1-چند سال پیش که احمد شاکری از نویسنده های خوش فکر و جوان کشورمان به تبریز آمده بود، با هم همراه و هم صحبت شدیم برای زیارت مقبره الشعرا و شهریار. علاقه خاص من به احمد شاکری به این علت بوده و هست که او تنها داستان نویس توانمندی است که همزمان طلبه سطح خارج فقه است! بعد بیرون آمدن از مزار شهریار بی مقدمه پرسیدم:«به نظر شما می شود داستانی نوشت که همانند شعر استاد شهریار مورد تایید امیرالمومنین(ع) قرار بگیرد؟ به نظرتان چنین داستانی نوشته نشده یا اصلا ظرف داستان چنین خاصیتی را ندارد که مورد عنایت اهل بیت قرار گیرد؟!» احمد شاکری که خوب متوجه عمق سئوالم شده بود چیزی نگفت. انگار دوست داشت من خودم بحث را ادامه بدهم و نظرم را بگویم. گفتم:«داستان سیر و سفر در عالم خیال و وهم است و انسان کامل بی نیاز از چنین سفری! شاید به همین خاطر در طول تاریخ اسلام و حتی دوران معاصر، ائمه و بزرگان دین چندان رغبتی به مقوله قصه پردازی و داستان نداشته اند...با این همه فکر می کنم اگر بخواهیم رمان ای را به محضر مولا علی(ع) پیشکش کنیم، «من او» رضا امیرخانی با آن «یاعلی مدد» های عاشقانه اش، یک انتخاب خوب خواهد بود!». احمد شاکری فقط لبخندی زد و در رد یا تایید حرفم چیزی نگفت.ادامه حرفمان کشید به جاهای دیگر و یادم رفت از آن عالم دینی داستان نویس بپرسم:«به نظر شما در دوران حکومت آقا امام زمان هم کتابهای داستان منتشر خواهد شد؟!»
2-«کشف راز» فصل مشترک همه داستانهای خوب و محکم است و مهمترین عاملی است که باعث خلق داستان و گرایش مخاطب به عالم داستان می شود.ذات بشر به دنبال کشف راز است و اگر امروز هستند خیلی هایی که از «رمز و راز» فراری اند و تاب مستوری ندارند، از آن است که خصائص بشری خود را فراموش کرده اند و از صفات انسانی خود غافل مانده اند! اصلا همین گرایش طبیعی انسان به «کشف راز» بوده که باعث و بانی خلق علم،هنر،فلسفه و عرفان شده است.البته بی انصافی است اگر نگوییم که رمز و رموز «عرفان و الهیات» بیشتر و بزرگتر از بقیه است! و شاید به همین خاطر است که در مواجهه با داستانهایی که به نوعی با اسرار الهیات مرتبط می شوند، خودم را می بازم و مثل دخترهای دبیرستانی موقع دیدن خواستگارشان، دست و پایم لرز می گیرد و اشک توی چشمهایم می دود!
نمی دانم کسی فکر می کند به تطابق معنایی و لفظی «کشف الاسرار»،«اسرار المعراج»،«جامع الاسرار و منبع الانوار» ودیگر کشف راز های عرفانی با «گره افکنی» و «گره گشایی»در عناصر داستانی!!
3-اولین و آخرین بار نیست که از خودم می پرسم «چرا داستان می خوانم؟» و جواب می دهم و قبول نمی کنم و باز جوابهای عمیق تر می دهم و باز قانع نمی شوم و باز استدلال می کنم و باز داستان می خوانم! این پرسش و پاسخ ها عمیق تر از آن است که بتوان به اشتراکش گذاشت! روزی «نحن نقص علیک احسن القصص» را با هزار دلیل و منطق نشانه ای برای اثبات داستان می بینم و روزی دیگر اشاره ای برای بطلان و پوچی داستان! هر وقت که داستان محکم و پدرمادر داری می خوانم این قصه مناظره و مجادله با خودم تکرار می شود...
می خواستم دیروز را مرخصی بگیرم و تنها در خانه بمانم و چای بخورم و فکر کنم.فکر کنم به کتابی که بامداد تمامش کرده بودم و هنوز گیج و منگش بودم! به «قارا چوبان» مرتضا کربلایی لو...به مارال خاتون...به نقشه «سیل آپاران» و «اسلیمی» قالی ها...به راز و رمز نهفته در تار و پود فرش ها...به ضیافت «قارا»ها و به شباهت های عجیبی که من و عیار داشتیم...
حیف که قراری کاری داشتم و ناچار دنیای «قارا»ها را ترک کردم و سر کار رفتمو سراغ دنیای پوچ کامپیوترها!! کربلایی لو خوب داستان را می فهمد و خوبتر از آن فلسفه و عرفان و تاریخ را! همین سرالاسرار زیبایی داستانهایش است وشاید همکمی مخاطبانش! شاید دردانه ای چون علامه حسن زاده آملی که غرق رموز عرفان و سرمست مناظر شهود است را نیازی به خواندن داستان «قارا چوبان» نباشد! اما برای ما و امثال ماچشیدن عالم رمزآلود«قارا»ها خود غنیمتیاست در ایندوران انکار «هر مفهوممتصل به آسمان»!!
4-امروز صبح هیات بودم در عزای شهادت ضامن آهو.خانه ای قدیمی با فرش هایی دست باف.مداح مشغول دعای ختم مجلس بود و من خیره به نقش ها و گره های فرشی که رویش نشسته بودم! چشم می چرخاندم روی نقش طاووسی که چتر دمش را باز کرده بود و دایره های رنگی زیبای آن جلب نظر می کرد.همه دایره ها با رنگ های بنفش و آبی بافته شده بود، الا تک دایره ای که به رنگ زرد طلایی خودنمایی می کرد.رفتم توی فکر که چرا «مارال خاتون» این نقش را رنگی دیگر زده است؟! چه رازی پنهان کرده بود در این به هم زدن وحدت دایره های رنگی؟!کدام نکته ناگفته ای را می خواست به تماشاگران صحنه فرشاشارت دهددر سالها و شاید هم قرن های بعد!؟ هر چه قدر غوطه ور شدم فکرم به جایی قد نداد.جواب راباید از «غازماغازی خاتون»می پرسیدم...یا از همان معلم روستا که گفته بود:
«قارا چوبان همان ضامن آهو نیست...ما بهش می گوییم قارا ، چون هیچ کس تا حالا ندیده اش! فقط شکارچی ها صداش را شنیده اند! صدایی که آنها را از شکار منصرف می کند!