کد خبر: ۱۵۲۰۳۲
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار:
علل دگردیسی ایدئولوژیک جریان اصلاح طلبی(1)؛

«افراط گرایان» اول انقلاب، چگونه به «اصلاح طلبان» دهه هفتاد تبدیل شدند؟

یک پرسش جالب این است که علل و دلایل دگردیسی فکری اصلاح ­طلبان چه بود؟! اصلاح­ طلبان خود در زمانی نه چندان دور- یعنی در ده شصت- در صف انقلابیون رادیکال قرار داشتند و خود را «خط امامی» معرفی می کردند! چه شد که آن­ ها از «تفکر انقلابی» گریزان شدند و به «تفکر غربی» روی آوردند؟!...
گروه سیاسی- مهدی جمشیدی: اصل تحول و دگردیسی فکری اصلاح ­طلبان نسبت به وضعیت ایدئولوژیک آنها در دهه­ شصت، به هیچ رو قابل انکار نیست؛ چنان که خودشان، به آن تصریح کرده­ اند. محسن آرمین، از اعضای اصلی سازمان مجاهدین انقلاب، اعتراف می ­کند که کنار نهاده شدن جناح چپ از قدرت سیاسی در سال ­های حاکمیت دولت سازندگی، مجال و فرصتی را برای آنها فراهم آورد که درباره گذشته ایدئولوژیک خود، به بازاندیشی و تجدیدنظر روی آورند:

«این نسل [اصلاح­ طلبان] با تجربه دهه دوم انقلاب، به ­تدریج، ضعف ­ها و کاستی ­­های نوع نگاه خود به مقوله قدرت و سیاست را درک می­ کرد[...]. این شرایط، تقریباً مصادف شده بود با کنار گذاشتن بخش مهمی از نسل انقلاب از ساختار قدرت؛ یعنی تقریباً در اوایل دهه هفتاد بود که به ­طور مشخص، جریان چپ با خط امام [...] از عرصه قدرت نظام کنار گذاشته شدند. طبعاً این تقارن، فرصت بسیار خوبی را برای این جریان فراهم کرد که بتواند در فضا و شرایط مناسب ­تری به بازنگری و بازسازی دیدگاه ­های خود دست بزند.[...] شرایط ذهنی و تئوریک جریان اصلاح ­طلبی، بر اساس این روند، به­تدریج شکل گرفت.»(آرمین، 1380: 337- 338)

به گزارش بولتن نیوز، یک پرسش جالب این است که علل و دلایل دگردیسی فکری اصلاح ­طلبان چه بود؟! اصلاح­ طلبان خود در زمانی نه چندان دور- یعنی در ده شصت- در صف انقلابیون رادیکال قرار داشتند و خود را «خط امامی» معرفی می کردند! چه شد که آن­ ها از «تفکر انقلابی» گریزان شدند و به «تفکر غربی» روی آوردند؟! برخی بر این باورند که علّت اصلی این تحوّل، علّتی سیاسی است؛ به این معنی که آن­ ها چون از قدرت سیاسی کنار زده شدند، در جستجوی راهی برای بازگشت به قدرت سیاسی، اساساً کلیّت ساختار سیاسی موجود را به چالش کشیدند و از معیارهای برون­ گفتمانی برای نقد وضعیّت سیاسی استفاده کردند:

«دلیل این برگشت [به تئوری ­های نوسازی] هم عمدتاً سیاسی بود، یعنی شاید برخورد بدی شد با این مجموعه و آنها به خاطر عدم بلوغ روشنفکری احساس کردند برای بازگشت به قدرت باید کل سیستم را به هم بزنند، چگونه؟ با این تفسیرها[ی متجدّدانه].»(کچویان، 1384: 20)

البته این واقعیّت قابل انکار نیست که تمایل شدید اصلاح ­طلبان به حضور مجدّد در قدرت سیاسی، تأثیری جدّی بر دگردیسی سیاسی آنها نهاد، اما افزون بر این، نمی ­توان چشم بر این واقعیت تعیین ­کننده و مهم فرو بست که بسیاری از اصلاح ­طلبان، از آغاز دارای بنیان ­های فکری متقن و ریشه ­های اعتقادی مستحکمی نبودند و این هیجان و التهاب انقلاب بود که آن­ ها را مدتی با خود همراه کرد. علامه مصباح در تحلیل می ­گوید همه مدیرانی که پس از جریان ترورها در سمت­ های عالی نظام قرار گرفتند، برخلاف حلقه شاگردان امام خمینی[1][1]، از نظر بینشی و گرایشی در سطح مطلوب قرار نداشتند و همین امر سبب شد تا روند عمومی حاکمیّت سیاسی و جامعه، به تدریج از ارزش­ های سال­ های نخستین انقلاب، فاصله بیابد:

