1350 دستگیر شد و از طریق دادگاه های نظامی وقت به ده سال زندان محکوم شد. او در زندان های قزل قلعه، علاوه بر آن که مسئولیت آموزش سیاسی دانشجویان زندانی را برعهده داشت، ارتباط وسیعی با زندانیان مارکسیست سایر گروه ها برقرار کرد و در نتیجه به معلومات مارکسیستی خود افزود.
مارکسیست ها در برخورد هر مسأله ای موضعی ایدئولوژیک داشتند، درباره هنر، موسیقی، طبقات مختلف، تاریخ و... به طور مشخص و دسته بندی شده جواب می دادند. همچنین انسجام ظاهری از عواملی بود که شهرام را جذب مارکسیسم کرد.
شهرام در سال 1351، به همراه حسین عزتی به زندان ساری تبعید شد. او که در این زمان به مارکسیسم گرایش یافته بود در سال 1352 به کمک یکی از اعضای سازمان تحریک های فدائی که با او در زندان بود و با کمک افسر زندان به نام ستوان احمدیان به اسلحه خانه دستبرده زده و به همراه تعدادی اسلحه کمری و بی سیم از زندان سازی فرار کردند. هم سلولی شهرام نیز به مجاهدین پیوست.
 برخی فرار شهرام از زندان ساری را طراحی از سوی ساواک تلقی کرده اند. به هر ترتیب او در راس یکی از سه شاخه مجاهدین قرار گرفت و از خلأ موجود در کادر رهبری سازمان مجاهدین بهره جست. وی مطالعات وسیعی در زمینه اصول مارکسیستی داشت و کتبی مانند زمینه تکامل اجتماعی با دو ترجمه پرویز بابایی و دکتر پورکاشانی را در میان سمپات ها ترویج می کرد و به تدریج آموزش مارکسیستی جایگزین آموزش اسلامی شد.


 «در تابستان 52 مبارزه ایدئولوژیک به عنوان محتوای اصلی جنبش نوین «اصلاح و آموزش» در دستور کار سازمان مجاهدین قرار گرفت و گروه هایی به نام «بررسی و تصمیم» متشکل از مسئولان و بالاترین کادرهای سازمان تشکیل شد. جنبش «اصلاح و آموزش» به منظور کشف عوامل که مانع حرکت رشد یابنده سازمان، تجدید ترتیب کادرها و بررسی و تحلیل ضعف ها و نارسایی موجود در کار سیاسی و تشکیلاتی و نظامی سازمان و ارایه و تعیین خط درست سیاسی تشکیلاتی برای اصلاح آن بود».
 «مطالعه بر روی ایده های مارکسیستی توسط یک کادر ده نفره، که مهم ترین اعضای آن تقی شهرام، بهرام آرام و ابراهیم جوهری بودند، صورت گرفت. سرانجام آنها به این نتیجه رسیدند که «هسته تفکراتشان مارکسیستی است و تنها پوسته آن اسلامی است».
 دو ویژگی مهم عقیدتی رهبران سازمان مجاهدین پس از تغییر ایدئولوژی، مارکسیسم زدایی، علم زدگی و «دموکراسی خواهی انقلابی» بود که آنها را از خصایص مبارزه ضد امپریالیستی تلقی می کردند».
در جلساتی که اعضای کادر رهبری با یکدیگر داشتند، به این نتیجه رسیدند که با توسل مکرر به قران مجید دچار تفرقه و انشعاب خواهند شد، مثلاً یکی می گوید:
«لا تَزُر وازرَه و زرَ اُخری» یعنی کسی مسئول شخص دیگر نیست، با این برداشت به لیبرالیسم تشکیلاتی می رسند. پس بایستی برای حفظ وحدت برخورد علمی کنیم. یکی از ایرادات چریک های فدائی به مجاهدان، پیرامون آیه ای بود که در ابتدای بیانیه آنها ذکر می شد. این آیه (فضل الله المجاهدین علی القائدین اجراً عظیماً) که آرم مجاهدین بود از سوی چریک ها ضعف وحدت استراتژیک تلقی می شد.


در 25 خرداد 1352 اعضای مرکزی و در شهریور همان سال کادرهای درجه اول سازمان گردهمایی هایی در کرج تشکیل دادند که طی آن به این نتیجه رسیدند که «آموزش های دینی در سازمان متوقف شود، چرا که با آموزش های دینی هفده نظر بنیادین، ایجاد و در نتیجه انشعاب با بار مسلحانه در سازمان ایجاد خواهد شد». در یکی از جلسات، بهرام آرام اذعان کرده بود که «وظیفه اصلی ما این است که سازمان را در برابر ساواک، امپریالیسم و صهیونیست و ارتجاع حفظ کنیم» در نتیجه به خاطر حفظ وحدت در چنین سازمانی، آموزش های دینی و قرانی کنار گذارده شد».
در نشست کرج، که بهرام آرام، تقی شهرام، وحید افراخته، مجید شریف واقفی، علیرضا سیاسی، ناصر جوهری و...همه کادرها حضور داشتند، موافقت شد که اعضا آموزشهای قرانی را کنار گذارده و آموزش های علمی نظیر «دیالکتیک محصول علم» جایگزین آن شود که به تدریج دیالکتیک محصول علم جای خود را به دیالکتیک مارکسیستی داد. همزمان با این تصمیم کتب مارکسیستی ترجمه و به وفور در دسترس قرار گرفت، به ویژه آنکه مارکسیست ها در ویتنام، شاخ آفریقا و... حماسه می آفریدند.


اشتباه مجاهدین در آن بود که قوانین جامعه را که آنها درصدد تدوین آن بودند، متفکران غربی مانند مارکس، ریکادو، لاسال و...نوشته بودند ثانیاً تجربیات انقلابی مورد توجه آنها متعلق به انقلاب چین، شوروی، کوبا و کمون پاریس و... بود که دارای پشتوانه فلسفی و ارزش های پنهان بود که مجاهدین قدرت تفکیک آن را از تجربه، نداشتند. بدین ترتیب، اعضای سازمان مجاهدین به تدریج تغییر ایدئولوژی را زمزمه کردند.
در تغییر مواضع ایدئولوژیک مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که «اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است، در صورتی که مارکسیسم «رهایی طبقه کارگر» محسوب می شود.
در این رابطه مجتبی طالقانی به پدرش آیت الله محمود طالقانی می نویسد:
«... از دو سال قبل شروع به مطالعه مارکسیسم کرده ام... اکنون معتقدم که باید به طبقه کارگر روی آوریم. اما برای سازمان دادن طبقه کارگر باید اسلام وارد کنیم، زیرا مذهب پویش اصلی تاریخ را که مبارزه طبقاتی باشد، باز نمی شناسد. البته اسلام می تواند نقش مترقی به ویژه در برانگیختن روشنفکران بر ضد امپریالیسم ایفا کند، اما فقط مارکسیسم است که تحلیلی علمی از جامعه به دست می دهد و برای رهایی به طبقات استثمار شده رو می کند... ».
وحید افراخته «رحمان» از اعضای سازمان معتقد بود که «مذهب و دین مخدر است و تحذیر کننده و... چیزی که باعث حرکت بشود نیست... و اسلام شیوه مبارزه ندارد، علم مبارزه ندارد. آدم می تواند مسلمان باشد، اما علم آن را (علم مبارزه) را از کمونیست ها یاد بگیرد».


پس از آن که رهبران سازما مجاهدین خلق به اصول مارکسیستی گرایش پیدا کردند، سازمان و اعضای آن از نظر فکری و عقیدتی نیز دگرگون شد. رهبران مارکسیستی سازمان با در هم آمیختن نظرات «جان ففر» و پروفسور «اپارین» بدون هماهنگی با ایده های مارکسیستی به هم آمیخته و در این راستا، قواعد و مفهوم تکامل را تدوین نمودند. آنها با تکیه بر «داروینیسم اجتماعی» و استفاده از کتبی مانند «منشا تکامل و حیات» و با استفاده از ظواهر برخی آیات قرآن و تطبیق آنها با برخی از نظرات علمی، عنوان «ایدئولوژی اسلامی» را برای مرام خود انتخاب کردند و از همین راستا بود که آنان مطالعه کتب فلسفی و اسلامی را به مریدان خود توصیه نمی کردند، اما در عوض آنان را به مطالعه کتبی با جنبه مبارزاتی و علمی سوق می دادند. چریک های فدائی و سایر کمونیست ها از مجاهدان، بدان دلیل که همه مسائل را به شور می گذاشتند و لذا نمی توانند نظر قاطع ارایه دهند، انتقاد می کردند. تقی شهرام نیز اظهار می کرد «ما به ایدئولوژی قاطع نیاز داریم»... و این از مقدمات گرایش تقی شهرام به مارکسیسم بود.
رهبران سازمان مجاهدین با انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک نه تنها رژیم بلکه تمام محققان آن اعم از سکولارها مذهبی ها را شوکه کردند. این بیانیه اعلام می کرد که سازمان از آن پس بعد اسلامی را به نفع مارکسیسم ـ لنینیسم کنار خواهد گذارد، چرا که «اسلام افیون توده هاست» و در بهترین حالت ایدئولوژی فردی، بورژوا و اتوپیایی است. در حای که مارکیسیسم ـ لنینیسم یک فلسفه علمی واقعی طبقه کارگر بوده و راه درست رهایی بشر است... » سازمان مجاهدین به دو گروه رقیب تقسیم شد، نخست مجاهدان مسلمان بودند که از کنار گذاشتن نام (شعار) اصلی سازمان خودداری و رقبای خود را به این موضوع متهم می کردند که از طریق کودتای خونین کنترل سازمان را به دست گرفته اند.


و دوم مجاهدان مارکسیست بودند که عنوان کامل «سازمان مجاهدین خلق ایران» را ابداع کردند... شاخه تقی شهرام نماز دسته جمعی را ممنوع و واژه رفیق را جایگزین واژه برادر کرد. دومین شاخه نیز که به وسیله بهرام آرام رهبری می شد بعد از مناقشات داخلی شدید همان راه را طی کرد و شاخه سوم که به وسیله شریف واقفی رهبری می شد با اقلیت قابل توجهی که علیه رهبران خود رای دادند از مارکسیست ها جدا شدند.
به تدریج، آیات قرآن از حاشیه، کتاب شناخت حذف شد و کتبی مانند «چگونه انسان غول شد»، چگونه می توان یک کمونیست خوب بود» (نوشته لیوشائوچی و کتاب راهی که مرا به مارکسیست لنینیست رسانید، از هوشی مینه رایج شد».
شهرام و آرام و پنج نفر دیگر از کادرهای اصلی سازمان تا سال 1353 تغییر ایدئولوژی دادند اما تا شهریور 1354 به منظور جذب اعضای بیشتر و کشانیدن آنان به سوی مارکسیسم با خواندن نماز و برقراری جلسات تفسیر قرآن تظاهر به مسلمانی می کردند. مخالفت شریف واقفی با موضع تغییر ایدئولوژیک منجر به تصفیه او از سازمان گردید.
 مرتضی صمدیه لباف، از اعضای سازمان مجاهدین که همرزم مجید شریف واقفی بود و در بعد اسلامی سازمان فعالیت داشت در این زمینه وی ضمن اعترافاتش در ساواک می گوید:
«... کتاب های مارکسیستی را بدون این که از دید فلسفه الهی مورد بررسی قرار داده، می خواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تأیید می کردیم. این مسأله به اضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که فردی مارکسیست بود و به دروغ وانمود می کرد مسلمان است و برای ما قرآن می خواند، در حالی که بدان اعتقاد نداشت و همچنین پایین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیست شدن گروه گردید.


گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد می کرد بدون این که به آنها بگوید ما دارای چه نوع اعتقادی هستیم و چه فلسفه ای مورد پذیرش ما است، البته آن فرد مذهبی را که نسبت به گروه دارای اعتقاد بود و مورد قبول او بود عضوگیری می کرده سپس سعی می کرد انگیزه های مذهبی او را سست کرده و بعد با دادن کتاب های مارکسیستی از قبیل «ماتریالیست دیالکتیکی تضاد و غیره، فردی که قبلاً مذهبی بود بهک فرد ضد مذهب و کمونیست تبدیل شود».
بنا بر اعترافات سید محسن خاموشی:
«بعد از مدت فوق العاده کوتاهی تنها با خواندن یک کتاب که با دید ماتریالیستی نوشته شده بود تفکر اسلامی را به طور کامل کنار گذاشته و بعد هم متوجه شدم که اعضای گروه هم مارکسیست هستند».
به طور کلی می توان چنین برداشت کرد به دلیل آن که بعد از شهریور 1350 تعداد زیادی از افراد و به خصوص کادر مرکزی سازمان مجاهدین یا دستگیر و زندانی و یا اعدام شدند، موقعیتی برای به انحراف کشیدن شده سازمان به وجود آمد و اگر در آن زمان سازمان دچار انشعاب و گرفتار جریان اپورتونیستی نمی شد در یک مقطع زمانی دیگر کل سازمان مجاهدین به انحراف کشیده می شد.
آنها به اقدامات دیگری دست زدند که برخی از آنها عبارتند از:
1 ـ  رواج دادن دروغ در بین افراد در سازمان، دال بر این که همه افراد سازمان تغییر ایدئولوژی داده اند،
2 ـ  قطع تماس افراد سازمان با یکدیگر به جهت عدم همفکری و اعتراض جمعی،
3 ـ  تهدید افراد به اخراج خانه های (تیمی در صورت عدم تغییر ایدئولوژی)،
4 ـ  تهدید قطع کمک مالی سازمان به اعضا،
5 ـ  بازجویی، شکنجه های افرادی که حاضر به تغییر ایدئولوژی نبودند.


رهبران مارکسیست مجاهدین ادعا داشتند که از اعضای سازمان 50% را تصفیه کرده و از 50% باقی مانده عده ای مسلمان ماندند و با ایشان (یعنی آنها که تغییر ایدئولوژی دادند) همکاری می کنند، اما درواقع اقلیتی محدود (20%) تغییر ایدئولوژی داده اند».
بر پایه اعترافات وحید افراخته «علت مارکسیست شدن مجاهدین، پذیرش ماتریالیسم تاریخی از طرف بنیانگذاران اولیه گروه مثل حنیف نژاد است».
پذیرش مرام مارکسیستی در سازمان بدین ترتیب بود که «ابتدا روحیه فرد را با انتقادات فراوان از کتاب خود، و مدارک کتبی از افراد، دال بر وجود ضعف های آنها و طرح ایرادات اساسی ایدئولوژی مطرح شد».
کیفر نپذیرفتن مرام مارکسیستی «راندن از خانه های تیمی، یا یک قرص سیانور بود. پس برخی از اعضای سازمان به دلیل پایداری در برابر ایدئولوژی مارکسیستی ترور شدند و تصفیه خون درون سازمانی ایجاد شد که سازمان (رهبران سازمان) تنها به دو مورد (شریف واقفی و صمدیه لباف) اشاره کرده است.
در واقع، اعضای سازمان مجاهدین بر این باور بوده اند که با آشکار نمودن گرایش های مارکسیستی خود به طور رسمی همه گروه های مارکسیستی را پشت سر خود خواهند داشت، اما در نتیجه اعلام این تغییر مواضع، سازمان گروه های نظامی ـ سیاسی را به جای مبارزه با رژیم پهلوی مقابل هم قرار داد.
احمد احمد در خاطرات خود می نویسد: «قبل از ترور سر تیپ زندی پور از طرف سازمان مجاهدین به وی ابلاغ شد که برای درک وضعیت طبقه کارگر بایستی مدتی به کارگری بپردازد. و او مغازه ای در پاساژ کویر، واقع در خیابان چراغ برق رهن و اجاره نمود و آن مغازه 15 متری را به دو قسمت تقسیم کرد که قسمت جلویی دفتر کسب و کار و قسمت عقبی آن به کارهای شخصی و سازمانی و تشکیلاتی اختصاص می یابد. بعد از ترور سرتیپ زندی پور، احمد احمد از سوی سازمان موظف می شود بدان مغازه نرود. بعد از او «تقی شهرام» از این مغازه برای نوشتن جزوه تغییر ایدئولوژی سازمان استفاده کرد که مدتی بعد از شک کردن سرایدار بدان مکان و درگیری شهرام با سرایدار و فرار شهرام، ماموران کلانتری به آن مغازه می آیند و با مغازه ای باز و آشفته که مقداری کاغذ پاره و دست نوشته و آرم سازمان در آن وجود داشته است، رو به روی می شوند سپس ساواک در جریان قرار می گیرد. بدین ترتیب ساواک اولین مرکزی بود که از تغییرات بنیادین و ایدولوژیک مرام سازمان مطلع می شود و از آن روز شروع به تبلیغات وسیع علیه سازمان می کنند.


خانم طاهره سجادی و همسر ایشان آقای غیوران، از جمله کسانی بودند که با اعضای سازمان مجاهدین قبل از تغییر ایدئولوژی ارتباط داشتند و منزل آنها یکی از مکان های تشکیل جلسات و ملاقات های اعضای برجسته سازمان بود. برخی از اعضای سازمان مانند وحید افراخته به منزل آنها می آمدند، اما از مسائل کاملاً باخبر بودند.
از جمله افرادی که به منزل آنها رفت و آمد داشت، بهرام آرام بود که به تدریج، در   آستانه تغییر ایدئولوژی این رفت و آمدها محدود شد. به ویژه با دستگیری سیمین صالحی در اواخر سال 1353 و یا اوایل سال 1354 به دلیل احتمال لو رفتن، این ارتباطات کمرنگ تر شد. از این زمان بیشتر «محمد طاهر رحیمی» با نام مستعار حسین به این منزل رفت و آمد داشت.
خانم سجادی در این رابطه می گوید:
«محمد طاهر رحیمی از سال 53 به اصطلاح مسئول من شده بود... من مطمئن بودم که او تغییر ایدئولوژی به آن شکل نداده بود...مثلاً حفظ خطبه متقین یکی از دستورات کار من بود یا مثلاً آیاتی از قرآن... »
در اواخر زمستان سال 1353 اعلامیه شماره 21سازمان مجاهدین خلق که طی آن آیه (فضل الله المجاهدین علی القائدین اجراً عظیماً) کوچک شده بود، با شرح ترور انقلابی سرتیپ زندی پور، که توسط مرتضی صمدیه لباف انجام گرفت، منتشر شد.
در اردیبهشت سال 1353 اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 22 سازمان مجاهدین پیرامون ترور دو مستشار امریکایی با حذف آیه قران (آرم سازمان) تکثیر شد.
 یک هفته پس از آن ترور مستشاران به دست وحید افراخته و محسن خاموشی در خرداد 1354 در جلسه ای اضطراری خانه تیمی که احمد احمد در آن حضور داشت، برخی اعضای سازمان اعلام کردند که «پس از مطالعات و بررسی های عمیق کارشناسانه به این نتیجه رسیدیم که اسلام نمی تواند جوابگوی نیازهای ما باشد و تنها مارکسیسم است که علم مبارزه است...»
«از اواخر سال 1352 چندین انشعاب جدی در سازمان مجاهدین رخ داد که به اصطلاح تغییر و تحولات ایدئولوژیک بود. اولین انشعاب توسط «شاه کرمی» تحت عنوان گروه «مهدیون» با تعداد کمی تشکیل شد، اما در زمستان 53 وی به دست ماموران رژیم پهلوی به قتل رسید و بقایای این سازمان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در گروه مجاهدین انقلاب اسلامی ادغام شدند.
 دومین انشعاب در اواسط سال 1353 توسط شریف واقفی و صمدیه لباف به دنبال علنی شدن ایدئولوژی مارکسیستی صورت گرفت. در این زمان شریف واقفی به همراه شهرام و آرام در مرکزیت سازمان بود. شریف واقفی مخالفت علنی خود را با ایدئولوژیکی مارکسیست پس از یک سال علنی کرد».


«سومین انشعاب که به «هسته مذهبی» در نزد اعضای سازمان مجاهدین مشهور بود، شامل افراد سابق سازمان و برخی از افرادی که تازه از زندان آزاد شده و در گذشته در مسائل تشکیلاتی سازمان بودند شامل فرهاد صفا، محمد صادق، محسن طریقت، محمد اکبری آهنگران، مجتبی آلادپوش، سرور آلادپوش و... بودند که محمد صادق و محسن طریقت بعد مرام مارکسیستی را پذیرفتند و بقیه افراد به وسیله گروه ساواکی سیروس نهاوندی تا پاییز 1355 یا کشته شدند یا دستگیر و پراکنده شدند و سرانجام هسته متلاشی گردید».
موضع گیری شریف واقفی در برابر جریان تغییر ایدئولوژی
پس از دستگیری کاظم ذوالنوار از سوی ساواک و در جریان تغییر ایدئولوژیک سازمان، کار شناسایی سایر تیم های سازمان در سال 1353 به مجید شریف واقفی سپرده شد تا ضمن شناسایی دقیق از آنها اطلاعات به دست آورد. سرانجام تقی شهرام موفق شد بهرام آرام و ابراهیم جوهری را به تغییر ایدئولوژیک سازمان سوق دهد و مجید شریف واقفی را از کادر رهبری سازمان کنار بگذارد.
 مجاهدین به دنبال پذیرش مرام مارکسیستی چند ایراد اساسی به اسلام وارد کردند از جمله آنکه برای افرادی مانند بهرام «رابطه خدا با پدیده زیر سوال رفته بود» و به قول شهرام چیزی علمی است که مادی، ملموس و دارای عینیت باشد.
 همچنین بهرام اعتقاد داشت که «اسلام علی رغم نفوذ و قدرتش خیلی روبناست همچون یک سنت و فرهنگ اجتماعی، اسلام زیر بنا و راهنمای عمل در تحلیل های سیاسی و اقتصادی نیست. دیگر آنکه در مارکسیسم انسجام وجود دارد اما در اسلام وجود ندارد چرا که مسائل دینی مانند احکام آن چنان پیچیده است که انسان نمی تواند به انسجام برسد اما مارکسیسم مطرح می کند که ماده یک مقوله فلسفی ازلی و ابدی است پس به طرح دیالکتیک در طبیعت و در نهایت به ماتریالیزم تاریخی می رسد و همانگونه که ماده مقدم بر ایده است هم زیر بنا و هم روبناست.
مسائل دیگری نیز برای سید (بهرام) مطرح بود از جمله اینکه او نمی پذیرفت قرآن (من عند الله) یعنی از جانب خدا باشد و می گفت: خدایی که غیر مادی است چگونه ماده کانال می زند. دیگر اینکه نقش خدا، کتاب خدا و امام زمان در خط مشی چیست؟ اگر امام زمان حضور دارد ما باید نقش او را در خط مشی ببینیم، یعنی همان حالتی که انبیا با خدا داشتند و ضم ارتباط و گفت و گو در خط مشی می گرفتند. مجید شریف واقفی به دنبال پاسخ دادن به این ایرادات بود.


برای مجید نیز سوالات زیادی مطرح بود، از جمله اینکه او معتقد بود ما بایستی «رابطه دین و علم» و «رابطه قران و علم» را پیدا کرده، تا با دستاوردها و تئوریهای علمی کارهایمان را انجام دهیم. چه لزومی دارد این دستاوردها را ببریم طرف قرآن و برای تایید آنها به قرآن استناد کنیم؟ اگر مبنا علم است دیگر رجوع به قرآن، گرداندن لقمه دور سر است، و اگر مبنا قرآن است و قرآن راهنمای عمل است نقش قرآن در رشد علم چیست؟ نقش قران در سیاست و علم، راهنمای عمل می شود.
به تدریج جزوات مذهبی از میان اعضای سازمان جمع آوری شد و در مقابل جزوات مارکسیستی جایگزین آن شد و به زعم خودشان سوالاتی در باب انتقادهای مذهبی مطرح کرده و در اختیار اعضای سازمان قرار دادند.
به زودی «جزوه سبز آموزش» محصول جریان انحرافی «اپورتونیستی» از سوی سازمان منتشر شد.
«این جزوه چاپ نشده بود اما روی کاغذ سبز رنگی نوشته شده بود... تحلیل جزوهکی از محورهایش این بود که ایدئولوژی سازمان روی تکامل قرار دارد و این تکامل مادی است و از تکامل مادی به تکامل ابزار تولید و سپس به ماتریالیسم تاریخی می رسیدند... واقعیت را همان ماده می دانست و می گفت اگر چیزی غیر ماده است نشان دهید. این خلاصه ای از آن جزوه بود که تفصیل آن در کتاب تازیانه تکامل آمده است. این جزوه رسماً اعلام غیر مذهبی بودن نکرده بود ولی با محورهایی که داشت عملاً مذهب حذف می شد و جنبه روبنایی پیدا می کرد».


حسین روحانی درباره «جزوه سبز» می گوید:
 «بحث های مربوط به «جزوه سبز» که در سطح رهبری و کادرهای سازمان صورت می گرفته، مورد مخالفت اساسی هیچ کدام از این افراد و از جمله مجید شریف واقفی، که در این زمان عضو مرکزیت بوده، قرار نمی گیرد و اگر اختلافاتی بود در جزئیات بوده و نه در راس و محورهای اصلی مطلب... .
مجید شریف واقفی با این نتیجه گیری نهایی و کنار گذاشتن ایدئولوژی مذهبی و پذیرش مارکسیسم به جای آن موافقت نداشته و آن را مورد انتقاد قرار می دهد».
 مجید به نقد و بررسی «جزوه سبز» پرداخت اما مخالفت رهبران مارکسیست باعث شد که وی تنها به نقد و بررسی آن جزوه و مشخص کردن نقاط ضعف آن در شاخه خود بپردازد. ادامه مخالفت ها در آذر ماه سال 1353، در مقاله جدیدی طی نشریه داخلی سازمان تحت عنوان «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته ایم»، خود را نشان داد که شریف واقفی با آن مخالفت کرد و پاره ای از رهبران سازمان به وسیله نشریه «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته سازیم» و با استفاده از چهره های مذهبی چون حضرت علی (ع)، امام حسین (ع) و اصحاب پیامبر و با استفاده از اسلام (به عنوان یک امر سنتی ـ فرهنگی) به تهییج یاران خود پرداختند... که به تدریج رابطه فرد را با اسلام قطع می کردند.
مجید بعد از آگاهی از این مسأله چنین می گوید:
«رفیق پرچمدار، تو مذهب را به عنوان یک مکتب قبول نداری، ولی به عنوان یک فرهنگ از قهرمانان آن تجلیل می کنی و دست به عوام فریبی می زنی».
 انتشار جزوه سبز در میان اعضای سازمان از طریق «مرتضی صمدیه لباف» به شریف واقفی رسید و او به این موضوع اعتراض کرد.
 هنگامی که مجید متوجه شد از طریق بحث سیاسی درون گروهی نمی تواند مارکسیست ها را قانع کند، از پذیرش مسئولیت رفتن به اصفهان و یا خارج از کشور سرباز زد. تقی شهرام و بهرام آرام بر خورد مجید را «ناشی از نحوه تفکر و ماهیت طبقاتی او می دانستند.


در حالی که مجید به آنها پاسخ می داد:
 «چون با شما وحدت ایدئولوژیک ندارم، نمی توانم وحدت تشکیلاتی داشته باشم؛ چرا که وحدت تشکیلاتی در رابطه با وحدت ایدئولوژیک امکان پذیر است و من به هیچ وجه دستورات شما را به عنوان دستورات سازمان تلقی نخواهم کرد»
دکتر فضل الله صلواتی می گوید:
 «ایشان (مجید شریف واقفی) در یک نشست دیگر با من هنگامی که در سال 50 تازه از زندان آزاد شده بودم در یکی از خانه های امیریه یک ساعتی با هم صحبت کردیم ایشان دیگر آخر حرفش را زد که دیگر هیچ کاری برای ما نیست و تمام این افرادی که الان در راس سازمان مجاهدین هستند به انحراف گرائیدند و به زودی ما را نابود خواهند کرد. من تنها حرفی که زدم این بود که اگر می توانی اسلحه و لوازمی که دارید اینها را بردارید و در یک مخفیگاه دیگری که هم از آن افراد پنهان باشد و هم از نظر ساواک و سازمان امنیت، مخفی کنید... »
هر چند مجید از سوی سازمان محدود شد اما مرتضی صمدیه لباف، جعفر لباف و فرهاد صفا از یاران وفادار او بودند.
مجید با روحانیان مبارز (در هنگام تغییر ایدئولوژی) در تماس بود... برخی از مجاهدین پس از آزادی از زندان های رژیم پهلوی می گفتند: او مرتباً با روحانیانی مانند مرحوم طالقانی و یا دکتر شریعتی برای کمک فکری به سازمان دائماً در تماس بود.
 همچنین بنا بر اظهارات فرزند شهید آیت الله غفاری، در زمان تغییر ایدئولوژی مجید ارتباطاتی با شهید غفاری در اتاق در بسته ای داشته و به سفارش ایشان کسی نمی بایستی از رفت و آمد او مطلع شود.
بدین ترتیب، مجید نه تنها از سوی سازمان مجاهدین، بلکه از سوی ساواک تحت فشار قرار گرفت. آقای فضل الله صلواتی می گویند:
 «در فاصله 8 ـ 7 ماه که از زندان بیرون آمدم چند بار با او ملاقات داشتیم و او از تغییر مواضع مجاهدین برایم سخن گفت. توصیه من به او این بود کها سازمان را رها کند و یا کشور بیرون برود مثلاً از طریق پاکستان خارج شود، چون هم از نظر رژیم شاه و مأموران آن، و هم از نظر سازمان تحت تعقیب بود. او گفته بود ساواک مرا تعقیب می کند و مرا به کشتن تهدید کرده اند».


وی هنگامی که از سوی شهرام به مرگ تهدید شد می گوید:
من از امریکا با آن همه تجهیزاتش نمی ترسم، می خواهید از شما با چند اسلحه قراضه تان بترسم. من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم».
او با خود مرتب شعر زیر را تکرار می کرد:
از دست عدو ناله من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است
کار تصفیه عناصر مذهبی با عضوگیری نکردن از آنها شرکت دادن آنها در درگیری های مسلحانه و یا خلع سلاح کردن و محدود کردن آنها آغاز شد. به دنبال اعلام تصفیه مجید از سازمان، شهرام و آرام به او هشدار می دهند که «اگر در گوشه و کنار شروع به صحبت کنی، خائن شناخته خواهی شد». آنها حتی دو نفر را به عنوان جاسوس تعیین کردند تا از احوال و اعمال او باخبر باشند.
آرام و شهرام رهبران دو شاخه دیگر با اکثریت آشکاری که داشتند به شریف واقفی اولتیماتوم دادند کها به هسته مشهد منتقل شود یا این که ایران را ترک کند و یا در یکی از کارخانه ها مشغول کار شود تا آگاهی سیاسی او افزایش یابد. شریف واقفی در نظر داشت گزینه مشهد را بپذیرد و همزمان تلاش می کرد طرفداران خود را سر و سامان دهد و برخی از وسایل سازمان را بهک مکان امن منتقل کند که اطلاعات مربوط به این فعالیت سریع توسط لیلا زمردیان، همسر شریف واقفی که مارکسیست سرسختی بود، به آرام و شهرام رسید. شریف واقفی ترجیح داد که در سازمان بماند و به کارگری بپردازد.
 کشمکش بر سر تشکیلات سازمان منجر به قربانی شدن شریف واقفی و صمدیه لباف شد. آنها بخشی از امکانات تسلیحاتی و مالی سازمان را به نفع جناح مذهبی سازمان پنهان کرده بودند، از این رو، گروه مقابل به رهبری تقی شهرام و بهرام آرام به مقابله قهرآمیز با آنان برخاسته و حریفان خود را با ترور از میدان خارج کردند.


زمستان 1353، هنگامی که بخش داخل کشور سازمان دستخوش تغییرات ایدئولوژیک بود علیرضا سیاسی آشتیانی از سوی رهبری داخل به خارج کشور فرستاده شد تا به تحول ایدئولوژیک را در بخش خارج از کشور نیز سازمان و آموزش دهد.
آقای دکتر صلواتی که چند روز پیش از شهادت مجید او را ملاقات کرده بود می گوید:
 «چند روزی قبل از شهادت مجید، او را در تهران یافتم. با هم به خوابگاه دانشگاه صنعتی رفتیم دو نفری وارد یک اتاق شدیم. مجید شروع کرد به گریه کردن و اسلحه کمری خود را باز کرد و روی میز گذاشت و به من گفت: «فضل الله این امانت خدا را از من بگیر، من دیگر نمی توانم آن را حمل کنم، سازمان منحرف شده است. من در یک دریای متلاطم و پر موج گیر کرده ام نمی دانم چه کنم. به او گفتم: تو که از مرگ هراسی نداری بگذار ترا بکشند، تو سعی کن عضوگیری کنی از کسانی که نماز شب می خوانند و اهل دعای کمیل و زیارت عاشورا هستند، زیرا اینها هستند که برای تو می مانند و... او رفت اما برای همیشه».
 مجید در راستای ایجاد تشکیلات مخفی طی پنج ماه از آذر 1353 تا اردیبهشت 1354 به کمک افرادی مانند مرتضی صمدیه لباف و فرهاد مصفا که به تازگی از زندان آزاد شده بودند ـ کادر خود را جمع آوری و منسجم نمود. بدین ترتیب مجید و همراهانش نیروهایی را که گرایش های مذهبی قوی داشتند گرد هم جمع نموده و آنها را از دستبرد عناصر مارکسیستی در امان قرار دادند و توانستند تعدادی اسلحه برای اعضای خود تهیه کنند.
 مجید استحکام اپورتونیست ها را مقطعی می دانست و به این موضوع یقین داشت که این استحکام دیری نمی یابد که به اختلاف میان اپورتونیست ها منتهی خواهد شد.
وی حتی اپورتونیست ها را مارکسیست نمی دانست و می گفت:
 «در تضاد بین منافع فردی و منافع جمعی یک عنصر مارکسیست منافع جمعی (یا حداقل آنچه را که از دیدگاه ایدئولوژی خودش نافع جمع تشخیص داده است) را مرجح دانسته و مارکسیست شده است. اما بسیاری از این افراد (اپورتونیست ها) در تضاد بین منافع فردی و منافع جمعی، منافع فردی را انتخاب کرده و ظاهراً مارکسیست شده اند، منافع فردی ای که شامل آواره نشدن، خلع سلاح نشدن، به کارگیری فرستاده نشدن، حفظ مواضع سازمانی و بعضاً ارضای روحیات ماجراجویی است».
 همچنین وی می گفت: «ما با اینها (اپورتونیست ها) تضاد طبقاتی داریم چرا که ما نماینده دو مذهب هستیم، مذهبی براساس توحید و نفی استثمار و از بین بردن هرگونه استثمار انسان از انسان و ستم و بی عدالتی که انبیا به خاطر آن جان خود را دادند و مذهب دیگر مذهب ارتجاع و طرفدار وضع موجود و حامی استثمارگران... » او در جواب یکی از برادران که به شوخی پیشنهاد ضربه زدن نظامی بر اپورتونیست ها را مطرح کرده بود، به شدت انتقاد کرده و گفت: ـ«این از ایدئولوژی ما به دور است که این گونه شیوه ها را برای حل مسائل درون خلقی به کار بریم... » در همین رابطه می گفت «تضاد ما با اپورتونیست ها دلیل وحدت با ما نمی شود. بسیارند کسانی که با اینها تضاد دارند، ولی عملاً به درد ما هم نمی خورند. ما برای عضویت دارای ضوابط و معیارهای مشخص ایدئولوژیک ـ استراتژیک هستیم... ما کانون مخالفین نیستیم».


در ادامه دکتر صلواتی می گوید:
 «زمانی من برای یک مهمانی در خیابان بوذر جمهری (15 خرداد) دعوت داشتم. من با دوستانم در کوچه های فرعی این خیابان بودم که متوجه شدم از پشت سر موتور سبز رنگی ما را دنبال می کند و به شوخی می گوید: آقا شما دارید کجا می روید آن رفقایی که ما را می بردند جنبه سیاسی نداشتند، بیشتر یک گروه عقیدتی بودند که در مشهد با ما آشنا شده بودند و ما را به مهمانی دعوت کرده بودند. در هر صورت مجید را دعوت کردیم به داخل خانه آنها آمدند. بچه ها که احتمالاً یکی دو تا از آنها از دانشجویان دانشگاه صنعتی بودند، او را شناختند و به اتاقی که من و او رفتیم، وارد نشدند. مجید صحبت هایش را کرد و به اتاقی که من و او رفتیم، وارد نشدند. مجید صحبت هایش را کرد و این که مجاهدین با او چه کردند و این که احتمال دارد او را ترور کنند و همچنین از این که ممکن است صمدیه لباف را بکشند و در تشکیلات درون سازمانی ما را به اعدام محکوم کرده اند، و این که ما در یک زندگی مخفی به سر می بریم.
من او را تقویت روحیه و توصیه هایی کردم و حدود 500 ـ 400 تومان پول که در جیبم بود به او دادم، اما او قبول نمی کرد و می گفت شما مسافرید. اما من به اصرار به او دادم و به او گفتم منزل استاد جعفری هست از آنها می گیرم. اما معلوم نیست دیگر بتوانم شما را ببینم و بعد از آن اصرار کردم برای شام بایستند. او گفت من احتمال می دهم که برخی مهمان ها مرا شناخته باشند، بهتر است من بروم. این آخرین ملاقات ما بود چون مدتی بعد من دستگیر شدم... بعد از رفتن او یکی از مهمانان گفت ایشان مهندس شریف واقفی بودند؟»
 به هر ترتیب مجید شریف واقفی پس از ساماندهی اعضای کادر خود در صدد اعلام موضع خود برآمد و این موضوع را در روز 16 اردیبهشت سال 1353 علنی نمود.
 «این در حالی بود که شهرام و آرام از طریق سمپات ها و جاسوسان خود در جریان فعالیت ها و اقدامات شریف واقفی و صمدیه لباف قرار داشتند. پس هنگامی که برای آنها مسلم شد که این گروه مذهبی از اعتقادات و فعالیت های خود دست بردار نیستند، تصمیم به تصفیه آن دو از سارمان و نیز نابودی آنها گرفتند».


از سوی دیگر، «لیلا زمردیان همسر مارکسیست شریف واقفی که مدتی بود اختلافاتی با او پیدا کرده بود فعالیت وی و صمدیه و نیز وجود یک سلاح کمری رولور اسپرینگ که در نزد شریف واقفی بود را به سازمان گزارش داد. تشکیل مخفی شریف و صمدیه به این ترتیب لو رفت. به سرعت آنها انباری که نزد یکی از سمپات های سازمان به نام «سیف الله کاظمیان» حاوی سلاح، ماد منفجره، مدارک و... بود را تخلیه کردند و این موضوع تصمیم رهبران مارکسیست سازمان را برای ترورر شریف واقفی و صمدیه لباف مستحکم تر نمود. آن دو خائن شناخته شده و حکم اعدام آنها صادر شد».
 سازمان مجاهدین با انتشار بیانیه ای که در آن به صراحت به تصفیه 50% (بیش از 50%) از اعضای سازمان اعتراف کرده بود تصفیه و قتل مجاهدین نظیر شریف واقفی و صمدیه لباف را تحت عنوان خائنین شماره (1و2) صادر نمود. 
ترور شریف واقفی (تصفیه خونین)
1 ـ انگیزه ترور
اقدامات و انگیزه تقی شهرام مهم ترین عامل ترور شریف واقفی است. در بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین که توسط شهرام تهیه و تنظیم شد با صراحت به اعدام انقلابی ناصر خائن به زعم خود وی و توطئه گری شریف واقفی و صمدیه لباف و عده ای دیگر اشاره شده است. در میان همان بیانیه اعتراف شده است که حدود 50% اعضای سازمان که بسیاری از آنها مخفی بوده اند تصفیه شدند و بدون پوشش در معرض تهاجم پلیس و ساواک قرار داده شده اند. در صفحات 15 تا 13 اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیستی سازمان مجاهدین، کادر رهبری مسئول اعدام و سرکوب مخالفان معرفی شده است.
برای درک کامل تر انگیزه ترور شریف واقفی لازم است پاره ای از اعترافات و یا خاطرات اعضای سازمان مجاهدین و دوستان وی را مورد بررسی قرار دهیم.
احمد احمد در خاطرات خود می نویسد:
«در نیمه اردیبهشت ماه سال بعد (54) خبر شهادت مجید شریف واقفی را شنیدم. ما او را به عنوان یک رهبر انقلابی مسلمان می شناختیم و نسبت به او بسیار احترام و علاقه داشتیم. از خبر فقدانش بسیار متاثر شدیم. مرگ او و خبرهایی که در این زمینه به ما می رسید، بسیار ضد و نقیض بود و شک هر شنونده ای را بر می انگیخت... مرگ مجید این احساس و ابهامات را نسبت به فضای موجود دو چندان کرد».
جوان قائدی ماجرار ترور شریف واقفی را چنین شرح می دهد:
«به دنبال رسمی و علنی شدن مبارزه برای تغییر ایدئولوژی سازمان، شریف واقفی که تا آن زمان به زعم حضورش در مرکزیت، موضع فعالی را در این رابطه اتخاذ نکرده بود، به موضع گیری و فعالیت، البته مخفی علیه مرکزیت سازمان برداشت و بدیهی است که قبل از همه در مرکزیت انعکاس یافته و قبل از همه دو تن از عناصر مرکزی یعنی تقی شهرام و بهرام آرام مارکسیست شده بودند. تقریباً هیچ موضع فعالی در این زمینه وجود نداشت نه از نظر مبارزه با جریان مارکسیستی و بخشی از مرکزیت و بعد کادرهای درجه یک سازمان که در پی تغییر ایدئولوژی سازمان بودند، و نه از نظر ایدئولوژی مذهبی سازمان و نه از نظر تشکیلاتی برای تصحیح روند نادرست پیشبرد ایدئولوژی مارکسیستی در سازمان، و علنی و عمومی کردن این مبارزه در سطح سازمان... و از طرف دیگر در خلال این دوره مسئولیت هایی نیز که بر عهده وی قرار گرفته بود تقریباً به طور کامل با شکست مواجه شده بود چه در زمینه سازمان دادن فعالیت کارگری سازمان، و چه در زمینه فعالیت های تکنیکی که بخشی از آن تحت مسئولیت مستقیم خود شریف قرار داشت... حتی خود تیم در شاخه تحت مسئولیت شریف نیز دارای مسائل و درگیری های فراوانی بود و شریف عملاً از حل مسائل آن عاجز مانده بود. این جریان تا آنجا پیش رفته بود که از حدود تابستان 1353 شاخه تحت مسئولیت شریف منحل شده خود وی به زعم این که همچنان عضو مرکزیت بود و در جلسات آن حضور می یافت مسئولیت مهم و قابل توجهی نداشت و در پاییز 1353 نیز به کار در یک کارخانه پرداخته بود».


احمد احمد می نویسد:
«در مذاکره با تقی شهرام به او گفتم: به خاطر جریان مارکسیستی، رهبران سازمان را کشتید؟ او شروع به توجیه کرد و گفت: مجید شریف واقفی در عملیات تامین سلاح به شهادت رسیده است. ما هم از مرگ او متاثریم. من می دانستم که او دروغ می گوید و دستش به خون شریف واقفی آلوده است».
مرتضی صمدیه لباف در اعترافات خود انگیزه این ترور را چنین شرح می دهد:
«من و چند نفر دیگر و مجید شریف واقفی کهکی از افراد موثر و فعال رهبران فوق بود با آنها مخالفت کرده و حاضر به پذیرش مارکسیسم نشدیم و خواستیم یم گروه مذهبی تشکیل دهیم. آنها اقدام به ترور می کردند... چون رهبران گروه موقعیت خود را در خطر می دیدند و مطمئن بودند دیگر ادعاهای به ظاهر علمی و تئوری آنها که ما در عمل به آن رسیدیم خدشه دار شده است و دیگر نمی توانست قابل قبول باشد».
وحید افراخته می گوید:
«در اینجا لازم می دانم تضاد درونی گروه و تناقض فراوانی را که بین شعارهای تبلیغاتی و واقعیات عینی موجود در گروه موجود بود به عرض برسانم. رهبری گروه که انگیزه خود را برای مبارزه برای آزادی می دانست، شدیدترین دیکتاتوری و زور را روی همان عناصر محدود زیردست خود اعمال می کرد. ترور شریف واقفی که به دلیل مخالفت او با نظرات رهبری گروه انجام شد یکی از نمونه های مشخص این روش در داخل گروه بود. به این ترتیب عملاً به افراد گروه تفهیم شد که کوچک ترین مخالفت شات با عقایدی که گروه مطرح می سازد و دستوراتی که داده می شود مجازات هایی در حد ترور است. و به این ترتیب امکان هرگونه آزادی عقیده در گروه از بین رفته بود».
براساس اعترافات جواد قائدی:
«شریف در حالی که ظاهراً وانمود می کرد کماکان با سازمان و تحت اتوریته مرکزیت آن است و برای اصلاح خود (با پذیرش برنامه تعیین شده به وسیله مرکزیت) به سرکار می رود، مخفیانه شروع به اقدام علیه سازمان نموده، شروع به جمع آوری امکانات و عناصری که فکر می کرد با وی همراه هستند نمود، بویژه در این رابطه شروع به تماس با سمپات های سازمان و نیز عناصر قدیمی سازمان که از زندان آزاد شده بودند و بخصوص در رابطه با عناصر اخیر، آنها را از مخفی شدن و فعالیت با سازمان باز می داشت که این امر با توجه به حساب هایی که مرکزیت سازمان بر روی این عنارص، مخفی شدن آنها و فعالیت هایشان در سازمان و تجربه و کارایی آنها و... برای مرکزیت اهمیت بسیار زیاد داشت».


منیژه اشرف زاده کرمانی می گوید:
«سازمان تصمیم به اعدام او و یکی دیگر از افرادی که در تماس نزدیک با او بود گرفت».
محسن خاموش می گوید:
«او (شهرام) اعضای سازمان را پنهانی نسبت به کادرهای بالای خود بدبین می کرد».
ابوالفضل حیدری عضو هیأت های موتلفه اسلامی می گوید:
«زمان شهادت شریف واقفی ما در زندان مشهد بودیم. تحلیل سازمان مجاهدین در رابطه با این ترور در جمع سیاسی زندان این گونه انعکاس داده شد که او گرایشات مارکسیستی پیدا کرده و منحرف شده و از این رو تصمیم به تصفیه کردن او گرفته شد و خیانت او دلیل تصفیه اش ذکر کردند... برای ما این سوال پیش آمد که چرا با جنازه او چنین کردند... درواقع مجید دریافته بود که ایدئولوژی مارکسیست ها التقاطی است... و افشاگری و روشنفکری او آنها را به عکس العمل واداشته است».
مهندس میثمی می گوید:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شخصی از مجاهدان قبل که در زندان شیراز با وی آشنا شده بودم، ملاقاتی داشته و او گفته است: «روزی از بهرام پرسیدم آیا شما از شهادت رساندن شریف واقفی و صمدیه لحظه ای به خود تردید راه دادید؟ و بهرام در جواب به سرعت گفت نه. آئین نامه تشکیلات است. او یک گروه در دل سازمان تشکیل داده بود اما بدون اطلاع سازمان و به لحاظ آئین نامه تشکیلاتی حکمش اعدام است و من یک لحظه هم تردید نکردم».
میثمی چنین ادامه می دهد:
«مارکسیست ها معتقد بودند مجید به خاطر افکار مذهبی اش نماینده خرده بورژوای است... ما بایستی تنها روشنفکر این طبقه را که در سازمان هست از بین ببریم تا دیگر طبقه ای به نام خرده بورژوای وجود نداشته باشد».
منیژه اشرف زاده کرمانی درباره «ترور شریف واقفی» در اعترافات خود گفته است که: «یکبار که من با سیمین حریری راجع به این مسأله (اعدام مجید شریف واقفی) صحبت کردم او می گفت رفتار ناصحیح اعضای سازمان مجاهدین خلق باعث شد که مجید شریف واقفی به مرحله ای برسد که مجبور شوند او را اعدام کنند و او که خودش مجید شریف واقفی را می شناخت، برایش مشکل بود قبول کند که وی چنین خیانتی مرتکب شده باشد که مستوجب اعدام باشد و بهرام آرام به سیمین حریری می گفت که به خاطر مسائلی که خود دارد قادر نیست مسأله اعدام مجید شریف واقفی را نیز درست بفهمد (در حالی که او در طرح ترور مجید دست داشت) زیرا خودش حاضر نیست مسئولیت اشتباهاتش را قبول کند می خواهد اشتباهات مجید شریف واقفی را نیز ناشی از سازمان مجاهدین بداند».
2 ـ نحوه ترور
اجرای طرح ترور مجید شریف واقفی بر عهده وحید افراخته گذارده شد. قرار بود در ساعت 4بعدازظهر روز 16 اردیبهشت 1354، مجید شریف واقفی و سپس در ساعت 6 همان روز صمدیه لباف ترور شود. لیلا زمردیان آخرین قرار را با مجید شریف واقفی در خیابان بوذر جمهری (15 خرداد) گذارد. وقتی آن دو وارد خیابان ادیب الممالک (واقع در خیابان ری) شدند منیژه اشرف زاده (مامور علامت ترور) با کمی تأخیر علامت داد. در فرعی بعدی حسین سیاه کلاه که در کمین مجید بود گلوله ای از جلو به صورت او و وحید افراخته گلوله ای دیگر به پشت سر وی شلیک کردند. جسد وی را با اتومبیل به بیابان های اطراف مسگرآباد برده و محسن خاموشی شکم جسد را با کلرات و شکر پر کرده و آن را می سوزاند و سپس برای عدم شناسایی، بقایای جسد را قطعه قطعه کرده در چند جا دفن کردند.


محسن خاموشی نحوه ترور مجید شریف واقفی را این گونه شرح داده است:
«در محل قرار و بعد حیدر و حسن هم آمدند. ماشین قهوه ای را هم با خود آورده بودند... وسائل ضروری را داخل ماشین گذاشتیم (کلرات، بنزین، برزنت، ابر، نایلون. هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم، میخ پنجری، لنگ... ) صندوق عقب را مرتکب کردیم.اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم، بعد برزنت را بر روی آن کشیدیم بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بسته یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم، یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم.
طرح بدین شکل بود که روبه روی کوچه ادیب (کوچه باریک) یک همشیره بایستد. بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد. بعد جسد او را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند.
حیدر سر قرار مجید شریف واقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوه ای را به کوچه ای برده نمره ها را باز کرده و نمره های جعلی را پشت شیشه های آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم. ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم. چند لحظه بعد علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده چه کار کنیم»؟ عباس گفت: «مهم نیست من طوری می ایستم که نیمی از کوچه را ببینم». ما ایستاده بودیم که همشیره با چادر آمد و رو به روی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد. لحظه ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم « مجید شریف واقفی» با صورت روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم. ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم.
وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون های روی سپر را (با دستمال) پاک کردم و با هم سوار شده و رفتیم.
همان موقع که مجید شریف واقفی روی زمین افتاده بود اسلحه اش را از کمرش برمی دارند اسلحه اش یک 65 ـ v بود همان اسلحه ای که از انبا تخلیه کردند، ولی نارنجک اش را بر نمی دارند و نارنجک از کمرش می افتد و عباس نفهمیده بود در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نمود. بعد دو نفر جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید، ما پلیسیم دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود. سید محسن خاموشی در ادامه مطلب می گوید: از طریق آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان رفتیم. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. من و عباس در جاده مسگرآباد همان جایی که علامت داده بود رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود، زیرا همان لحظه ای که ماشین را پارک کردیم یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند.


در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در 18 کیلومتری جاده مسگرآباد، که چاله های زیادی داشت. بعد از مدتی معطلی بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصاً صورت او، بعد بنزین ریختیم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد در همان حال فندک را زرد. از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد. مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم متوجه شدیم که شعله به در صندلی عقب ماشین گرفته، به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعله دور کردم... در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیب های آن را تخلیه کردیم. (20) عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول».
دکتر صلواتی می گوید:
«من در زندان شنیدم و هم در تلویزیون دیدم. در سال 1354 که آزاد شدم. وحید افراخته و آرام راجع به کشتن مجید شریف واقفی صحبت کرده بود. و یک نکته از فیلم صمدیه لباف را پخش کردند که چه بر سر او آورده بود و حتی در تلویزیون آنها گفتند: بدنش را (مجید شریف واقفی) تکه تکه کردیم و در یک گونی قرار دادیم و به خیابان های مسگرآباد آن زمان که خارج از تهران است بردیم و آتش زدیم. و در حتی در تلویزیون در مقابل مادر و خواهر او که گریه می کردند. من تازه آزاد شده بودم در شهریور 1354 من در شمال بودم که این برنامه از تلویزیون پخش شد و من خیلی متاثر شدم که مجاهدین خلق که زمانی نام مسلمان داشتند بایستی چنین افرادی را ترور کنند.
در هر صورت، مرگ مجید شریف واقفی و صمدیه لباف روحیه بچه های مباز مذهبی را تضعیف کرد و در زندان ها این سروفت را می زدند که دین اسلام کارایی و توان ایجاد انقلاب و ایجاد تحول و تحرک را ندارد، اگر داشت قوی ترین گروهی که مسلح بودند می توانستند کاری انجام دهند، همه اعضای قبلی که کشته شدند، اعضای جدید هم که همه تغییر موضع دادند و کمونیست شدند».
یکی از بستگان نزدیک شریف واقعی در مورد جسد و محل دفن وی گفته است:
یکی از همکاران اداری ما اظهار می کرد: من کوچک بودم، خانه مادربزرگم در صحرای مسگرآباد بود... من یک روز رفته بودم آنجا نزدیک آن خانه، دیدم یک تعداد هلی کوپتر و ماشین آمدند آنجا، (گفت) ما نمی دانستیم چه خبر است؟ بعدها فهمیدیم که آمده بودند و یک چیزی را از روی زمین برده بودند. دقیقاً همان جایی که آن شهید را خاک کرده بودند، ساواک آمده بود و بقایا را درآورده بود و بعد روی آن چیزی ریخته بودند و برده بودند ساواک... آنجا فیلمبرداری کرده بودند که تو روزنامه هم چاپ کردند... این که بقایای جسد را کجا دفن کردند دیگر مشخص نشد... همکارمان می گفت آنجایی که هلی کوپترها و ماشین ها آمدند الان فضای سبز شده است».
تهرانی از مأموران مشهور ساواک هنگامی که دستگیر شده بود در این رابطه گفته بود «ما فقط فیلمبرداری کردیم... » برادرم هم چیزی نیاورده بود، جنازه ای نبود، توی کمیته نیاورده بودند. یک جفت کفش، دندان های ایشان و دو تا اسکلت از او باقی مانده بود. آنها را درآوردند، لای چیزی چیدند، فیلمبرداری کردند و دوباره دفن کردند... و بردند جای دیگر، هیچ اطلاعی نداریم.


اما علت قتل مجید را در بیانیه اعلام مواضع تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق اینگونه ذکر کرده اند:
«... او مدت های مدید چهره واقعی ضد خلقی خود را به اعتبار وجود برخی معیارهای نادرست در سازمان پوشانده بود. و از این نظر توانسته بود به مدارهایی از مسئولیت ارتقا پیدا یابد. اما بالاخره علی رغم سال هایی که واقعیت وجودی و انگیزه های ناسالم خود را پوشاند و علی رغم همه کوشش های مذبوحانه اش برای فرار از انتقاداتش بالاخره لبه تیز مبارزه ایدئولوژیک را بالای سر خود و ضعف ها و نارسایی های عمیق ایدئولوژیک خویش را دید. او بالاخره بعد از چهار ماه توطئه خائنانه علیه سازمان موفق می شود دو نفر را که یکی از آنها به طور کامل از سازمان اخراج شده بود (خائن شماره (3)) و دیگری را که مراحل انتقادی خود را می گذراند (خائن 2) و یک نفر دیگر را به طور بینابینی (به نام مستعار A.Z) با خود همراه سازد. به هر حال آنها نمی توانسته اند برای مدت طولانی از پشت به ما خنجر بزنند. مچ آنها به زودی گرفته شد و راز خیانت های چهار ماهه آنان از پرده بیرون افتاد. از طرف سازمان خائن شماره 1و2 محکوم به اعدام شدند.
با اعدام خائن (شماره 1) او به جزای خیانت هایش رسید، در حالی که خائن شماره 2 توانست از مهلکه جان سالم بدر برد، اما به چنگ پلیس افتاد».
منظور از خائن شماره 1 مجید شریف واقفی و خائن شماره 2 صمدیه لباف و خائن شماره 3 فردی بوده است که تغییر ایدئولوژی نداده و از سازمان بیرون رفته است. علت اینکه این افراد از سوی سازمان خائن قلمداد می شدند آن بود که بر اعتقادات اسلامی خود پافشاری می کردند.
مرتضی صمدیه لباف از دیگر مجاهدان مسلمان بود که طرح ترور او توسط شهرام و آرام ریخته شد. مرتضی صمدیه لباف، متولد 1325 دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه صنعتی آریامهر، از سال 1350 به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. «ابتدا مجید شریف واقفی و سپس وحید افراخته و محمد طاهر رحیمی مسئولیت او را برعهده داشتند».


وی به دنبال تغییر ایدئولوژی سازمان و عدم پذیرش مرام مارکسیستی با مجید شریف واقفی برای ادامه مشی اسلامی سازمان همراه شد و بعد از خالی کردن انبار سیف الله کاظمیان از سوی سازمان خائن شماره 2 شناخته شد. رهبران سازمان دست به ترور او و مجید شریف واقفی زدند اما صمدیه زنده ماند و توسط ساواک دستگیر شد. ظاهراً صمدیه از جمله کسانی بود که قبل از عضویت در سازمان مجاهدین در شهر اصفهان فعالیت سیاسی داشته است چنان که دکتر صلواتی می گوید:
«صمدیه لباف از کسانی بود که در جلسات عمومی ما شرکت می کرد. این جلسات در مساجد برپا می شد و آنهایی را که فعال بودند (مثل صمدیه و شریف واقفی) به جلسات خصوصی وارد می کردیم».
لطف الله مثمی می نویسد:
«مرتضی صمدیه لباف با نام مستعار «محمد تقی» بسیار ساده بود. وی با همشهری اش مجید شریف واقفی هم دانشکده ای بود و در سال 1354 در برابر تغییر ایدئولوژی سازمان مقاومت کرده بود. و با آن که آدم تئوریکی نبود ولی به اصول راه مجاهدین اصیل وفادار بود و مقاومت هم می کرد. او واقعاً تیلور ایدئولوژی مجاهدین بود».
محمد طاهر رحیمی از چهره های شاخه نظامی سازمان مجاهدین درباره عدم تغییر ایدئولوژی صمدیه لباف و ترور او می گوید:
«مدتی بود که من می دانستم «مرتضی» در مقابل مارکسیست شدن مقاومت می کند و به هیچ وجه دست از اسلام بر نمی دارد ولی با این حال معتقد است که باید مبارزه کرد و می گفت که من درهر صورت در کنار شما مبارزه خواهم کرد. این مطلب گذشت تا جریان عمل تیمسار پیش آمد. من در آن جریان به خوبی می دیدم که او هماهنگی لازم را با ما ندارد نه از نظر لباس و نه از نظر فکری. به نحوی که از جهت پوشش در جریان شناسایی، یکی دو باره به او تذکر دادیم که در شمال شهر باید لباس مرتبی بپوشید تا به طور عادی در میان کارمندانی که صبح به سرکار می روند گم شویم و جلب نظر نکنیم ولی او زیر بار نمی رفت.
 به هر حال، بعد از جریان عمل نیز او انگیزه عمده عمل را رقابت ما با فدائیان می دانست و خصوصاً این مسأله را طوری عنوان می کرد که نشان دهد هیچگون انگیزه دیگری در این جریان نداشته ایم و به طور کلی افراد انگیزه عمل را از دست داده اند و با چنین انگیزه هایی عمل می کنند. و. در نهایت می خواست ضعف انگیزه عمومی سازمان را مطرح کند و آن را نتیجه مارکسیست شدن سازمان بداند. در این زمینه بحث زیادی توسط بهرام شد که اثبات کند انگیزه رقابت جزء بسیار کوچکی از کل انگیزه را تشکیل می داده، ولی او زیر بار نمی رفت و با منظور خاصی که داشت بر سر حرف خود ایستاده بود. در اینجا بهرام به خود او نیز صریحاً گفت که ما و تو باید بهک نتیجه مشترک برسیم چون در غیر اینصورت این عمل با یک عمل دیگر، آخرین عمل تو در این گروه خواهد بود و مقدار زیادی روی این مسأله صحبت شد ولی مرتضی نظر خود را تغییر نمی داد.


 ما همه نسبت به او این احساس را پیدا کرده بودیم که به هر حال او عضو پایدار و قابل اتکایی برای ما نیست و زمزمه جدایی اش نیز به گوش می رسید... به هر حال در همین شرایط یک بار که او را برای شناسایی فرستاده بودند، گفته بود: من دیگر تفنگ شما نخواهم شد. اشاره به این که شما می خواهید تنها در عملیات از من استفاده کنید و. این کار را آن قدر ادامه دهید تا بالاخره من در یکی از این عملیات کشته شوم و لذا از رفتن به دنبال شناسایی سرباز زده بود. از همین جا بحث علنی او با مسئولش (در این موقع او تحت مسئولیت وحید افراخته بود) آغاز می شود و جبهه گیری او نیز در مقابل مسئول تشدید می گردد، و آن طور که بعداً معلوم شد علت عمده این جبهه گیری دلخوشی به جمع دیگری بود که خودشان در فکر تشکیل اش بودند...به هر حال آنها با این فکر به طور عملی در صدد جدا شدن از سازمان بودند و گروه که از مدتها قبل با آنها درگیری داشت این امکان را می داد که روزی آنها را از دست بدهد، لذا مسئولیتشان کم می شد و حتی المقدور اطلاعاتشان محدود می گشت و بالاخره همین طور هم شد.
 ولی مسئولیت سیف الله کاظمیان و به ویژه انباری که در اختیار داشت از او گرفته شد با توجه به آمادگی های قبلی تصمیم گرفتند که تا فرصت باقی است وسایل انبار را به عنوان حق الزحمه خود بردارند، و بعد از خالی کردن انبار توسط مرتضی صمدیه می خواستند به طور کامل ارتباطشان را قطع کنند. روز پنجشنبه انبار تخلیه شده بود و روز س شنبه بعد آخرین روز قرارشان بود که در همان روز برنامه ترور آنها پیاده شد.
 جریان عمل از این قرار بود که شب دوشنبه بهرام در خانه تیمی ظفر در حالی که شدیداً ناراحت بود این مسأله را مطرح کرد: «از این به بعد دیگر آنها به صورت دشمنان ما خواهند بود و با توجه به تعصب شدید مرتضی در مورد مذهب ممکن است بعد از این مهمترین رسالت خود را از بین بردن افرادی بداند که سازمان را به مارکسیسم سوق دادند» (در این صورت خود او – یعنی بهرام ـ بیش از همه در معرض خطر قرار داشت و از این جهت نیز نگران بود) و در این صورت و ضمناً با توجه به اینکه در آن روزها بحث می شد که اگر به آنها فرصت بدهیم یک سازمان دست راستی همانند فالانژیست های لبنان در ایران به وجود خواهد آمد که رسالت خو د را مبارزه با مارکسییت ها می داند، تصمیم گرفته شد هر چه زودتر آنها را از بین ببرند».


از جمله دلایلی که می توان در ترور صمدیه به آن اشاره نمود آن که:
تقی شهرام درباره صمدیه لباف گفته بود: «صمدیه از نظر ایدئولوژی از ابتدا سازمان را قبول نداشت.
بنا بر اظهارات خانم طاهره سجادی، صمدیه قبل از مرداد 54 دستگیر شده بود اینها افراد مذهبی سازمان بودند و وقتی متوجه جریان تغییر ایدئولوژی شده بودند... اعتراض کرده بودند و اعتراضشان به جایی نرسیده بود قرار بر این شده بود که اینها از هم جدا شوند و اینها می گفتند: پس شما نام مجاهدین را از روی سازمان بردارید.
 خانم طاهره سجادی در بخش دیگری از خاطرات خود نیز به این نکته اشاره دارند که در جلسات دادگاه صمدیه حضور داشته و خود صمدیه برای ایشان به صورت سربسته تعریف می کند که «ما مقداری اسلحه داشتیم و می خواستیم به آنها ندهیم» آنها هم ناجوانمردانه عمل کردند و با صمدیه و مجید شریف واقفی برای ملاقات قرار گذاشتند و آنها را ترور کردند.
صمدیه لباف در اعترافات خود می گوید:
«از حدود 8 ماه پیش من در جریان مبارزه ایدئولوژیک قرار گرفتم. جریان از این قرار بود که مجید شروع کرد به کنایه هایی زدن از این قبیل که کم کم دارند زیر پای خدا را جارو می کنند. افرادی که مذهبی هستند به علت داشتن چنین تفکری یا بابد نوع تفکر خود را عوض و ابداع کنند بدین شکل که به کارگری بروند و آن قدر کار کنند تا قدرت پذیرش مارکسیست را پیدا نمایند یا این که در گوشه ای قرار گیرند و به کارهای خورده کاری بپردازند و کم کم وضع خود را عادی کرده و شغلی پیدا نموده و زنی هم گرفته و به تدریج کنار بروند.
 در طرح ترور صمدیه لباف نیز قرار بود حسین سیاه کلاه به او شلیک کند، اما چون هنگام سوزاندن جسد مجید شریف واقفی دچار سوختگی شد، مهدی موسوی قمی توسط وحید افراخته از شاخه تقی شهرام مأمور این کار شد. افراخته و صمدیه قرار خود را در خیابان گرگان گذاشتند و وارد خیابان فرعی سلمان فارسی شدند. صمدیه از فاصله 50 متری شخصی را می بیند که سرک می کشد و می گوید: منطقه پلیسی است برگردیم. افراخته قبول نمی کند صمدیه می گوید: من بر می گردم. در راه برگشت افرخته از فرصت استفاده کرد به او شلیک می کند. صورت و فک صمدیه تیر می خورد. افراخته فرار کرده و صمدیه به وسیله یک وانت سواری به منزل برادرش می رود و در ضمن حرکت سلاح خود را به جوی آب می اندازد.
به دلیل وخامت وضع جسمی او برادرش او را به بیمارستان سینا می رساند و طبق درخواست صمدیه، او بیمارستان را ترک می کند. صمدیه با عنوان این که بک سارق مسلح است که در پی اختلاف با همکارانش مضروب شده و خود به بیمارستان آمده در بیمارستان بستری می شود. با مشکوک شدن پلیس بیمارستان و اطلاع دادن به ساواک او شناسایی شده و پس از معالجات اولیه به کمیته مشترک منتقل می شود.


با دستگیری صمدیه او به ساواک می گوید من یک سمپات ساده هستم و چون نمی خواستم مارکسیست شوم آنها قصد ترور مرا داشتند. او چون احتمال ترور سعید شاهسوندی را می داده است مکان و زمان قرار را لو داده و او نیز دستگیر می شود. ساواک ابتدا با او دوستانه رفتار کرد و برای یافتن وحید افراخته از او کمک گرفت.
 بر اساس اظهارات خانم طاهره سجادی در این زمان صمدیه برای ساواک نقش بازی کرده بود. به عنوان این که چون من می خواستم از اینها (سازمان) جدا شوم و بیایم اینها را به شما لو بدهم... خواستند من را ترور کنند، ساواک هم این را پذیرفته بود. حدود دو ماه ایشان در ساواک بود و خیلی آزاد بود و تقریباً قرارهای سوخته ای را به آنها می گفته است، برای اینکه اعتماد اینها را جلب کند و مترصد بود که فرار کند».
صمدیه لباف در اعترافات خود می گوید:
 «در سال 1350 به عضویت سازمان مجاهدین درآمدم. در آن موقع این گروه دارای اعتقادات اسلامی بود و هدفش ایجاد یک جامعه توحیدی و برقراری یک حکومت اسلامی بود. به همین دلیل من که دارای انگیزه های مذهبی و اعتقادات اسلامی بودم به وسیله یکی از اعضای همین کروه عضوگیری شدم و پس از مطالعات اولیه در سال 1351 برای آن که دستگیر نشوم متواری شده و زندگی مخفی را آغاز نمودم. پس از این ما با شناسنامه های جعلی که برای خود درست می کردیم خانه های امن تیمی اجاره می کردیم.
در این خانه ها علاوه بر کارهای علمی که انجام می دادیم مطالعات تئوریک نیز داشتیم. این مطالعات شامل کتاب های مذهبی و مارکسیستی بود که تواماً می خواندیم در حالی که ما به فلسفه الهی اسلام معتقد بودیم کتاب های مارکسیستی را بدون این که از دید فلسفه الهی مورد بررسی قرار داده می خواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تایید می کردم. این مسأله به اضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که خودش مارکسیست بود و به دروغ وانمود می کرد که مسلمان است و برای ما قرآن می خواند در حالی که به آن اعتقاد نداشت و همچنین پایین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیست شدن گروه گردید.
گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد می کرد بدون این که به آنها بگوید ما دارای چه نوع اعتقادی هستیم و چه فلسفه ای مورد پذیرش ما است ابتدا آن فرد مذهبی را که نسبت به گروه دارای اعتماد بود و مورد قبول او بود عضوگیری می کرد سپس سعی می کرد انگیزه های مذهبی او را سست کرده و بعد با دادن کتاب های مارکسیستی از قبیل ماتریالیست دیالکتیک تضاد و غیره، فردی که قبلاً کاملاً مذهبی بود بهک فرد ضد مذهبی و کمونیست تبدیل شود. این سرنوشت اعضایی بود که جدیداً وارد گروه می شدند اما افرادی که در داخل گروه بودند اگر در یک بررسی کار تشکیلاتی انگیزه های مذهبی را از دست می دادند و مارکسیسم را می پذیرفتند به آنها می گفتند شما دارای صداقت هستید. آنها را در جریان بیشتر کار قرار می دادند و اگر نمی پذیرفتند به حیله متوسل می شدند. ابتدا سعی می کردند روحیه او را خرد کرده نقطه ضعف های او را گفته و شدیداً بزرگ می کردند و بعد می گفتند باید از خودت انتقاد کنی. وقتی او از خود انتقاد می کرد می گفتند این ضعف همانا ناشی از تفکر تو در پذیرش فلسفه الهی یا به نظر آنها ایده آلیستی توست و باید خودت را اصلاح کنی و اصلاح او جز پذیرش مارکسیسم چیز دیگری نبود و اگر باز مقاومت می کرد او را به کارگری می فرستادند تا در یک مرحله بعد با تئوری های مارکسیستی او را مارکسیست کنند یا این که تصفیه اش می کردند».


بدین ترتیب از نقطه نظر رهبران مارکسیستی سازمان، فردی که به عضویت جدید سازمان مجاهدیت خلق درمی آمد، می بایستی خود را اصلاح کند یعنی در واقع مطالعات و اعتقادات مارکسیستی خود را افزایش دهد، چرا که «رهبران این گروه ادعا داشتند ما در عمل به مارکسیسم رسیده ایم ولی زمانی که من و چند نفر دیگر و مجید شریف واقفی که یکی از افراد موثر و فعال و از رهبران گروه بود با آنها مخالفت کرده و حاضر به پذیرش مارکسیسم نشده و خواستیم یک گروه مذهبی تشکیل دهیم اقدام به ترور ما کردند. مجید را در سر یک قرار زدند و کشتند و مرا هم که محکوم به مرگ شده بودم به محلی کشانده و به سویم تیراندازی کردند و در حالی که به شدت مجروح شده بودم اسلحه کشیده و متقابلاً به سمت آنها تیراندازی کردم و پس از این ماجرا به بیمارستان رفتم و از آنجا به وسیله مأمورین به بیمارستان شهربانی منتقل شدم.
آنان چنین می کردند چون رهبران گروه موفقیت خود را در خطر می دیدند و مطمئن بودند دیگر به ادعاهای به ظاهر علمی و تئوری های آنها که ما در عمل بدان رسیدیم خدشه وارد شده و دیگر قابل قبول نمی توانست باشد این بود واقعیت آنچه که من در این چند مدت با آن گریبان گیر بودم».
مرتضی صمدیه لباف علت درگیری خود را با وحید افراخته ضمن محاکمات و بازجویی خود در مورخه 4/11/54 به همراه وصیت نامه غیر ارتشی خود چنین ذکر می کند:
«علت درگیری ما با وحید افراخته اختلاف ایدئولوژیکی بود که در گروه پیش آمده بود. گروه ایدئولوژی مارکسیستی را قبول کرده و خط مشی خود قرار داده بود در حالی که ما با آن مخالفت کرده و مذهبی باقی مانده بودیم و معتقد به اصول فلسفه اسلام بودیم و می گفتیم: ما به خاطر ایجاد یک جامعه اسلامی می خواهیم مبارزه کنیم. این بود که اختلاف به درگیری کشیده شده و مجید شریف را زدند و کشتند و من را نیز در سر یک قرار برده و می خواستند بکشند که دو تیر خوردم ولی کشته نشدم و این تیرها را وحید افراخته به من زده البته من هم به طرف او شلیک کردم که به او اصابت نکرد و بعد از این درگیری بود که دستگیر شدم.


 وحید افراخته بعدها در کمیته مشترک می گوید: مرتضی می توانست مرا بزند ولی به دور و بر من شلیک می کرد. وقتی ماموران از صمدیه می پرسند که چرا وحید را نزدی او پاسخ می دهد تیراندازی ام فقط برای ترساندن او بود.
در سال 1354، محسن خاموشی به همراه وحید افراخته که در قتل مجید شریف واقفی و مجروح ساختن «صمدیه لباف» دست داشتند دستگیر شدند. این دو به خصوص وحید افراخته هر چه اطلاعات داشتند داوطلبانه در اختیار مأموران ساواک گذاشتند تا شاید از مجازاتی که در انتظارشان بود رهایی یابند.
محسن خاموشی به علت شکنجه در زندان طی اعترافات خود بسیاری از اعضای سازمان را لود داد.
خانم طاهره سجادی در این رابطه می گوید:
«او نوزده سال بیشتر نداشت او شکنجه می شد و حرف می زد و به اصطلاح توانسته بودند که نقطه ضعفش را از نظر روحی به دست بگیرند... اما وحید افراخته بعد از هفت، هشت روز شروع به همکاری با آنها (ساواک) کرد.
در زندان به وحید افراخته اتاق مخصوصی داده بودند و توی بند نبود. حتی من یک دفعه در اتاق بازجویی بودم، یکی از بازجوها آمده بود و با یکی دیگر از بازحوها صحبت می کرد و می گفت که خیلی دست او را باز گذاشته اند، این وحید در هر اتاقی می آید سرک می کشد... چرا آن قدر دست این را باز گذاشته اند که این قدر آزاد باشد... بازجوها هم خودشان نمی دانستند که برای او چه نقشه ای از بالا هست که خوب بالاخره چون آنها می دانستند که وحیدی که دستش را باز گذاشته اند که همه کار بکند و به همه چیز سر بزند، اعتمادش را می خواهند جلب کنند، ولی بعد او را می کشند».
 با دستگیری وحید افراخته شخصیت واقعی صمدیه برملا شد. شرکت وی در طرح ترور سرتیپ زندی پور اتهام وی به قتل یک استوار ژاندارمری که در توالت مسجدی در خیابان هاشمی قصد بازرسی او را داشته تیراندازی به ماموران در سال 1352 به دنبال کشف خانه تیمی کریم رستگار و...وضعیت صمدیه را تغییر داد.
 صمدیه لباف از سوی ساواک چنان شکنجه شد که یک بار به قصد خودکشی خود را میان جدار نرده های پله ها و زندان کمیته مشترک انداخت اما در بین آن جدار گیر کرد و زنده ماند. از این رو تا روزی که زنده بود پاهایش در زنجیر بود.


 با اعترافات وحید افراخته برای ساواک صمدیه لباف در فشار قرار گرفت آن چنان که خانم طاهره سجادی می گوید:
«صمدیه را خیلی اذیت می کردند حتی او را زنجیر کرده بودند و من چند بار در بازجویی ایشان را دیدم که ایشان را بیرون آورده بودند و در همان بیرون اتاق بازجویی می دیدم که اولاً... تمام صورت او زرد بود... و روزی که می رفتم عکس بیندازند برای پرونده... دقیق یادم نیست که خود صمدیه بود یا کسی دیگر، دیدم که بیرون یک تخت هنری گذاشتند و یک چراغ الکلی، (از این لوله دارها)، زیر این روشن است... و با حرارت چراغ بدن او را می سوزانند... باز یکی دو بار که در اتاق بازجویی بودم دیدم بازجو با او صحبت می کرد و معلوم بود که این خیلی اذیت شده و خیلی هم مقاوم است... او یک جوان مذهبی بود و می دیدم که بازجوها (آرش و... ) با او تندی می کردند و گاهی هم با ملایمت که چرا تو نمی خواهی مثل دیگران باشی وحید را به او نشان می دادند و به رخ او می کشیدند که ببین آنها آزاد هستند، اگر تو هم با ما همکاری کنی می توانی همین وضع را داشته باشی و... آنها به هیچ طریقی نتوانسته بودند از او اعتراف بگیرند».
 وحید افراخته که ابتدا از سوی سازمان مجاهدین به قهرمان مشهور شد به دنبال اعترافاتش درباره صمدیه لباف و سایر اعترافات و نیز مصاحبه تلویزیونی و همکاری وسیع او با ساواک، از سوی مجاهدین خائن نامیده شد و سازمان برخی از اتهامات خود را شرمگینامه از صمدیه لباف پس گرفت.
سرانجام در روز 4 بهمن 1354 ساسان صمیمی، منیری جاوید و صمدیه لباف تیر باران شدند.
 تقی شهرام بعد از دستگیری گفته بود: «مرتضی از ابتدا ایدئولوژی سازمان را قبول نداشت».


در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین راجع به فرار صمدیه و خیانت او آمده است:
«... او به چنگ پلیس افتاد. وی به احتمال بسیار زیادی از طرف دشمن نیز محکوم به اعدام خواهد شد چرا که علی رغم اطلاعات بسیاری که تاکنون در اختیار پلیس قرار داده و تا حدی همکاری کامل با این مزدوران علیه سازمان ما به آنها خدمت کرده است، ولی به دلیل شرکت در واقعه اتفاقی کشته شدن مأمور ژاندارمری که به دنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد هاشمی داشته نخواهد توانست از این خیانت خود طرفی ببندد... .
نکته قابل اهمیتی که در تبلیغات کذایی دشمن علیه ما وجود داشت خودداری طراحات سیاست تبلیغاتی او از اعلام مواضع مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان بود. دشمن با اینکه از متن اسناد اطلاعاتی که به دست آمده بود و از جمله اعلامیه های اخیر سازمان، از مواضع جدید ایدئولوژیک ما مطلع شده بود، ولی کماکان به دلایل متعددی از جمله وحشتی که از تبلیغ این ایدئولوژی دارد و تاثیراتی که محتملاً می تواند روی گروه ها و عناصر انقلابی داشته باشد ترجیح داد از همان مواضع قدیم ایدئولوژیک ما را مورد حمله قرار دهد».
بدین ترتیب، مخالفان صمدیه و اعضای گروهک پیکار که ابتدا صمدیه را خائن می دانستند (به دلیل همکاری با ساواک) اتهامات او را پس گرفتند.
گروهک پیکار در نشریه خود در 8 بهمن 1358 این گونه می نویسد:
«در جریان تحولات درونی سازمان مجاهدین و تغییر ایدئولوژی بخشی از اعضای سازمان که ستمگری پرولتری داشت ولی از نظر رهبری شدیداً آغشته به گرایش انحرافی... بود مجاهد شهید مرتضی همانند مجاهد شهید مجید شریف واقفی در معرض توطئه ای ضد انقلابی قرار گرفت. مرتضی در نتیجه این اقدام به غایت انحرافی که بارها با تحلیل آن از جانب ما محکوم شده است مجروح شد و به اسارت رژیم درآمد، ولی علی رغم شکنجه های سخت سال 1354 که در نوع خود کم نظیر بود در برابر دشمنی مشترک، یعنی امپریالیسم امریکا و رژیم وابسته به آن تا آخرین نفس دلیرانه مقاومت نمود».
پیامدهای شهادت مجید شریف واقفی
شهادت مجید شریف واقفی خود آغازی شد برای مسائل بعدی که می توان آن را از دو جنبه مورد بررسی قرار داد:
1 ـ  کشف و برملا شدن شهادت مجید شریف واقفی از سوی ساواک و برخورد ساواک با خانواده وی
2 ـ  عملکرد سازمان مجاهدین در برابر خانواده مجید شریف واقفی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی.
3 ـ کشف شهادت شریف واقفی از سوی ساواک


 پس از آگاهی ماموران ساواک از جریان تیراندازی و قتل در خیابان ادیب الممالک، این موضوع از سوی ساواک پیگیری جدی شد و ساواک به تدریج به اختلاف درون گروهی سازمان مجاهدین پی برد. به ویژه با دتگیری وحید افراخته و محسن خاموشی و اعترافات آنان، موضوع شهادت مجید شریف واقفی برملا شد. اعترافات افروخته و همکاری او با ساواک، سرانجام به دستگیری بیش از 400 تن از مجاهدین منجر شد. ساواک با استفاده از این فرصت طلایی به بهره برداری پرداخت. در مرداد 1354 دو ماه بعد موضوع شهادت مجید شریف واقفی از طریق رسانه های گروهی اعلام شد و ساواک توانست ادعای خود مبنی بر مارکسیست ـ اسلامی بودن مجاهدین خلق را بیش از پیش دامن زند.
 ترور مجید شریف واقفی نتایج پایداری در برداشت. این موضوع الهام بخش ساواک گردید تا دیگر ناراضیان را به قتل رسانده و بدن آنها را در بیابان های بیرون تهران برده و اعلام کند که قربانیان در نتیجه اختلافات داخلی گروه های چریکی کشته شده اند. بدین ترتیب نظام پهلوی تبلیغات محکمی علیه مارکسیست ها و گروه های به اصطلاح مارکسیست اسلامی به راه انداخت. از سوی دیگر، تفرقه شدیدی میان مجاهدین ایجاد کرد و امکان هر نوع سازش را از میان برد.
خانواده مجید از طریق ساواک اصفهان به تهران آورده شدند و اعضای سازمان را به عنوان قاتلان مجید به آنها معرفی کردند، اما خانواده مجید این موضوع را با تردید تلقی می کردند، چرا که اولاً چون جسد یا بقایای جسد مجید را به آنها نشان ندادند آنها شهادت وی را باور نمی کردند. ثانیاً به فرض پذیرش شهادت وی، آنها باور نمی کردند که شهادت مجید با همکاری ساواک صورت نپذیرفته باشد، حتی رویارو کردن آنها با وحید افراخته را از صحنه سازی های ساواک تلقی کردند.
 ساواک تصمیم داشت که از این قضیه به نفع رژیم بهره برداری کند و به خانواده مجید شریف واقفی و... بگوید: حالا که ما عوامل ترور فلانی را پیدا کردیم شما از رژیم شاه باید تشکر کنید که با مخالفت مواجه شدند... .
از سوی دیگر سازمان ساواک از سید مصطفی شریف واقفی برادر مجید درخواست یک مصاحبه تلویزیونی را نمود که وی زیر بار نرفت، از این جهت چند ساعت بازداشت شد، چرا که آن گونه که سیده مهین شریف واقفی می گوید او گفته بود:
«مسأله هضمش برای من قابل قبول نیست... ایشان را بردند و اذیت کردند و بعد وقتی ما رفتیم بیرون به ما گفتند که شما بروید و اگر صحبت نکنید مصاحبه نکنید ایشان را می فرستیم... من (سیده مهین) توی محوطه شهربانی کمیته سرو صدا کردم و گفتم ملت ایران آگاه باشید که برادر من را کشته و سوزانده اند بعد هم می گویند صدایت درنیاید. بعد دو تا مامور فرستادند و ما را برگرداندند. وقتی که آمدیم... برادرم را به ما ندادند. وقتی که برگشتیم او را آوردند توی یک اتاقی که خیلی تاریک بود. پارچه های سیاه زده بودند و یک نیمکت هم آنجا بود که... برادرم را آوردند و بعد هم گفتند مصاحبه کنید و بگویید که مجید مثلاً شاه دوست بوده است که من گریه می کردم و می گفتم که بس کنید... خاموشی را آورده بودند تو (برادرم) همین طور زیر چشمی علامت می داد که ببینید که حرف اینها راست است یا دروغ... او (خاموشی)... این قدر گیج بود و شکنجه شده بود که نتوانست حرفی بزند و برای ما مبهم بود».


 بدین ترتیب، سازمان اطلاعات و امنیت رژیم قصد داشت که خانواده مجید شریف واقفی را در خدمت خود گرفته و از این طریق نه تنها قاتلان بلکه سایر اعضای سازمان مجاهدین را شناسایی کند. ماموران ساواک سرانجام بهک مصاحبه مختصر با سایر اعضای خانواده مجید بسنده کردند. آنها یک فیلم کوتاه تلویزیونی را پخش می کردند که خودشان صحبت کردند که مثلاً خانواده (مجید شریف واقفی) تشکر کردند از تلاش مامورینی که توانسند قاتلین را دستگیری کنند که البته آن موقع برای ما خوب مشخص نبود که اصلاً محتوای قضیه چیست».
 به هنگام برملا شدن شهادت مجید شریف واقفی ساواک به خانواده وی اعلام کرد: «تا قبل از این که ما از تلویزیون اعلام نکنیم (شهادت مجید را) شما حرفی نمی زنید، به محض این که ما از تلویزیون اعلام کردیم شما می توانید مراسم بگیرید. ساواک این گونه مطرح می کرد که مارکسیست های اسلامی عامل ترور مجید شریف واقفی بودند... و مجید چون شاه دوست بوده وی را کشته اند».
به هر ترتیب، خانواده مجید شریف واقفی در منزلشان برای بزرگداشت وی مراسمی گرفتند... سیده مهین شریف واقفی در این باره می گوید:
«منزلمان در آن زمان در محاصره بود...حتی اقواممان بعد گفتند ما جرأت نمی کردیم بیاییم خانه شما و خیلی ها آمده بودند توی خیابان آن زمان مادرم در شهرضا بود... به مادر نگفته بودیم... از تلویزیون هم دیده بودند گفتیم همش دروغ است... آن وقت خودشان (مادرشان) خواب پدرم را دیده بودند، گفته بودند که شال سبز مرا بدهید. (همیشه ایام عاشورا...شال سبز می انداختند).و.. که من عزادارم. آن وقت مادرم آمدند اصفهان... همان موقع که داشتیم صندلی ها را در منزلمان می چیدیم (برای مراسم) مادرم آمدند و گفتند چه خبر است؟ گفتند: شما نباید بیایید... گفتند پدرت عزادار بود و به من گفت چه خبر است؟ گفتیم والله این طور نیست... حالا به خاطر این که از تلویزیون اعلام کردند، شاید یک عده بخواهند بیایند خانه ما، ما یک مراسمی می گیریم... »
به هر ترتیب خانواده مجید شریف واقفی از شهادت او اطمینان پیدا کردند. سیده مریم شریف واقفی در این باره می گوید:
«همزمان با ایام شهادت او شبی خواب دیدم به تهران رفته ام در آنجا یکی از بستگان به من گفت فاتحه مجید را بگیرید. با اضطراب و نگرانی از خواب بیدار شدم و روز بعد برای سلامتی برادرم اقدام به دادن صدقه نمودم و مدتی این نگرانی و دلهره ادامه داشت تا این که ساواک در رسانه های گروهی از این جنایت هولناک پرده برداشت، ولی صحت و سقم گفته های مسئولین ساواک برای ما مجهول بود، لذا به گفته آنان اعتمادی نداشتیم... در مراجعت از تهران، شبی در خواب او را دیدم و گفتم: برادر کجا بودی. گفت چند وقت است مرا ندیده اید. گفتم چهار سال. گفت سه سال دیگر هم صبر کنید و درست سه سال دیگر در 1357 انقلاب به وقوع پیوست... و چگونگی شهادت مجید برای همگان روشن شد.


 همچنین قبل از پیروزی انقلاب مادرم شبی او را به خواب می بیند که با لباس مرتبی در سالنی ایستاده و عده ای از جوانان در پیرامون او نشسته اند. مادر سوال می کند: مادر کجا هستی و چه می کنی، پاسخ می دهد: جوان ها را درس می دهم. مادر می گویند در زمانی که به دستور امام خمینی مدارس تعطیل شده و همه در اعتصاب هستند تو کلاس درس تشکیل داده ای؟ مادر این کلاس اسلام شناسی است و هرگز تعطیل نخواهد شد».
 خانواده مجید شریف واقفی بعد از شهادت وی کماکان تحت فشار ساواک بودند. بنا بر اظهارات سیده مریم شریف واقفی «ما حتی بعد از شهادت ایشان هم تا پیروزی انقلاب باز تحت نظر بودیم مرتباً به ساواک احضار می شدیم و زیر فشار بودیم. و ارتباط ما با این دوستان و فامیل کم بود حتی تا پیروزی انقلاب اگر کسی به منزل همشیره (سیده مهین) به اصفهان می آمد یا با ما ارتباط داشت، او را بعداً تحت نظر می گرفتند که ببینند ارتباط وی با ما به چه صورت بوده است. فکر می کردند ما هم دنباله روی او شده ایم و به صورت تشکیلاتی عمل می کنیم... روزی یکی از اقوام دور ما به اصفهان آمده بود و یک شب در خانه خواهرم مهمان بود.
فردای آن روز که با اتوبوس به تهران رسیده بود ایشان را گرفته بودند برده بودند و شکنجه کرده بودند که چه ارتباطی داری و چه اطلاعاتی داری. به همین علت ارتباط فامیل با ما قطع شده بود. حتی دایی های ما ارتباطی با ما نداشتند، چون می ترسیدند. هر کس با ما ارتباطی پیدا می کرد مشکلاتی برای او ایجاد می شد به همین خاطر افراد مذهبی هم نمی توانستند به ما نزدیک شوند... ما بندرت می توانستیم به جلسات مذهبی برویم دو تا جلسه مخفی می رفتیم که با لو رفتن آن دیگر جایی نمی رفتیم.
از آنجایی که خانواده مجید شریف واقفی طبق درخواست ساواک به مصاحبه تلویزیونی و همکاری تن در ندادند مودر خشونت های مأموران ساواک قرار گرفتند در این رابطه سید مرتضی شریف واقفی می گوید:
«من زمان شهادت اخوی دبیر ریاضی بودم که همزمان با شهادت ایشان ممنوع التدریس شدم و الزاماً آمدیم به کادر اداره و ارتباطمان با دانش آموزان قطع شد... ما علاوه بر این که در کادر اداری قرار گرفتیم، ما را به زور از شهرضا منتقل کردند به اصفهان که تحت نظر باشیم... تا نزدیکی های پیروزی انقلاب ما تحت نظر بودیم و مرتباً احضار می شدیم.... آقای محمد واقفی نژاد، همسر مهین شریف واقفی، نیز گاه و بیگاه به ساواک احضار می شد و مورد شکنجه روحی قرار می گرفت.


سیده مریم شریف واقفی می گوید:
«ما در دبیرستان زیاد نمی توانستیم صحبت کنیم. فقط ما یک دبیری داشتیم که فکر کنم ایشان کمونیست بود، بعضی مواقع بعضی مطالب را سر کلاس مطرح می کرد... .
 یکی از هم کلاسی های ما یک بار گفت که من یک خواهری دارم که فکر کنم خواهر ایشان کمونیست بود... گفت یک چیزهایی از مجید دارد و می خواهد بگوید و من به خاطر اسم بدی که از کمونیست ها در ذهن من مانده بود و آن جریانی که کمونیست های اسلامی در رو.زنامه ها مطرح شده بودند و خاطره بدی از اینها داشتم، هرگز به خانه آنها نرفتم... فکر کردم شاید اینها می خواهند مرا از راه به در کنند. من تنها کاری که می توانستم بکنم نوشتن پیام و شعارهایی روی تخته سیاه کلاسمان بود که بعدها متوجه شدند. حتی در دبیرستان ظاهراً مدیر مدرسه ساواکی بود. یکبار ایشان به خاطر مقنعه ای که من سر می کردم مورد مواخذه ام قرار گرفته بود... ما نمی توانستیم زیاد صحبت کنیم».
4 ـ عملکرد سازمان مجاهدین در برابر خانواده شریف واقفی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
 در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی دادگاه ها نیز به صف مبارزاتی پیوستند. دادسراهای انقلابی در قم و شیراز دو نفر از مجاهدین را که در انبارها اسلحه ذخیره می کردند به اعدام محکوم کردند و مجاهدین از اعلام این اعدام ها جلوگیری می کردند. دادگاه انقلاب تهران محاکمه سعادتی را به مدت 8 ماه پیگیری کرد و در نوامبر سال 1980 م (آبان ماه 1359) او را به جرم دادن اطلاعات به کشورهای خارجی و... به 15 سال کار سخت محکوم کردند. همان دادگاه از محاکمه تقی شهرام (متهم به انشقاق در سازمان و قتل شریف واقفی) خبر داد.
 با پیروزی انقلاب اسلامی عده ای از افراد درباره مجاهدین کتاب نوشتند. بنی صدر در مقاله «منافقین از دیدگاه ما» بر آن است که مسلمانان هرگز نبایستی به مارکسیست ها اعتماد کنند، چرا که نه تنها استالینیست بلکه فاشیست هستند... نهضت آزادی در آمریکای شمالی شدیداً مجاهدین مارکسیست را متهم به قتل شریف واقفی و صمدیه لباف کردند و به احترام آن دو شهید واقعی جزوه مجاهدین به نام «صد و پنجاه سوال از یک چریک» را چاپ کردند.


 با پیروزی انقلاب اسلامی سازمان مجاهدین به همراه عده ای از اعضای خود اعلام موجودیت مجدد کردند و مدعی پیروی از دستورات اسلام شدند و درصدد جلب و جذب خانواده شریف واقفی بخصوص خواهر و برادر جوان وی بودند اما آنها به علت عدم شناخت از مسئولان جدید سازمان از تائید آنها خودداری کردند. از طرفی چون خواهر و برادر مجید در این باره با فرد روحانی مشورت کرده بودند ایشان گفته بودند که چون شناختی از افراد کنونی سازمان ندارید بهتر است آنها را تایید نکنید تا هویت آنها روشن شود».
 رهبران جدید سازمان مجاهدیت با تکیه برجمله معروف شهید مجید شریف واقفی دال بر این که من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم تحلیل های بسیاری از جریان اپورتونیستی سازمان ارایه دادند و با صدور بیانیه ای در سال 1357 عملکرد گذشته سازمان را محکوم کردند و مرزبندی خود را با اپورتونیست های چپ نما مطرح کردند. عده ای از مجاهدان در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سازمان پیکار درآمدند. و با مجاهدان به خصوص بعد از دستگیری تقی شهرام مواضع جدیدی اتخاذ کردند که با تحلیل ها و جریانات درون سازمانی آنان کاملاً مغایرت داشت.
 با فرا رسیدن اردیبهشت سال 1358 سازمان مجاهدین درصدد برگزاری مراسم بزرگداشت مجید برآمد. از این رو نخست از طرف سازمان نواری برای خانواده مجید به اصفهان آورده شد که گویای این مطلب بود که مسئولان جدید سازمان نزد امام خمینی (قدس سره) رفته اند و مواضع جدید خود را اعلام کرده اند و امام خمینی در پاسخ گفته بودند: «من به گذشته شما کاری ندارم. اگر عملکرد شما این است که می گویید که هیچ و اگر غیر از این بود به عنوان تکلیف شرعی مجبور می شدم مردم را آگاه کنم.
سیده مریم شریف واقفی می گوید:
«پس از ارایه نوار مذکور مدتی بعد از ما دعوت کردند که در اولین مراسم سالگرد شهادت مجید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دانشگاه صنعتی شریف که به نام او نامگذاری شده بود شرکت کنیم و به تهران برویم. من به همراه مادر و خواهرم بر خلاف میل دعوت کنندگان به منزل اقوام خود در تهران رفتیم و سپس به سازمان مراجعه کردیم. پس از تبادل تعارفات معمول آنها یادداشتی به ما دادند که در مراسم سالگرد قرائت کنیم که ما از پذیرش آن خودداری کردیم.
 آن برگه را که از زبان خانواده ما این سازمان تأیید شده بودند... گفتم که من شناختی از این بچه ها ندارم. بعد گفتم که من سواد این را ندارم، گفتند مگر شما توی جمع صحبت نکرده اید؟ گفتم حالا تو جمع صحبت کرده ام یا نه من حالا سواد خواندن این را ندارم. گفتند که چرا؟ با هم بحث بکنیم و چون من تنها بودم و حریف زبان آنها نمی شدم گفتم که من بحثی ندارم... و سواد خواندن اینها را ندارم.
 در سازمان رجوی و موسی خیابانی از دیدار خانواده شریف واقفی سرباز زدند سپس خانواده شریف واقفی را به منزل رضایی ها بردند. در آنجا پدر رضایی ها گفت که شما چرا این برگه را نمی خوانید؟ امتناع شما موجب پایمال شدن خون برادرتان خواهد شد. من گفتم اولاً خو.ن برادر ما در راه حق ریخته شده مانند جدش امام حسین (ع) لذا هیچ گاه پایمال نخواهد شد. ثانیاً چون ما شناختی از این افراد نداریم نمی توانیم آنها را تأیید کنیم. پدر رضایی ها در جواب گفت آقای طالقانی آنها را تایید می کند شما چه می گویید؟ گفتم اگر آقای طالقانی صحبتی می کنند شناخت کافی دارند و کاملاً می دانند اینها چه می گویند...ولی من نمی دانم...بعد گفتند: با هم بحث کنیم... خانه ما بمانید و بچه ها هستند ما شام پختیم و من گفتم: نه من باید بروم و به منزل یکی از اقواممان رفتم».
در بازگشت... بچه های مذهبی آدرس خانه را پیدا کردند و آمدند و شبانه به ما گفتند که شما بیایید دانشگاه تهران و در مراسم سالگرد مجید شرکت کنید.


سید مرتضی شریف واقفی در این باره می گوید:
«من گفتم من اصلاً هیچ کدامتان را نمی شناسم نمی توانم آنچه را که شما می گویید من بگویم. من اگر قرار باشد صحبتی بکنم یک چیز مختصری از خصوصیات اخلاقی مجید را که می دانم می گویم، نه آنچه که شما برای ما دیکته می کنید... بعد آن وقت گفتند: خیلی خوب، شما بیایید از رادیو اعلام بکنیم. گفتم نه هیچ کس هم از رادیو اعلام نکند ما می آییم».
 همان شب ماموران سازمان به سراغ خانواده شریف واقفی رفتند و به آنها گفتند در مراسم سالگرد مجید در دانشگاه صنعتی شرکت کنید و هر چه مورد قبول خودتان است قرائت کنید. از این رو سید مصطفی شریف واقفی مطالبی پیرامون خصوصیات اخلاقی مجید نوشت و نسخه ای از آن را به خواهر کوچکترش سیده مهین داد تا وی در دانشگاه تهران و سیده مریم آن را در دانشگاه صنعتی همزمان قرائت کنند.
 سید مصطفی شریف واقفی می گوید: «وقتی که ما رفتیم دانشگاه صنعتی شریف، آن موقع دیدم کهک جایگاهی آن بالا درست کرده اند و هر کدام از اقوام ما که شرکت کرده بودند در آنجا در آن جایگاه بلندی آنها را گذاشته بودند. بعد که ما رفتیم به مادرم گفتم که روی همین چمن ها این وسط بنشینم. (مادرم) گفتند: مثل این که همه آن طرف هستند. گفتم: نه مجید روی همین خاک ها نشسته... بعد مادر رضایی ها آمد و گفت که شما و برادرهایتان با سازمان مخالف هستید. گفتم: ما با هیچ یک از مردم ایران مخالف نیستیم... بعد اعلام کردند که ما برویم آنچه که خودمان می دانیم بگوییم و من رفتم آن مطالبی را که نوشته بودم خیلی مختصر آنجا گفتم با فشار روحی که خیلی بر من وارد شده بود در آن هنگام، بعد موسی خیابانی صحبت کرد که نوازش را ضبط کرده بودند... بعد از صحبت من و اینها... اینها بلافاصله ما را ترک کردند و رجوی هم جلو نیامد... »


دستگیری تقی شهرام و پیامدهای آن
 به دنبال ترور شریف واقفی و صمدیه لباف سازمان مجاهدین در سراشیبی سقوط افتاد. بهرام آرام در درگیری با پلیس کشته شد، بسیاری از اعضای سازمان توسط ساواک و پلیس دستگیر شدند. همان گونه که پیش از این ذکر شد، تقی شهرام بعد از فرار از زندان ساری، به دنبال کشته شدن رضا رضایی به همراه بهرام آرام و مجید شریف واقفی رهبری سه شاخه سازمان مجاهدین خلق را عهده دار شدند. از سال 1352 به دلیل مخالفت شریف واقفی با شهرام و آرام در نتیجه تغییرات ایدئولوژیک، شریف واقفی از کادر رهبری سازمان تصفیه و سپس ترور شد.
علاوه بر ترور شریف واقفی سایر اتهامات شهرام عبارت بود از:
رضایت بدهند ایشان از اعدام رهایی می یابد و تا یکی دو سال دیگر هم به هر حال این انقلاب دوامی نخواهد داشت... »
 بدین صورت بود که فشار سازمان مجاهدین برای جلب رضایت خانواده شریف واقفی بیش از پیش شد. حتی مادر رضایی ها را برای گرفتن این رضایت از تهران به اصفهان بردند.
در این باره سیده مریم شریف واقفی می گوید:
«مادر رضایی ها را به خانه ما آوردند و اظهار کردند به پاس احترام این مادر از شکایت علیه تقی شهرام منصرف شوید. ما از دیدن این صحنه به کلی مات و مبهوت شده بودیم. من خطاب به مادر رضایی ها گفتم: این کار شما چه معنی می دهد؟ آیا مسئولان سازمان و هواداران شما از این عمل شما اطلاع دارند؟ آیا بر این کار شما چه نامی می توان گذاشت جز عمل منافقانه؟ در این لحظه برادرم مهندس سید مرتضی خطاب به مادر رضایی ها چنین گفت: مادر حواست را جمع کن فریب اینها را نخور، تو چند فرزند شهید داده ای. شایسته نیست تا بدین حد شخصیت خود را فراموش کنی و به صورت مهره ای بی اراده در دست افراد فرصت طلبی درآیی. ولی او که غرق در ذهنیات تلقینی خود بود از سخنان ما آشفته شد و با دست خالی مراجعت کرد.


سیده مریم شریف واقفی می گوید:
«زمانی که مادر شهید رضایی ها به خانه ما آمده بود که رضایت بگیرد من آن موقع نواری از صحبت هایشان پر کردم بدون این که متوجه شود و توی دادگاه نوار صحبت های ایشان را گذاشتم روی میز دادگاه اما مسئولان سازمان دست بردار نبودند، حتی برای جلب رضایت ما هنگام ازدواج موسی خیابانی با خواهر رضایی ها از ما هم دعوت کردند اما ما نپذیرفتیم.»
 تقی شهرام با خانواده شریف واقفی چند ساعت صحبت کرده بود بدین صورت که شهید لاجوردی و شهید کچوئی از خانواده شریف واقفی برای دو جلسه صحبت با تقی شهرام آنها را دعوت کردند.
سیده مهین شریف واقفی می گوید:
«تقی شهرام در تقریباً دو ساعت و نیم، توی زندان با ما صحبت کرد. در آن زمان حکم اعدام او را اعلام نکرده بودند و دادگاه وارد شور شده بودند که ما رفتیم و او را دیدیم... او می گفت که مرا نمی کشند، بچه ها گفتند که نمی گذاریم تو را بکشند. سیزده ماه است که می خواهند مرا بکشند ولی نمی کشند... ولی برادرم و خواهرم خیلی به او گفتند که بیا حرف بزن، بیا حقایق را بگو،... اگر از تلویزیون اعلام کردی ما نمی گذاریم تو را اعدام بکنند یک کمی می رفت توی فکر ولی بعد می گفت: نه... رجوی به او قوت قلب داده بود که ما نمی گذاریم که تو را اعدام کنند... یک کمی تردید داشت... مرحوم کچوئی گفت چون خبرنگار راه نمی دهند... یک نوار داده بودند... آقای کچوئی آمدند داخل سلول و گوشی تلفن را یواشکی پشت سر خواهرم گذاشتند زمین، تلفن داشت دم دستش... صحبت های ایشان حتماً روی آن نوار ضبط است و حتماً باید در زندان باشد دو تا نوار 90 دقیقه ای فکر می کنم. چون گهگاهی صدا می کردند و به تمام شدن نوار به عناوین مختلف که تلفن کار دارد و یا بچه شیر می خواهد، به هر صورتی که من بتوانم از سلول ایشان بروم بیرون و نوار را عوض می کردند... تقی شهرام فهمیده بود ما از مادر رضایی ها نوار پر کرده بودیم برای همین دایم سوال می کرد، نوار همراهتان ندارید چه کسی نواری را از عزیز (مادر رضایی ها ) پر کرده شما کار خیلی بدی کردید چرا حرف عزیز را زدید.


 به هر حال رجوی با او صحبت کرده بود که تو در زندان چیزی را بازگو نکن ما بیرون داریم فعالیت می کنیم برای این که تو را آزاد کنیم... او می خواست بگوید که من (شهرام) کاره ای نبودم درست است که سرپرست شاخه نظامی در این تشکیلات بودم اما من قاتل اصلی نبودم».
به هر حال محمد تقی شهرام در خیابان دستگیر و زندانی شد و در دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام عامل اصلی و طراح ترور شریف واقفی، صمدیه لباف و... محاکمه شد.
در پایان سومین جلسه دادگاه تقی شهرام، حجت الاسلام معادیخواه خواستار پخش دادگاه شهرام از تلویزیون شد. در ادامه محاکمه غیابی شهرام روشن می شود که حسن توسلی از اعضای سازمان نیز در سال 1355 به دستور کادر رهبری تصفیه شده و به قتل رسیده است.
سرانجام تقی شهرام به همراه عده ای از مجاهدین و ضد انقلابیون در سحرگاه روز 2 مرداد 1359 به جرم به شهادت رسانیدن مجید شریف واقفی، میرزا جعفر علاف، جواد سعیدی، و زخمی کردن صمدیه لباف و به دنبال آن شهادت وی، اعدام شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نام دانشگاه آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف تغییر نام یافت. همچنین در تکیه¬ی شهدای اصفهان برای او (شهید شریف واقفی ) سنگ یابودی قرار دادند.
برخی از هنرمندان اشعاری در وصف او سروده اند. بسیاری از روزنامه ها و جراید تا امروز سالگرد شهادت او را گرامی داشتند و به مناسبت شهادت وی تقویم هایی نیز منتشر شده است.  
مهم‌ترین عامل تغییر ایدئولوژیک سازمان را باید از درون ایدئولوژی آن جستجو کرد. گرچه عناصر اولیه سازمان، حنیف‌نژاد، بدیع‌زادگان و سعید محسن هر سه از خانواده مذهبی بودند و در عمل پایبند شریعت بودند و تا آخر نماز، روزه و قرائت قرآنشان ترک نشد؛ ولی بی‌شک اندیشه‌های منحرفی داشتند. ایدئولوژی‌ای که عناصر اولیه سازمان تدوین کردند، هسته‌ای بود از مارکسیسم که دورش را اسلام بافته بودند. ایدئولوژی مجاهدین دو ویژگی داشت که خواه ناخواه به مارکسیسم ختم می‌شد.
1 ـ اصالت به مارکسیسم داده شده بود؛ ولی ادله و شواهدی از متون دینی بر آن افزوده می‌شد؛
2 ـ تدوینگران ایدئولوژی مجاهدین به مارکسیسم نه به‌عنوان دشمن یا رقیب، بلکه با شیفتگی نگریسته‌اند.


اصول اولیه مارکسیسم، اصل دیالکتیک، حرکت ماتریالیستی تاریخ و اقتصاد سوسیالیستی به‌عنوان اصول مسلم و پذیرفته‌شده ایدئولوژی سازمان مجاهدین بود.
جزوه شناخت به‌عنوان نخستین جزوه ایدئولوژی سازمان، نوشته حسین روحانی است. این جزوه پس از یک مقدمه در ضرورت شناخت جهان هستی، وارد اصل موضوع می‌شود و با «اصول شناسایی دینامیک» آغاز می‌شود. این جزوه این اصل را حاکم بر جهان می‌داند و آن را به چهار اصل دیگر تقسیم می‌کند: 1 ـ اصل تغییر و حرکت؛ 2 ـ اصل تأثیر متقابل یا اصل همبستگی تغییرات و پیشرفت‌ها؛ 3 ـ اصل تضاد درونی اشیا؛ 4 ـ اصل گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی. کل کتاب با این چهار اصل تشریح می‌گردد و در پایان نتیجه می‌گیرد که «تا اینجا، اصول شناسایی دینامیک را یاد گرفتیم و دانستیم و در برخورد با پدیده‌ها و جزئیات حتماً باید این اصول را در نظر بگیریم و این قوانین عام طبیعت را که همه جا صادق‌اند، در مورد هر پدیده خاص تطبیق دهیم. این جزوه در واقع بخشی از کتاب «اصول مقدماتی فلسفه» نوشته ژرژ پلیستر است. تنها تفاوتی که بین جزوه شناخت و کتاب مذکور وجود دارد، اضافه کردن چند آیه در پاورقی است و البته نه در متن.
جزوه دوم ایدئولوژیک سازمان، «تکامل» نوشته علی میهن‌دوست بود. این جزوه این جزوه چیزی جز شناخت عینی‌تر جهان بر مبنای اصول مارکسیسم نیست. میهن‌دوست در این جزوه جهان را «ماده در حال تغییر و حرکت» تفسیر می‌کند. آقای میهن‌دوست در پایان کتاب بر مبنای اصل تکامل به تعریف حق و باطل می‌پردازد و مدعی می‌شود که «با توجه به مراتب فوق، تعاریف عینی و واقعی برای حق و باطل و خوب و بد به دست می‌آید و می‌توانیم آنها را چنین تعریف کنیم: حق شیوه‌ای است که در جهت تکامل جریان می‌یابد و هر عملی که مطابق آن انجام گیرد، خوب است. باطل شیوه‌ای است در جهت مقابل یعنی در جهت انحطاط و هر عملی که در راه باطل، انجام گیرد، بد محسوب می‌گردد». وی بر مبنای این تعریف از حق و باطل وظیفه تاریخی انسان را این چنین توصیف می‌کند: «درک مانع اصلی تکامل جامعه تحت همان شرایط و کوشش سخت برای از بین بردن آن و ایجاد علل و اسبابی که جامعه را در نردبان بی‌انتهای تکامل به سمت بالا ارتقا دهد»، ولی نشان نمی‌دهد که منظورش از بالا چیست؟ تکامل به کدام سمت و سو؟ موانع تکامل چیست؟ چه کارهایی می‌تواند نردبان باشد؟


کتاب «راه انبیا، راه بشر» نوشته حنیف‌نژاد به‌عنوان کتاب سوم ایدئولوژی بنیانگذاران سازمان مجاهدین است. همه تلاش حنیف‌نژاد در این کتاب این است که ثابت کند «راه بشر (راه عملی) در نهایت خود باید به راه انبیا برسد». با این تفاوت که راه انبیا از راه وحی به دست آمده و راه بشر از راه تجربه طولانی تاریخ بشر. وی برای اثبات وحی از این روش تحقیق استفاده می‌کند که «بشر در هر قدمی که در نردبان تکامل برمی‌دارد، اعم از مسائل نظری و علمی، به سوی مکتب انبیا نزدیک‌تر می‌شود».
وی ادعا می‌کند اگر این موضوع ثابت شود «جز این نیست که مسأله وحی واقعاً صحت داشته» است. وی ابزار چنین روشی را مطالعه قرآن می‌داند. اما چگونه؟ ملاک صحت و سقم این استدلال چیست؟ اینجاست که مشکل اساسی آغاز می‌شود. وی می‌گوید «اکنون برگردیم به آغاز مطلب و مقایسه مطالب قرآن با مطالبی که پیش از این در مباحث قبلی شناخت و تکامل عنوان کرده بودیم.»
حنیف‌نژاد، اصل تکامل و دینامیسم عالم هستی و تاریخ را اصلی خدشه‌ناپذیر دانسته و آن را ملاک صحت و سقم علمی می‌داند و سپس قرآن را با آن می‌سنجد که در صورت تطبیق با اصول مارکسیسم، وحی، حق است والا ادعایی صرف. به همین جهت، حنیف‌نژاد، با تحمیل مفاهیم مارکسیستی بر آیات قرآن سعی می‌کند تا قرآن را موافق اصول مارکس جلوه دهد. وی با استناد به آیاتی از قرآن نشان می‌دهد که قرآن مانند مارکس معتقد به حرکت تکاملی است. حنیف‌نژاد حتی اصل «ماتریالیسم فلسفی» را به نظر قرآن بر جهان هستی حاکم می‌داند و قیامت را نتیجه همان تکامل مادی می‌داند. آنچه در این کتاب به چشم می‌خورد شیفتگی حنیف‌نژاد به مارکسیسم است. اما مهم‌ترین نکته در اینجا تیزهوشی امام خمینی است. بعضی از علما با ارسال نامه از امام می‌خواستند تا از «مجاهدین» حمایت کند.
آیت‌الله منتظری درباره مجاهدین نامه‌ای به امام نوشت که «تصلب آنان نسبت به شعایر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیق آنان بر احکام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همه روحانیون واقع شده.... بجا و لازم است از طرف حضرت عالی نیز در تأیید و تقویت و حفظ دماء آنان چیزی منتشر شود». با این همه امام خمینی حاضر نشد سازمان را تأکید کند.


از سال 1351 مجاهدین خلق در زندان قصر با چریک‌های فدایی خلق، شعار «جمع واحد» را طرح کردند و اعلام کردند هدف، مبارزه با امپریالیسم است و هرکس با هر ایدئولوژی چنین هدفی را دنبال می‌کند، باید در جمع شرکت کند. بر این اساس، همه گروه‌ها جمعی را به نام «کمون» کهک اصطلاح مارکسیستی بود به وجود آوردند. با همه تلاشی که مجاهدین زندانی جهت مخفی نگه داشتن تغییر ایدئولوژی از خود نشان دادند، سرانجام خبر به داخل زندان رسید، مسلمانان، منفعل و سرخورده شدند و کمونیست‌ها احساس قدرت کردند. از این جهت، کمونیست‌ها احساس قدرت کردند. از این‌جهت، کمونیست‌ها برای به دست گرفتن رهبری در بندهای 4 و 5 و 6 زندان قصر فعالیت خود را شروع کردند. عده‌ای از مسلمانان که در کمون زندگی مشترک را پذیرفته بودند، به‌ عنوان اعتراض از جمع مجاهدین جدا شدند. مجاهدین آنها را به تنگ‌نظری متهم کردند و این عمل را همکاری با رژیم و شکستن اتحاد نام نهادند.
پس از دستگیری وحید افراخته در سال 1355 و اعترافات وی و کشف رابطه مجاهدین زندان قصر با سازمان، عده‌ای از مجاهدین از قبیل مسعود رجوی، موسی خیابانی، سعادتی و چند نفر دیگر را برای بازجویی به زندان اوین منتقل کردند. در همین رابطه آیت‌الله انواری، آیت‌الله ربانی، حجت‌الاسلام کروبی، حاج شیخ قدرت‌الله علیخانی، حاج مهدی عراقی، عسگر اولادی، لاجوردی، محمد کچویی، محمد طالبیان، اسدالله بادامچیان، حاج مرتضی تجریشی و محمد محمدی (از جداشدگان از مجاهدین) را از زندان قصر به زندان اوین منتقل کردند.
در همین زمان آیت‌الله طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، لاهوتی و هاشمی رفسنجانی نیز دستگیر و به زندان اوین اعزام شدند. در زندان اوین همه علما از جمله حاج شیخ محمد علی گرامی و عبدالحمید معادیخواه را به بند 1 زندان اوین منتقل کردند. علمای بند 1 از این فرصت استفاده کردند و در مورد تغییر ایدئولوژی سازمان به بحث نشستند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که مبانی التقاطی مجاهدین موجب انحراف آنان گشته، لذا ممکن‌ترین راه چاره در زندان را جدایی کامل مسلمانان از مارکسیست‌ها تشخیص دادند. بر این اساس متنی را تهیه کردند تا مؤمنین آن را حفظ کنند و به اطلاع زندانیان مسلمان برسانند.


سران مجاهدین، مسعود رجوی، موسی خیابانی، محمد حیاتی و مهدی برائی سعی فراوانی کردند تا از انتشار اعلامیه ممانعت به عمل آورند و سپس القا کردند: این صدای ساواک است که از حلقوم علما و طالقانی و منتظری بیرون آمده است. مجاهدین در ابتدا این فتوا را «نافی اعتقاد خود دانستند و تصمیم به مقابله با جدایی» گرفتند تا جایی که «یکی از سران مجاهدین می‌گفت: چنانچه شرایط بعد از نقل فتوا وجود داشت در هیچ زندانی حتی حاضر به جدایی تاکتیکی و سیاسی هم از مارکسیست‌ها نمی‌شدیم» و سرانجام فشار مسلمانان «مجاهدین را مجبور کرد تا علی‌رغم نارضایی خود، گام‌هایی در جهت جدایی از مارکسیست‌ها» بردارند.
2) عملکرد سازمان
 سازمان قبل از هر اقدامی در شهریو 1350 متلاشی شد. بازماندگان کادر مرکزی، دو طرح عملیاتی ربودن شهرام و دکل برق را تدارک دیدند که هر دو عملیات با ناکامی روبه‌رو شد. سازمان در دوره دوم خود از خرداد 1351 تا اردیبهشت 1354 دست بهک رشته عملیات بمب‌گذاری و ترور زد که عملیات بمب‌گذاری و ترور زد که عملیات بمبگذاری خصوصاً به علت سانسور شدید، هیچ اثر تبلیغاتی نداشت و تنها عملیات‌هایی که منجر به کشته شدن عابرین یا افراد بی‌گناه می‌شد، رژیم آن را بهانه‌ای برای تبلیغات خود علیه مبارزان قرار می‌داد. متهم‌ترین عملیات بمب‌گذاری سازمان عبارت بود از: انفجار بمب در اداره اطلاعات آمریکا، انجمن ایران و آمریکا، سفارت اردن، شرکت نفتی شل، سینما شهر فرنگ مشهد، کارخانه نخ‌‌ریسی مشهد.
ترورهای سازمان مجاهدین که حساب شده‌تر و مؤثرتر بود، عبارت بودند از:
1 ـ ترور سرتیپ طاهری، رئیس کل زندان‌های شهربانی در 22/5/1351،
2 ـ ترور سرهنگ هاوکینز، مستشار نظامی آمریکا در 12/3/1353،
3 ـ ترور سرهنگ جک ترنر و سرهنگ پل شقر، مستشاران نظامی آمریکا در 31/2/1353.
پس از اعلام تغییر ایدئولوژیک، سازمان به حال فروپاشی رسید. رهبران سازمان به این نتیجه رسیدند که باید دست بهک عملیات پرسروصدا زد؛ لذا در 6 شهریور 1355 سه کارشناس فنی آمریکایی فنی آمریکایی به نام‌های روبرت گرون گارد، ویلیام کاترل و دونالد اسمیت که در شرکت آمریکایی راکول مشغول کار بودند، به وسیله سازمان ترور و به قتل رسیدند. بعد از این عملیات سازمان دچار فروپاشی شد و اعضا به این نتیجه رسیدند که مشی مسلحانه صحیح نبوده است و باید مبارزه سیاسی کرد. گذشته از انتقادات فکری به سازمان‌های چریکی، باید پرسید آنها چه تأثیری در تحولات این دوره داشته‌اند؟


واقع مطلب این است که وقتی زمینه‌های اجتماعی متحول نشده است، عملیات چریکی در بین مردم هیچ تغییری را ایجاد نمی‌کند. با کشتن یک مهره سیاسی یا یک مسئول نظامی، فرد دیگری از صدها نفر آماده خدمت جانشین او خواهد شد. خصوصاً بمبگذاری و ترور که معمولاً با تلفات مردمی روبه‌رو می‌شود چیزی جز تنفر عمومی را برنمی‌انگیزد؛ مگر اینکه شخصیت ترور شده، مورد تنفر شدید مردم باشد. از طرف دیگر رژیم با تبلیغات گسترده می‌توانست عملیات تروریستی را عملی خشونت‌آمیز جلوه دهد و برای اعمال خشونت خود مشروعیت بسازد و به خشونت مضاعفی دست بزند. چنان که بعد از چند ترور، نه نفر از اعضای گروه جزئی و مجاهد را که دوران محکومیت را سپری می‌کردند، به قتل رساند.
مهم‌ترین اقدامات چریکی توسط سازمان مجاهدین خلق صورت گرفت. از جمله ترور سه مستشار نظامی و سه کارشناس آمریکایی و دو سرتیپ انتظامی و چند رشته عملیات بمبگذاری. بزرگ‌ترین نیروهای چریکی مارکسیستی یعنی فدائیان خلق نیز توانستند سرلشگر فرسیو، دادستان ارتش؛ فاتح، سرمایه‌دار معروف و سروان نیک‌طبع و سروان نوروزی را به قتل برسانند و چند رشته بمبگذاری داشته باشند. بقیه سازمان‌های چریکی نتوانستند کار قابل اعتنایی انجام دهند. بدیهی بود که عملیات نظامی بدون پشتوانه‌ای مردمی از لحاظ سیاسی و تبلیغاتی نمی‌توانست حساسیتی را برانگیزد و در نتیجه عملیات نظامی بدون تأثیرگذاری اجتماعی یک عملیات بی‌حاصل بود. به علاوه، چند عملیات تروریستی و کشتن چند مهره دست چهارم هم نمی‌توانست ضربه‌ای به رژیم محسوب شود، اما در مقابل رژیم توانست از سال 1350 تا 1356 بزرگ‌ترین ضربه را به گروه‌های چریکی وارد کند.


مشی مسلحانه و تروریسم
سازمان مجاهدین خلق برای انجام ترورهای خود از افرادی استفاده می کرد که: ایمان کامل به اهداف و خطوط سازمان و اطاعت بی قید و شرط و کورکورانه از تشکیلات داشته باشند. غالباً در سطح سنی جوانی و نوجوانی قرار داشته باشند تا به صورت طبیعی شور و هیجانی لازم برای انجام ماموریت داشته و ضمناً در تشکیلات از جایگاه مهمی برخوردار نباشند. داشتن روحیه ای تهاجمی و خشن برای انجام ترور، داشتن انگیزه قوی برای ارتقای رده تشکیلاتی از ویژگی های مهم افراد بود.
از مجموع 418 ترور انجام شده در استان تهران طی سال های 57 الی 75، 366 مورد در سال های 60 و 61 اتفاق افتاده است که 94 درصد آن مربوط به شهر تهران است. بعد از تهران، شهرستان کرج با 14 ترور در جایگاه بعدی قرار دارد که حدود 3 درصد است. نزدیک 2 درصد از ترورها هم در شهرستان های لواسانات و شمیرانات رخ نموده است.
عملیات مهندسی و استراتژی شکنجه
در رابطه با تروریسم نوظهور در سازمان مجهدین خلق از نوشته های یک عضو سابق سازمان در کتاب خود کمک می گیریم: در پی ضربات شدید در اوایل سال 61 و لو رفتن بسیاری از خانه های تیمی سازمان دستور داد افراد مشکوکی را که در حوالی خانه های تیمی مشاهده می کنند ربوده و آنها را برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات نوظهور توسط سازمان عملیات مهندسی نام گرفت... تحلیل در مورد عملیات مهندسی نیز این بود که: کار مهندسی خیلی پیچیده تر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما شکنجه می کنیم چون مجبوریم ولی وقتی که حاکم بشویم، نمی کنیم. در پی این رهنمود سازمان در مرداد ماه سال 61 افراد سازمان سه پاسدار به نام های طالب طاهری، محسن میرجلیلی و طهماسبی را ربوده و پس از انتقال آنها به محلی امن برای گرفتن اقرار و به قصد انتقام آنها را تا سرحد مرگ شکنجه کردند. اعضای سازمان ناخن های نام بردگان را با انبردست کشیده، پشت و شکمشان را با اتو داغ کردند و سپس جسدشان را به آتش کشیدند. در آن زمان هیچ کس این عمل شرم آور را محکوم نکرد حتی برخی گفتند که: اگر رژیم می کشد و شکنجه می کند سازمان هم حق دارد چنین کاری بکند.


ویژگی ترورشدگان در اوایل انقلاب برای ترورشدن چندان منحصر به فرد نبود صرفاً داشتن ریش، شلوار پلنگی یا 6 جیب، همراه داشتن عکس امام با خود یا در محل کار عامل مهمی برای ترور به حساب می آمد، استدلال تروریست ها (سازمان مجاهدین خلق) برای انجام ترورها این بود که این ها افرادی حزب الهی هستند و خانه های تیمی سازمان توسط همین افراد شناسایی شده و لو می رود. بعد از طرح مسأله زدن سرانگشتان رژیم توسط سازمان در سال 60 تعداد ترورهای به اصطلاح کور رو به فزونی می گیرد. ترورهای کور آن دسته ترورهایی هستند که بدون انتخاب قبلی و شناسایی سوژه انجام می شود.
سازمان که سال ها بود حرکت های تروریستی خود در داخل را متوقف کرده بود و با انجام کارهای مختلف از قبیل صرف هزینه های هنگفت، به برگزاری کنسرت های موسیقی و راه انداختن ضیافت های مجلل برای سیاسیون و نمایندگان مجالس کشورهای اروپایی و امریکایی دست زده بود و حتی انتساب ترور امریکایی ها در ایران را از خود سلب کرد. این ها همه و همه بخشی از تلاش های سازمان بود که خود را از اتهام تروریسم برهاند و چهره ای از یک جریان سالم معتقد به دموکراسی را به نمایش بگذارد.
با این اوضاع فاز جدید تخریب و ترور را آغاز کردند روز سه شنبه 12 خرداد 1377 یعنی یک سال و ده روز از گذشت دوم خرداد 76 سازمان یک سری عملیات تخریبی جدید از طریق بمب گذاری و خمپاره اندازی را در سه نقطه از تهران با عنوان سرآغاز مقاومت مسلحانه انقلابی صورت داد که عبارتند از:
۱) انفجار بمبی در راهرو ورودی دادگاه انقلاب اسلامی واقع در خیابان دکتر شریعتی، چها راه شهید قدوسی، در ساعت دو بعدازظهر. بمب در یک کیف دستی جای گذاری شده بود و سه نفر کشته و چند نفر زخمی شدند که دو نفر از کشته شدگان کودک بودند. ادعای سازمان در مورد این ماجرا جالب است: ده ها تن از بازپرسان و قضات دادگاه کشته و زخمی شده اند و ساختمان دادگاه به کلی ویران شده است. در رادیو مجاهد اعلام شد که این عمل تخریبی حق مسلم و مشروع سازمان است و در جریان بمب گذاری مزبور هیچ غیرنظامی کشتها زخمی شده و مردم از این اقدام استقبال زیادی به عمل آورند.


۲) شلیک دو خمپاره به مقر ستاد مشترک سپاه پاسداران در دو شان تپه، در ساعت 30/8 بعد ازظهر. این انفجار تلفاتی نداشت و خسارت آن نیز اندک بود. عاملین انفجار با یک شتابزدگی (ترس) آشکار دستگاه خمپاره انداز و چند گلوله خمپاره را به جا گذاشته و گریختند. و باز ادعای سازمان در مورد این انفجار: چندین مجموعه بزرگ ساختمانی از دوایر مختلف فرماندهی مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و شمار قابل توجهی از پاسداران از پای درآمدند. این عملیات در نشریه مجاهد با عنوان عملیات شهید وحید لشکری پور، نام برده شد.
۳) شلیک سه خمپاره به ساختمان خلیج در چهار راه پاسداران (در فاصله چند صد متری مهمات سازمان صنایع دفاع) در ساعت 30/9 بعدازظهر. خمپاره ها به مکان غیر مؤثر و نسبتاً متروکه ای اصابت کرد و هیچ تلاتی نداشت. و دوباره ادعای سازمان: انبار مهمات مرکزی منفجر گردید.
ترور اسدالله لاجوردی٬ اسطوره ایستادگی در مقابل نفاق
 روز دوشنبه اول شهریور ماه سال 77 سید اسدالله لاجوردی، رئیس سابق سازمان زندان های کشور و دادستان اسبق دادگاه های انقلاب اسلامی تهران، که از ریاست سازمان زندان ها استعفا داده بود و به حرفه اصلی خود در بازار تهران بازگشته بود و هیچ گونه حفاظتی از ایشان صورت نمی گرفت٬ توسط دو منافق به شهادت رسید. با توجه به استعفای آن شهید و عدم حفاظت از ایشان این ترور فاقد هر گونه ارزش [به ظاهر ]سیاسی و نظامی بود. سازمان در همان روز اعلام کرد که این ترور توسط یکی از تیم های عملیاتی آنان صورت گرفته است.
این ترور از آنجایی که بعد از استعفای لاجوردی بوده است، کینه و انتقام منافقین از این شهید بزرگوار را نشان میدهد.


شرح ترور
ماوقع ماجرا توسط علی اصغر غضنفرنژاد جلودار (یکی از دو عامل ترور) به این صورت بیان گردیده که: هنگام خروج از عراق برای این عملیات سازمان دو قرص سیانور، دو نارنجک، دو کُلت برتاو برونینگ (با شش خشاب) و یک کلاشینکوف (با خشاب اضافی) در اختیار ما گذاشت.
صبح دوشنبه اول شهریور کروکی ویژه ای که حفظ کرده بودند از مسجد به سمت بازار رفته اما بدلیل خلوت بودن محل منصرف شدند و پس از ساعتی دوباره به بازار بر می گردند و سپس نیت شوم خود را عملی می کنند.
گذار به سوی فرقه
 برای توضیح آنچه که به عنوان فرقهاد شده باید اشاره کرد به نوعی مرکزیت گرایی که این مسأله با اعدام رهبری سه نفره و کادر اصلی سازمان در بهار 51 آغاز شد. به رغم وجود اعضای دیگر سازمان، پس از اعدام های صورت گرفته مسعود رجوی و موسی خیابانی توانستند مرکزیت یابند و به نحوی خود را وارث جلوه دهند، این دو افراد را به دور خود جمع کرده و مخالفان را کنار زدند. این مرکزیت همان است که از سال 57 به بعد بعنوان سازمان مجاهدین خلق را به خود اختصاص داد. با استناد به اظهارات اعضای قدیمی سازمان رجوی علاوه بر مطالعه کتب مربوط به سازماندهی در زمینه حرکات فرقه گرایانه تاریخ ایران نیز مطالعاتی داشته است تا فرهنگ مرادسازی و مریدپروری را بیاموزد. علی فراستی در این باره اظهار می دارد که: در سازمان بخشی بود به نام بخش اطلاعاتِ انجمن ها که اغلب بچه هایی که در آن بخش بودند زبان محلی می دانستند.


معمولاً نخبه ترین و تیزترین افراد را برای آن بخش انتخاب می کردند... از بخش اطلاعات انجمن ها در حوالی مهرماه 63 خواسته بودند که در مورد فرقه های مذهبی در غرب تحقیقاتی بکنند بهانه شان نیز این بود که امپریالیست ها دارند از طریق فرقه های مذهبی خط و خطوطی را پیش می برند که می خواهیم ببینیم دارند چه کار می کنند و کارکرد این فرقه ها چیست؟ من به این نتیجه رسیدم که در آن موقع رجوی می دانسته تشکیلات دارد از هم می پاشد و نیاز داشت که ببیند فرقه های مذهبی در غرب چه طور عمل می کنند تا آن را الگو قرار دهد.
خسرو تهرانی معتقد است که سازمان مجاهدین خلق از سال 58 به بعد به فرقه تبدیل شده است و دلایل زیر را ذکر می کند: تعطیلی آموزش های ایدئولوژیک و جمع آوری کتب قدیمی سازمان، تقدیس رهبری رجوی، نحوه برخورد با موضوع خانواده، طلاق های تشکیلاتی، انقلاب های ایدئولوژیک و نظام بسته و کنترل شده روابط درون تشکیلاتی.
مریم قجر بارها علناً در سخنرانی های خود از مکتب رجویسم و مسعودیسم نام برده است. به تعبیر مهدی خوشحال عضو سابق سازمان: رجوی خود را تنها نماینده برحق خدا در روی زمین می داند و سازمان خود را نوک پیکان تکامل معرفی می کند... در عرصه سیاسی خود را مساوی ایران می داند و ایران را بدون خود هیچ می داند.


یادآوری رفاقت ناتمام (از 70 به بعد)
 آن دسته از جداشدگان از سازمان که توانستند خاک عراق را ترک کنند معتقدند که رهبری سازمان٬ سیاست اتهام سازی و ترور شخصیتی و تهدید و چماقداری را به مثابه حلقه مکمل سرکوب درون تشکیلات در کشورهای اروپایی و ترکیه علیه اعضای معترض به کار گرفت، که در ادامه مواردی از این دست می آید.
تیر ماه سال 70 در شهر کلن آلمان یکی از اعضای سابق سازمان به نام علیرضا پورنظری به همراه فرزند کوچکش مورد حمله افراد سازمان واقع شد. در همان زمان در دانشگاه شهر کلن یکی از اعضای سابق سازمان با نام مستعار رضا مورد هجوم سه تن از ماموران سازمان واقع شد و مجروح گردید. طبق شناسایی های بعدی پلیس، این سه تن از اعضای سازمان و مستقر در کشور هلند اعلام شدند.
در سوم فروردین 71 خانم شروین صمیمی فرد عضو سابق سازمان به جرم افشای زندان های این سازمان در عراق، در پاریس مورد حمله و ضرب و شتم واقع شد.
در سال 72 در کشور هلند هادی شمس حائری از اعضای سابق سازمان مورد ضرب و شتم و جراحت شدید قرار گرفت. در همان سال در هلند یکی دیگر از اعضای سابق سازمان به نام امر الله ابراهیمی که مدت زیادی در زندان های سازمان به سر برده بود مورد حمله ماموران سازمان قرار گرفت.
در سال 73 علی رضوانی نویسنده کتاب شکنجه در زندان های رجوی در رایت ماین هتل شهر فرانکفورت تهدید به مرگ شد، وی که از اعضای سابق سازمان است تحت تعقیب کسانی چون علیرضا حسینی و همسرش بوده است.


در سال 73 در کشور دانمارک جمشید تفرشی یکی از اعضای سابق سازمان از طرف افراد سازمان مورد سوء قصد قرار گرفت و ناچاراً به آلمان رفت.
در سال 73 در کشور ترکیه خلبان حسن جعفری یکی از اعضای جدا شده سازمان به همراه خانواده اش مورد حمله واقع شد. سازمان او را جاسوس جمهوری اسلامی معرفی می کرد اما پس از بررسی پلیس مشخص شد که نامبرده نه تنها جاسوس نیست بلکه در خاک عراق زندانی سازمان بوده است.
برخی از این موارد توسط خود قربانیان طرح و بعضاً در مراکز قانونی محلی و بین المللی ثبت گردیده است. ذکر این نکته در مورد زندان های سازمان در عراق لازم است که در این زندان ها انواع شکنجه های روحی و جسمی بر زندانیان صورت می گرفته است. برخی از جداشدگان سازمان که خود مدت زیادی در زندان های سازمان به سر برده اند هدف اصلی این شکنجه ها را به تسلیم کشاندن فرد معترض و یا منفعل کردن وی در صورت جدایی از سازمان عنوان کرده اند.


سازمان در آمریکا
 وزارت امور خارجه آمریکا 16 مهر 76 سازمان مجاهدین خلق و 29 سازمان و گروه خارجی دیگر را رسماً به عنوان سازمان های تروریستی اعلام کرد. سازمان به دنبال این اطلاعیه بیانیه ای را در واشنگتن دی سی انتشار داد که محور اصلی و عمده آن متهم ساختن آمریکا به سازش با جمهوری اسلامی ایران بود. سازمان در این بیانیه اقدام آمریکا در تروریست دانستن سازمان را ادامه سیاستی که با اجرای ایران گیت به عنوان بخشی از معاملات پنهانی با دیکتاتوری تروریستی – مذهبی حاکم بر ایران آغاز شده است، تبیین نمود. مجاهدین خلق تهدید نمودند که از طریق مجاری مناسب قانونی و قضایی در آمریکا علیه اتهام تروریستی اقدام خواهند کرد. اغلب گروه های 30 گانه تروریستی اعلام شده توسط وزارت خارجه امریکا، در این کشور دفتری ندارند و سازمان مجاهدین خلق در این میان استثناست که دفتر نمایندگی رسمی آن در ساختمان باشگاه مطبوعات در خیابان 14 واشنگتن دی سی است.


عدلیه
سازمان تا زمانی که مکان مشخصی نداشت نتوانست ماهیت اصلی خود را در برخورد با منتقدین نشان دهد از این رو به محض ورود به عراق زندان های بزرگی بر پا کرد. قرارگاه اشرف دارای بخشی به نام قضایی است که مسئولیت زندان های سازمان را برعهده دارد. این بخش که مسئول آن نادر رفیعی نژاد بود همه گونه مشخصات یک مجموعه قضایی را دارد. متهم که همان متقاضی خروج از سازمان یا به نحوی معترض است ابتدا به سلول انفرادی فرستاده می شود. پس از مدتی به دادگاه خوانده می شود، در این دادگاه رئیس، دادستان و بازجو یک نفر است و متهم نمی تواند وکیل مدافع داشته باشد. در این دادگاه متهم موظف است فرمی را امضا کرده و از رهبری سازمان طلب مغفرت کند اگر امضا نکرد به دستور رئیس دادگاه توسط گروه ضربت آن قدر تحت فشار قرار می گیرد تا به کار مزبور تن در دهد. از موارد شکنجه می توان آنچه را که در ذیل می آید بیان کرد: رجوی به عنوان رهبر مذهبی فتوای سیلی زدن را صادر کرد، وی در نشست طلاق روز 27 شهریور 70 در قرارگاه اشرف اظهار داشت که اگر بریده ای بخواهد مبلغ خمینی گرایی باشد، از جانب من دو سیلی بر بناگوش او بنوازید.
قطع آب گرم حمام در زمستان، از کار انداختن سیستم تهویه در شهرهای گرم عراق، دست های فرد را از پشت بسته و در گوش او نعره های گوش خراش سر می دهند و در عین حال او را کتک می زنند. به عنوان نمونه می توان از محمدحسین سبحانی نام برد که توسط ابراهیم ذاکری، نادر رفیعی نژاد و حسن محصل در تیرماه 78 تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفت. معبد یا کتک زدن تیمی، اتاق فوتبال، دهلیز قبر و کفن پیچ و... .
از جمله اتهاماتی که افراد می توانند داشته باشند این است که:
عدم پذیرش بحث انقلاب ایدئولوژی مجاهدین مبنی بر عدم ازدواج تا آخر عمر.


مخفی کردن غذا و پوشاک برای فرار، عدم شرکت در نشست های تفتیش عقاید و یا فعال نبودن در این نشست ها، کنار کشیدن از مسائل و مشکلات مجاهدین، گوش کردن به رادیوهای فارسی زبان یا بیگانه مثل رادیو بی بی سی و امریکا، اعتقاد به این که عملیات خمپاره باران در شهرها جواب نداد، درخواست کمک از خانواده برای جدایی از سازمان و... تمامی مواردی که ذکر شد توسط مسعود طیبی عضو جداشده سازمان که گویا فیلمبردار و عضو ستاد تبلیغات سازمان بوده بیان شده است.
پیرامون ارتش [به اصطلاح] آزادی بخش
از جمله مواردی که گاه توسط برخی عناصر گذشته سازمان فاش گردیده روشن ساختن واقعیت نمایش ها و مانورهای نظامی گروه رجوی است، که صریحاً به مثابه بازوی نظامی شورای ملی مقاومت بارها مطرح شده است.
در سال 71 رژه مفصلی در پادگاه اشرف از سوی رجوی تدارک شد تا خبرنگاران و ناظران خارجی هم بتوانند آن را طبق دلخواه رجوی ببینند و گزارش نمایند.
هادی شمس حائری که خود ناظر صحنه بوده است، می نویسد:
کامیون های متعددی از افراد را از محل رژه، مجدداً به ابتدای نقطه شروع می آوردند تا افراد مزبور مجدداً با وسیله نقلیه دیگری از جلوی جایگاه خبرنگاران رژه بروند: این عمل پنج بار برای هر نفر تکرار می گردید. در نتیجه ناظران خارجی ارتش رجوی را پنج برابر بزرگتر می دیدند. در فیلمبرداری ها نیز سروته رژه و ستون وسایل نقلیه را به هم مونتاژ می کنند تا آن را طولانی نشان دهند. خبرنگاری که آنجا ایستاده بود می دید که چهار ساعت می آیند! مگر این ها چند هزار نفرند!؟ سی هزار نفر، پنجاه هزار نفر!؟ دیگر خبر نداشتند که از آن پشت آنها را سوار آیفا می کنند و دوباره با تانک می آیند! در همه این صحنه سازی ها خبرنگاران فکر می کردند که این ها خیلی زیاد هستند در صورتی که همان موقع از 1500 نفر بیشتر نبودند.


به نظر می رسد جز در مقطع عملیات فروغ (مرصاد) که سازمان اغلب نیروهای هوادار را از اروپا و آمریکا و دیگر نقاط مثل پاکستان احضار و بسیج کرده بود تعداد افراد ارتش آزادی بخش هیچ گاه از دو هزار تن تجاوز نکرده است موارد معدودی پیش آمده که نفرات این تشکیلات نمایشی عملیاتی انجام می دادند و احیاناً عده ای از پاسداران و سربازان جمهوری اسلامی را به اسارت می گرفتند. همه این اقدامات در چهارچوب اوامر صدام و حزب بعث صورت می گرفت تا آنان نیز سرویس لازم را ارایه دهند.


ماجرای مرضیه
در اوایل تابستان 73 ناگهان در نشریات فارسی زبان خارج از کشور اعلام شد که خانم اشرف السادات مرتضایی معروف به مرضیه، خواننده معروف ایرانی از ایران خارج شده و برای همیشه قصد اقامت در فرنگ کرده است. مرضیه که از یک بیماری مزمن رنج می برده ابتدا به آمریکا می رود و پس از دیدار و توقف در این کشور و انجام معاینات پزشکی، به پاریس رفته تا در آنجا با مریم رجوی ملاقات کند. اخبار مزبور حکایت از آن داشت که مرضیه در تاریخ 27 مرداد 73 با مریم رجوی رئیس جمهور انتصابی شورای ملی مقاومت ملاقات کرده و حمایت خود را از سازمان و شورا و مخالفت خود را با نظام جمهوری اسلامی ایران ابراز داشته است.
اخباری که انتشار یافت، حاوی نکات زیر بود:
دفتر مرکزی شورای ملی مقاومت با صدور بیانیه ای اعلام کرد: مرضیه در دیدار با مریم رجوی ضمن اعلام پیوستن خود به مخالفان حکومت جمهوری اسلامی، حمایت خود را از شورای ملی مقاومت اعلام کرد.
شورای ملی مقاومت اعلام کرد که از حمایت مرضیه ستاره تابناک موسیقی ایران خشنود است.
مرضیه در ملاقات خود با مریم رجوی گفت که مطمئن است مقاومت ایران رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون خواهد کرد. گفته می شد که هنگام اقامت مرضیه در آمریکا از سوی نمایندگان سازمان به وی وعده داده شد که، علاوه بر امکانات مالی گسترده خانه ای مجلل برایش خریداری خواهد شد و در اختیارش قرار خواهد گرفت. چند ماه بعد اعلام شد که مرضیه نخستین کنسرت خود پس از خروج از ایران را برای نیروهای مجاهدین خلق در عراق اجرا کرد. شورای ملی مقاومت طی اطلاعیه ای اعلام کرد که مرضیه در طول سفر 10 روزه خود به عراق از چندین واحد ارتش آزادی بخش بازدید به عمل آورد و در حالیکه صدها تانک و هزاران نفر از افراد ارتش آزادی بخش دور او را محاصره کرده بودند به بالای یکی از تانک ها رفت و نخستین کنسرت خود را اجرا کرد! اطلاعیه شورا تاکید داشت که تقاضای عضویت خانم مرضیه مورد تصویب شورای مقاومت قرار گرفته و شورا این خواننده 69 ساله را به سمت مشاور هنری مریم رجوی منصوب کرده است.


بخشی از حکم عضویت مرضیه
با تجلیل از همه هنرمندان آزاده و مقاوم میهنمان که در برابر رژیم های دیکتاتوری شاه و شیخ تسلیم نشدند. با توجه اکید به رنج ها و محرومیت ها و انواع فشارهای وارده بر این هنرمندان در سیاهترین دوران تاریخ ایران یعنی دوران حاکمیت رژیم ضد انسانی خمینی، و با بزرگداشت حمایت این عزیزان از مقاومت عادلانه مردم ایران و پاسخ شایسته آنان به ندای همبستگی ملی رئیس جمهور برگزیده مقاوت؛ نظر به شخصیت والای انسانی و 50 سال سابقه درخشان هنری بانوی بزرگ عرصه هنر ایران خانم مرضیه، به پیشنهاد مسئول شورا و با تأیید و موافقت همه اعضای شورای ملی مقاومت ایران عضویت افتخاری شورا به ایشان تقدیم می شود. 14 شهریور 73


دوم خرداد و آثار آن
انتخابات دوم خرداد بسیاری را متحیر کرد. اپوزیسیون خارج از کشور که فلسفه وجودی خود را از ادعای غیردموکراتیک بودن جمهوری اسلامی استنتاج می کند، در دوم خرداد ظرفیت هایی را برای مردم سالاری در ایران مشاهده کرد که در مخیله اش نمی گنجید. از این رو ناچار شد در قبال شرایط جدید تعیین وضعیت کند و تفاسیر جدیدی برای علت مخالفت خود با نظام جمهوری اسلامی ارایه دهد. اجزای این اپوزیسیون که طیف متنوعی را از نیروهای سلطنت طلب، جمهوری خواه، مارکسیست، سوسیال دموکرات، مشروطه خواه و نمونه خاص مجاهدین خلق تشکیل می دهد هر یک به تناسب شرایط و وضعیت سیاسی خود در قبال هفتمین انتخابات ریاست جمهوری موضعی گرفتند. عموم جریان های مخالف نظام به جز چند جریان کوچک سیاسی که مشارکت در انتخابات را آن هم اغلب در جهت دادن رای سفید و اعتراضی به هواداران خود توصیه کردند، سیاست تحریم انتخابات را در پیش گرفتند و با این ادعا که نظام در کلیتش نامشروع است و یا مکانیسم انتخابات غیرمنصفانه است همگان را به عدم شرکت فراخواندند. اما هنگامیکه با استقبال عظیم حدود سی میلیون نفر از ایرانیان مواجه شدند در میان بهت و ناباوری ناچار شدند به تحلیل این رخداد بنشینند و اغلب در مواضع خود تجدید نظر کنند. در این اوضاع سازمان در مواجهه با پدیده دوم خرداد ادعا نمود که مردم به فراخوان سازمان پاسخ مثبت داده و جز معدودی در انتخابات شرکت نکرده اند. شورای مقاومت ملی نیز ادعا کرد که اطلاعات دقیق گردآوری شده در داخل ایران از طرف ستادهای مقاومت در 2500 حوزه رای گیری و در بیش از 100 شهر مبین آن است که حداکثر 5 ـ 6 میلیون نفر به پای صندوق های رای رفته اند.


حضور در عراق و حمله آمریکا
منافقین در عراق به دلیل خوش خدمتی ها از جمله سرکوب کردهای مخالف صدام و عده ای از مبارزان شیعی در نخلستان های اطراف کوت و العماره در سال 70 از صدام جایزه گرفتند و به ارقام بالای امتیازات مالی و نظامی دست یافتند. آنها روز به روز موقعیت خود را در عراق تثبیت می کردند که با شنیدن زمزمه های حمله آمریکا به عراق نیت ورود به مذاکره با امریکایی ها را در سر نشاندند و چه بسا که از قبل اعلام بی طرفی کردند. یازده روز قبل از عاشورای سال 81 (مصادف با 23 اسفند ماه) یعنی در تاریخ 12 اسفند 81 (17 روز قبل از حمله امریکا) نشستی عمومی با نام نشست عاشورا در قرارگاه اشرف برگزار شد. رجوی در این نشست اکیداً به کار تبلیغی و تهییجی پرداخت و وانمود کرد که امروز آن روز (عاشورا) است و حتی زیارت عاشورا خواند. در آن موقع افراد حاضر در نشست نمی دانستند که رهبری سازمان قصد فرار دارد و نشست به همین دلیل 11 روز زودتر برگزار شده است. منتهی با این هدف که فیلم آن روز عاشورا پخش شود. بعدها نیروها می گفتند: در نشست عاشورا چراغ ها را خاموش کردند و وقتی روشن شد هیچ کس نرفته بود الا رجوی و مریم قجر.
در این زمان مریم رجوی ابتدا در معیت مسعود رجوی به اردن رفت و بعد از آنجا به اتفاق 165 نفر از کادر سازمان راهی فرانسه شد. مسعود رجوی نیز با انبوهی از مشکلات در نزدیکی مرز عراق، در خاک اردن منتظر ماند.


پیام 12 ماده ای رجوی پس از سقوط صدام: با تشکر و قدردانی از زحمات تک تک نیروهای ارتش آزادی بخش از اینکه در هر شرایطی فرمان پذیری داشتید و گوش به فرمان فرماندهان بودید و علی رغم اینکه به شما تیراندازی شد ولی مقاومت و صبر پیشه کردید و به سمت کسی شلیک نکردید، مراتب سپاس خود را به یکایک شما تقدیم و توجهتان را به موارد زیر جلب می کنم:
۱) زمانی که لنین در روسیه پیروز شد و نماینده خود را جهت مذاکره نزد آلمانی ها فرستاد، آلمانی ها برخورد توهین آمیزی با نماینده لنین داشتند. هنگامی که وی جریان برخورد آلمانی ها و درخواست های آنها را مطرح می کند لنین به او می گوید: اگر به شما گفتند دامن هم بپوشید، بپوشید. امروز ما در یک موقعیت تاریخی حساس قرار گرفته ایم لذا به خاطر نجات خلقمان اگر لازم باشد ما هم دامن می پوشیم.
۲) رژیم هنوز در ساعت سین (ساعت دگرگونی) قرار دارد و از این شرایط خارج نشده است.
۳) تنها تضاد ما رژیم است. ماتنها با رژیم در جنگ هستیم و با هیچ گروه و کشوری سر جنگ نداریم.
۴) در مورد جنگ لب پر (تشبیه به لبه ظروف چینی) نخورید معامله ای است که رژیم با انگلیس کرده بود تا قرارگاه های ما را صفر صفر کنند.
۵) ما اکنون سر قله هستیم و چشم تمام دنیا به ماست.
۶) ما از جناح قدرت هستیم و دنیا و آمریکا نیز به قدرت ما پی برده و روی ما حساب باز کرده. ما امروز روی میز پنتاگون هستیم و آنها در آمریکا در مورد ما صحبت می کنند پس باید با قدرت بیشتری برای حفظ تشکیلات خود بکوشیم.
۷) ما چاشنی نابودی رژیم و تنها آلترناتیو قدرتمند آن می باشیم.
۸) ارتش آزادی بخش امید خلق قهرمان ایران می باشد و نیرویی است که باید مریم را به تهران ببرد.
۹) امروز همان روزی است که همه باید وفاداری خود را به سازمان ثابت کنند زیرا سازمان افراد را در روزهای سخت و دشوار می خواهد نه فقط روزهای شادی و پیروزی.
۱۰) عملیات جاری ناموس مجاهدین است. نشست های عملیات جاری را فعالتر برگزار کنید.
۱۱) فرمان پذیری و گوش به فرمان بودن از فرماندهان خود را هرگز فراموش نکنید.
۱۲) انا فتحنا لک فتحا مبینا نام این عملیات را فتح المبین انتخاب کردیم چون از شری عظیم خیری عظیم گرفتیم.


دستگیری مریم رجوی و همراهانش در فرانسه
 پلیس ضدتروریست فرانسه در 17 ژوئن 2003 با حمله به 13 پایگاه سازمان و دستگیری مریم رجوی و 165 تن از کادرهای بالای سازمان برنامه های تدارک دیده شده، همسر مسعود رجوی را در اروپا خنثی کرد. بازتاب این واقعه سریع بود و رسانه ها به تحلیل علت آ ن پرداختند. روزنامه نیویورک تایمز انگیزه دولت فرانسه را از این اقدام جلوگیری از انتقال کانون سیاسی ـ عملیاتی سازمان مجاهدین خلق از عراق به فرانسه عنوان کرد. پی یر دوبوسکه مسئول سازمان اطلاعاتی فرانسه در مصاحبه با نیویورک تایمز اظهار داشت: سازمان های اطلاعاتی فرانسه از پایییز گذشته متوجه ورود شمار روزافزون مجاهدین خلق و پس از آغاز جنگ عراق متوجه ورود شمار زیادی از سربازان آن به فرانسه شدند... مجاهدین یک کارخانه تولید رنگ را در شهر سنت کوئن لامون اجاره کردند و ضمن راه اندازی یک استودیوی تلویزیونی و نصب دیش های ماهواره در حال تبدیل کردن آن بهک مرکز ارتباطات بودند... مجاهدین برای حمله به سفارت خانه های ایران و سایر منافع این کشور در اروپا و ترور 25 نفر از اعضای سابق خود برنامه ریزی کرده بودند... این سازمان به هیچ وجه یک جنبش سیاسی و یک جنبش دموکراتیک نیست. این گروه خود را برای احیای دمکراسی در ایران آماده نمی کند. اینها گروهی کاملاً افراطی اند. فرقه ای تندرو فاقد هر کونه نظام دمکراتیک، فرقه کیش شخصیت در پیروی از رهبر.


اعلام تحت الحمایگی
روز چهارشنبه 21 ژوئیه 2004 / 31 تیر 1383 سرلشکر جی. د. میلر معاون فرماندهی نیروهای امریکایی در عراق طی بیانیه ای اظهار داشت که به اعضای مجاهدین خلق در عراق از جانب ارتش آمریکا موقعیت تحت الحمایه اعطا شده است.
در این بیانیه ایالات متحده آمریکا تأیید کرده است که نیروهای مستقر در اشرف مشمول کنوانسیون 4 ژنو می باشند. براین اساسکنترل و محدودیت های اعمال شده بر مجاهدین برطف خواهد شد و در عین حال حفاظت از قرارگاه اشرف بر عهده نیروهای آمریکایی است. پس از این بیانیه موافقت نامه ای تحت عنوان موافقت نامه ببرای نفرات سازمان مجاهدین خلق ایران در اشرف امضا شد.
بر اساس این موافقت نامه برای تعیین تکلیف افراد حاضر در اشرف 4 گزینه زیر مطرح شد:
 1 ـ بازگشت به ایران
2 ـ پذیرفته شدن در کشور ثالث
3 ـ درخواست پناهندگی از سازمان های بین المللی
4 ـ استمرار اقامت در عراق
شورای ملی مقاومت در اطلاعیه ای مدعی شده بود که در پی قرار گرفتن نیروهای سازمان در برابر گزینه های فوق حدود دویست نفر خروج از عراق را انتخاب کردند و 3400 نفر از نیروها گزینه 4 را برگزیدند.
اکنون سیل ریزش نیرویی در این سازمان آغاز و تاکنون رو به افزایش بوده است و عملا این فرقه تروریستی را به سمت نابودی کامل فیزیکی سوق داده است.
این فرقه در حال حاضر بعنوان تنها راه بقاء مشغول وطن فروشی و جاسوسی به نفع بیگانگان است و سعی میکند تا با آویختن خود به قدرت های بزرگ مفری برای نجات بیابد.
یکی از آخرین اقدامات تروریستی آنان در سال 78 رخ داد.


حمله خمپاره ای به یکی از مراکز بسیج
در دوم فروردین ماه 78 سازمان طی اعلامیه ای اعلام نمود که مرکز مخابرات ستاد فرماندهی بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را با خمپاره مورد هدف قرار داده و با لحنی تبلیغی و در جهت ایجاد شورش ٬اعلام نمود که این اقدام را به مردم کردستان تقدیم نموده است.سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همواره در تاریخ انقلاب پاسدار دستاروردهای نظام اسلامی بوده است و امروز در صف اول جبهه مقابله با نفاق است.


 
ترور سپهبد صیاد شیرازی
شهید صیاد شیرازی از فرماندهانی بود که نظامیان عراقی کینه و عداوتی خاص نسبت به وی داشتند و به خصوص صلابت و شجاعت او در جریان جنگ تحمیلی را از یاد نخواهند برد، از این رو برنامه شهادت این مبارز نستوه را ضمن امریه ها و فرمان های خود از گروه رجوی خواستار شدند. سرانجام سرلشکر بسیجی علی صیاد شیرازی در صبحگاه 21 فروردین 1378 طی عملیاتی که مجاهدین خلق آن را طلوع نام نهادند، توسط این گروه به شهادت رسید. سازمان طی اطلاعیه ای مدعی شده بود که این اقدام در منطقه ای به شدت حفاظت شده در شمال شهر تهران صورت گرفته است. این در حالی است که شهید صیاد هم مثل شهید لاجوردی حتی یک محافظ شخصی نداشت.
تمامی واکنش ها در مورد این اقدام تروریستی به شدت محکوم کننده بود تا آنجائیکه کاردار عراق در ایران طی مصاحبه ای این عمل را تروریستی و ناجوانمردانه خواند و محکوم کرد. سازمان با ترور صیاد شیرازی به نحوی خواست تا انتقام شکست در عملیات مرصاد را بگیرد. مسعود رجوی پس از مصاحبه کاردار عراق با روزنامه رسالت و اعلام نظر کاردار در مورد ناجوانمردانه بودن این ترور به دیدار رئیس سرویس اطلاعات عراق ژنرال طاهر حبوش رفت و نسبت به مواضع اعلام شده در این مصاحبه اعتراض کرد.


سپاه پاسداران پس از مقصر شناختن منافقین به وسیله یک هزار موشک از ساعت 4 تا 8 صبح در سال 87 تمامی پایگاههای منافقین را در عراق منهدم کرد و جالب اینجا بود که عراقی ها نیز در قبال این اقدام سکوت کردند و تنها گفتند که این میزان موشکی که به پایگاههای منافقین زده شد در دوران جنگ وارد خاک عراق نشده بود.
آخرین موارد از خمپاره زنی های زنجیره ای: بنا به اطلاعیه هایی که سازمان به صورت فوق العاده و در ویژه نامه های خود منتشر کرد در دی و بهمن 78 در سلسله عملیاتی که تحت عنوان سهراب و بهمن بزرگ از آنها یاد کردند، در ایلام و محل استقرار یگان های رزمی ارتش جمهوری اسلامی ایران در جدار مرزی با خمپاره های 82 و 120 اقدام به حمله کرده و مقارن با آن در تهران ضمن حمله خمپاره ای بهک پارکینگ در حوالی بزرگراه رسالت (با هدف اعلام شده تهاجم به وزارت اطلاعات) و یک شهرک مسکونی در شمال غرب تهران (با هدف اعلام شده حمله به قرارگاه ثارالله) تعدادی از مردم و خانواده ها را شهید و مجروح ساختند.
گروهک تروریستی منافقین در جریان آشوب‌های سال ۸۸ و ۸۹ از حامیان و همراهان نزدیک جریان آشوب داخلی بود. آنان بویژه در اغتشاشات روز ۹ دی ماه ۸۸ و ۲۵ بهمن ۸۹ حضور فعال و علنی همپای آشوبگران داشتند.
حتی مریم رجوی، همسر سرکرده گروهک منافقین در هفته‌های پایانی سال ۸۹ چندین بیانیه در حمایت از میرحسین موسوی، مهدی کروبی و آشوب طلبان داخلی صادر کرده و هدف آنان را با مجاهدین خلق مشترک دانسته است.


 در ماه های اخیر هم اطلاعات زیادی از ارتباط سران داخلی فتنه و اطرافیان آنان با اعضای گروهک مجاهدین خلق منتشر شده است به طوری که کمیته ویژه مجلس شورای اسلامی در گزارش رسمی خود درباره جریان فتنه و آشوب 25 بهمن 89 اعلام کرد که «اردشیر امیر ارجمند» مشاور موسوی، رابط اصلی جریان آشوب گروهک منافقین است.
نکته خوشحال کننده بعد همه این گزارشها تلخ خبری است که دل مردم ایران و عراق را شاد کرد؛خروج منافقین از عراق.
دولت عراق اعلام کرده است که گروهک تروریستی منافقین باید تا پایان سال 2011 خاک این کشور را ترک کند.
این در حالی است که امروز برخی منابع خبری اعلام کردند که نیروهای امنیتی عراق 6 عضو گروهک تروریستی منافقین را به علت دست داشتن در ناآرامی های روز جمعه گذشته و درگیری با نیروهای عراقی در اردوگاه اشرف در استان دیالی در شرق عراق بازداشت کردند.
اعضای گروهک تروریستی منافقین علاوه بر کشتار و ترور هزاران انسان بی‌گناه در ایران ، در سرکوب قیام مردم عراق در سال 1991 شرکت داشتند و هنوز هم به کشتار عراقی‏ها، تحریک مردم و کمک به سران رژیم بعثی سابق مبادرت می‌کنند.
دولت عراق اخیراً بر ضرورت خروج اعضای گروهک تروریستی منافقین از این کشور و بسته شدن این اردوگاه به طور کامل تاکید کرده است.
دولت عراق علت این امر را دست داشتن اعضای این گروهک در جنایات علیه مردم عراق در دوره رژیم سابق و قرار گرفتن آن در لیست سازمان های تروریستی از سوی دولت عراق و سازمان های بین المللی اعلام کرده است.

مرکز اسناد انقلاب اسلامی

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۷
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۳
فرشاد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۳
2
3
سلامجالب بود ولی کاش یکم خلاصه بشه ولی در کل دست شما درد نکنه اطلاعات عمومی من در رابطه با این گروهک خرابکار بیشتر شد.
صادق
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۲ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۷
1
2
وای از بس که مارکسیست و سوسیالیسم و... بود گیج شدم ولی جالب بود ممنون
فرزاد
|
Netherlands
|
۰۱:۳۱ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۲
0
2
سلام ممنون جالب بود من دنبال همچین مطالبی بودم.
پروين السادات ميرعنايت
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۰۱ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۳
0
0
ايا ميدونين اموزش هايي كه ميدادن دقيقا چه نتيجه اي روي افراد ميذاشت؟ايا شباهتي با اموزش هاي شركتهاي بازاريابي شبكه اي دارن؟
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۳ - ۱۳۹۵/۱۱/۰۱
0
0
بهرحال هر دولتی منتقدان دارد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۴۷ - ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
0
0
ادم هم منافق باشه هم التقاطی چهار اصل دیالکتیک کمو نیست قبول داشته باشه و حصرت علی را بعنوان اولین سوسیالیت تاریخ بدونه با فرمول هدف وسیله را توجیح میکنه جاسوس صدام جاسوس عربستان جاسوس امریکا در مسایل اتمی خدا یا برا رسیدن به قدرت چها که نمیکند شستشوی معری دختری متل زنبور عسل مسعود ملکه همه دختری در خدمت جنسی این ادم برا بودجه سازمان نوکری صدام عربستان امریکا خدا لعنت کنه شما را اکر رو کار بیاید کره شمالی میشیم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۴۹ - ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
0
0
ادم هم منافق باشه هم التقاطی چهار اصل دیالکتیک کمو نیست قبول داشته باشه و حصرت علی را بعنوان اولین سوسیالیت تاریخ بدونه با فرمول هدف وسیله را توجیح میکنه جاسوس صدام جاسوس عربستان جاسوس امریکا در مسایل اتمی خدا یا برا رسیدن به قدرت چها که نمیکند شستشوی معری دختری متل زنبور عسل مسعود ملکه همه دختری در خدمت جنسی این ادم برا بودجه سازمان نوکری صدام عربستان امریکا خدا لعنت کنه شما را اکر رو کار بیاید کره شمالی میشیم
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین