روز هفتم: یزد
سفر ما اکنون به سمت جنوب اصفهان،
یعنی شهر کویری یزد ادامه می یابد. امروز مقصد ما کمپ صحرایی و دیدن تابش درخشان
خورشید است.
درجه حرارت هوا به طرز قابل ملاحظه ای گرمتر شده و هرچه جلوتر می
رویم هوا خشک تر می شود. قبل از ترک اصفهان، اخرین توقف ما در گلزار شهدای این شهر
بود.
این سنگ ها آرامگاه ابدی هزاران نفر از مردمی است که در طول جنگ های معاصری که این سرزمین از سر گذرانده کشته شده اند. راهنمای ما با هیجان زیادی تاکید می کرد که ایران طی 300 سال گذشته به هیچ سرزمینی حمله نکرده و این شهدا تنها به خاطر دفاع از کشور و مردمشان جان خود را از دست داده اند.
برخی
افراد گروه ما حس غم انگیز و حزن آلود فضای اینجا را با قدم زدن در بنای یادبود
سواحل نرماندی مقایسه می کردند، البته با یک تفاوت بزرگ.
بالای سر هر یک از این قبرها، عکسی ازفردی بسیار جوان دیده می شد که بر روی تابلویی نصب شده بود.ترک شهر زیبای اصفهان از این مکان، برای ما بیانگر تصویری بسیار دقیق از چیزهای ارزشمندی بود که مردم این کشور نثار کرده اند تا این شهر تا این اندازه زیبا باشد.
در اصفهان که بودیم اتوبوس ما با مشکلات زیادی روبرو شد و به همین دلیل، امروز با یک اتوبوس و راننده و کمک راننده جیدی صفر را ادامه می دهیم.
سفری
به این درازی و با این همه جاهای دیدنی و زیبا و خیابان های شلوغ و گذرگاه های تنگ
و باریک که در ایران بسیار متداول است بی شک نیازمند چند راننده و راهنماست.
به
نظر می رسد یکی از وظایف کمک راننده ای ناست که از اتوبوس پایین بپرد و خیل عظیم
ماشین ها را در ترافیک فشرده با دست نگه دارد، راننده را هنگام عبور از پیچ ها و
گذرگاه های تنگ راهنمایی کند و گاهی هم از استراحتگاه های بین راه چای و خوراکی
تهیه کند!
هر اتوبوسی راننده و کمک راننده خودش را دارد و ما بسیار متاسف بودیم که مجبور شدیم از راننده اولی و شاگردش خداحافظی کنیم چرا که آنها می خواستند به تهران بازگردند و اتوبوس خود را تعمیر کنند.
چند ساعت قبل از غروب آفتاب ما وارد یک منطقه
روستایی و زمین کشاورزی شدیم که در کنارۀ کویر واقع شده بود. فرصتی دست داد تا
اطراف این محل قدمی بزنیم واز باغ های خرما و پسته دیدن کنیم.البته در گروه ما
خیلی ها نمی دانستند، پسته چیست.
درواقع ما پسته، این دانه خوش طعم با پوسته سخت را برای اولین بار در مغازه ها و بازار های گوشه و کنار ایران دیدیم.
بعد از گذشتن از این باغ ها وارد کمپی کویری شدیم و تعدادی از افراد گروه برای اولین بار سوار شتر شدند.
زمانیکه برخی از دوستان از اولین تجربه شتر سواری خود لذت می بردند، بقیه در سایه منتظر ماندند و از آنها با شیر شتر و چای پذیرایی شد.
قبل از غروب آفتاب کفش ها را ازکنار گذاشتیم و روی ماسه های کویر قدم زدیم و فرو رفتن در ماسه ها را تجربه کردیم.
ماسه ها لابه لای انگشتانمان می رفت و باد با موهایمان(در واقع روسری هایمان) بازی می کرد. بعد از یک روز طولانی سوار بر اتوبوس توانستیم به آرامش برسیم و طلوع ماه نو را تماشا کنیم.
از این نقطه بر فراز رمل ماسه ای به سادگی می شد حدس زد که سفر ما به گوشه و کنار ایران اگر با شتر انجام می شد، حدود 6 ماه طول می کشید.
به جای استفاده از مسیر حرکت خورشید و ستارگان از نقشه ها و راهنماها کمک می گیریم تا بتوانیم صبح فردا به شهر یزد برسیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com