«همه کسانی که بعد از جریان هشتم شهریور و دولت شهید باهنر، روی کار آمدند و در پست­ های کلیدی و رده ­های اولیه مدیریت کشور قرار گرفتند، نه تا این حدّ تفکر امام را شناخته بودند و نه از نظر روحی و مایه­ های معنوی، آن­ چنان ساخته شده بودند و با درجات مختلف، کم ­و بیش متأثر از فرهنگ و تعلیمات غربی بودند و از فرهنگ و معارف اسلامی، فاصله داشتند و این فاصله روز به روز و در هر دولتی نسبت به دولت و مسؤولان قبلی، بیشتر می­ شد.»(مصباح­ یزدی، 1379: 38)

ایشان اضافه می ­کند:

«بسیاری از این افراد [جریان چپ مذهبی] که در اوایل انقلاب، آن شعارهای تند را می­ دادند، خیلی روی اعتقاد نبود، و بیشتر تحت تأثیر جوّ و احساسات و شوری که داشتند آن شعارها را تکرار می­ کردند.»(مصباح­ یزدی، 1379: 43-44)

حاج فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش، شخصیت مرکزی حلقه تئوریک «کیان»، با صراحت، به عدم ­اعتقاد خود به «ولایت فقیه» اعتراف می ­کند و می ­گوید این بی ­اعتقادی، امری نیست که به تدریج به وجود آمده باشد، بلکه از آغاز طرح این مسأله، وی چنین نظری دربارهآن داشته است:

«شما سرتاسر زندگی سیاسی مرا در این بیست سال نگاه کنید؛ در کتاب ­های من، در سخنرانی ­های من، هیچ­ گاه توجیهی از ولایت فقیه [ارائه] نکرده ­ام، چون به آن عقیده نداشتم. از اولش هم اعتقاد نداشتم، هیچ­ وقت هم چنین لفظی را بر زبان نیاورده ­ام. پیش امام هم می ­رفتیم، ولی هیچ ­وقت من این تئوری را قبول نداشتم. یک بار هم نگفته ­ام راه نجات کشور در التزام به این نظریه است. من از ابتدا اندیشه دموکراتیک داشتم، حالا هم نظراً و عملاً به آن پایبندم.»(سروش، 1380: 136)

افزون بر این، تماس فکری آنها با رشته ­های گوناگون علوم انسانی سکولار[2][2] نیز در روند استحاله معرفتی و ارزشی، بسیار مؤثر بوده است. سعید حجاریان یکی از چهره­ های کلیدی و ممتاز جریان اصلاح­ طلبی سکولار به شمار می­ آید که نقش برجسته ­ای را در هدایت و راه ­اندازی توطئه ­ها و بحران ­های گوناگونِ برآمده از جریان اصلاحات ایفا کرد. او که در فتنه سال 1388 نیز حضور فعّالی داشت، در میانه این راه، بازداشت شد. وی پس از دستگیری و زندانی شدن، چنین وانمود کرد که از کرده­ های خود پشیمان شده است. از این رو، متنی را به عنوان دفاعيه خود در دادگاه نوشت که توسط یکی از دوستانش خوانده شد. او در این متن، به انحراف ایدئولوژیک و دگردیسی فکری خود در اثر تأثیرپذیری از علوم انسانی سکولار، اعتراف و تصریح کرد:

«طي ده پانزده سال اخير، مقالاتي از من به چاپ رسيده كه حاوي بعضي از نظريات نامربوط به شرايط كشورمان بوده [است ...] يكي از مهم­ ترين اين نظرات، انطباق شرايط كشورمان با تئوري ماكس ‌وبر[3][3] درباره سلطانيسم است كه معتقد است بر بسياري از امپراطوري ­هاي شرقي، اين شيوه از حكومت جاري بوده و يك حاكم پاتريمونيال تيولدار و تعدادي حاميان وي كه هر كدام خيل عظيمي از تحت­ الحمايگان را يدك مي ‌كشيده­ اند، نظام سلطه را در سراسر قلمرو سرزمين، مستقر كرده بودند.[4][4] [...] حجم وسيعي كتاب بعد از انقلاب ترجمه شده كه بسياري از آنها، جنبه ايدئولوژيك دارند و در كنه آنها مي ­توان ردپاي مكاتب مختلف - از ماركسيسم ­ارتدوكس[5][5] تا نئوليبراليسم[6][6] - را مشاهده كرد و اين كتب (و بايد اضافه كرد مجلات)، به وفور در دسترس مشتاقان است. [...] من هم بدون ديدگاه انتقادي، بدام چاله اين علوم انحرافي در غلطيدم. [...] فوق ­ليسانس و دكتراي خود را در علوم سياسي اخذ كردم و انبوه نظريات و ايدئولوژي­ هاي سياسي نادرست در ذهنم تلمبار شد؛ بدون آن ­كه فرصت بازنگري و نقد آنها را داشته باشم. [...] نظريات ماكس‌ وبر در ايران كنوني هيچ كاربردي ندارد و من از سر غفلت بدون نگاه انتقادي به اين نظرات آنها را به شرايط كشورمان تعميم دادم.»(حجاریان، 1388)

ادامه دارد...



منابع:

آرمین، محسن. (1380). اسلام، اجتماع، سیاست. تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر. چاپ اول.

حجاریان، سعید. (1374). «ساخت اقتدار سلطانی: آسیب ­پذیری ­ها، بدیل ­ها». ماهنامه اطلاعات سیاسی – اقتصادی. فروردین و اردیبهشت. شماره91 و 92. صص 45-57.

_________. (1388). «متن دفاعیه­ در دادگاه فتنه سال 1388». برگرفته از:

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8806030459

سروش، عبدالکریم. (1380). «روشنفکر ایرانی: طرحی از یک زندگی فکری». در: تأملات ایرانی: مباحثاتی با روشنفکران معاصر در زمینه فکر و فرهنگ ایرانی. حسین کاجی. تهران: روزنه. چاپ اول.

كچوئيان، حسين. (1384). «مشکل، تجدّد ­مآلی تاریخ است». ماهنامه سوره. دوره جدید. شماره 23. بهمن و اسفند. صص 18- 23.

مصباح­ یزدی، محمدتقی. (1379). کاوش­ ها و چالش ­ها. جلد اول. قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. چاپ دوم.



پی نوشت ها:




[1][1] . جریان ترور در اوایل انقلاب، حلقه شاگردان امام را از روند انقلاب حذف کرد و به جز معدودی از خواص – که سرآمد آنها حضرت ­آیت ­الله خامنه ­ای(حفظه­ الله تعالی) بود- باقی نماندند.

[2][2].SecularHumanities.

[3][3].Max Weber.

[4][4]. برای مثال نگاه کنید به: (حجاریان: 1374). او در این مقاله درصدد تبیین این مدعاست که ساختار اقتدار موسوم به‏ «سلطانی»(Sultanic) یا «نوپاتریمونیال»(neopatrimonial)که‏ متکامل ‏ترین نوع از اشکال اقتدار سنتی است، در مواجهه با مقتضیات‏ عصر مدرن، بیشترین آسیب‏ پذیری را در برابر یک جنبش انقلابی توده ‏ای‏ دارد و البته در پاره ‏ای موارد، این استعداد را از خود بروز می ‏دهد که وضع‏ انقلابی را دور زند و چشم‏ انداز بدیل ‏های دیگری جز انقلاب را پیش روی‏ خود داشته باشد. حجاریان می ­افزاید یکی از راه­ های تحول نظام سلطانی، قهر و خشونت‏ انقلابی است، امّا این، تنها طریق گذار از نظام سلطانی به نظامی دیگر نیست،‏ بلکه راه ­های متفاوتی برای انتقال و تحول وجود دارد که بعضی از آنها می ‏تواند به اشکالی از مردم ‏سالاری نیز منتهی شود.

[5][5].Orthodox Marxism.

[6][6].Neoliberalism.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۱۰
سمیرا
|
Germany
|
۱۱:۳۶ - ۱۳۹۲/۰۳/۳۱
0
4
خدا آخرتمونو ب خیرکنه...
انسان
|
Colombia
|
۲۰:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۳/۳۱
2
2
نگرشی دیگر ،
پس از پیروزی انقلاب عده ای از آمریکا و انگلیس آمدند و از اسلام و خط امام بی آنکه به آن هیچ باوری داشته باشند همچون ابزاری استفاده کردند تا با سرکوب تفکر ضد سرمایه داری(یا بقول آنها چپگرایان) بکوشند تا نظام را به سوی لیبرالیسم غربی بکشانند و افسوس بعضی ها (که بهتر است نامشان را نگوییم )نیز گولشان را خوردند و پته اندکشماری از ایشان روی آب افتاد (سروش و مخملباف و..) درحالیکه پسمانده اینها هنوز هم هستند و شاید در قصد خود تا اندازه ایی پیروز هم شده اند.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۱
0
3
در دولت اول سازندگی خاتمی وزیر فرهنگ بود بعد این دولت خاتمی شد رئیس جمهور و وزیران دولت سازندگی نیز در دولت اصلاحات بودن و خیلی نزدیکی دیگر بین این دو دولت که هر دو دولت خدمتگزار مردم بودن بس نیست انقدر تخریب ؟؟؟
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
0
0
افراطی همیشه افراطی است . اوایل انقلاب کراوات قیچی می کردند . ولی حالا خودشان کراوات می زنند . یادمان نرفته که اینان در آن زمان صورت خانمهای بد حجاب را با اسپری رنگ می کردند اما حالا خودشان کشف حجاب میکنند .
مغیری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۲۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
0
1
واقعاً انسان متعجب میشه که سررش میگه از اول انقلاب هم اصلا اعتقادی به ولایت فقیه نداشته است! چطور یک نفر که کار فکری هم میکنه این قدر ... ؟! پس سروش تغییر نکرده، از ایتدا این جور بوده است.
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین